ترجمه فارسي قرآن كريم

در گفت‏وگو با دكتر غلامعلي حدّاد عادل

گفت‏ وگو کننده: مرتضي کريمي‌نيا

قسمت اول

 

 

انتشار يافته در مجله‌ي ترجمان وحي، سال يازدهم، ش اول،

شماره‌ي پياپي 21، بهار و تابستان 1386، ص 77ـ140.

 

 

 

 

 - بسيار سپاسگزارم از اينكه دعوت به مصاحبه را قبول كرديد. مي‏خواهم بدون مقدمه از فرصت استفاده كنم و به مباحثي كه آماده كرده‏ام بپردازم. موضوعي كه پيشاپيش براي گفت‏وگو با شما در ميان مي‏گذارم، به مناسبتِ كاري است كه شما در برگرداندن قرآن به زبان فارسي انجام داده‏ايد. يعني موضوع اصلي بحث، مسئله ترجمه قرآن مجيد است، ولي مايلم به جوانب ديگري از حوزه‏هاي فهم و برگرداندن قرآن و تجربه شخصي خودتان در كار ترجمه كه براي بسياري از خوانندگان اين گفت و گو مي‏تواند مفيد باشد نيز اشاره كنيد. همچنين در طي بحث، اشاره‏اي به تجربه خودتان از دوران كودكي در آشنايي با قرآن و فهم آن و تجربه‏هاي شروع به اين كار داشته باشيد.

 پيش از هر سخني، ابتدا مايلم اين سؤال را مطرح كنم كه به طور كلي شما چه نيازي به ترجمه قرآن احساس مي‏كنيد و به رغم ترجمه‏هاي موجود، چه نيازي به ترجمه جديد بوده است؟

 

 - بسم اللَّه الرحمن الرحيم. من هم از جناب عالي و مجله ترجمان وحي تشكر مي‏كنم كه فرصتي براي گفت‏وگو درباره قرآن فراهم كرديد. پاسخ من به اين سؤال كه چه نيازي به ترجمه قرآن وجود دارد، پاسخي است در درجه اول از نگاه يك فرد معتقد و مؤمن به قرآن، كه قرآن را كلام الهي و معجزه جاودانه پيامبر مي‏داند. منظورم اين نيست كه از شخص خودم يا ترجمه خودم سخن بگويم، بلكه مي‏خواهم با توجه به جايگاه قرآن از نظر مسلمانان جهان به اين سؤال پاسخ بدهم.

 قرآن، سند اصلي ايمان و اعتقاد ما و مرجع اصلي هويّت ما مسلمانان است. جامعه اسلامي، جامعه‏اي قرآني است. مسلمانان به هر اندازه از قرآن فاصله بگيرند، از اسلام فاصله گرفته‏اند. جامعه اسلامي بايد جامعه‏اي باشد كه در جهان‏بيني و عمل، قرآني باشد و اين امر مستلزم فهم قرآن است و فهم قرآن براي غير عرب زبان نيز مستلزم اين است كه فرد يا زبان عربي را بداند و يا ترجمه‏اي دلپذير و مفهوم از آن در اختيار داشته باشد. در جامعه ما قرآن زياد خوانده مي‏شود، ولي مع الاسف كم فهميده مي‏شود. گويي در جامعه ما اين باور پيدا شده است كه قرآن، خواندنش و شنيدنش خوب است، اما فهميدنش به اندازه خواندنش اهميت ندارد. آن دسته از مردم كه فهم قرآن برايشان از تلاوت قرآن مهم‏تر است زياد نيستند. در سطح جامعه، خصوصاً در جامعه امروزي ما و در جمهوري اسلامي، قرآن همه جا مطرح است، جلسات رسمي با خواندن قرآن شروع مي‏شود، جشنواره‏ها و مسابقات براي تلاوت قرآن زياد است، براي حفظ قرآن تلاش زيادي صورت مي‏گيرد، تجويد و ترتيل و آشنايي با سبك‏هاي قرّاء مختلف بازار گرمي دارد و بد هم نيست؛ من خودم هم قرآن را با صوت مي‏خوانم و حتي در جلسات و در حضور ديگران هم مي‏خوانم ولي معتقدم اين خواندن قرآن و گوش دادن به آن، مقدمه انس با قرآن و فهم قرآن و عمل به آن است، منتها اين مقدمه نزد ما از ذي المقدمه مهم‏تر شده است و ما از فهم قرآن غفلت داريم و كوتاهي كرده‏ايم.

 در حال حاضر، عموم جلسات رسمي ما - همان طور كه گفتم - با قرآن شروع مي‏شود. من هر روز در جلساتي شركت مي‏كنم كه صدها متخصص دانشگاهي يا مسئول كشوري در آن جلسات براي يك همايش گرد هم آمده‏اند و هنگام شروع جلسه، <آياتي چند از كلام اللَّه مجيد> تلاوت مي‏شود. قاري مي‏خواند و براي كسي كه معناي اين كلمات را نمي‏فهمد، قرائت او حداكثر يك لذتي از صداي خوش است. آنها كه معناي قرآن را مي‏فهمند، بايد خودشان را به جاي كساني بگذارند كه با عربي آشنا نيستند تا احساس تلخ مرا درك كنند. حدس مي‏زنم در حال حاضر 90% مستمعان ما معناي آيات را نمي‏فهمند؛ گرچه ممكن است بعضي اصطلاحات را بفهمند ولي نمي‏توانيم بگوييم معني قرآن را مي‏فهمند. آن گاه ما از اين نسل دانشگاهي و تحصيل كرده و از اين مديران و مسئولان مي‏خواهيم كه قرآني باشند و قرآني فكر كنند و قرآني عمل كنند، در صورتي كه هيچ گاه در مجالس رسمي خودمان معناي آيات قرآن را كه براي آنها مي‏خوانيم بيان نمي‏كنيم؛ نه آنها مي‏خواهند و نه ما اقدام مي‏كنيم. من بارها گفته‏ام چه عيبي دارد كه وقتي يك قاري مي‏آيد و قرآن مي‏خواند، بلافاصله در پايان قرائت او ترجمه آيات به اطلاع شنوندگان برسد؟ بياييم اين كار را يك قاعده كنيم.

