ريشه‌هاي تکوين نظريه‌ي اعجاز قرآن و تبيين وجوه آن در قرون نخست

ريشه‌هاي تکوين نظريه‌ي اعجاز قرآن و تبيين وجوه آن در قرون نخست

مرتضي کريمي‌نيا

انتشار يافته در: پژوهش‌هاي قرآن و حديث (مقالات و بررسيها) دوره 46، شماره 1، تابستان 1392، صفحه 113-144

 

چکيده: کهن‌ترين منابع کلامي، حديثي و تفسيري عالمان مسلمان طي قرون نخست به ندرت نظريه‌اي روشن درباب وجه اعجاز قرآن بيان مي‌کنند. اين درحالي است که در آغاز قرن پنجم، اين بحث در آثار محققاني چون باقلاني، قاضي عبدالجبار و شريف مرتضي به نحوي بالغ و کامل مطرح مي‌شود. غيبت اين امر از يک سو و حضور انبوهي از مباحث قرآني ديگر در آثار اسلامي قرون نخست اسلامي از سوي ديگر، اين پرسش را در ميان مي‌آورد که عالمان اسلامي از کي و تحت چه شرايطي به موضوع اعجاز قرآن و تبيين وجه آن پرداخته‌اند. اين مقاله مي‌کوشد با مروري بر پيشينه‌ي مباحث مرتبط، دو خاستگاه تاريخي براي پيدايش و نظريه پردازي درباب وجه اعجاز قرآن در قرون نخست بازشناسي کند: نخست مباحثات و مناظرات کلامي مسيحيان و مسلمانان درباب نشانه‌هاي نبوّت حضرت محمد (ص) و دوم تلاش‌هاي ادبي و کلامي معتزله‌ي بصره و بغداد. پس از اين دوران، متکلمان معتزلي اين امر را در قرن چهارم بيشتر و بيشتر مطرح کردند که در اواخر اين قرن، درآمد. از آغاز قرن پنجم، نظريه پردازي درباب اعجاز و تبيين وجه اعجاز قرآن هم در آثار کلامي و هم در آثار تفسيري عالمان تمامي فِرَق متداول و به يکي از مباحث اساسي در دو دانش تفسير و علوم قرآن تبديل شده است.

 

کليدواژه‌ها: اعجاز قرآن؛ معتزله؛ ادبيات جدلي يهودي و مسيحي؛ علوم قرآني؛ تاريخ تفسير؛ مجادلات اسلامي مسيحي؛ وجوه اعجاز. 

فایل پی دی اف مقاله

 

درآمدي بر ترجمه‌ي معناشناختي قرآن، نوشته‌ي حميد احراري

 

 

درآمدي بر ترجمه‌ي معناشناختي قرآن، نوشته‌ي حميد احراري، تهران: يادآوران، 1389. 160ص. شابک:0ـ40ـ5824ـ964ـ978.

هدف مؤلف در اين کتاب ارائه‌ي الگويي است که بتوان با بررسي آن، درباره‌ي اصول معناشناسي و روش ترجمه‌ي قرآن به بحث و گفتگو پرداخت. وي درصدد است پيش از عرضه‌ي ترجمه‌ي جديد خود از قرآن مجيد، روش کار خود را در گفتگو با ديگران منقّح سازد. اين اثر درواقع مقدمه‌اي است بر نشر ترجمه‌اي فارسي از قرآن کريم که مؤلف در آن مباني و روش‌هاي خود را به نظرخواهي اهل فن و محک نقد و پيرايش آنان نهاده است؛ بنابراين اين ترجمه، پيش‌نويسي براي گفتگو و باز تفسير است چراکه به نظر مؤلف، ترجمه‌ي اصيل همواره ‌در هر گفتگو شكوفا مي‌شود.

کتاب حاوي مقدمه، سه فصل و چند پيوست است. فصل نخست <چشم انداز حقيقت> نام دارد. تا زماني که نسبت بين زبان و حقيقت، تبيين نشود، ترجمه و تفسير هر متني به ويژه متن مقدس، فاقد روش و نهايتاً غير مسئولانه خواهد بود. نويسنده در اين فصل، انبوهي آراي برگرفته از فلسفه، زبان شناسي، معرفت‌شناسي و هرمنوتيک را  همراه با ديدگاه‌هايي از محققان اسلامي قديم و جديد کنار هم مي‌نهد تا مهم‌ترين مشکلات ترجمه‌ي متن را با دقت در جوانب مختلف زبان و حقيقت نشان دهد. فصل دوم کتاب به <فرايند معناشناسي> اختصاص يافته و مؤلف در آن گام به گام، مراحل مختلف فهم معنا را پي‌جويي مي‌کند. فصل سوم که نمونه‌ي عملي کار وي در ترجمه‌ي بخشي از قرآن است، به ترجمه‌ي سوره‌ي نبأ اختصاص يافته و مترجم قرآن در انتهاي اين فصل نکات تفسيري، لغوي و زبان شناختي خود را افزوده است.

فهرست بلند و بالاي منابع پاياني کتاب (528 منبع) نشان از اطلاع و اشراف مؤلف بر منابع اسلامي کهن (اصول فقه، لغت عربي، تفسير قرآن، و مانند آن) و منابع فلسفي و زباني جديد دارد. با اين همه برخي منابع يادشده در اين فهرست را در کتاب نمي‌توان يافت؛ به عکس، برخي منابع مورد استفاده در متن کتاب، جايشان در اين فهرست خالي است. نمايه‌ي اعلام و موضوعات پاياني کتاب بر حُسن اثر افزوده است.

معناشناسيِ شناختي ترجمه‌ي مجاز (متانومي) در قرآن کريم

معناشناسيِ شناختي ترجمه‌ي مجاز (متانومي) در قرآن کريم

 

Mohammed Nihad Ahmed & Mohammed Abdullah Al-Mallah, A Cognitive Semantics of Translating Metonyms in the Glorious Qur'ân: An approach of studying translation as a cognitive semantic phenomenon, Saarbrücken (Germany): LAP Lambert Academic Publishing, 2011. 328pp. ISBN: 978-3-8454-7936-1.

معناشناسيِ شناختي ترجمه‌ي مجاز (متانومي) در قرآن کريم: پژوهشي در ترجمه به مثابه‌ي معناشناسي شناختي، نوشته‌ي محمد نهاد احمد و محمد عبدالله الملاح، زاربروکن (آلمان): انتشارات لامبرت، 2011. 328ص. شابک: 9783845479361.

 

کتاب حاضر درصدد بيان اين نکته است که ترجمه بيشتر از آنکه فرايندي زباني و زبان‌شناختي باشد، عملي شهودي و شناختي است. مؤلفان کتاب براي تبيين ديدگاه خود، بحث اصلي را بر موضوع "همنشيني و دگرنامي" يا متانومي (Metonymy) متمرکز کرده‌اند که مي‌توان آن را تقريباً معادل موضوع مجاز در ميان اصطلاحات شناخته شده‌ي ادبيات اسلامي دانست. واژه‌ي متانومي (μετωνυμία) يوناني و به معناي تغيير اسم است. اين امر در اصطلاح نوعي کنايه گويي، و صورتي از سخن است که بر اساس رابطه‌ي جفت شدگي ميان واژه‌هاي مجازي و حقيقي ساخته مي‌شود. في‌المثل جمله‌ي <او با عرق جبين، خرج خود را در مي‌آورد>، يعني <او با کاري که باعث عرق کردن جبينش مي‌شود، خرج زندگي خودش را در مي‌آورد>؛ در اينجا رابطه‌ي همنشيني وجود دارد. همچنين اگر بجاي نام بردن مستقيم از يک موجود، از چيزي که يادآور آن باشد نام ببريم، از آرايه‌ي دگرنامي استفاده کرده‌ايم. مثل اينکه به‌جاي مجلس شوراي اسلامي در ايران بگوييم بهارستان، يا به جاي پارلمان انگلستان بگوييم وستمينيستر (Westminster) يا به‌جاي سينماي آمريکا بگوييم هاليوود. در اين هر سه مثال، به جاي بيان مفهومي خاص، مکان فيزيکي مشخصي را به‌کار برده‌ايم که به آن مفهوم مرتبط است.

مؤلفان کتاب متانومي را مهم‌ترين پديده‌ي معناشناسي شناختي مي‌دانند. مترجمان در اين موارد ناگزيرند کوشش فراوان به‌خرج دهند تا نزديک‌ترين معادل متانومي را در زبان مقصد بيابند و در ترجمه‌ي خود به‌کار گيرند. نمونه‌هاي زيادي از آيات قرآن و تلاش مترجمان مختلف براي ترجمه‌ي آن آيات در کتاب حاضر به اين منظور ذکر شده است. از مهم‌ترين نتايج مؤلفان در اين اثر آن است که در بسياري موارد، شايسته است که مترجم در فرايند شهودي خود، متانومي کاملاً جديدي از حيث ساختار و واژگان در زبان مقصد بازسازي کند. نتيجه آنکه مترجم و متانومي در فرايندي شهودي، رابطه‌اي متقابل و تنگاتنگ دارند تا بتوان فرايند برگردان متن را با موفقيت بيشتر طي کرد.

 

 

یاجوج و مأجوج در قدیم ترین منابع اسلامی (عربی) و سریانی (مسیحی)

 

Gog and Magog in Early Syriac and Islamic Sources

Sallam's Quest for Alexander's Wall

Emeri van Donzel and Andrea Schmidt. With a contribution by Claudia Ott

Forthcoming
Expected: June 2009

 

Alexander's alleged Wall against Gog and Magog, often connected with the enclosure of the apocalyptic people, was a widespread theme among Syriac Christians in Mesopotamia. In the ninth century Sallam the Interpreter dictated an account of his search for the barrier to the Arab geographer Ibn Khurradadhbih. The reliability of Sallam's journey from Samarra to Western China and back (842-45), however, has always been a highly contested issue. Van Donzel and Schmidt consider the travel account as historical.
This volume presents a translation of the source while at the same time it carefully looks into other Eastern Christian and Muslim traditions of the famous lore. A comprehensive survey reconstructs the political and topographical data. As so many other examples, also this story pays witness to the influence of the Syriac Christian tradition on Koran and Muslim Traditions.

مسيحيان در قرآن: بررسي تفاسير قديم و جديد

 

مسيحيان در قرآن

معرفي کتابي از جين دَمِن مکاوليف

 

جين دَمِن مکاوليف، مسيحيان در قرآن: بررسي تفاسير قديم و جديد، کمبريج: انتشارات دانشگاه کمبريج، 1991. 340ص. شابک: 1-36470-521-0.

