ترجمه فارسي قرآن كريم در گفتوگو با غلامعلي حدّاد عادل (قسمت اول)
ترجمه فارسي قرآن كريم
در گفتوگو با دكتر غلامعلي حدّاد عادل
گفت وگو کننده: مرتضي کريمينيا
قسمت اول
انتشار يافته در مجلهي ترجمان وحي، سال يازدهم، ش اول،
شمارهي پياپي 21، بهار و تابستان 1386، ص 77ـ140.
- بسيار سپاسگزارم از اينكه دعوت به مصاحبه را قبول كرديد. ميخواهم بدون مقدمه از فرصت استفاده كنم و به مباحثي كه آماده كردهام بپردازم. موضوعي كه پيشاپيش براي گفتوگو با شما در ميان ميگذارم، به مناسبتِ كاري است كه شما در برگرداندن قرآن به زبان فارسي انجام دادهايد. يعني موضوع اصلي بحث، مسئله ترجمه قرآن مجيد است، ولي مايلم به جوانب ديگري از حوزههاي فهم و برگرداندن قرآن و تجربه شخصي خودتان در كار ترجمه كه براي بسياري از خوانندگان اين گفت و گو ميتواند مفيد باشد نيز اشاره كنيد. همچنين در طي بحث، اشارهاي به تجربه خودتان از دوران كودكي در آشنايي با قرآن و فهم آن و تجربههاي شروع به اين كار داشته باشيد.
پيش از هر سخني، ابتدا مايلم اين سؤال را مطرح كنم كه به طور كلي شما چه نيازي به ترجمه قرآن احساس ميكنيد و به رغم ترجمههاي موجود، چه نيازي به ترجمه جديد بوده است؟
- بسم اللَّه الرحمن الرحيم. من هم از جناب عالي و مجله ترجمان وحي تشكر ميكنم كه فرصتي براي گفتوگو درباره قرآن فراهم كرديد. پاسخ من به اين سؤال كه چه نيازي به ترجمه قرآن وجود دارد، پاسخي است در درجه اول از نگاه يك فرد معتقد و مؤمن به قرآن، كه قرآن را كلام الهي و معجزه جاودانه پيامبر ميداند. منظورم اين نيست كه از شخص خودم يا ترجمه خودم سخن بگويم، بلكه ميخواهم با توجه به جايگاه قرآن از نظر مسلمانان جهان به اين سؤال پاسخ بدهم.
قرآن، سند اصلي ايمان و اعتقاد ما و مرجع اصلي هويّت ما مسلمانان است. جامعه اسلامي، جامعهاي قرآني است. مسلمانان به هر اندازه از قرآن فاصله بگيرند، از اسلام فاصله گرفتهاند. جامعه اسلامي بايد جامعهاي باشد كه در جهانبيني و عمل، قرآني باشد و اين امر مستلزم فهم قرآن است و فهم قرآن براي غير عرب زبان نيز مستلزم اين است كه فرد يا زبان عربي را بداند و يا ترجمهاي دلپذير و مفهوم از آن در اختيار داشته باشد. در جامعه ما قرآن زياد خوانده ميشود، ولي مع الاسف كم فهميده ميشود. گويي در جامعه ما اين باور پيدا شده است كه قرآن، خواندنش و شنيدنش خوب است، اما فهميدنش به اندازه خواندنش اهميت ندارد. آن دسته از مردم كه فهم قرآن برايشان از تلاوت قرآن مهمتر است زياد نيستند. در سطح جامعه، خصوصاً در جامعه امروزي ما و در جمهوري اسلامي، قرآن همه جا مطرح است، جلسات رسمي با خواندن قرآن شروع ميشود، جشنوارهها و مسابقات براي تلاوت قرآن زياد است، براي حفظ قرآن تلاش زيادي صورت ميگيرد، تجويد و ترتيل و آشنايي با سبكهاي قرّاء مختلف بازار گرمي دارد و بد هم نيست؛ من خودم هم قرآن را با صوت ميخوانم و حتي در جلسات و در حضور ديگران هم ميخوانم ولي معتقدم اين خواندن قرآن و گوش دادن به آن، مقدمه انس با قرآن و فهم قرآن و عمل به آن است، منتها اين مقدمه نزد ما از ذي المقدمه مهمتر شده است و ما از فهم قرآن غفلت داريم و كوتاهي كردهايم.
در حال حاضر، عموم جلسات رسمي ما - همان طور كه گفتم - با قرآن شروع ميشود. من هر روز در جلساتي شركت ميكنم كه صدها متخصص دانشگاهي يا مسئول كشوري در آن جلسات براي يك همايش گرد هم آمدهاند و هنگام شروع جلسه، <آياتي چند از كلام اللَّه مجيد> تلاوت ميشود. قاري ميخواند و براي كسي كه معناي اين كلمات را نميفهمد، قرائت او حداكثر يك لذتي از صداي خوش است. آنها كه معناي قرآن را ميفهمند، بايد خودشان را به جاي كساني بگذارند كه با عربي آشنا نيستند تا احساس تلخ مرا درك كنند. حدس ميزنم در حال حاضر 90% مستمعان ما معناي آيات را نميفهمند؛ گرچه ممكن است بعضي اصطلاحات را بفهمند ولي نميتوانيم بگوييم معني قرآن را ميفهمند. آن گاه ما از اين نسل دانشگاهي و تحصيل كرده و از اين مديران و مسئولان ميخواهيم كه قرآني باشند و قرآني فكر كنند و قرآني عمل كنند، در صورتي كه هيچ گاه در مجالس رسمي خودمان معناي آيات قرآن را كه براي آنها ميخوانيم بيان نميكنيم؛ نه آنها ميخواهند و نه ما اقدام ميكنيم. من بارها گفتهام چه عيبي دارد كه وقتي يك قاري ميآيد و قرآن ميخواند، بلافاصله در پايان قرائت او ترجمه آيات به اطلاع شنوندگان برسد؟ بياييم اين كار را يك قاعده كنيم.