 به هر حال، فكر مي‏كنم بايد بيان قرآن به زبان فارسي در جامعه ما همدوش و همراه با تلاوت قرآن رواج پيدا كند و سنت شود و مردم از اين طريق بفهمند اين كتابي كه به آن معتقدند و همه را دعوت به ايمان و عمل مي‏كند، چه مي‏گويد. تصور مي‏كنم اگر چنين تحوّلي در جامعه ما رخ دهد، اسلامِ قرآني كه همان گفتمان نبوي در مخاطبه با امّت است، جانشين پيرايه‏ها و مطالبي مي‏شود كه امروزه فضاي مجالس مذهبي ما را پُر كرده و بعضي از آنها قطعاً انحراف است و خرافات است و مضر است و سطحش نازل است. همين بد معرفي كردن مذهب است كه باعث فاصله گرفتن نسل جوان تحصيل كرده ما از مذهب مي‏شود. من هميشه باورم اين بوده كه اگر مجالس مذهبي ما با متون اصيلي مانند قرآن و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه تغذيه شوند، معياري به دست شنوندگان داده مي‏شود كه بدانند مطالب اسلامي چگونه بايد باشد. در واقع ما از اين طريق توقع مخاطب را بالا خواهيم برد و مي‏توانيم جامعه را به سوي تعاليم حقيقي اسلامي هدايت كنيم.

 باري، مقصودم از آنچه گفتم اين است كه ترجمه قرآن به زبان فارسي به نظر من صرفاً يك اشتغال ادبي - تفنّني نيست، بلكه در متن اعتقادات ما جاي دارد و از مقوله <التزام به شئي، التزام به لوازم شئي است> مي‏باشد. در جهان امروز، اين يك واقعيت است كه بسياري از مسلمانان به جامعه‏اي تعلق دارند كه زبانش عربي نيست. اگر من در اندونزي هم زندگي مي‏كردم، نظير همين سخن را درباره قرآن به زبان مالايي مي‏گفتم. آري، اين است دليلِ اصلي نياز به ترجمه قرآن، منتها ترجمه‏هاي قرآن در جامعه ما داستان دور و درازي دارد و من - اگر اجازه بفرماييد - كمي درباره اين صحبت بكنم.

 در آغاز كه ترجمه به زبان فارسي مي‏خواست صورت بگيرد، همان طور كه همه مي‏دانند، فقها احتياط مي‏كردند كه آيا برگرداندن كلام خدا به زباني كه وحي مستقيماً به آن زبان صورت نگرفته جايز است يا نه؟ گويي نگران بودند كه اين تفكيك ظرف و مظروف به جوهر الهي كلام خدا صدمه برساند. بالاخره فتوا داده شد و قرآن 1200 سال پيش به زبان فارسي ترجمه شد - علماي ماوراء النهر دور هم نشستند و فتوا دادند - منتها در آن زمان از باب احتياط اين ترجمه كاملاً تحت اللفظي صورت گرفت؛ يعني سعي مي‏شد كه براي حفظ امانت، ترجمه، ترجمه‏اي بسيار محتاطانه باشد. مترجمان بعدي هم سعي مي‏كردند كه ترجمه هر كلمه را زير همان كلمه قرار دهند و هيچ كلمه‏اي نماند كه ترجمه نشود. اين رعايت احتياط براي حفظ امانت در آغاز امر آنقدر غلبه داشت كه جايي براي رعايت زيبايي و فصاحت و رواني نمي‏گذاشت؛ يعني همه اينها تحت الشعاع آن احتياط بود كه مبادا در قرآن دخل و تصرفي صورت بگيرد؛ يعني گويي تصورشان اين بود كه قرار است اين قرآنِ فارسي شده را به خدا نسبت دهيم؛ لذا نبايد چيزي در آن كم و زياد باشد، والاّ اگر مي‏پذيرفتند كه اين كاري است بشري و بايد مقتضيات زبان فارسي بشر در آن رعايت شود، مي‏توانستند مثل كتابهاي فارسي ديگر كه مي‏نگاشتند، جملات فارسي فصيح و زيبايي در آن بنويسند. البته فكر مي‏كنم الان هم با وجود اينكه ما غير آنها فكر مي‏كنيم، بايد تلاشمان اين باشد چيزي را كه خدا مي‏خواهد بگويد بيان كنيم؛ يعني حتي الامكان بايد سعي كنيم تأثير بشري خودمان را به حداقل برسانيم؛ يعني از اين جهت ما با آنها هم‏عقيده‏ايم؛ هرچند چاره را در ترجمه كلمه به كلمه، بدان صورت كه آنها عمل مي‏كردند، نمي‏دانيم. در آغاز كار چاره‏اي نبود، يك كار نو (بدعت) بود. امروزه به همان اندازه كه وسايل زندگي با وسايل 130 سال پيش تفاوت پيدا كرده، ترجمه هم تحول پيدا كرده است. ما اگر همين ترجمه‏هاي اوليه و قديمي قرآن را با نثر فصيح معاصر همان دوران مقايسه كنيم مي‏بينيم خيلي متفاوت است؛ مثلاً ترجمه كليله و دمنه بهرام شاهي تقريباً در همان قرنها صورت گرفته ولي مترجم مقيد به چنين احتياطي كه در ترجمه‏هاي قرآن رعايت مي‏شده، نبوده و توانسته يك نثر جاندارِ زيباي دلنشيني پديد آورد، چون آزاد بوده، اما در ترجمه قرآن چنين اتفاقي نيفتاده است. نكته مهم اين است كه در طول قرنهاي بعدي مترجمان پا جاي پاي مترجمان اوليه گذاشته‏اند و تحول در ترجمه قرآن خيلي سطحي و اندك بوده است و ما نمي‏بينيم كه تحولي نظير آن تحول كه در نثر فارسي پيدا شد تا در قرن هفتم متني مثل گلستان سعدي پديد بيايد، در ترجمه‏هاي قرآني پديد آمده باشد كه سبب شود يك ترجمه قرآني در معيار و در سطح گلستان مثلاً به دست سعدي يا كسي مثل سعدي در قرن ششم، هفتم و هشتم پديد آمده باشد كه براي مسلمانان بعدي بماند. شما به ترجمه‏هاي قرون دوازدهم و سيزدهم هم كه نگاه مي‏كنيد، هنوز ردپاي برجسته اين شيوه ترجمه قديمي و اين سنت تحت اللفظي ترجمه كردن و اين احتياط را مي‏بينيد. نتيجه اينكه هيچ وقت ترجمه فارسي به عنوان يك متن طبيعي و روان در جامعه اسلامي رواج پيدا نكرد؛ يعني هميشه ترجمه قرآن نثري تكلف‏آميز داشته و اين تكلف ناشي از احتياط بوده و مترجم بيش از آنچه كه نگران خلق خدا باشد، نگران خدا بوده و مي‏خواسته پيش خدا مسئول نباشد؛ زياد دنبال اين نبوده كه كاري بكند كه خلق خدا خوششان بيايد، نگران اين بوده كه نكند خدا خوشش نيايد. به نظر من اين احتياط دست و بال مترجم را در طول قرون بسته بود.

