شتر يا ريسمان: حتي يَلِجَ الجَمَلُ في سَمِّ الخِياطِ (اعراف، 40)

  

 

شتر يا ريسمان:

حتي يَلِجَ الجَمَلُ في سَمِّ الخِياطِ (اعراف، 40) [1]

نوشته: اَندرو ريپين

ترجمه: مرتضي كريمي‏نيا

 (ترجمان وحی، سال ذوازدهم، شماره ۲، شماره ی پیاپی ۲۴، پاییز و زمستان ۱۳۸۷ )

 

يادداشت  كوتاه م. ب. شيوب در مجله عربيكا، سال 23، ش 3، بار ديگر توجهات را به تفاسير و قرائات مختلف از واژه «جَمَل» در آيه چهلم سوره اعراف معطوف كرد.[2] اما اين نخستين بارنيست كه در اين باب مطلبي منتشر مي‏شود؛ چند سال قبل ويليام م. وات همين موضوع را به تفصيل بيشتر بررسي كرده بود و من گمان مي‏كنم بايد افزود كه، تا آنجا كه به شرح نظر زمخشري مربوط مي‏شود، بسيار دقيق‏تر از شيوب عمل كرده بود.[3] با تمام اين احوال، همچنان نكات بيشتري بر مقاله وات هم مي‏توان افزود تا نشان دهيم تفسير اين آيه در گذر تاريخ از تحول و تغييري برخوردار بوده است. اين امر سخن شيوب را در جاي درست خودش قرار مي‏دهد و به نوعي حرف وي را تصحيح مي‏كند.

واژه «جَمَل» در اين آيه طي قرون متمادي حجم نامتناسبي از آراء و اقوال تفسيري را به نسبت اهميت ظاهرش پديد آورده است. همچنان كه وات در مقاله خود اشاره كرده است، سفيان ثوري (م 161 ق) براي مادّه بدون اِعراب «ج م ل» معناي ريسمان كشتي را داده است. چنين معنايي را به ابن‏عباس (البته نه كاملاً بي‏اسناد، كه وات ادعا كرده) نسبت داده‏اند، اما با توجه به مشكل منابع و تاريخ تدوين اين اثر كه در مقدمه تفسير نيز بدان اشارت رفته است، مي‏توان در ارزش و اعتبار تاريخي چنين گزارشي ترديد كرد.[4] ما [در اين مقال] با اطمينان هم‏عقيده فرّاء (م 207 ق) و نكات  كوتاه اما جالب او درباب اين آيه‏ايم. وي به‏صراحت اعلام مي‏دارد كه جمل به همان قرائت رايج صحيح، و معناي آن "زوج الناقة" (شتر نر بالاتر از شش ساله) است. سپس قرائتي ديگر، يعني جُمَّل (به معناي ريسماني مجموعي: "الحِبال المجموعة") را از ابن‏عباس نقل مي‏كند.[5] در اين ميان، ابوعبيده (م 209 ق) هيچ توضيحي درباب جمل نمي‏دهد و تنها به بيان معناي سمّ الخِياط (سوراخ سوزن) مي‏پردازد. ابوعبيد (م223/224 ق) ضمن اندك مباحثي كه از كتابش انتشار يافته است، خاطرنشان مي‏كند كه ابن‏عباس در اين آيه جُمَّل خوانده و معناي آن نوعي ريسمان دريايي "القَلس من قلوس البحر" است. در سوي ديگر، ابن‏قتيبة (م286 ق) بي‏هيچ توضيح اضافه‏اي، جَمَل را صرفاً با بعير معادل مي‏شمارد.[6]



[1] اين مقاله ترجمه‏اى است از:

Andrew Rippin,» Quran 7.40: Until the camel passes through the eye of the needle«, Arabica XXVIIii (1980) pp. 107-113.

[2]1. M. B. Schub,» It is easier for a cable to go through the eye of a needle than for a rich man to enter God's kingdom« Arabica, XXIII  1976) 311-312.

شيوب در پانويس نخست مقاله‏اش، شماره آيه را 41 ذكر مى‏كند.