 

 مسیحیان قرآن

 

شمار فراواني از آيات قرآن کريم در بيان، انتقاد و تصحيحِ اعمال و اعتقادات مسيحيان است. اين آيات که عمدتاً در سورههاي مدني (بقره، آلعمران و مائده) قرار دارند، مسائل و موضوعات مورد بحث ميان پيامبر اکرم (ص) و اهل کتاب را نشان ميدهند. از سوي ديگر، برداشتها و تفاسير مسلمانان از اين آيات در چهارده قرن گذشته خود حاوي تنوع و اختلافات خاصي بوده است. کتاب حاضر، يعني مسيحيان در قرآن: بررسي تفاسير قديم و جديد به بررسي ديدگاههاي ده تن از مفسران قرآن در تفسير هفت آيه‌ي قرآن کريم راجع به مسيحيان ميپردازد و از اين رهگذر، عناصري از سنت تفسير در اسلام و مناسبات بين الاديانيِ مفسران مسلمان را نمايان ميسازد. پيش از اين کتاب نيز پژوهشهاي موردي ديگري در تفاسير قرآن صورت گرفته است که ميتوان کتاب حاضر را از جهاتي با آنها مقايسه کرد. مثلاً جين اسميت (Jane I. Smith) در کتاب خود با عنوان بررسي تاريخي و معناشناختي واژه‌ي "اسلام" در سلسله تفاسير قرآن (ميسولا، 1975)، به روشي مشابه، واژه‌ي اسلام را از منظر مفسّران اسلامي بررسي کرده است.

 

مؤلّف اين کتاب خانم جين دَمِن مکاوليف، استاد کنوني مطالعات اسلامي در دانشگاه جرج تاوْن (واشينگتن, آمريکا) است. وي ليسانس خود را در کالج ترينيتي (واشينگتن, آمريکا) به پايان رسانيده؛ در 1979، فوقليسانس خود را در زمينه‌ي مطالعات اديان از دانشگاه تورنتو (کانادا(دريافت کرده؛ و در 1984، موفق به کسب دکتري مطالعات اسلامي از همان دانشگاه شده است. از سال 1986 تا 1992 در دانشگاههاي اِموراي (Emory)، آتلانتا (Atlanta)، و جورجيا (Georgia) به تدريس مطالعات ديني و اسلامي مشغول بوده؛ از سال 1992 تا 2000 استاد مطالعات اسلامي در دانشگاه تورنتو (کانادا) بوده و در اين مدت, در سمت استاد تمام, به تدريس در دو دپارتمان اديان و فرهنگ و تمدنهاي خاور ميانه اشتغال داشته و از سال 2000 ميلادي تاکنون رئيس يکي از دانشکده‌هاي دانشگاه جُرج تاوْن (واشينگتن, آمريکا) بوده است.

 

جین مک اولیف

 

آثار:

بيشتر آثار خانم مکاوليف به گونه‌اي به مسئلهي مسيحيت و مسيحيان از منظر قرآن و تفاسير اسلامي پرداختهاند. مهمترين اثر وي, سرويراستاري دايرةالمعارف قرآن (2001ـ2005) است که طرح اوليهي آن را در سال 1992 با همکاري انتشارات بريل در لايدن (هلند) ريخته و با همکاري شمار زيادي از معروفترين قرآنپژوهان معاصر, آن را در 5 جلد و نزديک به 700 مدخل منتشر کرده است.

 

عناوين پارهاي از کتابهاي قرآني وي به اين شرح است:

مسيحيان در قرآن: بررسي تفاسير قديم و جديد (پاياننامهي دکتري, انتشار, کمبريج, 1991)؛

ترجمهي تاريخ طبري (ترجمه, مقدمه و شرح جلدِ 28 از مجلدات تاريخ الرسل و الملوک به انگليسي), آلباني (آمريکا, 1995)

دايرةالمعارف قرآن (سرويراستار, 5 جلد, لايدن, 2001ـ2005)

سرويراستاري مشترک يک کتاب دربارهي تاريخ و روشهاي تفسير در اسلام, يهوديت و مسيحيت (نيويورک, 2003)

 

مقالات:

برگزيده‌ي تمام زنان عالَم: مريم و فاطمه در تفاسير قرآن (1981)؛

شناخت صابئين در تفاسير قرآن (1982)؛

اهلکتاب در يک تفسير فارسي (1983)؛

مقدمهي ابنجوزي بر تفسير زاد المسير في علم التفسير (1988)؛

ديدگاههاي طبري و ابنکثير درباب تأويل قرآن (1988)؛

تفسير فخرالدين رازي از آية الجزية و آية السيف (1990)؛

تفسير فخرالدين رازي از صفت خالقيت خداوند (1990)؛

نسخ دو شريعت يهوديت و مسيحيت از منظر اسلام (1994)؛

بافت قرآني تحقيقات مسلمانان درباره‌ي تورات و انجيل (1996)؛

ارزشگذاري اسرائيليات: معضلي در تفسير (1998)؛

دربارهي مقدمة في أُصول التفسير, اثر ابنتيمية (1998)؛

مسيحيان در قرآن و تفاسير (1999)؛

و جادلهم بالتي هي أحسن: معناي يک عبارت سادهي قرآني (1999)؛

متن و متنگرايي: آيهي هفتم سورهي آلعمران به مثابهي نقطهي عطف (2000)؛

تفسير فقهي قرآن با تکيه بر مضامين مرتبط با مسيحيان (2001)؛

آموزش قرآن در آمريکاي شمالي (2002)؛

آيا هيچ پيوندي ميان قرآن و عهدين هست؟ (2002)؛

درآمدي بر تفسير قرآن در قرون ميانه (2003)؛

ابرهه در قرآن (2001)؛

جدل, بحث و محاجّه در قرآن (2001)؛

قلب در قرآن (2002)؛

فاطمهي زهرا و قرآن (2002)؛

 

اکنون به معرفي و بررسي کوتاهي از کتاب مسيحيان در قرآن بازگرديم. هدف اصلي مؤلّف در اين کتاب آن است که به تحقيق درباره‌ي مسيحيان در سنّت اسلامي (عمدتاً تفاسير) بپردازد و پرسش او همواره اين است که آيا فهم مسلمانان از واژه‌ي مسيحي دقيقاً برابر با همان تصوري است که مسيحيان از خود دارند؟ (ص 8-9). در اين ميان به درستي معلوم نيست که چرا مؤلّف در جستجوي تصوير مسيحيان در باور مسلمانان، تنها بر ادبيات و متون تفسيري تکيه ميکند و فيالمثل به بررسي اين موضوع در کتب تاريخي و متون کلامي، حديثي و فقهي نميپردازد.

 

کتاب مسيحيان در قرآن يک مقدمه و دو بخش اصلي دارد. بخش نخست حاوي دو فصل و بخش دوم داراي هفت فصل و يک نتيجهگيري است. فصل اول (ص 13-36) که "متن و تفسير" نام دارد، به معرفي متن قرآن، جمع و تدوين آن، شکلگيري تفسير قرآن، تحول و تکامل تفسير و نيز پيدايش تفاسير جديد قرآن در سدههاي اخير ميپردازد و اين موضوعات را با تکيه بر پژوهشهاي قديم و جديد مسلمانان و غربيان تحليل ميکند. مرور مؤلّف بر آراي مسلمانان و انواعِ نظريهپردازيهاي غربيان در اينباره تقريباً کامل است، اما به دليل آنکه اين امر موضوع اصلي کتاب وي نيست، بسيار مختصر و گزيده است.

 

عنوان فصل دوم (ص 37-89) "از طبري تا طباطبايي" است. مؤلّف در اين فصل تفاسير معروفي را که مورد مراجعه‌ي وي بودهاند معرفي ميکند. ده مفسري که آراي تفسيري آنها در اين کتاب بررسي شده است، به ترتيب عبارتند از: طبري، شيخ طوسي، زمخشري، ابوالفتوح رازي، ابنجوزي، فخرالدين رازي، ابنکثير، ملّا فتح الله کاشاني، رشيد رضا، و علّامه طباطبايي. از اين ميان، چهار مفسّر شيعه و بقيه از اهل سنّتاند؛ دو تفسير فارسي و بقيه عربي؛ دو تفسير کاملاً روايي و بقيه داراي سبک غيرروايي؛ دو تفسير از دوره‌ي جديد (قرن چهاردهم) و بقيه از سدههاي سوم تا دهم هجرياند. بنابراين ميتوان گزينش مؤلّف را از جامعيتي نسبي برخوردار دانست. مکاوليف در اين فصل شرحي موجز و دقيق از زندگي، تحصيلات، آثار و افکار هر يک از اين مفسران به دست ميدهد و پيش از ورود به بحث اصلي خود در بخش دوم (فصلهاي سوم تا نهم)، ويژگيها و نگرش تفسيري اين تفاسير را (عليالاصول براي خواننده‌ي غربي) معرفي ميکند. نکته‌ي قابل توجه آنکه وي افزون بر متون اروپايي و عربي، از منابع فارسي نيز به فراواني استفاده ميکند.

 

بخش دوم (فصلهاي سوم تا نهم) بدنه‌ي اصلي کتاب است. مؤلف عنوان اين بخش از کتاب را "ستايش قرآن از مسيحيان" قرار داده است. هر يک از فصول سوم تا نهم (در بخش دوم) به بررسي و تحليل يکي از گزارههاي قرآني درباره‌ي مسيحيان است. بدينسان، مؤلّف هفت آيه يا مجموعه آيات قرآني را مطرح ميکند که همگي درباره‌ي مسيحيان است و ميکوشد فهم و تفسير مفسّران مسلمان را از اين آيات بکاود. اين هفت آيه عبارتند از: سوره‌ي بقره، آيه‌ي 62؛ سوره‌ي آلعمران، آيه‌ي 55؛ سوره‌ي آلعمران، آيه‌ي 199؛ سوره‌ي مائده، آيه‌ي 66؛ سوره‌ي مائده، آيات 82-83؛ سوره‌ي قصص، آيات 52-55؛ و سوره‌ي حديد، آيه‌ي 27. اين آيات همگي داراي نکات مثبت و توصيفات ستايشآميزي از مسيحيان هستند؛ از جمله اينکه در ميان اهلکتاب، بهترين گروهاَند و بيشترين همدلي را با مسلمانان دارند؛ بسياري از ايشان از پيش به قرآن ايمان داشتهاند و خود را مسلمان ميدانند؛ به عکس يهوديان، افرادي معتدل و ميانهرواَند؛ و سرانجام آنکه پاداش اعمال نيک ايشان نزد خداوند محفوظ است.

 

نظريه‌ي اصلي مکاوليف در اين کتاب (که همراه با گزينش خاصي نسبت به منابع اسلامي صورت گرفته)، اين است که آيات قرآن درباره‌ي مسيحيت و مسيحيان بسيار بازتر از فهم مفسران اسلامي از اين آيات است. به نظر وي، ساخت اين آيات از نظر نحوي، معناشناسي، و کلامي داراي تساهل و تسامحي بيشتر از آن تفسيرهايي است که مفسّران مسلمان در چارچوبي از پيش تعيينشده و بر اساس ذهنيتهاي خاص خود از مسيحيت ارائه دادهاند. با اين همه، نميتوان نظريه‌ي وي را __ مبني بر تأثير همهجانبه‌ي اين ديدگاههاي تفسيري بر مناسبات بين الادياني اسلام و مسيحيت و نيز شکلدهي نگرشِ مسلمانان به مسيحيان __ به طور کامل پذيرفت، چراکه در سراسر اين کتاب، تمايز روشني ميان انديشههاي کلامي و نگرشهاي تاريخي مسلمانان صورت نگرفته است.