 اجازه دهيد من خاطره‏اي نقل كنم؛ از وقتي كه به دنيا آمده‏ام يعني در اين شصت و دو سه سالي كه از خدا عمر گرفته‏ام، در اطرافم صحبت قرآن بوده، پدر من عالمي حرفه‏اي نبود، درس دانشگاهي يا حوزوي نخوانده بود اما به قرآن علاقه داشت و من تا آنجا كه از دوران كودكي يادم هست هر روز صبح ايشان سر صبحانه با صوت قرآن مي‏خواند، رحلي داشت كه قرآني بزرگ روي آن بود و ما هر روز صداي ايشان را سر صبحانه مي‏شنيديم. اين قرآن البته ترجمه هم داشت و هنوز هم موجود است اما پيش من نيست و نزد يكي ديگر از فرزندان پدرم است. من از وقتي كه مدرسه مي‏رفتم، چون عشق و علاقه‏ام به خواندن همه چيز زياد بود، سراغ اين ترجمه قرآن هم مي‏رفتم و سعي مي‏كردم اين ترجمه را بخوانم، ولي هر چه بيشتر مي‏خواندم كمتر مي‏فهميدم و از بس اين ترجمه با زبان عادي امروزي فاصله داشت، خواندن آن مثل حركت در يك راه سخت سر بالايي بود كه چند قدم كه آدم جلو مي‏رفت، نفسش به شماره مي‏افتاد و رها مي‏كرد. من از همان زمان احساس مبهمي در دلم پديد آمد كه چرا قرآن را بايد اين طور ترجمه كرد؟

 

 - فكر نمي‏كرديد كه متن قرآن لابد همين طور است و بهتر از اين در نمي‏آيد؟

 

 - آن موقع عربي نمي‏دانستم و نمي‏توانستم صريحاً چنين قضاوتي بكنم، اما از همه جا و همه كس مي‏شنيدم كه معجزه قرآن، يا دست كم يكي از معجزات قرآن، فصاحت و بلاغت آن است. اين خاطرات دوران دبستان من است. ورود من به دبيرستان در سال 1336 مقارن بود با آشنايي من با زبان عربي و آشنايي من با ترجمه آقاي قمشه‏اي. در آن زمان ترجمه الهي قمشه‏اي تحولي آشكار در ترجمه قرآن محسوب مي‏شد. در مدرسه علوي هم به ما عربي را خوب و جدي درس مي‏دادند و هر روز صبح در مدرسه قبل از آنكه درسهاي رسمي‏مان را شروع كنيم، يك ربع قرائت قرآن داشتيم و كساني به ما درس مي‏دادند كه با قرآن آشنا بودند و عربي را خوب مي‏دانستند و مؤمن به قرآن هم بودند و در كار آموختن لفظ و معناي قرآن به ما حريص بودند. مجموع اين مقدمات و شرايط مرا آرام آرام وارد فضاي فهم قرآن كرد. من حس كردم كه ترجمه الهي قمشه‏اي از سنخ اين ترجمه‏اي كه ما در خانه داريم، نيست. در فاصله بيست و يك ساله ورود من به دبيرستان تا پيروزي انقلاب چند ترجمه ديگر نيز صورت گرفت؛ ترجمه پاينده، ترجمه رهنما، ولي اينها هيچ كدام مردمي نشد. اما ترجمه الهي قمشه‏اي همه جا در دسترس بود. با ترجمه الهي قمشه‏اي دوران نويني در ترجمه فارسي آغاز شد. الهي قمشه‏اي كسي بود كه جرأت كرد آن مراعات را كنار بگذارد و قرآن را به زبان سرراست و معمولي مردم ترجمه كند. او علاوه بر اينكه روحاني دانشمندي اهل حكمت و فلسفه و عرفان بود، اهل ذوق نيز بود و شعر مي‏گفت و با ادبيات فارسي آشنا بود و در آن زمان شايد بهترين كس بود براي ترجمه قرآن. به هر حال او اين باب را گشود و اين راه را آغاز كرد. اما نكته مهم اين است كه علي رغم اين سنت‏شكني و اين تحول مبارك، در ترجمه قرآن در دوران ما تحولي متناسب با تحولي كه در نثر فارسي در يكصد سال اخير در كشور ما پديد آمده، پديد نيامد.

 همه مي‏دانيم كه در يكصد سال گذشته نثر فارسي از يك تحول بسيار مبارك و از پيشرفتي بسيار قابل توجه برخوردار شد. ما نثر خوب نويسندگان معاصر را در مقايسه با تاريخ زبان فارسي بهترين نمونه نثر فارسي مي‏دانيم. علت اين تحول هم اين بود كه در يكي دو قرن اخير در همه جاي دنيا تحولات اجتماعي وسيعي صورت گرفت؛ در كشور ما هم اين تحول اجتماعي با مشروطيت تبلور پيدا كرد. درست در يكصد سال پيش نظم و نظام اجتماعي جامعه ما دگرگون شد. در اين تحول اجتماعي و فرهنگي و سياسي كه به نام تجدد در ايران و بسياري از نقاط جهان اسلام و لااقل در مشرق زمين صورت گرفت، رسانه ملفوظ و شفاهي جاي خود را به رسانه مكتوب داد. در طول قرون، رسانه اصلي در جامعه ما منبر و خطابه بود، يعني مطالب و مقاصد به صورت شفاهي خطاب به مردم مطرح مي‏شد و گويندگان مذهبي كه غالباً اين رسانه را در اختيار داشتند، زبانشان زبان مردمي بود و مردم در صحبت آنها تكلفي احساس نمي‏كردند. اما با اين تحول جديد، روزنامه در كنار منبر قرار گرفت و كم‏كم رواج پيدا كرد و صنعت چاپ و توليد كتاب و روزنامه و مجله و مانند آن گسترش يافت. در اثر اين تحول نياز به يك زبان پيراسته مردم فهم و خالي از لغات فاضلانه مخصوص منشيان و دبيران درباري و ديواني پديد آمد و نثر فارسي مكتوب به طور طبيعي به جاده‏اي افتاد كه مردم فهم و ساده باشد و عده زيادي تلاش كردند تا نثر روانِ فصيحِ درستِ امروزي جانشين نثر تكلف‏آميز و فني و فاضل‏مآبانه قاجاري و صفوي بشود و اين تحول در نثر فارسي تحولي مثبت بود.