به هر حال، فكر ميكنم بايد بيان قرآن به زبان فارسي در جامعه ما همدوش و همراه با تلاوت قرآن رواج پيدا كند و سنت شود و مردم از اين طريق بفهمند اين كتابي كه به آن معتقدند و همه را دعوت به ايمان و عمل ميكند، چه ميگويد. تصور ميكنم اگر چنين تحوّلي در جامعه ما رخ دهد، اسلامِ قرآني كه همان گفتمان نبوي در مخاطبه با امّت است، جانشين پيرايهها و مطالبي ميشود كه امروزه فضاي مجالس مذهبي ما را پُر كرده و بعضي از آنها قطعاً انحراف است و خرافات است و مضر است و سطحش نازل است. همين بد معرفي كردن مذهب است كه باعث فاصله گرفتن نسل جوان تحصيل كرده ما از مذهب ميشود. من هميشه باورم اين بوده كه اگر مجالس مذهبي ما با متون اصيلي مانند قرآن و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه تغذيه شوند، معياري به دست شنوندگان داده ميشود كه بدانند مطالب اسلامي چگونه بايد باشد. در واقع ما از اين طريق توقع مخاطب را بالا خواهيم برد و ميتوانيم جامعه را به سوي تعاليم حقيقي اسلامي هدايت كنيم.
باري، مقصودم از آنچه گفتم اين است كه ترجمه قرآن به زبان فارسي به نظر من صرفاً يك اشتغال ادبي - تفنّني نيست، بلكه در متن اعتقادات ما جاي دارد و از مقوله <التزام به شئي، التزام به لوازم شئي است> ميباشد. در جهان امروز، اين يك واقعيت است كه بسياري از مسلمانان به جامعهاي تعلق دارند كه زبانش عربي نيست. اگر من در اندونزي هم زندگي ميكردم، نظير همين سخن را درباره قرآن به زبان مالايي ميگفتم. آري، اين است دليلِ اصلي نياز به ترجمه قرآن، منتها ترجمههاي قرآن در جامعه ما داستان دور و درازي دارد و من - اگر اجازه بفرماييد - كمي درباره اين صحبت بكنم.
در آغاز كه ترجمه به زبان فارسي ميخواست صورت بگيرد، همان طور كه همه ميدانند، فقها احتياط ميكردند كه آيا برگرداندن كلام خدا به زباني كه وحي مستقيماً به آن زبان صورت نگرفته جايز است يا نه؟ گويي نگران بودند كه اين تفكيك ظرف و مظروف به جوهر الهي كلام خدا صدمه برساند. بالاخره فتوا داده شد و قرآن 1200 سال پيش به زبان فارسي ترجمه شد - علماي ماوراء النهر دور هم نشستند و فتوا دادند - منتها در آن زمان از باب احتياط اين ترجمه كاملاً تحت اللفظي صورت گرفت؛ يعني سعي ميشد كه براي حفظ امانت، ترجمه، ترجمهاي بسيار محتاطانه باشد. مترجمان بعدي هم سعي ميكردند كه ترجمه هر كلمه را زير همان كلمه قرار دهند و هيچ كلمهاي نماند كه ترجمه نشود. اين رعايت احتياط براي حفظ امانت در آغاز امر آنقدر غلبه داشت كه جايي براي رعايت زيبايي و فصاحت و رواني نميگذاشت؛ يعني همه اينها تحت الشعاع آن احتياط بود كه مبادا در قرآن دخل و تصرفي صورت بگيرد؛ يعني گويي تصورشان اين بود كه قرار است اين قرآنِ فارسي شده را به خدا نسبت دهيم؛ لذا نبايد چيزي در آن كم و زياد باشد، والاّ اگر ميپذيرفتند كه اين كاري است بشري و بايد مقتضيات زبان فارسي بشر در آن رعايت شود، ميتوانستند مثل كتابهاي فارسي ديگر كه مينگاشتند، جملات فارسي فصيح و زيبايي در آن بنويسند. البته فكر ميكنم الان هم با وجود اينكه ما غير آنها فكر ميكنيم، بايد تلاشمان اين باشد چيزي را كه خدا ميخواهد بگويد بيان كنيم؛ يعني حتي الامكان بايد سعي كنيم تأثير بشري خودمان را به حداقل برسانيم؛ يعني از اين جهت ما با آنها همعقيدهايم؛ هرچند چاره را در ترجمه كلمه به كلمه، بدان صورت كه آنها عمل ميكردند، نميدانيم. در آغاز كار چارهاي نبود، يك كار نو (بدعت) بود. امروزه به همان اندازه كه وسايل زندگي با وسايل 130 سال پيش تفاوت پيدا كرده، ترجمه هم تحول پيدا كرده است. ما اگر همين ترجمههاي اوليه و قديمي قرآن را با نثر فصيح معاصر همان دوران مقايسه كنيم ميبينيم خيلي متفاوت است؛ مثلاً ترجمه كليله و دمنه بهرام شاهي تقريباً در همان قرنها صورت گرفته ولي مترجم مقيد به چنين احتياطي كه در ترجمههاي قرآن رعايت ميشده، نبوده و توانسته يك نثر جاندارِ زيباي دلنشيني پديد آورد، چون آزاد بوده، اما در ترجمه قرآن چنين اتفاقي نيفتاده است. نكته مهم اين است كه در طول قرنهاي بعدي مترجمان پا جاي پاي مترجمان اوليه گذاشتهاند و تحول در ترجمه قرآن خيلي سطحي و اندك بوده است و ما نميبينيم كه تحولي نظير آن تحول كه در نثر فارسي پيدا شد تا در قرن هفتم متني مثل گلستان سعدي پديد بيايد، در ترجمههاي قرآني پديد آمده باشد كه سبب شود يك ترجمه قرآني در معيار و در سطح گلستان مثلاً به دست سعدي يا كسي مثل سعدي در قرن ششم، هفتم و هشتم پديد آمده باشد كه براي مسلمانان بعدي بماند. شما به ترجمههاي قرون دوازدهم و سيزدهم هم كه نگاه ميكنيد، هنوز ردپاي برجسته اين شيوه ترجمه قديمي و اين سنت تحت اللفظي ترجمه كردن و اين احتياط را ميبينيد. نتيجه اينكه هيچ وقت ترجمه فارسي به عنوان يك متن طبيعي و روان در جامعه اسلامي رواج پيدا نكرد؛ يعني هميشه ترجمه قرآن نثري تكلفآميز داشته و اين تكلف ناشي از احتياط بوده و مترجم بيش از آنچه كه نگران خلق خدا باشد، نگران خدا بوده و ميخواسته پيش خدا مسئول نباشد؛ زياد دنبال اين نبوده كه كاري بكند كه خلق خدا خوششان بيايد، نگران اين بوده كه نكند خدا خوشش نيايد. به نظر من اين احتياط دست و بال مترجم را در طول قرون بسته بود.