 

استفاده و رجوع مؤلّف به تفاسير اسلامي بسيار چشمگير است، اما شايد اين نکته براي غربيان (و نه ما مسلمانان) اندکي عجيب بنمايد که دستهاي از آرا و اقوال تفسيري، نسل به نسل در ميان مفسّران تکرار شده است. فارسي يا عربي بودن، روايي يا غير روايي بودن، شيعه يا سني بودن هيچيک در ديدگاهها و نظريات مفسّران دهگانه چندان تفاوتي ايجاد نکرده است. تنها قديمي يا جديدبودن تفاسير (در تفسير المنار رشيد رضا و تفسير الميزان علامه طباطبايي) است که تفاوت مشهودي را نشان ميدهد.

 

اميد است به زودي ترجمهاي شايسته از اين اثر در اختيار قرآن پژوهان و علاقمندان فارسي زبان قرار گيرد.

 

دستور زبان عربي و تفسير قرآن در نخستين سده‏هاي اسلامي

دستور زبان عربي و تفسير قرآن

در نخستين سده‏هاي اسلامي

   

 

 كُرنليوس وِرْستيخ، دستور زبان عربي و تفسير قرآن در نخستين سده‏هاي اسلامي، لايدن: انتشارات بريل، 1993. 320ص. شابك: 9004098453.

 

Cornilos Versteegh, Arabic Grammar and Qur’anic Exegesis in Early Islam, Leiden: E.J. Brill, 1993. 320pp. ISBN: 9004098453. 

 

Arabic grammar

 

اين كتاب به تحقيق در ريشه‏ي پاره‏اي از مفاهيم و اصطلاحات صرف و نحو عربي مي‏پردازد و مي‏كوشد ردّ پاي آن‏ها را در نخستين تفاسير قرآن تدوين يافته در دو قرن نخست هجري بيابد. مؤلف درصدد ارائه‏ي اين نتيجه است كه دانش صرف و نحو عربي، منشأيي يگانه نداشته است، و بسياري از مفاهيم و اصطلاحات عربي كه مي‏پنداريم از منابع سرياني و يوناني اخذ شده‏اند، خود در منابع عربي در دسترس لغويان، صرفيان و نحويان بوده است. به اعتقاد مؤلف يكي از مهم‏ترين اين منابع نخستين تفاسير قرآني است و هم از اين رو، وي مي‏كوشد مفاهيم و اصطلاحات صرفي و نحوي را در منابعي چون تفسير مقاتل بن سليمان و تفسير محمد بن سائب كلبي را با نمونه مشابه آن‏ها در آثار نحوي سيبويه و فرّاء مقايسه كند.

 

کرنليوس ورستيخ، مؤلف كتاب (متولد 1947 در هلند)، استاد مطالعات عربي و اسلامي در دانشگاه نايمخن (هلند) است و بيشتر كتاب‏ها و مقالات وي در حوزه‏ي ادبيات عرب (به ويژه شكل‏گيري اوليه‏ي دستور زبان عربي) است. وي علاوه بر تسلط كامل بر زبان‏هاي اروپايي، سامي و عربي، از آشنايي نزديكي با زبان‏هاي تركي، فارسي و سواحلي نيز برخوردار است. رساله‏ي دكتري وي درباره‏ي <تأثير عناصر يوناني بر زبان‏شناسي عربي> بود كه در سال 1977 توسط انتشارات بريل در ليدن به چاپ رسيده است. لازم به ذكر است كه وي تاكنون آثار خود را با دو نام متفاوت كُرنليوس وِرْستيخ (C.H.M. Versteegh) و كيس وِرْستيخ (Kees Versteegh) منتشر كرده است و گاه در يك اثر خود اين هر دو نام را به كار مي‏برد.

 

نخست به دغدغه‏هاي مؤلّف در تأليف كتاب گوش مي‏دهيم:

در اولين سال اقامتم در قاهره، يكي از همكارانم به من خبر تصحيح و انتشار تفسير مقاتل بن سليمان را داد. كسي را براي خريد كتاب فرستادم؛ ناشر گفت كتاب چاپ شده، اما چون قيمت آن معين نشده است، هيچ نسخه‏اي از آن فروخته نمي‏شود. بعدها خيلي زود فهميدم كه قصه اين نيست؛ چراكه برخي افراد در مصر پاره‏اي از محتواي اين كتاب را ناخوش داشتند و از عرضه‏ي آن جلوگيري مي‏كردند. به‏دست آوردن نسخه‏ي كتاب چندان آسان نبود. سرانجام موفق شدم؛ اما اشتياق اوليه‏ام در مطالعه‏ي آن مبدّل به نوميدي شد. اميد داشتم كه در اين كتاب انبوهي اصطلاحات جالب صرفي و نحوي بيابم، اما ظاهراً قسمت اعظم كتاب، به مطالب تفسيري‏اي پرداخته بود كه هيچ ربطي به مسائل زباني نداشت. وقتي كتاب را براي دومين بار مرور مي‏كردم، به گونه‏اي اتفاقي ديدم كه مؤلف در تفسير عبارتي از متن قرآن، اصطلاح نحوي "صله" را به‏كار برده است. همين امر مرا به كنجكاوي واداشت و تصميم گرفتم تمام كتاب را صفحه به صفحه بخوانم. نتيجه‏ي كار، فهرستي كوتاه، اما بسيار مهم، از اصطلاحات صرفي و نحوي بود كه با آن به بررسي روش مُقاتل در تفسير قرآن پرداختم و مقاله‏اي را در مجله‏ي اسلام (برلين) منتشر كردم.

 

 versteegh

 

پس از تفسير مقاتل بن سليمان، تصميم گرفتم كه ديگر تفاسير را نيز بررسي كنم؛ خيلي زود تفسير مجاهد، تفسير سفيان ثوري، و نسخ مخطوطي از تفسير محمد بن سائب كلبي [= تفسير ابن‏عباس] و تفسير عبدالرزاق بن همّام صنعاني [از مَعْمَر بن راشد] را به‏دست آوردم. از داشتن اين تفاسير بسيار مشعوف بودم و خوشحال‏تر اين كه اكنون مي‏توانستم نتايج بررسي‏هاي خويش را با دستاوردهاي هارالد موتسكي (Harald Motzki) در بررسي المصَنَّف عبدالرزاق صنعاني، به منظور اثبات وثاقت عمده‏ي روايات موجود در اين اثر روايي مقايسه كنم. دستاوردهاي علمي موتسكي مرا تشويق كرد كه در ادامه‏ي تحقيقات خود، با بهره‏گيري از متون تفسيري اوليه، پاسخ يكي از پيچيده‏ترين مسائل تاريخ نحو عربي را بيابم. آن مسأله اين است: منشأ يا خاستگاه اصطلاحات صرفي و نحوي كه در الكتاب سيبويه آمده است چيست؟

 

 اين جملات، توضيحات آقاي وِرْستيخ، مؤلف كتاب دستور زبان عربي و تفسير قرآن در نخستين سده‏هاي اسلامي در مقدمه‏ي كتاب بود. امروزه تمامي محققان بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه نخستين كوشش‏ها در تحليل و توصيف نظام‏مند زبان عربي را سيبويه (متوفاي 180 ق) در الكتاب خود انجام داده است. پيش از سيبويه، دانشمندان اسلامي صرفاً به توضيح و بيان متن قرآن كريم مي‏پرداختند. هدف اصلي آن‏ها فهم معناي ظاهري قرآن به منظور پاسخ‏گويي به مسايل و پرسش‏هاي روزمره‏ي جامعه اسلامي بود. اما براي بحث علمي در اين كتاب آسماني، مجموعه‏اي از مفاهيم و اصطلاحات فني مورد نياز بود كه سيبويه با مطالعه‏ي روش‏مند در زبان قرآن و اشعار جاهلي، نخستين بار آن‏ها را در الكتاب خود به نحوي جامع و هماهنگ معرفي كرد.

 

 الكتاب سيبويه به گونه‏اي شگفت‏آور حاوي تفاصيل دقيق زبان‏شناختي و نام‏گذاري اصطلاحات و مفاهيم براي دستور زبان عربي است. اين پديده‏ي شگفت دو گونه خاستگاه مي‏تواند داشته باشد: نخست خاستگاه بيروني، زيرا هيچ نشانه‏اي در سنّت عربي برايش سراغ نداريم؛ دوم خلاقيتي بومي و دروني، كه متّكي به تلاش‏هاي اوليه‏ي عالمان همين سنّت باشد. غربيان انبوهي خاستگاه و نشانه‏هاي جعل از فرهنگ و زبان يوناني، سرياني و حتي سانسكريت براي دستور زبان عربي برشمرده‏اند، اما وِرْستيخ كلّيت و جامعيّت هريك از اين نظريات را با ارائه شواهد خود از بين مي‏برد. نكته‏ي قابل توجه اين است كه مؤلف اين كتاب خود از نخستين نظريه‏پردازان منشأ يوناني براي دستور زبان عربي بوده است و چرخش 180 درجه‏اي وي در اين كتاب از يك خاستگاه بيروني به خاستگاهي دروني و بومي براي دستور زبان عربي شگفتي بسيار دارد.

 

 وِرْستيخ معتقد است ريشه‏ي اين اصطلاح‏سازي ــ به گونه‏اي نيمه‏فني ــ در آثار نخستين مفسّران اسلامي پيش از سيبويه شكل گرفته است. از نظر وي، دستور زبان عربي، محصول طبيعي و جدايي‏ناپذير فهم قرآن در سده‏هاي نخست بوده است؛ يعني نخستين مفسّران اسلامي در فهم اين كتاب و حل مسائل علمي آن، نيازمند مجموعه‏اي از اين اصطلاحات ادبي و فني بوده‏اند. وي بر اين مدعاي خود شواهدي ذكر مي‏كند. في‏المثل، اكثر محققان غربي معتقدند كه اصطلاحِ "اِعراب" در عربي با اصطلاح يوناني "هلنيسموس" hellnismos پيوندي نزديك دارد. پژوهش وِرْستيخ نشان مي‏دهد كه كَلبي (متوفاي 146 ق) اين اصطلاح را به معناي "سخن گفتن صحيح به عربي همانند باديه‏نشينان عرب" به كار برده است. با اين همه بايد به خاطر داشت كه ريشه تمام اصطلاحات دستور زبان عربي را نمي‏توان در تفاسير اوليه‏ي اسلامي يافت. تأثير زبان‏شناسي يوناني (مثلاً در الگوي تفكيك اسم از فعل و اصطلاحاتي چون صرف، اعلال، كلام/قول، و فائده)، زبان‏شناسي سرياني (مثلاً در نام‏گذاري مصوِّت‏ها) و وام‏گيري از اصطلاحات فقهي (مانند بدل، عوض، لغو، حدّ، حجّت، اصل، دليل و نيت) همچنان هويداست؛ بنابراين به نظر مؤلف، بايد معجوني از عوامل مختلف را علاوه بر تلاش‏هاي فكري نخستين عالمان مسلمان، منشأ دستور زبان و زبان‏شناسي عربي بدانيم.