 

 - پيش از ادامه بحث، مي‏خواهم بپرسم آيا نمونه اين نثرها در نوشته عالمان فارسي‏زبان دوره صفويه در كتابهاي فقهي فارسي يا كلامي فارسي هم پيدا نمي‏شد؟ به بيان ديگر، در عهد صفويه ما يك زبان منشيان و دبيران و كاتبان خيلي سطح بالا داشتيم كه همه كس فهم نبود، اما عالماني هم بودند مثل مجلسي و شيخ بهايي و ديگران كه كتابهايي مي‏نوشتند كه با آن قلم نبود، و مردم نسبت به زمان خودشان آن را مي‏فهميدند. آيا منظورتان اين است كه همان نثر شيخ بهايي و مجلسي هم به دليل تجدد امروز ما كامل‏تر يا عمومي‏تر شده و زبان فارسي امروز ما همه كس فهم‏تر شده است؟

 

 شما به نكته درست و مهمي اشاره كرديد. مي‏توانيم بگوييم كه امثال مجلسي در نگارش كتابهايي مثل حليةالمتقين فهميده بودند كه بايد به زبان قابل فهم براي عامه مردم مطلب بنويسند، منتها اين شيوه در حاشيه ماند، يا دست كم به ترجمه قرآن تسري پيدا نكرد. كلاً نثر فارسي در حاشيه مانده بود و كسي كه مي‏خواست زيبا بنويسد، به سبك مجلسي نمي‏نوشت، بلكه مثل قائم مقام مي‏نوشت. تازه قائم مقام خودش در نثر فارسي در منشآت خودش دليريها كرده، ولي درواقع او و امثال او مي‏خواستند اگر بتوانند مثل سعدي بنويسند.

 نكته مورد نظر من اين است كه اين تحولي كه در يك قرن اخير در نثر فارسي صورت گرفت، به صورت گسترده به ترجمه‏هاي قرآني راه پيدا نكرد و غير از كوشش نسبتاً موفق الهي قمشه‏اي و يكي دو نفر مثل او، تلاش گسترده‏اي براي اينكه ترجمه قرآن به صورت اشتغالي جدي براي اهل ادب دربيايد صورت نگرفت. علت اين امر در سالهاي قبل از انقلاب اين بود كه مذهبي‏ها، متديّنان و اهالي حوزه‏هاي علميه ما به زبان و ادبيات فارسي التفات لازم را نداشتند؛ و شما در ميان درسهاي حوزوي درسي به نام ادبيات فارسي نمي‏ديديد. استثناءً ممكن بود مؤسسه‏اي براي چند ده نفر، دبيري را از مدارس قم دعوت كرده باشد كه براي بعضي طلبه‏ها ادبيات فارسي تدريس كند ولي عمومي نبود و كساني مثل آقاي مطهري كه نثر فارسي روان و درست و خوبي داشتند استثنا بودند. از طرف ديگر، در محافل دانشگاهي رسمي دولتي هم توجه به قرآن رسم نبود و ما در ميان استادان معروف بنيانگذار رشته‏هاي ادبيات فارسي در دانشگاه‏هاي ايران كمتر كسي را مي‏شناسيم كه قوت و قدرت ادبي خود را براي ترجمه قرآن به كار گرفته باشد. البته در دوران قبل از انقلاب در دهه‏هاي چهل و پنجاه، ترجمه‏هاي كهني از قرآن در بنياد فرهنگ ايران و يا در آستان قدس رضوي به همت كساني مثل مرحوم مينوي يا مرحوم دكتر رجايي و امثال او منتشر شد، اما اين ترجمه‏ها در ميان اهل ادب به اعتبار سودي كه براي زبان فارسي داشتند مطرح بودند، نه به اعتبار آنكه دستمايه‏اي براي ايجاد تحولي گسترده در نثر ترجمه‏هاي قرآن باشند. به همين جهت مي‏بينيم تا سال 1357 كه سال پيروزي انقلاب است، غير از همان كاري كه آقاي الهي قمشه‏اي و دو سه نفر ديگر كردند. تحول چشمگير گسترده‏اي در كار ترجمه قرآن پديد نيامد. با پيروزي انقلاب اسلامي، به تدريج فضا براي كاري جدي در ترجمه قرآن ايجاد شد و نتيجه اين است كه امروز كه نزديك به بيست و نه سال از پيروزي انقلاب اسلامي مي‏گذرد ما شايد در حدود سي ترجمه قرآني جديد داشته باشيم. شما بهتر از من مي‏دانيد، شايد رقم واقعي از اين هم بيشتر باشد و اين تعداد در مقايسه با قبل از انقلاب خيلي قابل توجه است. شما ملاحظه كنيد كه در پنجاه سال قبل از انقلاب چند ترجمه قرآن صورت گرفته يا مثلاً در بيست و نه سال قبل از سال پنجاه و هفت، چند ترجمه قرآن صورت گرفته و در بيست و نه سال بعد از سال پنجاه و هفت نيز چند ترجمه قرآن صورت گرفته است؟ مي‏توان گفت بهار ترجمه قرآن فرا رسيده و افراد زيادي به سراغ ترجمه قرآن رفته‏اند و ترجمه قرآن به صورت شغل شاغل عده‏اي درآمده و گفت وگو و بحث و اظهار نظر و نقادي و تحقيق درباره ترجمه قرآن در جامعه ما امروز به صورت يك رشته علمي درآمده تا جايي كه ما <دوفصلنامه>اي داريم به نام ترجمان وحي كه هر شش ماه يك بار منتشر مي‏شود و در حال حاضر منتظر شماره بيست و يكم آن هستيم. وجود يك مجله در يك جامعه حكايت از دو چيز مي‏كند: اولاً حكايت از اين مي‏كند كه عده‏اي هستند كه براي اين مجله مقاله بنويسند. دوم اينكه عده بسيار بيشتري هستند كه اين مجله را مي‏خوانند؛ يعني معلوم است يك جامعه پژوهشي در ترجمه قرآن در جامعه بزرگ‏تر ما پديد آمده است. در اين دوران است كه ما بايد با توجه به آن هدفي كه قبلاً عرض كردم، همتي بكنيم تا حاصل اين كوششها و تلاشها آمدن ترجمه قرآن به ميان مردم باشد.