اجازه دهيد من خاطرهاي نقل كنم؛ از وقتي كه به دنيا آمدهام يعني در اين شصت و دو سه سالي كه از خدا عمر گرفتهام، در اطرافم صحبت قرآن بوده، پدر من عالمي حرفهاي نبود، درس دانشگاهي يا حوزوي نخوانده بود اما به قرآن علاقه داشت و من تا آنجا كه از دوران كودكي يادم هست هر روز صبح ايشان سر صبحانه با صوت قرآن ميخواند، رحلي داشت كه قرآني بزرگ روي آن بود و ما هر روز صداي ايشان را سر صبحانه ميشنيديم. اين قرآن البته ترجمه هم داشت و هنوز هم موجود است اما پيش من نيست و نزد يكي ديگر از فرزندان پدرم است. من از وقتي كه مدرسه ميرفتم، چون عشق و علاقهام به خواندن همه چيز زياد بود، سراغ اين ترجمه قرآن هم ميرفتم و سعي ميكردم اين ترجمه را بخوانم، ولي هر چه بيشتر ميخواندم كمتر ميفهميدم و از بس اين ترجمه با زبان عادي امروزي فاصله داشت، خواندن آن مثل حركت در يك راه سخت سر بالايي بود كه چند قدم كه آدم جلو ميرفت، نفسش به شماره ميافتاد و رها ميكرد. من از همان زمان احساس مبهمي در دلم پديد آمد كه چرا قرآن را بايد اين طور ترجمه كرد؟
- فكر نميكرديد كه متن قرآن لابد همين طور است و بهتر از اين در نميآيد؟
- آن موقع عربي نميدانستم و نميتوانستم صريحاً چنين قضاوتي بكنم، اما از همه جا و همه كس ميشنيدم كه معجزه قرآن، يا دست كم يكي از معجزات قرآن، فصاحت و بلاغت آن است. اين خاطرات دوران دبستان من است. ورود من به دبيرستان در سال 1336 مقارن بود با آشنايي من با زبان عربي و آشنايي من با ترجمه آقاي قمشهاي. در آن زمان ترجمه الهي قمشهاي تحولي آشكار در ترجمه قرآن محسوب ميشد. در مدرسه علوي هم به ما عربي را خوب و جدي درس ميدادند و هر روز صبح در مدرسه قبل از آنكه درسهاي رسميمان را شروع كنيم، يك ربع قرائت قرآن داشتيم و كساني به ما درس ميدادند كه با قرآن آشنا بودند و عربي را خوب ميدانستند و مؤمن به قرآن هم بودند و در كار آموختن لفظ و معناي قرآن به ما حريص بودند. مجموع اين مقدمات و شرايط مرا آرام آرام وارد فضاي فهم قرآن كرد. من حس كردم كه ترجمه الهي قمشهاي از سنخ اين ترجمهاي كه ما در خانه داريم، نيست. در فاصله بيست و يك ساله ورود من به دبيرستان تا پيروزي انقلاب چند ترجمه ديگر نيز صورت گرفت؛ ترجمه پاينده، ترجمه رهنما، ولي اينها هيچ كدام مردمي نشد. اما ترجمه الهي قمشهاي همه جا در دسترس بود. با ترجمه الهي قمشهاي دوران نويني در ترجمه فارسي آغاز شد. الهي قمشهاي كسي بود كه جرأت كرد آن مراعات را كنار بگذارد و قرآن را به زبان سرراست و معمولي مردم ترجمه كند. او علاوه بر اينكه روحاني دانشمندي اهل حكمت و فلسفه و عرفان بود، اهل ذوق نيز بود و شعر ميگفت و با ادبيات فارسي آشنا بود و در آن زمان شايد بهترين كس بود براي ترجمه قرآن. به هر حال او اين باب را گشود و اين راه را آغاز كرد. اما نكته مهم اين است كه علي رغم اين سنتشكني و اين تحول مبارك، در ترجمه قرآن در دوران ما تحولي متناسب با تحولي كه در نثر فارسي در يكصد سال اخير در كشور ما پديد آمده، پديد نيامد.
همه ميدانيم كه در يكصد سال گذشته نثر فارسي از يك تحول بسيار مبارك و از پيشرفتي بسيار قابل توجه برخوردار شد. ما نثر خوب نويسندگان معاصر را در مقايسه با تاريخ زبان فارسي بهترين نمونه نثر فارسي ميدانيم. علت اين تحول هم اين بود كه در يكي دو قرن اخير در همه جاي دنيا تحولات اجتماعي وسيعي صورت گرفت؛ در كشور ما هم اين تحول اجتماعي با مشروطيت تبلور پيدا كرد. درست در يكصد سال پيش نظم و نظام اجتماعي جامعه ما دگرگون شد. در اين تحول اجتماعي و فرهنگي و سياسي كه به نام تجدد در ايران و بسياري از نقاط جهان اسلام و لااقل در مشرق زمين صورت گرفت، رسانه ملفوظ و شفاهي جاي خود را به رسانه مكتوب داد. در طول قرون، رسانه اصلي در جامعه ما منبر و خطابه بود، يعني مطالب و مقاصد به صورت شفاهي خطاب به مردم مطرح ميشد و گويندگان مذهبي كه غالباً اين رسانه را در اختيار داشتند، زبانشان زبان مردمي بود و مردم در صحبت آنها تكلفي احساس نميكردند. اما با اين تحول جديد، روزنامه در كنار منبر قرار گرفت و كمكم رواج پيدا كرد و صنعت چاپ و توليد كتاب و روزنامه و مجله و مانند آن گسترش يافت. در اثر اين تحول نياز به يك زبان پيراسته مردم فهم و خالي از لغات فاضلانه مخصوص منشيان و دبيران درباري و ديواني پديد آمد و نثر فارسي مكتوب به طور طبيعي به جادهاي افتاد كه مردم فهم و ساده باشد و عده زيادي تلاش كردند تا نثر روانِ فصيحِ درستِ امروزي جانشين نثر تكلفآميز و فني و فاضلمآبانه قاجاري و صفوي بشود و اين تحول در نثر فارسي تحولي مثبت بود.