[3]2. W. Montgomery Watt,» The camel and the needles eye«, in C.J. Bleeker, et al. (eds.), Ex Orbe Religionum, Studia Geo Widengren (Leiden: Brill, 1972) pars altera, pp. 155-158. Also see A.S. Tritton, »The Camel and the Needles Eye«, BSOAS, XXXIV (1971), 139,

تريتون در مقاله فوق‏الذكر اشاره مى‏كند كه زمانى "جمل" به جاى واژه صحيحِ "حبل" خوانده شده و تصحيف روى داده است و همين شكل را افراد ظاهربين و ملانقطى استمرار داده‏اند. صد البته چنين برداشتى اهميت و جايگاه تفاسير مسيحى از عبارت مشابه در عهد جديد را ناديده مى‏انگارد. براى تفصيل بيشتر، نك. ادامه همين مقاله.

[4]. سفيان الثورى، تفسير القرآن الكريم رامپور، 1965، ص 70. نك به مقاله وات، ص 157، پانويس 1. درباب تفسير سفيان ثورى نيز نك . اثر زير از جان ونزبرو:

J. Wansbrough, Quranic Studies Sources: and Methods of Scriptural  Interpretation (Oxford: Oxford University Press), esp. p. 137

 

[5]. الفرّاء، معانى القرآن قاهره، 1955، ج 1، ص 379. درباب معناى ناقه نگاه كنيد به دو مدخل "بعير" و "جمل" در قاموس لين در زير:

E.W. Lane, An English-Arabic Lexicon (London: William and Norgate,1863-1893

[6]. ابوعبيدة، مجاز القرآن قاهره، 1954، ج 1، ص 214 (زير آيه 39)؛ ابن‏قتيبة، تفسير غريب القرآن (قاهره، 1958)، ص 167. درباب نقل قول از كتاب ابوعبيد نك. بخشى از فضائل القرآن وى  كه به همت آنتوان اشپيتالر در زير انتشار يافته است:

A. Spitaler,» Ein Kapital aus den Fadā'il al-Qur'ān von Abu، Ubaid al-Qāsim ibn Sallām, in J.W. Fück (ed), Documenta Islamica Inedita (Berlin: Akademie Verlag, 1952), p. 7 (report number 46) and p.19.

 

ادامه نوشته

درباره ی الجبار؛  از اسماي حسني الاهي

 

الجبار؛  از اسماي حسني الاهي

/ مرتضي کريمي نيا /

دانشنامه ي جهان اسلام

 

الجبّار ، از اسماي حُسناي الاهي . الجبّار، به عنوان يکي از اسماي الاهي ، يک بار در قرآن کريم به کار رفته است : المَلِکُ القُدُّوسُ الْعَزِيزُ الجبّارُ الْمُتَکَبِّرُ (حشر:23). واژة الجبّار ده بار در سوره هاي مکي آمده است ( رجوع کنيد به عبدالباقي ، ذيل «جبّار»؛ قس هوروويتس ، ص 51).

 

معناي اين نام در بارة خداوند، همانند وصفِ المتکبّر * ، با معناي آن در بارة انسانها تفاوت دارد (جَصّاص ، ج 2، ص 500؛ طوسي ، ج 4، ص 360). اين واژه در نُه آية قرآن بر غير خداوند اطلاق شده است و مفهومي منفي از آن به ذهن مي رسد ( رجوع کنيد به جزائري ، ص 98). در بارة پيامبر گفته شده است که بر مردم ، جبّار نيست ( رجوع کنيد به ق : 45). در قصة موسي و فرعون چون وصفي در مقابلِ «مُصلح » (قصص : 19) و در برخي آيات در کنار صفاتي منفي چون عَنيد (هود: 59؛ ابراهيم : 15)، عَصي (مريم : 14) و شَقي (مريم : 32) به کار رفته است (براي دسته بندي معاني مختلف اين واژه در اطلاق بر غير خداوند رجوع کنيد بهمُقاتِل بن سليمان ، ص 170؛ فخررازي ، تفسير ، ج 29، ص 294؛ ابن جوزي ، ج 2، ص 259، ج 4، ص 97). بنابراين لغويان و مفسران همواره کوشيده اند توضيح دهند که چگونه صفتي با بار معنايي منفي مي تواند يکي از اسماي حسناي خداوند باشد ( رجوع کنيد بهادامة مقاله ).