 من هميشه با خودم مي‏گويم كه اگر بعد از اينكه يك قاري خوش‏صوتي در يك جمع دانشگاهي، (مخصوصاً دانشگاهي مي‏گويم چون حوزويها خودشان عربي مي‏دانند) يعني اشخاص اهل فكر، تحصيل كرده كه عربي نمي‏دانند، آري اگر يك قاري در چنين جمعي قرآن خواند، بعد كسي خواست ترجمه همان آيات تلاوت شده را در آن مجلس و محفل بخواند، اين ترجمه چگونه بايد باشد كه اگر آن تحصيل كرده‏ها ترجمه را شنيدند ابرو درهم نكشند و پيش خودشان نگويند كه مقصود چيست؟ آيا ما مي‏توانيم ترجمه‏اي از قرآن به دست دهيم كه اگر در فصاحت و بلاغت به پاي زبان عربي قرآن نمي‏رسد، لااقل در زبان فارسي در كشور خودمان يك ترجمه شنيدني دلنشينِ درست و صحيحي باشد و بتواند مقصود و مفهوم آيات قرآني را لااقل تا حدي به شنونده منتقل كند بدون اينكه در او يك واكنش منفي و نوعي پس زدن ايجاد بكند؟ در يك كلام مي‏خواهم بگويم در تمام اين چند سالي كه مشغول ترجمه قرآن بوده‏ام، هدف و مقصود خودم را از اين ترجمه به صورت خيلي عيني و عملي و رفتاري اين طور تعريف كرده بودم و نصب العين خود قرار داده بودم كه اين ترجمه بايد يك ترجمه‏اي باشد كه اگر شنونده با سواد اهل مطالعه امروزي در ايران آن را شنيد، احساس پيچ و تاب و تكلف و ابهام نكند، بلكه نثر آن يك نثر فارسي درستي باشد كه مثل بقيه نوشته‏هاي نويسندگانِ نسبتاً توانا، شنونده به شنيدن آن رغبت داشته باشد. اين در واقع پاسخ به اين سؤال شماست كه چه نيازي به ترجمه بوده است. همين جا بايد تأكيد كنم كه به نظر من هنوز كار ناكرده در ترجمه قرآن فراوان است.

 گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان

هزار باده ناخورده در رگ تاك است

 تا كسي دست به ترجمه قرآن نبرد متوجه نمي‏شود كه چقدر ما تا رسيدن به ترجمه‏اي كامل از قرآن فاصله داريم. اگر موافق باشيد، به بعضي از اين نيازها كه در ضمن ترجمه به آنها رسيده‏ام اشاره بكنم.

 

 - تا اينجا من از كلام شما ضرورت ترجمه تازه را اين طور دريافتم كه اولاً زبان و ترجمه قرآن مثل هر محصول ديگري كه ما امروزه در اختيار داريم تغيير و پيشرفت كرده و به همين دليل زبان ترجمه پيشينيان ما در هزار سال پيش بسيار كهنه يا به مقتضاي زمان خود بوده ولي ما امروزه همچنان كه داراي تكنولوژي، صنعت و ابزارهاي زندگي جديد هستيم، داراي زبان جديد و ترجمه‏هاي جديد هستيم و به همين شكل كار ما پيشرفت كرده است. ثانياً اينكه ترجمه قرآن ويژگي خاصي داشته كه به دليل احتياط بسيار شديد عالمان گذشته آن پيشرفتي كه بايد در آن انجام مي‏شد، صورت نگرفته است. به تعبير بنده اين ترجمه‏ها فرزند زمان خودشان نبوده‏اند. گويا اين ترجمه‏ها متناسب با زمان خودشان يا برآورنده حاجت زمان خود نبوده‏اند و نخستين بار مرحوم الهي قمشه‏اي در عصر جديد تلاش كرد ترجمه‏اي با آن ويژگيها كه بتواند متناسب با زمان خودش باشد بيافريند و نياز خوانندگان فارسي‏زباني را كه به متن عربي قرآن دسترسي ندارند برآورده كند. اما گويا بعد از او - طبق برداشت من - حتي با وجود اين بهار ترجمه كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي روي داده، آن چنان كه بايد و شايد ترجمه قرآن طي پنجاه شصت سال پس از ترجمه آقاي قمشه‏اي همگام با تحول نثر زبان فارسي پيش نرفته است، به گونه‏اي كه امروزه كساني كه خواننده كتابهاي رمان، روزنامه و عموماً متون فارسي هستند و يا از قشر تحصيل‏كرده و دانشگاهي هستند، هنوز اينها از ترجمه‏اي مثل ترجمه الهي قمشه‏اي راضي نمي‏شوند و آن لذت يا رغبتي كه به خواندن متون ديگر فارسي دارند از ترجمه مرحوم الهي قمشه‏اي نمي‏برند. لذا شما و ديگر مترجمان مي‏خواهيد اين آفرينش ادبي و ترجمه‏اي را همگام با تحول زبان فارسي ايجاد كنيد. مخاطب شما - آن طور كه من از سخنانتان فهميدم - مخاطب خاصي است؛ مخاطب خاص، دانشگاهي تحصيل‏كرده يا اهل فضل و ادب و اهل مطالعه است. بنابراين خانم خانه‏داري كه امروز مي‏خواهد بداند در قرآن چه آمده است، آن بهره‏اي را كه شما در نظر داشتيد، شايد به دست نياورد.