- پيش از ادامه بحث، ميخواهم بپرسم آيا نمونه اين نثرها در نوشته عالمان فارسيزبان دوره صفويه در كتابهاي فقهي فارسي يا كلامي فارسي هم پيدا نميشد؟ به بيان ديگر، در عهد صفويه ما يك زبان منشيان و دبيران و كاتبان خيلي سطح بالا داشتيم كه همه كس فهم نبود، اما عالماني هم بودند مثل مجلسي و شيخ بهايي و ديگران كه كتابهايي مينوشتند كه با آن قلم نبود، و مردم نسبت به زمان خودشان آن را ميفهميدند. آيا منظورتان اين است كه همان نثر شيخ بهايي و مجلسي هم به دليل تجدد امروز ما كاملتر يا عموميتر شده و زبان فارسي امروز ما همه كس فهمتر شده است؟
شما به نكته درست و مهمي اشاره كرديد. ميتوانيم بگوييم كه امثال مجلسي در نگارش كتابهايي مثل حليةالمتقين فهميده بودند كه بايد به زبان قابل فهم براي عامه مردم مطلب بنويسند، منتها اين شيوه در حاشيه ماند، يا دست كم به ترجمه قرآن تسري پيدا نكرد. كلاً نثر فارسي در حاشيه مانده بود و كسي كه ميخواست زيبا بنويسد، به سبك مجلسي نمينوشت، بلكه مثل قائم مقام مينوشت. تازه قائم مقام خودش در نثر فارسي در منشآت خودش دليريها كرده، ولي درواقع او و امثال او ميخواستند اگر بتوانند مثل سعدي بنويسند.
نكته مورد نظر من اين است كه اين تحولي كه در يك قرن اخير در نثر فارسي صورت گرفت، به صورت گسترده به ترجمههاي قرآني راه پيدا نكرد و غير از كوشش نسبتاً موفق الهي قمشهاي و يكي دو نفر مثل او، تلاش گستردهاي براي اينكه ترجمه قرآن به صورت اشتغالي جدي براي اهل ادب دربيايد صورت نگرفت. علت اين امر در سالهاي قبل از انقلاب اين بود كه مذهبيها، متديّنان و اهالي حوزههاي علميه ما به زبان و ادبيات فارسي التفات لازم را نداشتند؛ و شما در ميان درسهاي حوزوي درسي به نام ادبيات فارسي نميديديد. استثناءً ممكن بود مؤسسهاي براي چند ده نفر، دبيري را از مدارس قم دعوت كرده باشد كه براي بعضي طلبهها ادبيات فارسي تدريس كند ولي عمومي نبود و كساني مثل آقاي مطهري كه نثر فارسي روان و درست و خوبي داشتند استثنا بودند. از طرف ديگر، در محافل دانشگاهي رسمي دولتي هم توجه به قرآن رسم نبود و ما در ميان استادان معروف بنيانگذار رشتههاي ادبيات فارسي در دانشگاههاي ايران كمتر كسي را ميشناسيم كه قوت و قدرت ادبي خود را براي ترجمه قرآن به كار گرفته باشد. البته در دوران قبل از انقلاب در دهههاي چهل و پنجاه، ترجمههاي كهني از قرآن در بنياد فرهنگ ايران و يا در آستان قدس رضوي به همت كساني مثل مرحوم مينوي يا مرحوم دكتر رجايي و امثال او منتشر شد، اما اين ترجمهها در ميان اهل ادب به اعتبار سودي كه براي زبان فارسي داشتند مطرح بودند، نه به اعتبار آنكه دستمايهاي براي ايجاد تحولي گسترده در نثر ترجمههاي قرآن باشند. به همين جهت ميبينيم تا سال 1357 كه سال پيروزي انقلاب است، غير از همان كاري كه آقاي الهي قمشهاي و دو سه نفر ديگر كردند. تحول چشمگير گستردهاي در كار ترجمه قرآن پديد نيامد. با پيروزي انقلاب اسلامي، به تدريج فضا براي كاري جدي در ترجمه قرآن ايجاد شد و نتيجه اين است كه امروز كه نزديك به بيست و نه سال از پيروزي انقلاب اسلامي ميگذرد ما شايد در حدود سي ترجمه قرآني جديد داشته باشيم. شما بهتر از من ميدانيد، شايد رقم واقعي از اين هم بيشتر باشد و اين تعداد در مقايسه با قبل از انقلاب خيلي قابل توجه است. شما ملاحظه كنيد كه در پنجاه سال قبل از انقلاب چند ترجمه قرآن صورت گرفته يا مثلاً در بيست و نه سال قبل از سال پنجاه و هفت، چند ترجمه قرآن صورت گرفته و در بيست و نه سال بعد از سال پنجاه و هفت نيز چند ترجمه قرآن صورت گرفته است؟ ميتوان گفت بهار ترجمه قرآن فرا رسيده و افراد زيادي به سراغ ترجمه قرآن رفتهاند و ترجمه قرآن به صورت شغل شاغل عدهاي درآمده و گفت وگو و بحث و اظهار نظر و نقادي و تحقيق درباره ترجمه قرآن در جامعه ما امروز به صورت يك رشته علمي درآمده تا جايي كه ما <دوفصلنامه>اي داريم به نام ترجمان وحي كه هر شش ماه يك بار منتشر ميشود و در حال حاضر منتظر شماره بيست و يكم آن هستيم. وجود يك مجله در يك جامعه حكايت از دو چيز ميكند: اولاً حكايت از اين ميكند كه عدهاي هستند كه براي اين مجله مقاله بنويسند. دوم اينكه عده بسيار بيشتري هستند كه اين مجله را ميخوانند؛ يعني معلوم است يك جامعه پژوهشي در ترجمه قرآن در جامعه بزرگتر ما پديد آمده است. در اين دوران است كه ما بايد با توجه به آن هدفي كه قبلاً عرض كردم، همتي بكنيم تا حاصل اين كوششها و تلاشها آمدن ترجمه قرآن به ميان مردم باشد.