اغلب لغويان دو معناي اصلي براي فعل جَبَرَ برشمرده اند: نخست مقهور و مجبور ساختن کسي به آنچه دلخواه وي نيست و دوم ترميم شکستگي استخوان يا بهبود بخشيدن به تنگدستي (براي نمونه رجوع کنيد به خليل بن احمد، ج 6، ص 115ـ116، ذيل «جبر»؛ ابن منظور، ذيل «جبر»). دو اشتقاق و کاربرد اسمي و فعلي ديگر اين مادّه ، که در نظر لغويان با معناي جبّار پيوند دارد، يکي تَجَبَّرَ به معناي تکبر ورزيد و ديگري فَرَسٌ جَبّارٌ يا نَخْلَةٌ جَبّارَةٌ به معناي اسب بلند بالا يا درخت خرماي بلند و مرتفع است (ابن فارِس ؛ ابن منظور؛ مرتضي زَبيدي ، ذيل «جبر»؛ قس ابن انباري ، ص 394ـ 395، که جبر را از واژه هاي اضداد مي شمارد).


برخي لغويان به معاني گوناگون جَبْر (از جمله پادشاه ، مرد، و مرد شجاع ) اشاره کرده اند ( رجوع کنيد بهابن منظور؛ فيروزآبادي ؛ مرتضي زبيدي ، ذيل «جبر») که پيوند نزديکي با معناي اين واژه در زبانهاي حبشي ، سرياني ، آرامي و عبري (به معناي مرد، قهرمان و مرد دلاور) دارد ( رجوع کنيد به د. دين و اخلاق ، ذيل "Giants" ؛ زاميت ، ص 530؛ مشکور، ج 1، ص 126؛ نيز رجوع کنيد به جبرئيل * که لغويان مسلمان آن را به معناي «مرد خدا» مي دانند). واژة جبّار نيز که در اغلب زبانهاي سامي نام يکي از صورتهاي فلکي است ( رجوع کنيد بهجبار * ) و در عربي هم بر خداوند هم بر انسانهاي متکبر و ستمگر و مستبد اطلاق مي شود (مرتضي زبيدي ، همانجا)، با کاربرد هم خانواده هايش در ديگر زبانهاي سامي ربط و نسبت معنايي نزديکي دارد. مثلاً واژة سرياني gabarahu به معناي خداوندي است ( > فرهنگ آشورشناسي < ، ذيل "Gabarahu" ) و گبّورِ gibbor عبري ، در مقام يکي از اسماي خداوند و گاه به معناي خداوند به کار مي رود (مشکور، همانجا؛ زاميت ، ص 116؛ هورتاک ، ش 27). از همين رو، هوروويتس (همانجا) حدس مي زند که شايد وجودِ تعبير عبري r ¦l hag-gibbo ¦-e ¦ha در تورات و تارگوم ، سبب شده است که اين نام در زبان عربي به خداوند اطلاق شود، اما خود يادآور مي شود که آمدن نام المتکبّر در کنار الجبّار در آية 23 سورة حشر، مفهوم عبري r ¦gibbo را، که بيشتر تداعي کنندة قوت و دلاوري است ، تغيير داده است .


در گذشته ، تقريباً هيچ يک از عالمان اسلامي به قرابت معنايي اين واژه در عربي و ديگر زبانهاي سامي اشاره نکرده اند و در اين ميان ، تفسير دقيق معناي الجبّار در اطلاق آن بر خداوند، همواره در کتب لغت ، تفسير و کلام مورد اختلاف بوده است . اين آراي مختلف چهار دسته اند:


1) الجبّار مشتق از جَبَرَ به معناي مجبور کردن است (ازهري ، ج 11، ص 58، ذيل «جبر»). اين نظر از برخي صحابه و مفسران نخستين چون ابوهُرَيرَه ، حسن بصري ، قَتادة بن دِعامة ، اسماعيل بن عبدالرحمان سُدِّي و مقاتل نقل شده و بيشتر به مُجبِّره منتسب بوده است ( رجوع کنيد به طبري ، ج 28، ص 55؛ ماوردي ، ج 5، ص 514؛ طَبْرِسي ، ج 9، ص 400). بنا بر اين ديدگاه ــ که در آثار کساني چون صنعاني (ج 3، ص 285)، راغب اصفهاني (ذيل «جبر»)، زَمَخْشَري (ج 4، ص 509) و غزالي (ص 78) پذيرفته شده است ــ خداوندِ جبّار ارادة خود را جبراً بر تمام هستي جاري مي سازد و هيچ کس نمي تواند خواست خود را بر او تحميل کند. او همگان را مجبور مي سازد، اما هيچ کس او را نمي تواند مجبور کند (غزالي ، همانجا). بسياري از عرفاي اسلامي ، چون عبدالکريم جيلي (ص 90) و ابن عربي (ص 50)، به صراحت به اين رأي تمايل داشته اند.


به جز زمخشري (همانجا) و جُبّائي ، که به نقلي جبّار را مترادف با مُتَجَبِّر دانسته است ( رجوع کنيد به اشعري ، ص 532)، عموم معتزليان اين ديدگاه را نپذيرفته اند (راغب اصفهاني ، همانجا). راغب اصفهاني (همانجا) با طرح ايراد کلامي آنان مبني بر تنزه خداوند از اتصاف به قبيح ، پاسخ مي دهد که اين عمل از خداوند ناپسند نيست زيرا وي بندگانش را بر اموري چون بيماري و مرگ و رستاخيز مجبور و مُکْرَه مي سازد که بنا به حکمت الاهي ، هيچ کس توان گريز از آنها را ندارد (قس نقد سبزواري بر ديدگاه اشاعره در اين باب ، ص 615ـ616).


به جز اين ، برخي انتقادهاي زباني و صرفي هم از اين ديدگاه کرده اند، از جمله آنکه به نظر ابن قتيبه (ج 1، ص 374) و فرّاء (ج 3، ص 81)، به جز واژة دَرّاک ، اشتقاق صيغه هاي مبالغه بر وزن فَعّال ، نه از اَفْعَلَ بلکه از فعل ثلاثي مجرد آن صورت مي پذيرد، لذا همچنان که به جاي مُدْخِلْ و مُخْرِج ، دَخّال و خَرّاج نمي گوييم ، در اينجا نيز نمي توان جبّار (مجبور کننده ) را مشتق از اَجْبَرَ دانست . اين ايراد را کساني چون راغب اصفهاني (همانجا) مردود دانسته اند. وي معتقد است جبّار در اين معنا از لفظ جَبْر در روايتِ «لاجبرَ و لاتفويضَ» گرفته شده است ، نه از اِجبار (براي ديگر اشکالات زباني اين ديدگاه رجوع کنيد به زَجّاجي ، ص 240).


از منظر برخي مفسران اين معناي اول از جبّار، همواره با صفتِ تکبر و قهاريت خداوند همراه است که به هيچ وجه براي بندگان وي شايسته نيست (براي تفاوت ميان سه وصف جبّار، قهار و متکبر در مورد خداوند رجوع کنيد به طوسي ، ج 3، ص 485؛ جزائري ، همانجا). احتمالاً بر همين اساس ، در اخبار و متونِ اسلامي ، بسياري از شاهان مستبد و ستمگر، از جمله نمرود (صنعاني ، ج 1، ص 103؛ طوسي ، ج 2، ص 327) و دقيانوس (طبري ، ج 15، ص 201ـ204) و ضحّاک (ياقوت حموي ، ج 1، ص 448)، نيز جبّار خوانده شده اند (براي نمونه هايي از روايات اسلامي که در آنها جبّار به همين معنا به کار رفته است رجوع کنيد بهابن اثير، ج 1، ص 228ـ229).