 

 - بهتر است توضيحي براي شما بدهم. ببينيد اينكه ما از قرآن ترجمه‏اي داشته باشيم كه تحصيل كرده‏هاي دانشگاهي و آنهايي كه اهل علم و فضل هستند وقتي آن را مي‏شنوند رغبت به گوش كردن بيشتر و فكر كردن در آن داشته باشند، يكي از هدفهاي من بوده است، ولي بنده سعي كرده‏ام اين ترجمه را براي مخاطب خودم به صورت حداقلي درآورم. در نظر من حداقل سواد مخاطبان اين ترجمه ديپلم است و امروز هر خانم خانه‏داري اگر دانشگاهي نباشد دست كم ديپلمه است. امروز هر ديپلمه‏اي دلش مي‏خواهد وارد دانشگاه بشود و ما داريم تقريباً ظرفيت دانشگاه‏هايمان را برابر با ظرفيت ديپلمه‏ها مي‏كنيم. بنده نخواسته‏ام ترجمه‏اي مخصوص نخبگان علمي تهيه كنم. مي‏خواستم ترجمه‏اي به دست بدهم كه اشخاص باسوادي كه اهل مطالعه هستند وقتي خواندند بفهمند و بپسندند و اشتياق به ادامه مطالعه در آنها از بين نرود. تلاش من اين بوده كه جامه‏اي بدوزم كه در خور قامت كلام الهي باشد و اگر اين جامه سزاوار آن قد و قامت نباشد و اگر نمي‏تواند آن را زيباتر كند، كه مسلماً نمي‏تواند، حداقل آن را زشت نكند.

 مطلب ديگري هم در توضيح صحبت شما بايد عرض كنم و آن اين است كه در قديم مردم دو دسته بودند: بعضي اهل علم بودند و بعضي بي‏سواد. اهل علم، عربي بلد بودند و در نتيجه نيازي به ترجمه قرآن براي اهل علم وجود نداشت چون در حوزه‏ها ادبيات عرب، مغني و مطول و معاني بيان خوانده بودند و معني قرآن را مي‏فهميدند. غير اهل علم هم نوعاً سواد نداشتند؛ در نتيجه تعاليم ديني و از جمله مفاهيم قرآني را آنها كه اهل علم بودند، به صورت شفاهي براي اينها مي‏گفتند و اصلاً اين نيازي كه امروز به ترجمه فارسي قرآن هست، براي عموم مردم در پانصد سال پيش وجود نداشت؛ علما خودشان قرآن را به عربي مي‏فهميدند و به زبان مردم هم هر جا لازم مي‏شد توضيح مي‏دادند. امروز با گسترش سواد در ميان مردم، جامعه فرق كرده و رسانه مكتوب شده است.

 قبل از اينكه به صحبت قبلي ادامه بدهم، مي‏خواهم نكاتي را درباره اينكه مترجم قرآن به زبان فارسي بايد واجد چه خصوصياتي باشد عرض كنم. اولاً اين را بگويم كه غرض من از اين صحبتها و از اين معيارها و شرطهايي كه برمي‏شمارم اين نيست كه من شخصاً واجد اين شرايطم و ديگران نيستند. من قطع نظر از مورد و مصداق صحبت مي‏كنم. مترجم قرآن بايد اولاً زبان عربي بداند. بنده توجه دارم كه خودم زبان عربي در حوزه نخوانده‏ام ولي زبان عربي را در ابتدا نزد كساني فرا گرفته‏ام كه آنها در حوزه خوانده بودند، ولي من و امثال من تحصيلاتمان در خارج از حوزه بوده و تحصيلات بنده اصلاً ادبيات نبوده، ديپلم من رياضي بود، بعداً رشته‏هاي دانشگاهي ديگر. اما به هر حال بنده و همكلاسي‏هاي بنده زبان عربي را در دوره دبيرستان از كساني آموخته‏ايم كه آنها كاملاً مسلط به سبك حوزوي بودند و اين گفتني است كه ما در دوره دبيرستان با اينكه همه درسهاي رسمي وزارت آموزش و پرورش را مي‏خوانديم، بعد از سه يا چهار سال آنقدر عربي ياد گرفتيم كه شرح لمعه مي‏خوانديم؛ دانش‏آموز دبيرستاني پانزده شانزده ساله آن هم در رشته رياضي بوديم كه شرح لمعه مي‏خوانديم و در تمام مدت تحصيل در دبيرستان سعي مي‏كرديم كه قرآن را بفهميم. بنده بعد از اينكه از دبيرستان به دانشگاه رفتم، سعي كردم ارتباط خودم را با زبان عربي و عربي قرآني قطع نكنم و بايد بگويم معلم عربي من خود قرآن بود. براي اينكه قرآن را بفهمم، دائماً تمرين عربي مي‏كردم و هميشه قرآن را به قصد فهميدن مي‏خواندم و در طول حداقل بيست و چند سال گذشته غالباً قرآن را با ترجمه خوانده‏ام و غالب ترجمه‏هاي اخير را من البدو الي الختم با قرآن مطابقت داده‏ام و هر بار كه يك ختم قرآن مي‏كنم درواقع يك بار ترجمه قرآن به قلم يكي از مترجمان قرآن را هم بررسي مي‏كنم و آنچه را كه مي‏پسندم يا نمي‏پسندم در حواشي اين ترجمه‏ها يادداشت مي‏كنم. خلاصه اين دغدغه ترجمه قرآني مستمراً با من همراه بوده است.

 برگرديم به مطلب قبلي كه مترجم قرآن چه خصوصياتي بايد داشته باشد. گفتم اولاً بايد به زبان عربي آشنا باشد. ثانياً بايد با ادبيات فارسي آشنا باشد. به نظر بنده مترجم قرآن بايد نويسنده‏اي توانا باشد، كه اگر دست به قلم ببرد فارسي امروزي را فصيح و زيبا و دلنشين بنويسد؛ يعني اولاً در ادبيات فارسي و نثر فارسي قوت و قدرت به هم رسانده باشد و اين را نشان داده باشد، و مهم‏تر از اين به نظر بنده مترجم قرآن بايد صاحب ذوق ادبي باشد، به اين معني كه قدرت درك زيباييهاي ادبي زبان فارسي را داشته باشد و قدرت ايجاد اين زيباييها را هم داشته باشد. اجازه دهيد بگويم كه مترجم قرآن بايد طبع شاعرانه داشته باشد.