من هميشه با خودم ميگويم كه اگر بعد از اينكه يك قاري خوشصوتي در يك جمع دانشگاهي، (مخصوصاً دانشگاهي ميگويم چون حوزويها خودشان عربي ميدانند) يعني اشخاص اهل فكر، تحصيل كرده كه عربي نميدانند، آري اگر يك قاري در چنين جمعي قرآن خواند، بعد كسي خواست ترجمه همان آيات تلاوت شده را در آن مجلس و محفل بخواند، اين ترجمه چگونه بايد باشد كه اگر آن تحصيل كردهها ترجمه را شنيدند ابرو درهم نكشند و پيش خودشان نگويند كه مقصود چيست؟ آيا ما ميتوانيم ترجمهاي از قرآن به دست دهيم كه اگر در فصاحت و بلاغت به پاي زبان عربي قرآن نميرسد، لااقل در زبان فارسي در كشور خودمان يك ترجمه شنيدني دلنشينِ درست و صحيحي باشد و بتواند مقصود و مفهوم آيات قرآني را لااقل تا حدي به شنونده منتقل كند بدون اينكه در او يك واكنش منفي و نوعي پس زدن ايجاد بكند؟ در يك كلام ميخواهم بگويم در تمام اين چند سالي كه مشغول ترجمه قرآن بودهام، هدف و مقصود خودم را از اين ترجمه به صورت خيلي عيني و عملي و رفتاري اين طور تعريف كرده بودم و نصب العين خود قرار داده بودم كه اين ترجمه بايد يك ترجمهاي باشد كه اگر شنونده با سواد اهل مطالعه امروزي در ايران آن را شنيد، احساس پيچ و تاب و تكلف و ابهام نكند، بلكه نثر آن يك نثر فارسي درستي باشد كه مثل بقيه نوشتههاي نويسندگانِ نسبتاً توانا، شنونده به شنيدن آن رغبت داشته باشد. اين در واقع پاسخ به اين سؤال شماست كه چه نيازي به ترجمه بوده است. همين جا بايد تأكيد كنم كه به نظر من هنوز كار ناكرده در ترجمه قرآن فراوان است.
گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاك است
تا كسي دست به ترجمه قرآن نبرد متوجه نميشود كه چقدر ما تا رسيدن به ترجمهاي كامل از قرآن فاصله داريم. اگر موافق باشيد، به بعضي از اين نيازها كه در ضمن ترجمه به آنها رسيدهام اشاره بكنم.
- تا اينجا من از كلام شما ضرورت ترجمه تازه را اين طور دريافتم كه اولاً زبان و ترجمه قرآن مثل هر محصول ديگري كه ما امروزه در اختيار داريم تغيير و پيشرفت كرده و به همين دليل زبان ترجمه پيشينيان ما در هزار سال پيش بسيار كهنه يا به مقتضاي زمان خود بوده ولي ما امروزه همچنان كه داراي تكنولوژي، صنعت و ابزارهاي زندگي جديد هستيم، داراي زبان جديد و ترجمههاي جديد هستيم و به همين شكل كار ما پيشرفت كرده است. ثانياً اينكه ترجمه قرآن ويژگي خاصي داشته كه به دليل احتياط بسيار شديد عالمان گذشته آن پيشرفتي كه بايد در آن انجام ميشد، صورت نگرفته است. به تعبير بنده اين ترجمهها فرزند زمان خودشان نبودهاند. گويا اين ترجمهها متناسب با زمان خودشان يا برآورنده حاجت زمان خود نبودهاند و نخستين بار مرحوم الهي قمشهاي در عصر جديد تلاش كرد ترجمهاي با آن ويژگيها كه بتواند متناسب با زمان خودش باشد بيافريند و نياز خوانندگان فارسيزباني را كه به متن عربي قرآن دسترسي ندارند برآورده كند. اما گويا بعد از او - طبق برداشت من - حتي با وجود اين بهار ترجمه كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي روي داده، آن چنان كه بايد و شايد ترجمه قرآن طي پنجاه شصت سال پس از ترجمه آقاي قمشهاي همگام با تحول نثر زبان فارسي پيش نرفته است، به گونهاي كه امروزه كساني كه خواننده كتابهاي رمان، روزنامه و عموماً متون فارسي هستند و يا از قشر تحصيلكرده و دانشگاهي هستند، هنوز اينها از ترجمهاي مثل ترجمه الهي قمشهاي راضي نميشوند و آن لذت يا رغبتي كه به خواندن متون ديگر فارسي دارند از ترجمه مرحوم الهي قمشهاي نميبرند. لذا شما و ديگر مترجمان ميخواهيد اين آفرينش ادبي و ترجمهاي را همگام با تحول زبان فارسي ايجاد كنيد. مخاطب شما - آن طور كه من از سخنانتان فهميدم - مخاطب خاصي است؛ مخاطب خاص، دانشگاهي تحصيلكرده يا اهل فضل و ادب و اهل مطالعه است. بنابراين خانم خانهداري كه امروز ميخواهد بداند در قرآن چه آمده است، آن بهرهاي را كه شما در نظر داشتيد، شايد به دست نياورد.