 

فصل نخست كتاب (ص 1ـ40) با عنوان <نخستين ترمينولوژي و اصطلاحات زباني> به بحث درباره‏ي اصطلاحات نحوي به‏كار رفته در نخستين آثار نحويان مسلمان در پايان قرن دوم هجري مي‏پردازد و انواع نظريه‏هاي مختلف درباره‏ي خاستگاه و ريشه‏ي تكوين اين ترمينولوژي را بررسي مي‏كند.

فصل دوم (ص 41ـ62)، <متوني درباره‏ي تفسير قرآن از نخستين سده‏هاي اسلامي> نام دارد و مؤلف در آن، به معرفي منابع به‏جامانده از اين دوره مي‏پردازد؛ اما مهم‏ترين بحث در اين فصل، درباره‏ي اعتبار و وثاقت متون تفسيري منسوب به دو قرن اول هجري و نيز ارائه‏ي تاريخچه‏اي از سير تحول تفسير قرآن در اين دوره است كه مؤلف پس از طرح نظريات شكاكانه‏ي گلدتسيهر، شاخْت و وَنْزْبرو موضع معتدل‏تري در اين‏باره اتخاذ مي‏كند. البته وي بر اين نكته تأكيد مي‏كند كه وقتي وي گرايش فراگير و شكاكانه درباره‏ي منابع و متون اوليه اسلامي را ــ كه در پاره‏اي حوزه‏ها مُد روز شده است ــ مردود مي‏شمارد، اين بدان معنا نيست كه تمام محتواي تفاسير موجود را از نظر اِسناد معتبر دانسته و آن‏ها را دربست مي‏پذيرد. وي ادله‏ي خويش بر پذيرش وثاقت اين منابع تفسيري را در اين فصل ارائه مي‏كند؛ گواينكه از نظر وي وثاقت منابع به معناي صحت و اعتبار تمام جزييات آن‏ها نيست، بلكه تنها جوهر و بنياد آن‏ها موثق‏اند.

 

 فصل سوم و چهارم به بررسي و تحليل تفاسير مي‏پردازند. در فصل سوم (ص 63ـ95) با عنوان <موضوعات و روش‏هاي تفسيري>، مؤلف موضوعات و شيوه‏هاي متفاوت تفسير در نخستين سده‏هاي اسلامي را بررسي مي‏كند. از نظر وي، اين نخستين مفسّران همگي با يك موضوع واحد سروكار نداشته‏اند، بلكه غالباً وجوه مختلف متن قرآن را بنابر دغدغه‏هاي متفاوت خويش تفسير كرده‏اند. دسته‏اي از ايشان، قرآن را بيشتر در پيوند با مسائل عيني جامعه‏ي اسلامي تفسير كرده‏اند؛ اما برخي ديگر مستقيماً به متن قرآن، اختلاف قرائات و معناي لغوي آيات آن پرداخته‏اند.

 

 فصل چهارم (ص 96ـ159) با عنوانِ <ترمينولوژي نحوي در تفاسير اوليه> بلندترين فصل كتاب است كه در آن مؤلف پاره‏اي ديگر از اصطلاحات نيمه‌فني دستور زبان عربي به‏كاررفته در تفاسير كهن اسلامي را بررسي مي‏كند. اين اصطلاحات نيمه‌فني مربوط به "بيان معناي آيه"، "تقسيمات مختلف كلام"، "انواع متن"، و "روابط و اتصالات" هستند و برخي از آن‏ها عبارتند از: معنا، كلام، قول، لغة، اِضمار، صله، خبر، نعت، استفهام، تعجب، جحد، استثنا، معطوف، بدَل، جواب قسم، تقديم و تأخير كه وي به تفكيك و تفصيل اين اصطلاحات را از تفاسير مُجاهد، سفيان ثوري، محمد بن سائب كلبي، مُقاتل و عبدالرزاق صنعاني بيرون مي‏كشد. در پايان بار ديگر مؤلف نتيجه مي‏گيرد كه نقطه‏ي عزيمت نخستين نحويان مسلمان، عناصر موجود در تفاسير قرآن بوده است و ايشان ترمينولوژي و دستگاه فني خود را از طريق توسعه و تكامل اين اصطلاحات نيمه فني به‏دست آورده‏اند.

 

در فصل پنجم (ص 160ـ190) با عنوانِ <قرّاء، مفسّران و نحويان>، مؤلف به جستجو در كتب تراجم و شرح حال‏نگاري‏هاي اوليه مي‏پردازد و با بررسي گزارش‏هاي آن‏ها درباره‏ي زندگي و احوالات قرّاء و نحويان مي‏كوشد كه پيوندهاي ميان مفسّران قرن اول و دوم هجري و نحويان نيمه‏ي دوم قرن دوم را بيابد. آخرين فصل كتاب (ص 191ـ206) حاوي استنتاجات متعدد مؤلف درباره‏ي جوانب مختلف شكل‏گيري دستور زبان عربي است و پس از آن ضمايمي (بيش از 20 صفحه) مشتمل بر فهرست منابع، نمايه‏ي اشخاص و آيات قرآن، فهرست كوته‏نوشت‏ها و نيز فهرست اصطلاحات فني آمده است.

 

كتاب دستور زبان عربي و تفسير قرآن در نخستين سده‏هاي اسلامي را نبايد صرفاً پژوهشي در مفاهيم و اصطلاحات فني دستور زبان عربي دانست. مؤلف در اين كتاب به امور ديگري چون نقل حديث و انتقال علم در سده‏هاي نخست و نيز تكوين دو مكتب كوفي و بصري در علم نحو نيز مي‏پردازد. اعتقاد رايج اين است كه اين دو مكتب نحوي، ساخته و پرداخته ادباي متأخر در بغداد است كه چنان تفاصيل و اختلافاتي را به نحويان قديم كوفه و بصره نسبت مي‏دهند. خود وِرْستيخ نيز زماني بر اين اعتقاد بوده است كه نحويان متأخر به تأكيد بيش از اندازه بر تفاوت‏هاي اين مكتب نحوي تمايل داشته‏اند؛ اما وي اكنون بدين نتيجه مي‏رسد كه منابع كهن نشانه‏هايي از اختلاف‏هاي جوهري و بنيادين ميان اين دو ارائه مي‏دهند. في‏المثل، تفاوت روشني ميان واژگان و اصطلاحات فني مكتب نحوي بصري (در الكتاب سيبويه) و مكتب نحوي كوفي (در معاني القرآن فرّاء) وجود دارد.

 

اين كتاب در چند سال گذشته توجه و اعتناي اسلام‏شناسان غربي، به‏ويژه پژوهش‏گران قرآن و ادبيات عرب را به خود جلب كرده است. علاوه بر بررسي آراي مؤلف در برخي از كتاب‏هاي متأخر، چند نقد و معرفي كوتاه و بلند بر اين كتاب نوشته شده است كه مشخصات آن‏ها چنين است.

 

1)Mohammad Arkoun, Arabica 45iii (1998) pp 227ـ229.

2) L. Bettini, Bulletin critique des annales islamologiques 13 (1997) pp. 3ـ8.

3) Claude Gilliot, Zeitschrift der Deutschen Morgenlndischen Gelsellschaft 146 (1996) pp. 207ـ211.

4) Claude Gilliot, Mélanges de l’institut dominicain d’études orientales du Caire 22 (1995) pp. 497ـ501.

5)John L. Hayes, Journal of the American Oriental Society 117iv (1997) pp. 751ـ752.

6)G. Humbert, Studia Islamica 82 (1995) pp. 147ـ150.

7)Miklos Muranyi, Zeitschrift für Arabische Linguistik 32 (1996) pp. 92ـ96.

8)Andrew Rippin, Der Islam 72ii (1995) pp. 310ـ323.

9)Solomon I Sara, Islam and ChristianـMuslim Relations 8i (1997) pp. 107ـ108.

10)R. Talmon, Jerusalem Studies in Arabic and Islam 20 (1996) pp. 286ـ292.

 

نقدي کوتاه بر ترجمه‌ي عربي تاريخ قرآن (نلدکه‌ـ‌شوالي)

 

نقدي کوتاه بر ترجمه‌ي عربي تاريخ قرآن (نلدکه‌ـ‌شوالي)

 

همچنانکه در پايان مقاله‌ي قبل (در تاريخ يکشنبه 3 ارديبهشت 1385) راجع به معرفي ترجمه‌ي جديد عربي از تاريخ قرآن (نلدکه‌ـ‌شوالي) آوردم, اين اثر به رغم تلاش فراوان مترجم و دستياران و مشاوران وي, کاستي‌هايي در خود دارد. از آنجا که من خود به ترجمه‌ي جلد دوم اين اثر به فارسي مشغولم (و بخشي از اين کار را در مجله‌ي علوم حديث, ش 35ـ36, بهار و تابستان 1384 منتشر کرده‌ام), در خلال کار به برخي از اين اشتباهات برخورد کرده‌ام. در اينجا تنها پاره‌اي از ايرادات معنايي (10 مورد) را خاطر نشان مي‌کنم و اميدوارم چنانچه خوانندگان در اين باره نکته‌اي بيشتر مي‌يابند, بر آن بيفزايند.

 

ترجمه‌ي عربي جورج تامر از تاريخ قرآن نُلدکه را مي‌توان تقريباً ترجمه‌اي امين و وفادار به متن و به زبان عربي روز دانست که به رغم پيچيدگي, کهنگي زبان اصلي (آلماني) و ارجاعات فراوان به‌خوبي از عهده‌ي انتقال مفاهيم برآمده است. بااين‌حال, مترجم و دستياران وي از افزودن هرگونه پاورقي توضيحي يا انتقادي خودداري کرده و خواننده را تنها با متن مؤلف روبه‌رو ساخته‌اند. در اين ميان, شلوغي و ارجاعات فراوان در متن اصلي و دشواري کار ترجمه سبب شده که مترجم در موارد فراواني به سهو کلمه يا عبارتي را از ترجمه‌ي خود حذف کند. از اين مهم‌تر, (شايد) به دليل عدم تخصص کافي وي در مطالعات قرآني, گاه برخي از اصطلاحات کليدي يا حتي جملات معمولي به طرز بسيار تعجب‌انگيزي به اشتباه به عربي ترجمه شده است.