 

 - منظورتان توانايي‏اش در به كارگيري عنصر خيال است؟

 

 - نه، مقصودم اين است كه زبانش بايد زبان شاعرانه باشد. شعر اوج زيبايي زبان است؛ يعني زبان در شعر در هنري‏ترين جلوه خودش ظهور مي‏كند و مترجمي كه مي‏خواهد قرآن را ترجمه كند بايد اهل اين زيباييها باشد. من نمي‏گويم لزوماً شاعر باشد ولي بايد شعرشناس باشد و با ظرافتها و زيباييهاي شعري آشنا باشد، اگر شاعر توانايي هم بود كه چه بهتر؛ براي اينكه شاعر است كه مي‏فهمد و مي‏داند چگونه با استخدام الفاظ مناسب، و چينش آنها در كنار يكديگر مي‏توان با ايجاد موسيقي زباني دلنشين و معناي مناسب بيشترين تأثير را در خواننده يا شنونده ايجاد كرد. كار شاعر اين است. شاعران توانا اين خصوصيت را دارند.

 

 - ولي به نظر مي‏رسد آن مرحله اول يعني فهم متن عربي هم خيلي دخيل باشد. كساني هستند كه با قرآن همانند متني معمولي برخورد مي‏كنند كه واژگان آن كنار هم چيده شده‏اند و كساني هم هستند كه فقط واژه‏ها را ترجمه نمي‏كنند، بلكه كل قالب، و كل آن نظم و وزن را حفظ مي‏كنند و براي آن هم اعتباري قائلند. دسته اول كه خيلي ذوق شعري ندارند سعي مي‏كنند كه در ترجمه، چيزي كم يا زياد نشود و واژه همان طور كه در فرهنگ لغت آمده ترجمه شود؛ واوي جا نيفتد؛ ضمير و جواب شرط دقيقاً سر جاي خودش بيايد. اينها يك جمله فارسي معمولي انشا مي‏كنند، ولي كسي كه براي آهنگين و موزون بودن قرآن جايگاهي قائل باشد، فهم و دريافت آن زبان عربي براي او متفاوت است. قرآن ادبياتش هم معجزه است، صرفاً چند قاعده كلامي يا مجموعه‏اي از احكام فقهي نيست كه با زباني معمولي ادا شود.

 

 - قطعاً همين طور است. درست است كه قرآن شعر نيست و خدا فرموده است: <و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له>، ولي نثر ادبي فصيح ممتاز درجه اول و اعجازآميزي دارد. قرآن حرف عادي مردم كوچه و بازار يا سخن يك نويسنده معمولي نيست و مسلماً در فهم آن، هر كه به ظرايف ادبي زبان عربي و زبان فارسي احاطه داشته باشد موفق‏تر است. شاعر كسي است كه مي‏تواند با جا به جا كردن يك حرف در يك عبارت امتياز و زيبايي خاصي به عبارت ببخشد. اين هنر شاعر است؛ مترجم قرآن بايد بتواند هنر شاعري را كه اوج هنر ادبي است در ترجمه قرآن اعمال بكند. بالاخره بايد كسي كه مي‏خواهد قرآن را ترجمه كند، با متون و منابع اصيل فارسي آشنا باشد؛ متون و منابع را خوانده باشد و نه تنها با شعر فارسي، بلكه با نمونه‏هاي فاخر نثر فارسي در طول هزار سال گذشته بايد آشنا باشد؛ حافظ و سعدي كه جاي خود را دارند، مترجم قرآن بايد با تاريخ بيهقي و كليله و دمنه و سياست نامه و ديگر نمونه‏هاي عالي نثر فارسي انس داشته باشد. البته ما نمي‏توانيم چنين كسي را كه در خيال تجسم مي‏كنيم خلق كنيم و ترجمه قرآن را از او بخواهيم، ولي مترجمان هرچه بيشتر به اين آرمانها نزديك باشند ترجمه قرآني آنها بهتر مي‏شود. من تعجب مي‏كنم از بعضي اشخاص كه واجد اين شرايط نيستند و به سراغ ترجمه قرآن مي‏روند، زحمت هم مي‏كشند، نيت خير هم دارند، اما نمي‏توانند حق مطلب را ادا كنند. شايد من هم يكي از آنها باشم اما مي‏دانم كه ترجمه قرآن بايد به دست چنان مترجمي صورت بگيرد. خلاصه بايد مترجم قرآن ذهني گرانبار از نمونه‏هاي عالي نظم و نثر هزارساله زبان فارسي داشته باشد و نويسنده خوبي با معيارهاي امروزي باشد و بعد قلم به دست بگيرد و با دقت و وسواس بنشيند پاي ترجمه قرآن؛ يعني درواقع آن برف و باران هزارساله بايد در كوهستان ذهن او انباشته باشد تا اينكه به صورت چشمه در دشت ترجمه‏اش بجوشد و طراوت و لطافت ايجاد كند. شايد به مصاديقي از اين معيارهاي كلي در صحبتهاي بعدي اشاره‏اي بكنم.

 