- بهتر است توضيحي براي شما بدهم. ببينيد اينكه ما از قرآن ترجمهاي داشته باشيم كه تحصيل كردههاي دانشگاهي و آنهايي كه اهل علم و فضل هستند وقتي آن را ميشنوند رغبت به گوش كردن بيشتر و فكر كردن در آن داشته باشند، يكي از هدفهاي من بوده است، ولي بنده سعي كردهام اين ترجمه را براي مخاطب خودم به صورت حداقلي درآورم. در نظر من حداقل سواد مخاطبان اين ترجمه ديپلم است و امروز هر خانم خانهداري اگر دانشگاهي نباشد دست كم ديپلمه است. امروز هر ديپلمهاي دلش ميخواهد وارد دانشگاه بشود و ما داريم تقريباً ظرفيت دانشگاههايمان را برابر با ظرفيت ديپلمهها ميكنيم. بنده نخواستهام ترجمهاي مخصوص نخبگان علمي تهيه كنم. ميخواستم ترجمهاي به دست بدهم كه اشخاص باسوادي كه اهل مطالعه هستند وقتي خواندند بفهمند و بپسندند و اشتياق به ادامه مطالعه در آنها از بين نرود. تلاش من اين بوده كه جامهاي بدوزم كه در خور قامت كلام الهي باشد و اگر اين جامه سزاوار آن قد و قامت نباشد و اگر نميتواند آن را زيباتر كند، كه مسلماً نميتواند، حداقل آن را زشت نكند.
مطلب ديگري هم در توضيح صحبت شما بايد عرض كنم و آن اين است كه در قديم مردم دو دسته بودند: بعضي اهل علم بودند و بعضي بيسواد. اهل علم، عربي بلد بودند و در نتيجه نيازي به ترجمه قرآن براي اهل علم وجود نداشت چون در حوزهها ادبيات عرب، مغني و مطول و معاني بيان خوانده بودند و معني قرآن را ميفهميدند. غير اهل علم هم نوعاً سواد نداشتند؛ در نتيجه تعاليم ديني و از جمله مفاهيم قرآني را آنها كه اهل علم بودند، به صورت شفاهي براي اينها ميگفتند و اصلاً اين نيازي كه امروز به ترجمه فارسي قرآن هست، براي عموم مردم در پانصد سال پيش وجود نداشت؛ علما خودشان قرآن را به عربي ميفهميدند و به زبان مردم هم هر جا لازم ميشد توضيح ميدادند. امروز با گسترش سواد در ميان مردم، جامعه فرق كرده و رسانه مكتوب شده است.
قبل از اينكه به صحبت قبلي ادامه بدهم، ميخواهم نكاتي را درباره اينكه مترجم قرآن به زبان فارسي بايد واجد چه خصوصياتي باشد عرض كنم. اولاً اين را بگويم كه غرض من از اين صحبتها و از اين معيارها و شرطهايي كه برميشمارم اين نيست كه من شخصاً واجد اين شرايطم و ديگران نيستند. من قطع نظر از مورد و مصداق صحبت ميكنم. مترجم قرآن بايد اولاً زبان عربي بداند. بنده توجه دارم كه خودم زبان عربي در حوزه نخواندهام ولي زبان عربي را در ابتدا نزد كساني فرا گرفتهام كه آنها در حوزه خوانده بودند، ولي من و امثال من تحصيلاتمان در خارج از حوزه بوده و تحصيلات بنده اصلاً ادبيات نبوده، ديپلم من رياضي بود، بعداً رشتههاي دانشگاهي ديگر. اما به هر حال بنده و همكلاسيهاي بنده زبان عربي را در دوره دبيرستان از كساني آموختهايم كه آنها كاملاً مسلط به سبك حوزوي بودند و اين گفتني است كه ما در دوره دبيرستان با اينكه همه درسهاي رسمي وزارت آموزش و پرورش را ميخوانديم، بعد از سه يا چهار سال آنقدر عربي ياد گرفتيم كه شرح لمعه ميخوانديم؛ دانشآموز دبيرستاني پانزده شانزده ساله آن هم در رشته رياضي بوديم كه شرح لمعه ميخوانديم و در تمام مدت تحصيل در دبيرستان سعي ميكرديم كه قرآن را بفهميم. بنده بعد از اينكه از دبيرستان به دانشگاه رفتم، سعي كردم ارتباط خودم را با زبان عربي و عربي قرآني قطع نكنم و بايد بگويم معلم عربي من خود قرآن بود. براي اينكه قرآن را بفهمم، دائماً تمرين عربي ميكردم و هميشه قرآن را به قصد فهميدن ميخواندم و در طول حداقل بيست و چند سال گذشته غالباً قرآن را با ترجمه خواندهام و غالب ترجمههاي اخير را من البدو الي الختم با قرآن مطابقت دادهام و هر بار كه يك ختم قرآن ميكنم درواقع يك بار ترجمه قرآن به قلم يكي از مترجمان قرآن را هم بررسي ميكنم و آنچه را كه ميپسندم يا نميپسندم در حواشي اين ترجمهها يادداشت ميكنم. خلاصه اين دغدغه ترجمه قرآني مستمراً با من همراه بوده است.
برگرديم به مطلب قبلي كه مترجم قرآن چه خصوصياتي بايد داشته باشد. گفتم اولاً بايد به زبان عربي آشنا باشد. ثانياً بايد با ادبيات فارسي آشنا باشد. به نظر بنده مترجم قرآن بايد نويسندهاي توانا باشد، كه اگر دست به قلم ببرد فارسي امروزي را فصيح و زيبا و دلنشين بنويسد؛ يعني اولاً در ادبيات فارسي و نثر فارسي قوت و قدرت به هم رسانده باشد و اين را نشان داده باشد، و مهمتر از اين به نظر بنده مترجم قرآن بايد صاحب ذوق ادبي باشد، به اين معني كه قدرت درك زيباييهاي ادبي زبان فارسي را داشته باشد و قدرت ايجاد اين زيباييها را هم داشته باشد. اجازه دهيد بگويم كه مترجم قرآن بايد طبع شاعرانه داشته باشد.