 

مشخصات چاپ ترجمه‌ي عربي چنين است: تئودور نلدکه, تاريخ القرآن, بازنگري فريدريش شوالي, ترجمه از آلماني به عربي به اهتمام جورج تامِر, برلين و بيروت: مؤسسه‌ي کنراد أدناور, 2004. سه جلد, xxxvi+841ص. بدون شابک.

 

اشتباهات فاحش معنايي در ترجمه

 

1) Andere verlegen den Vorgang in die Zeit unmittelbar nach dem Tode Muhammeds und lassen Ali jenes Gelübde als Vorwand benutzen, um die Huldigung für Abū Bekr hinauszuschieben (9, 6-8).

 

 

ترجمه‌ي عربي: و يضع آخرون هذه العملية بُعيد موت محمد, و يجعلون القَسَم علي لسان علي, لکي يأخذ الکرامة من أبي‌بکر (ص 243, سطر 13ـ14).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: روايات ديگر زمان اين عمل را اندکي پس از وفات محمد (ص), و سوگند علي (ع) را بهانه‌اي براي تأخير در بيعت با ابوبکر مي‌دانند.

 

 

2) Am allerwenigsten, sollte man meinen, benötigte ein sachkundiger Mann wie Zaid der Anregung für ein Werk, dessen Nützlichkeit und Zweckmäßigkeit so klar zutage lag (23, 28-30).

 

ترجمه‌ي عربي: أقلّ ما يقال, هو أنّ رجلاً عارفاً کزيد, لم يکن بحاجة إلي من يدفعه للقيام بعمل کان هدفه و فائدته واضحين بهذا الشکل (ص 256, سطر 8ـ9).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: اما دست‌کم بايد گفت فرد خبره و اهل‌فنّي چون زيد در انجام کاري مفيد و مهم اينچنين نياز به محرک و داعي داشت.

 

توضيح: روشن است که فعل گذشته‌ي benötigte در زبان آلماني مثبت است. در سراسر جمله‌ي آلماني که نقل کردم, هيچ عاملي که مفاد جمله را منفي کند وجود ندارد. اما در ترجمه‌ي عربي اين جمله منفي شده است.

 

 

3) Es wird deshalb vorsichtiger sein, ihre Werke allgemein als Ausgaben zu bezeichnen (28, 1-2).

 

ترجمه‌ي عربي: لذا من الحکمة ألا نشير إلي أعمالهم بشکل عام کنسخٍ قائمة بذاتها (ص 259, سطر 14ـ15).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: از اين رو, مناسب‌تر اين است که کار ايشان را عموماً مصاحفي مستقل بشماريم.

 

توضيح: بازهم اشکال در ترجمه‌ي جملات مثبت به صورت منفي

 

 

4) Miqdād b. Amr, von jemenischen Stamm Bahrā, mußte, in eine Blutfehde verwickelt, flüchten und war schließlich in Mekka gelandet und Schutzgenosse des Aswad b, Abd-Jaghūt, offenbar eines jemenischen Landsmannes, geworden.

 

ترجمه‌ي عربي: المقداد بن عمرو, من عشيرة بهرا اليمنية, هرب بسبب ثأرٍ وانتهي به الهرب إلي مکة حيث أصبح رفيقاً لأسود بن عبديغوث, و هو علي الأرجح أيضاً من اليمن (ص 260, سطر آخر و ص 261, سطر اول).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: مقدار بن عمرو, از طايفه‌ي يمني بَهراء, به‌سبب خوني از يمن گريخته و سرانجام سر از مکه درآورده بود. در آنجا با أسود بن عبديغوث عقد جوار (ولايت) بسته بود که وي نيز به احتمال زياد از اهل يمن بود.

 

توضيح: در ترجمه‌ي عربي آمده است که مقداد در مکه با أسود بن عبديغوث رفيق شده است؛ اما درواقع, وي به دليل ترس از قصاص با عقد جوار به ولايت اسود بن عبديغوث در آمده بوده است. معروف است که بعدها وي مقداد را به پسرخواندگي خود برگرفت و از همين رو به او مقداد بن أسود نيز مي‌گفتند (ابن‌سعد, الطبقات الکبري, ص 161). نلدکه در پاورقي متن آلماني خود در اين‌باره به منابع فراواني از جمله ابن‌سعد, ابن‌قتيبة, طبري, نووي, و ابن‌حجر عسقلاني ارجاع داده است. چنانچه مترجم به هريک از اين آثار مراجعه مي‌کرد, اين نکته را به سادگي درمي‌يافت که رابطه‌ي مقداد و أسود در مکه تنها دوستي و رفاقت نبوده, بلکه از آن بالاتر نوعي عهد و پيمان حقوقي بوده است.

آنچه مترجم عربي را به اشتباه انداخته, واژه‌ي Schutzgenosse در متن آلماني است. طبيعي است که در زبان آلماني واژه‌اي براي بيان دقيق معناي "پيمان ولاء" نيست. نُلدکه به طرزي هوشمندانه با ترکيب دو کلمه‌يschützen  (به معناي حمايت, حفاظت و دفاع) و Genosse (به معناي دوست و رفيق) کوشيده تا اين مفهوم را هرچه نزديک‌تر به معناي عربي‌ـ‌جاهلي آن بيان کند, اما مترجم عربي تنها به ذکر واژه‌ي رفيق اکتفا کرده است.

 

 

5) In einer anderen Tradition heißt es, dass Ibn Mas‘ūd 112 Suren hatte, indem die beiden Beschwörungssuren fehlten (41, 18-19).

 

ترجمه‌ي عربي: في رواية أخري أن في قرآن ابن مسعود 112 سورة, فيما تغيب سورتا القسم (ص 273, سطر 11).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: در روايتي ديگر آمده که مصحف ابن‌مسعود 112 سوره داشت و خالي از معوذتين (: دو سوره‌ي فلق و ناس) بود.

 

توضيح: روشن است که سوري با عنوان "دو سوره‌ي قسم" نداريم. مشهور است که مصحف ابن‌مسعود سوره‌هاي معوذتين نداشت. فعل beschwören در آلماني به معناي سوگند خوردن است, اما وقتي درباره‌ي اموري چون روح يا شر به‌کار رود, به معناي دفع کردن و بيرون راندن است. درواقع مترجم عربي در اينجا بدون توجه به اصطلاح معروف معوذتين در علوم قرآن, اين واژه را به گونه‌ي تحت‌اللفطي ترجمه کرده است.

 

 

6) Die Tradition, deren Inhalt soeben dargelegt worden ist, habe ich in der Überschrift „die herrschende“ genannt (50, 6-7).

 

ترجمه‌ي عربي: في العنوان, دعوت هذا التقليد الذي عرضت مضمونه أعلاه, تقليداً سائداً (ص 281, سطر 8).

 

ترجمه‌ي صحيح فارسي: در سرفصل بحث, روايتي را که مضمون آن در بالا گذشت, روايتِ مشهور و غالب ناميدم.

 

توضيح: دو معناي اصلي و معروف واژه‌ي Tradition عبارتند از: "روايت" و "سنت (يا ميراث)". در زبان عربي, اولي را با کلمه‌ي "الرواية" و دومي را با واژه‌ي "التقليد" بيان مي‌کنند. مؤلف در صدر بحث (متن عربي, ص 279) اين واژه را به درستي به روايت (: الرواية السائدة) ترجمه کرده است, اما هيچ معلوم نيست چرا در اينجا آن را به (تقليد سائد) برگردانده است. مطمئناً خواننده‌ي متن عربي به‌کلي از معناي اين جمله‌ي ساده محروم مي‌ماند.

 

 

7) Die Veranlassung des Planes durch den Feldzug von Jemama, der feierliche Beweggrund, das Wort Gottes vor dem Untergang zu bewahren, sowie die Beteiligung des regierenden Chalifen und des neben ihm damals mächtigsten Mannes der Theokratie, alle diese Umstände geben der Sammlung den Charakter eines für Religion und Staat grundlegenden Werkes (19, 3-8).

 

ترجمه‌ي عربي: إن حملة اليمامة التي کانت السبب الاحتفالي لحفظ کلمة الله من الاختفاء واشتراک الخليفة الحاکم و إلي جانبه أقوي رجل في الثيوقراطيا آنذاک في الأمر عوامل تعطي جمع القرآن طابع العمل الاساسي للدين و الدولة (ص 252, سطر 11ـ13).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: اينکه جنگ يمامه سبب‌ساز رسميِ حفظ کلام‌الله از تباهي بوده و نيز مشارکت خليفه‌ي حاکم و, در کنار او, قوي‌ترين مرد سياسي در حکومت ديني آن زمان در کار, همگي نشان مي‌دهند موضوع جمع قرآن رنگ و بوي مذهبي‌ـ‌سياسي داشته است.

 

توضيح: ترجمه‌ي عربي کاملاً تحت‌اللفظي است. کلمه‌ي احتفال (به معناي جشن و ميهماني و سرور) در اين جمله هيچ معنايي نمي‌دهد, گواينکه اين تعبير برگردان دقيق و تحت‌اللفظي feierlich در زبان آلماني است. ايراد ديگر در ترجمه‌ي فعلِ bewahren روي داده است. اين واژه دقيقاً به معناي حفاظت, صيانت و جلوگيري از تباهي است. وقتي مترجم واژه‌ي "الاختفاء" را در ترجمه‌ي عربي اين فعل به‌کار مي‌برد, خواننده لاجرم گمان خواهد برد که گويا عده‌اي درصدد مخفي نگه‌داشتن قرآن بوده‌اند و اقدام خليه‌ي وقت در جمع و تدوين قرآن مانع عمل ايشان شده است.

 

 

 

8) Sehr merkwürdig ist, dass nach Tabarī I 2163, 9 noch im Jahre 35 a.H. die zehnte Sure (Junus) des medinischen Qoran als „siebente“ bezeichnet wurde (39, no. 1).

 

ترجمه‌ي عربي: من الغريب جداً أن توصف حسب الطبري 1, ص 2163, س 9, السورة العاشرة (يونس) من القرآن المدني في السنة 35 للهجرة بالسورة السابعة (ص 270, پاورقي 145, سطر 1ـ2).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: عجيب اينکه در تاريخ طبري, ج 1, ص 2163, سطر 9, ذيل حوادث سال 35 هجري, سوره‌ي يونس (10) هفتمين سوره و از سور مدني شمرده شده است.

 

توضيح: متن عربي چنين القا مي کند که گويا سوره‌ي يونس از سور مدني نازل شده در سال 35 هجري بوده است!

 

 

9) Das Wort kommt schon in der heidnischen Poesie (24, no. 4)

 

ترجمه‌ي عربي: و ترد هذه الکلمة في الشعر الوثني (ص 257, پاورقي 76, سطر 2).