 - در ضمن خصوصياتي كه براي يك مترجم قرآن برمي‏شمرديد دو نكته به ذهنم رسيد؛ يكي اينكه حس كردم شما براي تفهيم، يعني براي ادا در زبان مقصد گويا اهميت خيلي بيشتري قائليد كه اگر چنين هم باشد اشكالي ندارد، ولي مي‏خواهم بپرسم شما به آن قسمت نخستش چه ميزان بها مي‏دهيد و توجه داريد. بسياري از مترجمان قائلند ما بايد براي فهم مطلب به سراغ سيره، تاريخ، فقه، كلام و حديث برويم و صرفاً به دانستن زبان عربي اكتفا نكنيم. آيا شما اين امور را اساساً اين قدر در درجه اول اهميت نمي‏دانيد و آنها را مفروض گرفته‏ايد؟ يعني قائليد كه آنها شرط اوليه هر كسي است كه مي‏خواهد به سراغ متن قرآن برود؟ نكته دوم اين است كه من باز حس مي‏كنم اين تأكيد فراوان شما بر دستمايه ادبي و ذوق هنري و شاعرانه مترجم لاجرم منجر مي‏شود به خلق اثري فوق العاده هنري، زيبا و ادبي فارسي به نام ترجمه قرآن كه بايد هم چنين باشد. شخصاً من در مورد خودم به عنوان كسي كه دارم مصاحبه مي‏كنم بايد بگويم كه اين منتها آرزوي من است؛ يعني من واقعاً از خواندن چنين ترجمه‏هايي لذت مي‏برم و معتقدم كسي كه مي‏خواهد قرآن را ترجمه كند، اگر اين دستمايه را نداشته باشد در واقع قرآن را ترجمه نمي‏كند، بلكه چند كلمه فارسي براي مردم مي‏نويسد كه بخوانند و ببينند آنجا چه گفته است. اصلاً زيبايي، لطافت و ادبيات آنها را حس نمي‏كند و نمي‏داند كه آنها بخشي از قرآن است. اصلاً نمي‏توانيد شما آنها را از قرآن بگيريد و بگوييد بدون آن زيبايي هم قرآن است. اين سليقه و عقيده شخصي خود من است، اما در عمل وقتي نياز يك جامعه بيروني را نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم كه گاهي اضافه كردن يك چنين چيزهايي براي خواننده عمومي حتي ديپلمه‏هاي خودمان شايد جوابگو نباشد. آن ترجمه‏اي كه مورد نظر شما هست، جواب يك قشر خاص علاقه‏مند به زبان ادبي فارسي را مي‏دهد اما عموم خواننده‏هاي ما كه امروزه با رمان هري پاتر و امثال آن و حداكثر با صفحه حوادث روزنامه يا روزنامه‏هاي ورزشي سهم خواندن خودشان را پر مي‏كنند، اينها شايد نيازي به چنين ترجمه‏اي نداشته باشند و براي آنكه بفهمند قرآن چه مي‏گويد يك لفظ خيلي معمولي‏تر را به كار مي‏برند. اگر بخواهم مقايسه بكنم، بايد كتاب مقدس و ترجمه تفسيري آن را مثال بزنم كه در مقايسه با آن ترجمه پيچيده و كهني كه صدسال پيش در دارالسطنه لندن چاپ شده بود، بسيار ساده و روان به نظر مي‏رسد؛ يعني به آنها مي‏گويد كه موسي كي بود و كجا رفت و چه كار كرد. اين ترجمه آن پيچيدگيها و آن زبان كهن را ندارد، و زيبايي هم آن چنان ندارد ولي يك خواننده عمومي مي‏تواند بفهمد كه بالاخره در انجيل و تورات چه چيزي آمده است. آيا ما با اين ويژگيهايي كه شما براي جنبه ادبي و هنري ترجمه قرآن مي‏شماريد، مي‏توانيم نياز جامعه امروز (نياز اين طبقه) را هم برآورده بكنيم يا نه؟ اينها بايد خودشان را بالا بكشند؛ ما نبايد قرآن را اينقدر پايين بياوريم؟

 

 - خوب شد اين سؤال را مطرح كرديد؛ چون متوجه شدم كه نتوانسته‏ام مقصود خود را آنچنان كه در ذهن دارم بيان كنم. وقتي مي‏گويم مترجم قرآن بايد چنين و چنان باشد؛ منظورم اين نيست كه بايد موقع ترجمه قرآن فكر كند كه براي استادان دانشكده ادبيات و شعراي درجه اول قرآن را ترجمه مي‏كند؛ من مي‏گويم براي اينكه بتواند يك ترجمه دلنشين و جذاب براي همين مردم با سواد و متوسط جامعه تهيه كند بايد داراي آن خصوصيات باشد؛ چون كسي كه چيزي را بلد است و بر علمي مسلط است، يكي از خصوصياتش اين است كه مي‏داند چه تعبيري را به كار نبايد ببرد و اندازه نگه دارد؛ يعني ما براي اينكه بدانيم كه زبان زيباي ساده درست امروزي براي خوانندگان متوسط جامعه‏مان چه زباني است، بايد احاطه به بالا و پايين اين حد داشته باشيم تا مراقب باشيم كه از هر چيزي كه مي‏توانيم از اين ميراث گذشته هزارساله استفاده كنيم براي همين مقصود استفاده كنيم و از آنچه نبايد، استفاده نكنيم. مثالي مي‏زنم؛ بنده ديده‏ام بعضي از مترجمان معاصر كه مورد احترام هم هستند، سعي كرده‏اند عبارات و كلماتي در ترجمه‏شان به كار ببرند كه امروزي نيست ولي ادبي است؛ في المثل در ترجمه كلمه‏اي در قرآن آورده‏اند: <مپراكنيد>. من به جاي مپراكنيد گفته‏ام: <پراكنده نكنيد>. البته فرق مپراكنيد با پراكنده نكنيد را مي‏دانم ولي توجه دارم كه مپراكنيد نثر فارسي امروزي نيست. اين، نوعي گذشته گرايي در فارسي است. از اين قبيل نمونه‏ها زياد داريم در ترجمه‏هايي كه مترجم به اعتقاد بنده فراموش كرده كه براي چه كسي ترجمه مي‏كند.

 

 - اگر در خاطرتان هست دو سه نمونه ديگر بياوريد.

 

 - بله، نمونه‏هايي دارم. مثلاً در ترجمه‏اي از قرآن مي‏بينم كه صاعقه به آذرخش ترجمه شده است.

 

 - منظورتان اين است كه اين را متعارف نمي‏دانيد؟

 

 - من ضرورتي نمي‏بينم كسي صاعقه را به آذرخش ترجمه كند، اگرچه درست است. امروز اگر شما بگوييد <صاعقه> خواننده و شنونده فارسي‏زبان كاملاً مي‏فهمد. وقتي روزنامه مي‏خواهد بگويد: چوپاني در صحرا گرفتار صاعقه شد و مُرد، مي‏نويسد: به گزارش خبرنگار ما در طوفان ديروز صاعقه‏اي چوپاني را با گله‏اش كشت، نمي‏گويند آذرخش او را كشت، و هيچ كس هم احساس دشواري و زشتي نمي‏كند، چون صاعقه واژه‏اي نيست كه مبتذل شده باشد و در ترجمه قرآن به كار نيايد. نمونه ديگر، ترجمه <وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا> است به <هيچ گونه فراخ‏رفتاري مورز> كه تبذير به جاي ريخت و پاش به <فراخ رفتاري> ترجمه شده و به اعتقاد بنده ترجمه را از زبان مردم، حتي مردم باسواد دور كرده است. يا مترجم محترم ديگري در ترجمه <وَانْ تَعْجَبْ> در آيه 5 سوره رعد گفته است: <و اگر عجب كني> كه معلوم است كسي در زبان فارسي قديم و جديد <عجب كردن> به كار نبرده است. مثال ديگر، كلمه <مجادله‏پرداز> است در ترجمه <وكان الانسان اكثر شئ جدلاً> كه گفته‏اند: ولي انسان بيش از هر چيز مجادله‏پرداز است، و از خود نپرسيده‏اند كه مجادله‏پرداز چه معنايي دارد و چه صيغه‏اي است.