2) برخي از لغويان و مفسران اين کلمه را مشتق از جَبَرَ يجْبُرُ و به معناي اصلاح کننده مي دانند (زجاجي ، ص 241). گويا نخستين بار واصل بن عطا (متوني 131)، از پيشگامان معتزله ، چنين ديدگاهي را مطرح کرده است ( رجوع کنيد به عسکري ، ص 205؛ ماوردي ، همانجا) اما از ميان متفکران اشعري سده هاي بعد، امام الحرمين جويني (متوفي 478؛ ص 147) آن را بر ديگر اقوال ترجيح داده است . اين دسته از عالمان اغلب به شعري از عَجّاج (متوفي ح 90) نيز استشهاد کرده اند که گفته است : «قَدْ جَبَرَ الدِّينَ الاِْل'هُ فَجَبَرْ» (يا فَانْجَبَرْ) که نشان مي دهد مادّة جبر در اين معنا، هم به صورت لازم هم به صورت متعدي ، به کار مي رود ( رجوع کنيد به طبري ، ج 6، ص 174؛ طبرسي ، ج 3، ص 309؛ فخررازي ، شرح اسماءاللّه ، ص 198). بر اين اساس ، خداوند جبّار است يعني امور بندگان خود را گاه حتي با قدرت قاهرة خويش اصلاح مي کند (طبري ؛ فخررازي ، همانجاها) يا آنها را از گرفتاريها نجات مي دهد و کفايتشان مي کند (ابوحاتم رازي ، ج 2، ص 82).


برخي از فيلسوفان متأخر، چون حاج ملاهادي سبزواري (متوفي 1289؛ همانجا)، باتأکيد بر اين ديدگاه ، جبّار و جَبَروت را از مادة جَبْر به معناي تدارک و تلافي دانسته و به صراحت ديدگاه اشاعره را مبني بر اجبار بندگان و خلق افعال نفي کرده اند. به اعتقاد سبزواري (همانجا، پانويس 3) در قرآن هيچ گاه از مادّة جبر براي بيان عدم اختيار آدمي استفاده نشده بلکه به عکس ، با تعابيري چون «القَاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ» (انعام : 18، 61) «... وَالشَّمْسَ و الْقَمَرَ والنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ...» (اعراف : 54) قدرت و قاهريت خدا بر کل هستي بيان شده است (قس علامه حلّي ، ص 301). با اين همه ، برخي مفسران کوشيده اند اين ديدگاه را به معناي اول (شوکاني ، ج 2، ص 27؛ طبري ، ج 6، ص 174) يا به عکس (طوسي ، ج 3، ص 485) ارجاع دهند (قس ژيماره ، ص 248ـ249).


3) الجبّار اصطلاحي برگرفته از تعبير نَخْلَةٌ جَبَّارَةٌ يا فَرَسٌ جَبَّارٌ و به معناي بلند و دست نيافتني است (ازهري ، ج 11، ص 57؛ ابن فارس ، ذيل «جبر»). خداوند از آن رو جبّار است که دست نيافتني ، مافوق ادراک عقول ، يا برتر از همة مخلوقات است (ابوحاتم رازي ، ج 2، ص 81؛ زجاجي ، ص 240). مشخص نيست که نخستين بار اين رأي را کدام عالم اسلامي ابراز کرده ، اما لغوياني چون ازهري (ج 11، ص 58) و مرتضي زبيدي (همانجا) آن را به ابن انباري لغوي نسبت داده اند. به گفتة ازهري (ج 11، ص 57) برخي مراد از جبّار در آية اِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ (مائده : 22) را نيز برگرفته از همين تعبير در عربي دانسته اند و معتقدند بني اسرائيل به دليل ترس از بلندي و قوّت و درشت هيکلي دشمنان ، به رغم فرمان الاهي از رفتن به جنگ با ايشان خودداري کردند. مفسران نيز اين قوم جبار (دشمنان بني اسرائيل ) را قومي عظيم و درشت هيکل از نسل قوم عاد شمرده اند ( رجوع کنيد به فخررازي ، شرح اسماءاللّه ، ص 197؛ ابن کثير، ج 2، ص 39ـ40؛ طبري ، ج 6، 173ـ 175).

 

از ميان متکلمان اسلامي ، قاضي عبدالجبار (ج 5، ص 213) اين رأي را به ابوعلي جُبّائي * نسبت داده و بر آن صحه گذاشته است (قس اشعري ، ص 528). به نظر مي رسد ابن بابويه نيز در اين جملة خود، «القاهرُ الّذي لاينال » (ص 206)، به همين معنا اشاره دارد. از اين منظر، خداوند با صفات برتر و آيات قاهرة خود بر تمام بندگان و مخلوقاتش برتري و علو دارد (زجاج ، ج 1، ص 35).