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: اين واژه در اشعار جاهلي آمده است.

 

توضيح: Heidnisch به معناي کافرانه است, اما مراد از آن در اينجا اصطلاح "جاهلي" است. مترجم کلمه را به صورت تحت‌اللفظي به وثَني برگردانده است, بي‌آنکه توجه کند مراد مؤلف اصطلاح معروف "شعر جاهلي" است. جالب اينکه نلدکه خود در ادامه به شاعراني چون هذيل, متلمّس, لبيد و أوس بن حجر اشاره مي‌کند که همگي از شاعران معروف جاهلي‌اند.

 

 

10) Vom 13. Rabī‘ I a.H. 11 bis 21 Gamādā II a.H. 13 (19, no. 1).

 

ترجمه‌ي عربي: من الثالث عشر لربيع الاول من السنة الثانية للهجرة حتي الحادي و العشرين من جمادي الثانية من السنة الثالثة للهجرة.

 

ترجمه‌ي پيشنهادي فارسي: از سيزدهم ربيع‌الاول سال 11 هجري تا بيست و يکم جمادي الثاني سال 13 هجري.

 

توضيح: اين مدت خلافت ابوبکر است. مطمئناً وي در زمان حيات پيامبر, در سال دوم هجري خليفه نبوده است. مترجم عدد 11 لاتين را به اشتباه II رومي خوانده است.

 

نقل مطالب تنها با ذکر مأخذ مجاز است

 

ترجمه ی عربی از تاریخ قرآن نلدکه-شوالی (2004)

 

ترجمه ی عربی از تاریخ قرآن نلدکه-شوالی (۲۰۰۴)

تئودور نلدکه, تاريخ القرآن, بازنگري فريدريش شوالي, ترجمه از آلماني به عربي به اهتمام جورج تامِر, برلين و بيروت: مؤسسه‌ي کنراد أدناور, 2004. سه جلد, xxxvi+841ص. بدون شابک.

 

 

 

 

 يكي از معروف‏ترين و مهم‏ترين آثار قرآن‏پژوهي غرب در دو سده اخير تاريخ قرآن است. اين كتاب نخست در قالب پايان‏نامه‏اي به زبان لاتين به قلم تئودور نولدكه (1856) به رشته تحرير درآمد، اندكي بعد تحرير آلماني آن در مسابقه آكادمي علوم فرانسه شركت داده و برنده مسابقه شد و سپس در 1860 در گوتينگن (آلمان) انتشار يافت.

 

 تقريباً 40 سال بعد، در 1898، ناشر از مؤلف خواست تا با بهره‏گيري از اطلاعات و مطالعات جديد خود كتاب را بازنگاري كند. نُلْدكه به دليل مشغله و كهولت سنّ از اين كار عذر خواست و شاگردش فريدريش شوالي(1919-1863) را براي اين كار معرفي كرد. ويرايش دوم كتاب تاريخ قرآن دقيقاً 40 سال (از 1898 تا 1938) طول كشيد. دو جلد آن را شوالي زير نظر نُلْدكه در سال‏هاي 1909 و 1919 بازنگاري و منتشر كرد؛ اما اندكي پيش از انتشار جلد دوم درگذشت و شوهر خواهر وي هاينريش تسيمرن كار چاپ آن را به انجام رسانيد براي جلد سوم كتاب، هرچند يادداشت‏هاي اوليه‏اي فراهم آمده بود، اما 20 سال كار مشترك و متوالي گوتهلف برگشترسِر(1933-1886) (4) و اُتو پِرِتْسل(1941-1893) لازم بود تا به شكل نهايي‏اش در سال 1938 درآيد. بنابراين از آغاز تحرير نخست تاريخ قرآن تا شكل‏گيري نهايي آن قريب به 80 سال گذشت و نسخه نهايي كه همواره پس از آن تجديد چاپ شده، حاوي اجزاي سه‏گانه‏اي است كه به ترتيب در 1919, 1909 و 1938 منتشر شده است. عناوين سه جلد اصلي تاريخ قرآن، به ترتيب از اين قرار است. ج 1: درباب اصل و منشأ قرآن؛ ج 2: جمع و تدوين قرآن؛ ج 3: تاريخ متن قرآن.

 

 با گذشت 150 سال از تحرير نخست اين كتاب، ترجمه‏اي از آن حتي به ديگر زبان‏هاي اروپايي انجام نيافته بود. امين خولي در مقاله‌ي <تفسير> خود در دائرةالمعارف الاسلامية (ج 9، ص 433) مي‏گويد يكي از دانشجويان مصري كل كتاب را با كمك و مشاوره اساتيد آلماني و عرب ترجمه كرده، اما به دليل مشكلاتي همچنان در دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره انتشار نيافته مانده است.

 

در ايران نيز قريب 40 سال پيش مرحوم آيت‏الله دكتر سيدمحمد حسيني بهشتي جلد نخست اين كتاب را به فارسي برگردانده كه آن نيز تا سال پيش هنوز به صورت دستنويس باقي مانده بود. ظاهراً قرار است به‌زودي اين ترجمه از سوي <مرکز تنظيم و نشر آثار شهيد بهشتي> چاپ شود. يکي دو سال پيش, من چند ماه فرصت بازبيني ترجمه‌ي مرحوم شهيد بهشتي را يافتم. قضاوتم اين است که فارسي مرحوم بهشتي در اين ترجمه در قياس با آثار مکتوب 40 سال پيش, بسيار پخته و هنرمندانه بود. وقتي متن قديمي و دشوار آلماني را پيش خود مي‌ديدم و به ياد مي‌آوردم که شهيد بهشتي تنها کمتر از 5 سال در آلمان به سر برده و در اين مدت بيشتر به امور سياسي, فرهنگي و ديني اشتغال داشته است, بر همت او در برگردان اين اثر به فارسي آفرين مي‌گفتم. اين‌ها همه به اين معنا نيست که ترجمه‌ي مرحوم بهشتي هيچ نقصي نداشت؛ اشکالات و کاستي‌هاي آن به نظرم کم نبود. خدا کند که ويراستار از عهده‌ي رفع نقايص آن برآمده باشد.

 

همين جا بد نيست اشاره كنم كه من هم به ترجمه ي جلد دوم اين اثر مشغولم. بخشي از اين ترجمه در مجله ي علوم حديث (قم)، شماره ي ۳۵و ۳۶ (بهار و تابستان ۱۳۸۴) منتشر شده است. موضوع اين بخش "نقد و بررسي روايات جمع نخست قرآن" است.

 

اخيراً اين کتاب به عربي ترجمه شده است. اين اثر برگردان کامل سه جلد تاريخ قرآن به‌شمار مي‌رود. اين ترجمه به همت دکتر جُرج تامِر و با همکاري سه تن ديگر يعني عبلة معلوف (همسر وي), دکتر خيرالدين عبدالهادي و دکتر نقولا ابومراد انجام گرفته, و ناشر و سرمايه‌گذار اصلي در اين پروژه‌ي علمي مؤسسه‌ي کنرادـ‌أدناور (Konrad-Adenauer-Stiftung) در برلين است. کتاب در ماه آخر سال ميلادي 2004 انتشار يافت و مشخصات کتاب‌شناختي آن چنين  است: تئودور نلدکه, تاريخ القرآن, بازنگري فريدريش شوالي, ترجمه از آلماني به عربي به اهتمام جورج تامر, برلين و بيروت: مؤسسه‌ي کنراد أدناور, 2004. سه جلد, xxxvi+841ص. بدون شابک.

 

دکتر جُرج تامِر, متولد 1960 در روستاي کفرحضر (از کشور لبنان) است. به دليل معلوليت شديد جسمي, وي بيشتر تحصيلات ابتدايي و متوسطه‌ي خود را در خايه انجام داده است. از 1985 تا1987 در دانشگاه تريپولي لبنان فلسفه خوانده و از سال 1988 براي ادامه‌ي تحصيل به آلمان رفته, فوق ليسانس فلسفه‌ي خود را در 1995 و و دکتري‌اش را در سال 2000 ميلادي دريافت کرده است. عنوان رساله‌ي دکتري‌اش <فلسفه‌ي اسلامي و بحران مدرنيسم: بررسي روابط لئواشتراوس با فلسفه‌ي اسلامي در قرون ميانه> (Islamische Philosophie und die Krise der Moderne: Studien zum Verhältnis von Leo Strauss zur islamische Philosophie des Mittelalters) بود که سال بعد توسط انشارات بريل در لايدن (هلند) به چاپ رسيد. وي هم‌اکنون مدرّس ادبيات عرب و فلسفه‌ي اسلامي در دانشگاه اِرلانگن‌ (آلمان), و در حال نگارش رساله‌ي استادي‌اش (Habilitation) با عنوان <زمان در قرآن در مقايسه با عهدين> است.

 

ترجمه‌ي عربي جُرج تامر از تاريخ قرآن نُلدکه را مي‌توان تقريباً ترجمه‌اي امين و وفادار به متن و به زبان عربي روز دانست که به رغم پيچيدگي, کهنگي زبان اصلي (آلماني) و ارجاعات فراوان به‌خوبي از عهده‌ي انتقال مفاهيم برآمده است. بااين‌حال, مترجم و دستياران وي از افزودن هرگونه پاورقي توضيحي يا انتقادي خودداري کرده و خواننده را تنها با متن مؤلف روبه‌رو ساخته‌اند. در اين ميان, شلوغي و ارجاعات فراوان در متن اصلي و دشواري کار ترجمه سبب شده که مترجم در موارد فراواني به سهو کلمه يا عبارتي را از ترجمه‌ي خود حذف کند. از اين مهم‌تر, (شايد) به دليل عدم تخصص کافي وي در مطالعات قرآني, گاه برخي از اصطلاحات کليدي يا حتي جملات معمولي به طرز بسيار تعجب‌انگيزي به اشتباه به عربي ترجمه شده است.

 

اميدوارم به زودي برخي نكات انتقادي خود درباره ي اين ترجمه ي عربي را در همين وبلاگ منتشر كنم.

نقل مطالب تنها با ذکر مأخذ مجاز است

علامه طباطبايي و حديث (مروري بر کتاب شادي نفيسي، 1384)

 

علامه طباطبايي و حديث (مروري بر کتاب شادي نفيسي)

سيد علي آقايي

شادي نفيسي، علامه طباطبايي و حديث: روش‌شناسي نقد و فهم حديث از ديدگاه علامه طباطبايي در الميزان، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1384.