- منظورتان توانايياش در به كارگيري عنصر خيال است؟
- نه، مقصودم اين است كه زبانش بايد زبان شاعرانه باشد. شعر اوج زيبايي زبان است؛ يعني زبان در شعر در هنريترين جلوه خودش ظهور ميكند و مترجمي كه ميخواهد قرآن را ترجمه كند بايد اهل اين زيباييها باشد. من نميگويم لزوماً شاعر باشد ولي بايد شعرشناس باشد و با ظرافتها و زيباييهاي شعري آشنا باشد، اگر شاعر توانايي هم بود كه چه بهتر؛ براي اينكه شاعر است كه ميفهمد و ميداند چگونه با استخدام الفاظ مناسب، و چينش آنها در كنار يكديگر ميتوان با ايجاد موسيقي زباني دلنشين و معناي مناسب بيشترين تأثير را در خواننده يا شنونده ايجاد كرد. كار شاعر اين است. شاعران توانا اين خصوصيت را دارند.
- ولي به نظر ميرسد آن مرحله اول يعني فهم متن عربي هم خيلي دخيل باشد. كساني هستند كه با قرآن همانند متني معمولي برخورد ميكنند كه واژگان آن كنار هم چيده شدهاند و كساني هم هستند كه فقط واژهها را ترجمه نميكنند، بلكه كل قالب، و كل آن نظم و وزن را حفظ ميكنند و براي آن هم اعتباري قائلند. دسته اول كه خيلي ذوق شعري ندارند سعي ميكنند كه در ترجمه، چيزي كم يا زياد نشود و واژه همان طور كه در فرهنگ لغت آمده ترجمه شود؛ واوي جا نيفتد؛ ضمير و جواب شرط دقيقاً سر جاي خودش بيايد. اينها يك جمله فارسي معمولي انشا ميكنند، ولي كسي كه براي آهنگين و موزون بودن قرآن جايگاهي قائل باشد، فهم و دريافت آن زبان عربي براي او متفاوت است. قرآن ادبياتش هم معجزه است، صرفاً چند قاعده كلامي يا مجموعهاي از احكام فقهي نيست كه با زباني معمولي ادا شود.
- قطعاً همين طور است. درست است كه قرآن شعر نيست و خدا فرموده است: <و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له>، ولي نثر ادبي فصيح ممتاز درجه اول و اعجازآميزي دارد. قرآن حرف عادي مردم كوچه و بازار يا سخن يك نويسنده معمولي نيست و مسلماً در فهم آن، هر كه به ظرايف ادبي زبان عربي و زبان فارسي احاطه داشته باشد موفقتر است. شاعر كسي است كه ميتواند با جا به جا كردن يك حرف در يك عبارت امتياز و زيبايي خاصي به عبارت ببخشد. اين هنر شاعر است؛ مترجم قرآن بايد بتواند هنر شاعري را كه اوج هنر ادبي است در ترجمه قرآن اعمال بكند. بالاخره بايد كسي كه ميخواهد قرآن را ترجمه كند، با متون و منابع اصيل فارسي آشنا باشد؛ متون و منابع را خوانده باشد و نه تنها با شعر فارسي، بلكه با نمونههاي فاخر نثر فارسي در طول هزار سال گذشته بايد آشنا باشد؛ حافظ و سعدي كه جاي خود را دارند، مترجم قرآن بايد با تاريخ بيهقي و كليله و دمنه و سياست نامه و ديگر نمونههاي عالي نثر فارسي انس داشته باشد. البته ما نميتوانيم چنين كسي را كه در خيال تجسم ميكنيم خلق كنيم و ترجمه قرآن را از او بخواهيم، ولي مترجمان هرچه بيشتر به اين آرمانها نزديك باشند ترجمه قرآني آنها بهتر ميشود. من تعجب ميكنم از بعضي اشخاص كه واجد اين شرايط نيستند و به سراغ ترجمه قرآن ميروند، زحمت هم ميكشند، نيت خير هم دارند، اما نميتوانند حق مطلب را ادا كنند. شايد من هم يكي از آنها باشم اما ميدانم كه ترجمه قرآن بايد به دست چنان مترجمي صورت بگيرد. خلاصه بايد مترجم قرآن ذهني گرانبار از نمونههاي عالي نظم و نثر هزارساله زبان فارسي داشته باشد و نويسنده خوبي با معيارهاي امروزي باشد و بعد قلم به دست بگيرد و با دقت و وسواس بنشيند پاي ترجمه قرآن؛ يعني درواقع آن برف و باران هزارساله بايد در كوهستان ذهن او انباشته باشد تا اينكه به صورت چشمه در دشت ترجمهاش بجوشد و طراوت و لطافت ايجاد كند. شايد به مصاديقي از اين معيارهاي كلي در صحبتهاي بعدي اشارهاي بكنم.