4) چهارمين رأي ، که قرابت بسيار با ديدگاه پيشين دارد، الجبّار را به معناي عظيم ، عالي و عظيم الشأن مي داند (ماوردي ، همانجا). ابن جوزي (ج 7، ص 348) و فخررازي ( تفسير ، ج 29، ص 294) اين ديدگاه را نخستين بار به ابن عباس نسبت داده اند. با اين همه ، بسياري از عالمان شيعي چون طوسي (ج 9، ص 574)، طبرسي (ج 9، ص 400)، طُرَيحي (ص 231) و مجلسي (ج 84، ص 242) همواره الجبّار را معادلِ تعبير «العظيم الشأن في الملک و السلطان » قرار داده اند.


مفسران و متفکراني چون قشيري (1983، ص 66؛ همو، 1968، ص 33)، ابوحاتِم رازي (ج 2، ص 81 ـ84) و فخررازي ( تفسير ، ج 29، ص 293ـ294)، بدون ترجيح يکي از اين اقوال ، هر سه و گاه هر چهار ديدگاه را در کنار هم ذکر کرده و تمامي آنها را مقبول دانسته اند. به عقيدة قُشَيري (1968، همانجا)، چنانچه اسمي از اسماي الاهي ، تاب معاني گوناگون داشته باشد، کسي که خداوند را به آن اسم بخواند، او را با تمام آن معاني ثنا گفته است . برخي متکلمان نيز با دقت در اين معاني چهارگانه الجبّار، تفاوتهايي براي آنها برشمرده اند، از جمله آنکه بنا بر دو ديدگاه نخست ، الجبّار از صفات فعل و بر پاية معاني ديگر از صفات ذاتي خداوند است ( رجوع کنيد به امام الحرمين ، همانجا؛ فخررازي ، شرح اسماءاللّه ، ص 198).


با آنکه کاربرد جبّار براي مخلوقات الاهي امري ناپسند مي نمايد، در نوشته هاي صوفيه گاه تأويلهايي در اتصاف بندگان به اين صفت الاهي آمده است . معروف ترين آنها، توصيف غزالي از بندگان جبّار است . بر اين اساس ، بندة جبّار کسي است که از حد پيروي و تقليد بگذرد و به مرحلة راهبري برسد، خلق را با هيئت و سيماي خود به پيروي خويش کشاند، به ايشان فايده رساند و از آنان بهره اي نبرد، تأثير گذارد و اثر نپذيرد، و هر که او را ببيند از ملاحظة خود غافل شود (غزالي ، ص 78). به نظر وي (ص 78ـ79)، که فخررازي ( شرح اسماءاللّه ، ص 199ـ 200) عيناً آن را نقل کرده ، فقط پيامبر اکرم صلي اللّه عليه و آله وسلم به اين رتبه دست يافته و اين سخن پيامبر شاهدي است بر اين امر: «اگر موسي بن عمران زنده بود، جز پيروي از من کاري نمي کرد، که من برترين فرزندان آدمم ».

منابع :