 

توضيح: از دوستم سيد علي آقايي خواستم مطلبي را که امروز در پي مي‌آيد برايم بفرستد. اصل مقاله‌ي حاضر به شکل مفصلش ظاهراً قرار است در شماره‌ي آينده‌ي کتاب ماه دين انتشار يابد. اين نوشته درواقع مروري (review) است بر اثر تازه‌تاليفِ خانم شادي نفيسي که با عنوان علامه طباطبايي و حديث: روش‌شناسي نقد و فهم حديث از ديدگاه علامه طباطبايي در الميزان در سال 1384 به انتشار رسيده است. شادي نفيسي در 1344 در تهران متولد شده و در سال 1362 در رشته‌ي علوم تجربي ديپلم گرفته است. به دليل علاقه‌ي فراوان به تحصيل در علوم اسلامي, با رهاکردن رشته‌ي پزشکي, در رشته‌ي الهيات به تحصيل پرداخت. وي با تمرکز بر رشته‌ي علوم قرآن و حديث, کارشناسي خود را در سال 1366 از دانشگاه تهران, کارشناسي ارشد را در 1373 از دانشگاه تربيت مدرس و دکتري‌اش را در 1382 از همان دانشگاه دريافت کرد. آثار وي بارها در جشنواره‌هاي مختلف دانشجويي, دين‌پژوهي, و فرهنگي برگزيده شده و خود وي اکنون استاديار دانشکده‌ي علوم حديث است (مرتضي کريمی نيا).

 

hadith 

 

 

کتاب علامه طباطبايي و حديث، حاوي نظرات علامه درباره‌ي فهم و نقد احاديث است که از تفسير الميزان استخراج شده و سامان يافته است. شادي نفيسي با مطالعه‌ي بحث روايي الميزان مواردي که متضمن نکات فقه‌الحديثي بوده طبقه‌بندي کرده و معيارهاي نقد متن را در هر زمينه استخراج نموده و آن را در فصل‌هاي سوم تا هفتم کتاب خويش ارائه کرده است. مؤلف براي طرح برخي مباحث مقدماتي، دو فصل مستقل تدارک ديده است:

 

در فصل نخست کتاب، ضمن گزارش روايات فقه‌الحديثي، معيارهايي چون موافقت با حق، عرضه بر قرآن و سنت، همسويي با فطرت بشري و عرف دينداران را از آن‌ها استخراج کرده است. همچنين با طرح ديدگاه‌هاي انديشمندان حوزه‌ي حديث خصوصاً علماي معاصر سني و شيعه نظير يوسف قرضاوي، صبحي صالح، نورالدين عتر، حسين حاج حسن، عبدالله مامقاني و محمد تقي شوشتري معيارهايي براي فهم حديث از جمله: شناخت حديث در پرتو قرآن، توجه به همه‌ي احاديث وارده ذيل يک موضوع، در نظر داشتن موجبات ايراد يک حديث، توجه به حقيقت و مجاز در حديث و نيز مدلولات الفاظ در عصر نزول و قواعدي در نقد متن حديث نظير: تعارض با قرآن/ سنت/ شخصيت‌ معصوم/ عقل/ علم/ واقعيت/ تاريخ، رکاکت معنا و جانبداري از جريانات سياسي، کلامي و فقهي بازگو کرده است.

 

در فصل دوم مؤلف به اختصار بخش‌هايي از شرح حال علامه طباطبايي را گزارش کرده و سپس الميزان و بخش روايي آن را به اجمال شناسانده است.

 

معيارهاي فهم و نقد حديث در الميزان

شادي نفيسي در فصل‌هاي سوم تا هفتم، با طبقه بندي روايات مذکور در الميزان بر حسب موضوع، به طرح و بررسي معيارهاي فهم و نقد حديث از نگاه علامه پرداخته است. البته در ابتداي هر فصل، نخست ديدگاه پاره‌اي از عالمان حديث را درباره‌ي معيارهاي فهم و نقد روايات آن موضوع ذکر کرده و سپس نظر علامه را بيان کرده است.

الف) روايات تفسيري موضوع فصل سوم کتاب است. نظر مشهور در ميان علماي شيعه و سني اين است که فهم درست از قرآن تنها در چارچوب روايات ميسر است و بيرون رفتن از اين چارچوب هم‌ارز تفسير به رأي محسوب مي‌شود. در مقابل علامه طباطبايي، قرآن را در دلالت خود نيازمند به هيچ امر خارج از خود نمي‌داند. نفيسي متذکر مي‌شود که اين سخنان بدين معنا نيست که طباطبايي مفسر را بي‌نياز از مراجعه به روايات تفسيري مي‌داند، بلکه او قرآن و سنت را در کنار هم حجت مي‌داند و تصريح مي‌کند که نه تنها در تفصيل احکام, بلکه در جزييات داستان‌ها و امور مرتبط با معاد ــ که آيات در بيان جزييات ساکت‌اندــ نيز بايد به روايات مراجعه کرد. گرچه به عقيده مولف، آنچه علامه در مقام نظر بيان کرده، در عمل نيز به آن پايبند بوده است؛ يعني وي همواره در تفسير آيات، با استناد به لغت و آيات ديگر قرآن معنايي را استنباط کرده و از روايات صرفاً به عنوان مويدي بر فهم خود بهره برده است. با اين همه, طباطبايي در بسياري موارد تفسير آيات را از روايات الهام گرفته و روايات در شکل‌دهي تفسير وي نقش به‌سزايي داشته است. البته در مواردي که فهم او از معناي آيه با آنچه در روايات آمده تفاوت دارد، تفسيري بودن روايت را نمي‌پذيرد بلکه آن را بيانگر مواردي چون: مصداق آيه، لازمه‌ي معناي آيه، توسعه و تعميم در معناي آيه برمي‌شمارد. از اين‌رو نفيسي تعارض با قرآن يا عدم انطباق با آن را مهم‌ترين معيار نقد متن روايات تفسيري نزد علامه مي‌داند. گرچه به نظر او احتياط علمي علامه سبب شده در مواردي از نقد روايت خودداري کرده يا پس از نقد با طرح احتمالات ديگر به توجيه روايت پرداخته است.

 

ب) در فصل چهارم کتاب، نظرات علامه در باب روايات اسباب نزول بررسي شده است. به نظر نفيسي علامه ديدگاهي کاملا متفاوت در اين‌باره دارد. وي روايات اسباب نزول را استنباط راوي مي‌داند که حوادث و وقايع تاريخي را با آياتي که با آن پيشامد همسويي داشته، مرتبط ساخته است. البته نفيسي متذکر مي‌شود که علامه نه‌تنها اشکالي در اين‌گونه تطبيقات نمي‌بيند بلکه معتقد است نص قرآن، تعابير و جزئيات ارائه شده در خود آيات و سياق آنها، از چنان اهميتي در تعيين اسباب نزول برخوردار است که با تامل در آنها به‌خوبي مي‌توان اسباب نزولي فرضي براي آيات ترسيم کرد. يعني علامه اجتهاد و تطبيق پيشينيان را امري روا دانسته و خود نيز بدان مبادرت ورزيده، وقايع صدر اسلام را با آيه تطبيق مي‌کند. نفيسي پيامد چنين رويکردي را، فراهم آمدن بستري مناسب براي برساختن داستان‌هاي غيرواقعي برگرفته از ظاهر آيات است و اين تاييد همان فرضيه مستشرقان است که روايات سيره (و نيز فقه و ...) را ساخته و پرداخته مسلمانان قرون بعدي مي‌دانند. به نظر مولف «عدم انطباق با قرآن» به لحاظ سياق، مضمون و لحن مهمترين ملاک نقد متن سبب نزول آيه نزد علامه است. گرچه مواردي هم هست که علامه از سياق آيات چشم مي‌پوشد و به روايات اسباب نزول بدليل کثرت اعتماد مي‌کند. ملاک ديگر زمان نزول آيات است. علامه با توجه به اتحاد سياق آيات و شهرت قولِ نزول يکجاي سوره يا زمان نزول آن, به نقادي روايات اسباب نزول از لحاظ زمان نزول ‌پرداخته و به هيچ‌روي به نظريه‌ي تعدد نزول تن درنمي‌دهد. البته در توجيه اختلاف پاره‌اي از روايات اسباب نزول از نظريه‌ي تعدد اسباب بهره جسته است. گاهي نيز گونه‌گوني روايات اسباب نزول را حاکي از تعدد اجتهاد و تطبيق راويان آنها مي‌داند.

 

ج) رواياتي که آيات را در حق ائمه تفسير مي‌کنند. به گفته مولف در فصل پنجم، علامه عموم روايات اين حوزه را مصداق جري، باطن، يا تأويل آيات قرآن دانسته است. البته در کلام علامه مرز بين "جري" و "بطن" کاملاً روشن نيست. در راي علامه جري و باطن غير از تفسير است و بدين سبب قواعدي که بايد در مقام تفسير به آن توجه شود، در جري و باطن لازم نيست مراعات گردد؛ مثلاً مخالفت با سياق که در مقام تفسير بطلان روايت را در پي دارد، در مقام جري و تطبيق مخل معنا نيست؛ يا اختلاف روايات در توضيح يک آيه، نه‌تنها دليل اضطراب روايت و موجب ضعف آن تلقي نمي‌شود بلکه خود مؤيدي است بر اين‌که موارد عنوان شده صرفاً مصداق آيه هستند که مي‌توانند گوناگون باشند. نفيسي مي‌گويد علامه بخش عمده‌اي از روايات را بدون نقد نقل کرده و حکم به جري، باطن يا تأويل بودن روايات مي‌دهد. در موارد انگشت‌شماري هم که به نقد اين‌گونه روايات مي‌پردازد با شيوه‌ي خود او درباره‌ي ساير روايات در اين باب ناسازگار مي‌نمايد. مثلاً در چند مورد, تطبيق روايت را بر آيه، بدليل ناهم‌خواني با سياق آيه نپذيرفته که با فرض پيشين علامه درباره عدم لزوم سازگاري با سياق در جري و بطن متعارض است. طبق آماري که نفيسي ارائه کرده علامه بيشتر اين روايات را از کافي و تفاسير قمي، مجمع‌البيان، عياشي و الدر‌المنثور نقل کرده‌ که ميزان اعتماد وي به اين کتاب‌‌ها را نشان مي‌دهد.

 

د) فصل ششم ويژه‌ي تحليل روايات اعتقادي است. به گفته‌ي نفيسي، از نظر علامه بايد به محدوده‌ي کارايي عقل توجه داشت. از يک سو, هيچ آيه يا روايتي نمي‌تواند به اثبات امري بپردازد که عقل آن‌را محال مي‌شمارد و از سوي ديگر, عقل نيز در دست‌يابي به تمام حقايق ناتوان است. بدين ترتيب بخشي از مباحث اعتقادي متکي به براهين عقلي است و بخش ديگر به نقل کتاب و سنت قطعي. آنچه از راه غير عقل بدست مي‌آيد، مطالب عميق و بلندي است که زبان در بيان آن‌ها به مجاز و تمثيل مي‌گرايد و حالت نمادين و رمز و اشاره مي‌يابد. با اين نظر، نبايد چندان انتظار داشت که علامه در تفسير خود به نقد محتوايي اين روايات پرداخته باشد؛ بلکه به عکس, از جزييات طرح شده در روايات هم بي‌اعتنا درنمي‌گذرد و در پي هر بياني نکته‌اي را جويا مي‌شود و به تبيين معناي آن مي‌پردازد. تنها چنانچه الفاظ به کار رفته در روايات به نوعي تجسيم بيانجامد و نتوان به هيچ وجهي آن‌را توجيه نمود، يا روايات با اصول ديگر اعتقادي در تناقض باشد, حکم به جعلي بودن روايت مي‌دهد.