- در ضمن خصوصياتي كه براي يك مترجم قرآن برميشمرديد دو نكته به ذهنم رسيد؛ يكي اينكه حس كردم شما براي تفهيم، يعني براي ادا در زبان مقصد گويا اهميت خيلي بيشتري قائليد كه اگر چنين هم باشد اشكالي ندارد، ولي ميخواهم بپرسم شما به آن قسمت نخستش چه ميزان بها ميدهيد و توجه داريد. بسياري از مترجمان قائلند ما بايد براي فهم مطلب به سراغ سيره، تاريخ، فقه، كلام و حديث برويم و صرفاً به دانستن زبان عربي اكتفا نكنيم. آيا شما اين امور را اساساً اين قدر در درجه اول اهميت نميدانيد و آنها را مفروض گرفتهايد؟ يعني قائليد كه آنها شرط اوليه هر كسي است كه ميخواهد به سراغ متن قرآن برود؟ نكته دوم اين است كه من باز حس ميكنم اين تأكيد فراوان شما بر دستمايه ادبي و ذوق هنري و شاعرانه مترجم لاجرم منجر ميشود به خلق اثري فوق العاده هنري، زيبا و ادبي فارسي به نام ترجمه قرآن كه بايد هم چنين باشد. شخصاً من در مورد خودم به عنوان كسي كه دارم مصاحبه ميكنم بايد بگويم كه اين منتها آرزوي من است؛ يعني من واقعاً از خواندن چنين ترجمههايي لذت ميبرم و معتقدم كسي كه ميخواهد قرآن را ترجمه كند، اگر اين دستمايه را نداشته باشد در واقع قرآن را ترجمه نميكند، بلكه چند كلمه فارسي براي مردم مينويسد كه بخوانند و ببينند آنجا چه گفته است. اصلاً زيبايي، لطافت و ادبيات آنها را حس نميكند و نميداند كه آنها بخشي از قرآن است. اصلاً نميتوانيد شما آنها را از قرآن بگيريد و بگوييد بدون آن زيبايي هم قرآن است. اين سليقه و عقيده شخصي خود من است، اما در عمل وقتي نياز يك جامعه بيروني را نگاه ميكنيم، ميبينيم كه گاهي اضافه كردن يك چنين چيزهايي براي خواننده عمومي حتي ديپلمههاي خودمان شايد جوابگو نباشد. آن ترجمهاي كه مورد نظر شما هست، جواب يك قشر خاص علاقهمند به زبان ادبي فارسي را ميدهد اما عموم خوانندههاي ما كه امروزه با رمان هري پاتر و امثال آن و حداكثر با صفحه حوادث روزنامه يا روزنامههاي ورزشي سهم خواندن خودشان را پر ميكنند، اينها شايد نيازي به چنين ترجمهاي نداشته باشند و براي آنكه بفهمند قرآن چه ميگويد يك لفظ خيلي معموليتر را به كار ميبرند. اگر بخواهم مقايسه بكنم، بايد كتاب مقدس و ترجمه تفسيري آن را مثال بزنم كه در مقايسه با آن ترجمه پيچيده و كهني كه صدسال پيش در دارالسطنه لندن چاپ شده بود، بسيار ساده و روان به نظر ميرسد؛ يعني به آنها ميگويد كه موسي كي بود و كجا رفت و چه كار كرد. اين ترجمه آن پيچيدگيها و آن زبان كهن را ندارد، و زيبايي هم آن چنان ندارد ولي يك خواننده عمومي ميتواند بفهمد كه بالاخره در انجيل و تورات چه چيزي آمده است. آيا ما با اين ويژگيهايي كه شما براي جنبه ادبي و هنري ترجمه قرآن ميشماريد، ميتوانيم نياز جامعه امروز (نياز اين طبقه) را هم برآورده بكنيم يا نه؟ اينها بايد خودشان را بالا بكشند؛ ما نبايد قرآن را اينقدر پايين بياوريم؟
- خوب شد اين سؤال را مطرح كرديد؛ چون متوجه شدم كه نتوانستهام مقصود خود را آنچنان كه در ذهن دارم بيان كنم. وقتي ميگويم مترجم قرآن بايد چنين و چنان باشد؛ منظورم اين نيست كه بايد موقع ترجمه قرآن فكر كند كه براي استادان دانشكده ادبيات و شعراي درجه اول قرآن را ترجمه ميكند؛ من ميگويم براي اينكه بتواند يك ترجمه دلنشين و جذاب براي همين مردم با سواد و متوسط جامعه تهيه كند بايد داراي آن خصوصيات باشد؛ چون كسي كه چيزي را بلد است و بر علمي مسلط است، يكي از خصوصياتش اين است كه ميداند چه تعبيري را به كار نبايد ببرد و اندازه نگه دارد؛ يعني ما براي اينكه بدانيم كه زبان زيباي ساده درست امروزي براي خوانندگان متوسط جامعهمان چه زباني است، بايد احاطه به بالا و پايين اين حد داشته باشيم تا مراقب باشيم كه از هر چيزي كه ميتوانيم از اين ميراث گذشته هزارساله استفاده كنيم براي همين مقصود استفاده كنيم و از آنچه نبايد، استفاده نكنيم. مثالي ميزنم؛ بنده ديدهام بعضي از مترجمان معاصر كه مورد احترام هم هستند، سعي كردهاند عبارات و كلماتي در ترجمهشان به كار ببرند كه امروزي نيست ولي ادبي است؛ في المثل در ترجمه كلمهاي در قرآن آوردهاند: <مپراكنيد>. من به جاي مپراكنيد گفتهام: <پراكنده نكنيد>. البته فرق مپراكنيد با پراكنده نكنيد را ميدانم ولي توجه دارم كه مپراكنيد نثر فارسي امروزي نيست. اين، نوعي گذشته گرايي در فارسي است. از اين قبيل نمونهها زياد داريم در ترجمههايي كه مترجم به اعتقاد بنده فراموش كرده كه براي چه كسي ترجمه ميكند.
- اگر در خاطرتان هست دو سه نمونه ديگر بياوريد.
- بله، نمونههايي دارم. مثلاً در ترجمهاي از قرآن ميبينم كه صاعقه به آذرخش ترجمه شده است.
- منظورتان اين است كه اين را متعارف نميدانيد؟
- من ضرورتي نميبينم كسي صاعقه را به آذرخش ترجمه كند، اگرچه درست است. امروز اگر شما بگوييد <صاعقه> خواننده و شنونده فارسيزبان كاملاً ميفهمد. وقتي روزنامه ميخواهد بگويد: چوپاني در صحرا گرفتار صاعقه شد و مُرد، مينويسد: به گزارش خبرنگار ما در طوفان ديروز صاعقهاي چوپاني را با گلهاش كشت، نميگويند آذرخش او را كشت، و هيچ كس هم احساس دشواري و زشتي نميكند، چون صاعقه واژهاي نيست كه مبتذل شده باشد و در ترجمه قرآن به كار نيايد. نمونه ديگر، ترجمه <وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا> است به <هيچ گونه فراخرفتاري مورز> كه تبذير به جاي ريخت و پاش به <فراخ رفتاري> ترجمه شده و به اعتقاد بنده ترجمه را از زبان مردم، حتي مردم باسواد دور كرده است. يا مترجم محترم ديگري در ترجمه <وَانْ تَعْجَبْ> در آيه 5 سوره رعد گفته است: <و اگر عجب كني> كه معلوم است كسي در زبان فارسي قديم و جديد <عجب كردن> به كار نبرده است. مثال ديگر، كلمه <مجادلهپرداز> است در ترجمه <وكان الانسان اكثر شئ جدلاً> كه گفتهاند: ولي انسان بيش از هر چيز مجادلهپرداز است، و از خود نپرسيدهاند كه مجادلهپرداز چه معنايي دارد و چه صيغهاي است.