علاوه بر قرآن ؛ ابن اثير، النهاية في غريب الحديث والاثر ، چاپ محمود محمد طناحي و طاهر احمد زاوي ، بيروت 1383/1963، چاپ افست قم 1364 ش ؛ ابن انباري ، کتاب الاضداد ، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم ، صيدا 1407/1987؛ ابن بابويه ، التوحيد ، چاپ هاشم حسيني طهراني ، قم ?] 1357 ش [ ؛ ابن جوزي ، زادالمسير في علم التفسير ، چاپ محمدبن عبدالرحمان عبداللّه ، بيروت 1407/1987؛ ابن عربي ، کشف المعني عن سرّ اسماءاللّه الحسني ، چاپ پابلو بينيتو، قم 1419؛ ابن فارس ؛ ابن قتيبه ، غريب الحديث ، بيروت 1408/1988؛ ابن کثير، تفسير القرآن العظيم ، بيروت 1412؛ ابن منظور؛ ابوحاتم رازي ، کتاب الزينة في الکلمات الاسلامية العربية ، چاپ حسين بن فيض اللّه همداني ، قاهره 1957ـ 1958؛ محمدبن احمد ازهري ، تهذيب اللغة ، ج 11، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم ، قاهره ] بي تا. [ ؛ علي بن اسماعيل اشعري ، کتاب مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين ، چاپ هلموت ريتر، ويسبادن 1400/1980؛ عبدالملک بن عبداللّه امام الحرمين ، کتاب الارشاد الي قواطع الادلة في اصول الاعتقاد ، چاپ محمديوسف موسي و علي عبدالمنعم عبدالحميد، مصر 1369/1950؛ نورالدين محمدبن نعمة اللّه جزائري ، فروق اللغات في التمييز بين مفاد الکلمات ، چاپ محمدرضوان الدايه ،تهران 1375ش ؛ احمدبن علي جصاص ، احکام القرآن ، چاپ عبدالسلام محمدعلي شاهين ، بيروت 1415/ 1994؛ عبدالکريم بن ابراهيم جيلي ، الکمالات الهية في الصفات المحمدية ، چاپ سعيد عبدالفتاح ، قاهره 1997؛ خليل بن احمد، کتاب العين ، چاپ مهدي مخزومي و ابراهيم سامرائي ، قم 1409؛ حسين بن محمد راغب اصفهاني ، المفردات في غريب القرآن ، چاپ محمدسيدکيلاني ، تهران ?] 1332ش [ ؛ ابراهيم بن سري زجاج ، تفسير اسماءاللّه الحسني ، چاپ احمديوسف دقاق ، دمشق 1974؛ عبدالرحمان بن اسحاق زجاجي ، اشتقاق اسماءاللّه ، چاپ عبدالحسين مبارک ، بيروت 1406/1986؛ زمخشري ؛ هادي بن مهدي سبزواري ، شرح الاسماء، او، شرح دعاءالجوشن الکبير ، چاپ نجفقلي حبيبي ، تهران 1375 ش ؛ محمد شوکاني ، فتح القدير ، بيروت : دار احياءالتراث العربي ، ] بي تا. [ ؛ عبدالرزاق بن همام صنعاني ، تفسيرالقرآن ، چاپ مصطفي مسلم محمد، رياض 1410/1989؛ طبرسي ؛ طبري ، جامع ؛ فخرالدين بن محمد طريحي ، تفسير غريب القرآن الکريم ، چاپ محمدکاظم طريحي ، قم : زاهدي ، ] بي تا. [ ؛ طوسي ؛ محمد فؤاد عبدالباقي ، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکريم ، قاهره 1364، چاپ افست تهران ?] 1397 [ ؛ حسن بن عبداللّه عسکري ، الفروق اللغوية ، قاهره 1353، چاپ افست قم ] بي تا. [ ؛ حسن بن يوسف علامه حلّي ، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ، چاپ حسن حسن زاده آملي ، قم 1407؛ محمدبن محمدغزالي ، المقصدالاسني في شرح معاني اسماءاللّه الحسني ، چاپ فضله شحاده ، بيروت 1971؛ محمدبن عمر فخررازي ، التفسير الکبير ، قاهره ] بي تا. [ ، چاپ افست تهران ] بي تا. [ ؛ همو، شرح اسماءاللّه الحسني للرازي ، و هو الکتاب المسمي لوامع البينات شرح اسماءاللّه تعالي و الصفات ، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره 1396/ 1976، چاپ افست تهران 1364 ش ؛ يحيي بن زياد فراء، معاني القرآن ، ج 3، چاپ عبدالفتاح اسماعيل شلبي ، ] قاهره 1972 [ ، چاپ افست تهران ] بي تا. [ ؛ محمدبن يعقوب فيروزآبادي ، ترتيب القاموس المحيط ، چاپ طاهر احمد زاوي ، بيروت 1399/ 1979؛ قاضي عبدالجباربن احمد، المغني في ابواب التوحيد و العدل ، ج 5، چاپ محمود محمد خضيري ، قاهره 1965؛ عبدالکريم بن هوازن قشيري ، التحبير في التذکير ، چاپ ابراهيم بسيوني ، قاهره 1968؛ همو، الفصول في الاصول ، چاپ ريچارد فرانک ، در MIDEO ، ش 16 (1983)؛ علي بن محمد ماوردي ، النکت و العيون : تفسيرالماوردي ، چاپ عبدالمقصودبن عبدالرحيم ، بيروت 1412/1992؛ مجلسي ؛ محمدبن محمد مرتضي زبيدي ، تاج العروس من جواهرالقاموس ، چاپ علي شيري ، بيروت 1414/1994؛ محمدجواد مشکور، فرهنگ تطبيقي عربي با زبانهاي سامي و ايراني ، تهران 1357 ش ؛ مقاتل بن سليمان ، الاشباه و النظائر في القرآن الکريم ، چاپ عبداللّه محمود شحاته ، قاهره 1395/1975؛ ياقوت حموي ؛


Encyclopaedia of religion and ethics , ed. James Hastings, Edinburgh: T. and T. Clark, 1980-1981, s.v. "Giants" (by David MacRitchie); Daniel Gimaret, Les noms divins en Islam , Paris 1988; Josef Horovitz, Jewish proper names and derivatives in the Koran , Hildesheim 1964; J. J. Hurtak, "72 expressions of the Divine in Hebrew - Aramaic", in The Academy for future science, 8 Mar. 2005. [Online]. Available: http://www. keysofenoch. org/html. [5 July]; Reallexikon der Assyriologie , ed. Erich Ebeling and Bruno Meissner, Berlin: Walter de Gruyter, 1932-1971; Martin R. Zammit, A comparative lexical study of Qur , anic Arabic , Leiden 2002.

/ مرتضي کريمي نيا /

 

قرآن و اسلام پژوهان غربي: گفتگو با روزنامه‌ي اطلاعات (بخش دوم)

قرآن و اسلام پژوهان غربي:

گفتگو با روزنامه‌ي اطلاعات

بخش دوم

دوشنبه ۱۷ فروردين 1388، ۱۰ ربيع الثاني1430، ۶ آوريل 2009،شماره ۲۴۴۳۵

گفتگوکننده: زينب واعظ محرابي


 http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2009\04\04-06\14-20-57.htm&storytitle=قرآن%20و%20اسلام%20پژوهان%20غربي

 

اشاره: قرنهاست كه بسياري از شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان غيرمسلمان، اعم از غربي و ديگران به ترجمه قرآن و پژوهش درباره قرآن پرداخته و درخصوص مصدر قرآن، جمع و تدوين قرآن، ادبيات و ساختار و معارف و محتواي قرآن و... نظريه‌هاي گوناگوني ابراز كرده و هزاران كتاب و مقاله منتشر كرده‌اند. در شماره پيش بخش نخست گفتگو با استاد كريمي‌نيا از نظر خوانندگان گرامي گذشت.اينك بخش دوم و ادامه سخن:‌

يكي از فعاليتهاي قرآني مستشرقان، ‌ترجمه قرآن است. لطفاً به اختصار به تاريخچه ‌ترجمه آنها از قرآن ‌اشاره نماييد.‌

درباره ‌ترجمه قرآن و سابقه‌اش سخن بسياراست؛ ولي من در اينجا به اجمال به آن مي‌پردازم. يكي از نخستين تلاشهاي غربيان در شناخت اسلام، ‌ترجمه قرآن بوده است. در قرون وسطي وحتي بعدازآن، حجم زيادي از قرآن پژوهي غربيان را نفس‌ترجمه قرآن تشكيل و اين امر تا حدود سالهاي1800---1700 ميلادي بسيارادامه داشت. نخستين‌ترجمه‌هاي كامل اروپايي به قرن دوازدهم برمي‌گردد، البته پيش ازآن هم درقرنهاي نهم، دهم ويازدهم ميلادي،‌ترجمه‌هاي گزيده‌اي از قرآن به زبان يوناني و لاتيني انجام شد؛ اما نخستين ‌ترجمه كامل از قرآن در قرن دوازدهم تهيه شده كه پيشينه و تاثيرگذاري‌اش لازم به ذكراست. ‌

 

 

ادامه نوشته