 

ه) روايات داستاني و بحث از استواري يا نااستواري آنها در فصل هفتم کتاب طرح شده است. به عقيده‌ي نفيسي عمده‌ي اين روايات از مسلماناني که پيشينه يهودي داشته و با داستان‌سرايي‌هاي تورات آشنا بوده‌اند، فراهم آمده که عنوان اسرائيليات بر آنها نهاده‌اند. اين دسته روايات همچنين عموماً حاوي اخبار شگفت‌انگيز و خارق‌العاده‌ هستند. از نظر علامه ضرورت يقين‌آور بودن روايات منحصر در مباحث اعتقادي نيست, لذا در بحث از داستان‌هاي قرآن نيز براي روايات آحاد حجيتي قائل نيست, مگر آنکه همراه با قرائني باشند که موجب فراهم آمدن علم و اطمينان شود. مهم‌ترين معيار نقادي علامه براي نقد روايات داستاني مسأله عصمت و شخصيت پيامبران است. با اين‌حال علامه رواياتي را که در مقام ستودن علو مقام بزرگان، اخلاق و رفتاري غريب و ظاهراً افراطي به ايشان نسبت داده‌اند, صحيح شمرده, به توجيه آن‌ها مي‌پردازد و تاثيرپذيري از سحر ويا آزار شيطان را درباره‌ي ايشان بي‌اشکال مي‌شمارد. به همين جهت مولف با انتقاد از شيوه‌ي علامه در مواجهه با اين روايات، تاکيد مي‌کند که «بنابر نگاه خود علامه نسبت به انبيا، بايد بسي بيش از اين بر اين قبيل روايات خرده گرفت».

 

معيارهاي نقد حديث از ديدگاه علامه طباطبايي

در واپسين فصل، مولف معيارهاي نقد داخلي و خارجي روايات را از ديدگاه علامه طباطبايي جمع‌بندي و يکجا ارائه مي‌کند که در اينجا فهرست مي‌شوند:

 

1) تعارض با قرآن: که شايد مهم‌ترين معيار علامه در نقد روايات محسوب شود. در حاليکه عموم محققان در بحث عرضه حديث بر قرآن، آن را به احراز عدم مخالفت محدود مي‌کنند وي احراز موافقت قرآن را هم لازم مي‌شمارد.

 

2) تعارض با سنت و تشويش متن: علامه در موارد زيادي بدليل نبود دليلي خارجي، از قبيل قرآن، عقل، تاريخ و... بر صحت يک روايات از کل روايات صرف‌نظر کرده است و استوارتر بودن سند يکي را نسبت به ديگري، تنها دليل رجحان يک روايت در مقابل روايت ديگر نمي‌داند, ولي گاهي به تعدد طرق يا تعدد نقل‌هاي روايت استناد مي‌کند و گاهي ريشه‌ي اين اختلاف را تفاوت ديدگاه شيعه و سني برمي‌شمرد.

 

3) تعارض با عقل: علامه غير از بحث اعتقادات و معجزات که خارج از حيطه عقل مي‌داند، از استدلال‌هاي منطقي و عقلاني در ارزيابي روايات استفاده مي‌کند.

 

4) تعارض با تاريخ/ علم/واقعيت: علامه به دليل قلت اطلاعات دقيق و قابل اطمينان تاريخي، در نقد روايات تقريباً در هيچ موردي به تاريخ استناد نمي‌کند. نيز بهره‌گيري از علم و واقعيت براي سنجش روايت نزد علامه بسيار محدود است و حتي در صورت همسويي روايات با علم نيز به اين معيار بي‌اعتماد است.

 

۵) ضعف سند: با اينکه علامه در مواردي داوري خود را درباره سند ذکر کرده، ولي به‌ندرت بر سند به‌تنهايي اعتماد مي‌کند. از نظر او ضعف سند صرفاً قرينه‌اي در کنار ضعف متن محسوب مي‌شود. شايد فقط در بحث از روايات قصص است که او بر ضعف سند تکيه مي‌کند و چوب نقد خود را بي‌مبالات بر آن مي‌زند.

 

مطالعه‌ي اين کتاب به کساني توصيه مي‌شود که دل‌مشغولي اصلي‌شان پيرايش روايات شيعي از ناراستي‌ها و تحريفات است. با آنکه خواندن کتاب حاضر براي ناآشنايان به مباحث فقه‌الحديثي کمي دشوار مي‌نمايد, اما با اندکي صبر و شکيبايي نکاتي آموزنده در پي خواهد داشت.

 

درباره‌ي مولف: شادي نفيسي دانش‌آموخته‌ي رشته‌ي علوم قرآن و حديث از دانشگاه تربيت مدرس و عضو هيئت علمي دانشگاه علوم حديث است. اين پژوهش که به عنوان پايان‌نامه دکتري علوم قرآن و حديث صورت پذيرفته، در بهار 84 به چاپ رسيده است. اثر ديگر او در حوزه‌ي تفسير ــ که در اصل پايان‌نامه‌ي دوره‌ي کارشناسي ارشد او بوده ــ پيش از اين منتشر شده است؛ مشخصات کامل کتابشناسي آن چنين است:

شادي نفيسي، عقل‌گرايي در تفاسير قرن چهاردهم، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1379.

 

نقل مطالب تنها با ذکر مأخذ مجاز است

تكوين و تكامل تفسير در نخستين سده‏هاي اسلامي (2000)

 

 

تكوين و تكامل تفسير در نخستين سده‏هاي اسلامي

 

Herbert Berg, The Development of Exegesis in Early Islam, Richmond (UK): Curzon, 2000. xii+251pp. ISBN: 0700712240.

 

 

هِربِرت بِرْگ، تكوين و تكامل تفسير در نخستين سده‏هاي اسلامي، ريچموند (انگلستان): انتشارات كرزن، 2000. 251ص. شابک: ۰۷۰۰۷۱۲۲۴۹.

 

 Exegesis

 

 پژوهش‏هاي غربيان درباره‏ي تفسير قرآن، هرچند عمري كوتاه‏تر از قرآن‏پژوهي ايشان دارد، ليكن در دهه‏هاي آخر قرن بيستم و امروزه، از محورهاي عمده‏ي در مطالعات قرآني شده است. قديم‏ترين اثر غربي در اين باب، كتابي از گلدتسيهر است كه در آن به بررسي مكاتب و روش‏هاي تفسيري از روزگار كهن تا دوره‏ي معاصر پرداخته است. اين كتاب با نام مذاهب التفسير الاسلامي (ترجمه‏ي عبدالحليم نجار) به عربي ترجمه شده است. اما جديدترين كتاب كه در اينجا به معرفي آن مي‏پردازيم، اثري است از هربرت برْگ با عنوان تكوين و تكامل تفسير در نخستين سده‏هاي اسلامي، كه در سال 2000 ميلادي از سوي انتشارات كرزن در ريچموند (انگلستان) انتشار يافته است. اين دومين اثر از "مجموعه مطالعات قرآني انتشارات كرزن" است كه به سرويراستاري آقاي اَندرو ريپين، استاد پيشين مطالعات قرآني در دانشگاه كالگاري (كانادا)، و اكنون در دانشگاه ويكتوريا (كانادا)، به چاپ مي‏رسد، هربرت برْگ، مؤلف اين اثر، خود استاديار فلسفه و اديان در دانشگاه كاروليناي شمالي در آمريكا است كه فوق ليسانس و دكتري خويش را در زمينه‏ي مطالعات اديان از دانشگاه تورنتو (كانادا) دريافت كرده است.

 

مطالعات و مكتوبات غربيان درباره‏ي تفسير قرآن از تنوّعي خاص برخوردار است. برخي مانند ژاك ژوميه، روژه آرنالدز و كلود ژيليو به تحقيق و انتشار آثاري درباره‏ي تفاسير كهن و جديد اسلامي پرداخته‏اند؛ دسته‏اي چون گلدتسيهر در 1920، باليون در 1968 و  بَرْاَشِر در 1999 به بررسي مقطع خاصي از دوره تفسير پرداخته‏اند؛ و كساني چون پُل نويا و كُرنليوس ورْسْتيخ انواع خاصي از تفسير مانند عرفاني يا تفاسير ادبي را مورد پژوهش قرار داده‏اند. اما كتاب تكوين و تكامل تفسير در نخستين سده‏هاي اسلامي پژوهشي يكسره متفاوت با تمام آثار پيش از خود است، چراكه موضوع آن پژوهش در وثاقت متون تفسيري اوليه اسلامي است. اين امري است كه شايد براي ما مسلمانان و اغلب پژوهش‏گران عرب و ايراني غريب بنمايد.

 

 مي‏توان گفت آقاي هربرت بِرْگ در كتاب خود، تكوين و تكامل تفسير در نخستين سده‏هاي اسلامي، موضوع تازه‏اي در مطالعات قرآني و تفسير مطرح نكرده است؛ مسأله‏ي وثاقت متون و منابع اوليه‏ي اسلامي در سراسر قرن بيستم، گاه‏گاه در نوشته‏هاي غربيان راجع به قرآن، حديث، سيره و تفسير مورد بررسي قرار گرفته است و ايشان در اين باره نظريات گوناگوني ابراز كرده‏اند. با اين همه، كتاب حاضر با دقت و جامعيت كم‏نظير خود، نخست آرا و نظريات مطرح شده درباب وثاقت متون در سده‏هاي نخست اسلامي را گردآوري و به تجزيه و تحليل آن‏ها پرداخته، و سپس با روش‏هاي خاص خود، روايات تفسيري موجود در تفسير طبري و علي‏الخصوص تمامي روايات ابن‏عباس را از نظر اِسنادي و محتوايي بررسي كرده است.

 

Herbert Berg

 

كتاب حاوي 6 فصل است كه مؤلف، مقدمه‏ي كوتاه خود را فصل نخست، و نتيجه‏گيري نهايي كتاب را فصل ششم به حساب آورده است. بنابراين عملاً با چهار فصل اصلي، يك مقدمه و يك نتيجه‏گيري سروكار داريم. اكنون لازم است كه جزئيات و محتواي هريك از فصول را مرور كنيم تا به اهميت موضوع و روش مؤلف در اين كتاب دست يابيم؛ اما بهتر است مقدمه‏ي وي را با تفصيل بيشتري بكاويم.

 

فصل نخست (ص 5ـ1) همان مقدمه‏ي كتاب است كه مؤلف در آن موضوع سخن و دغدغه‏هاي خويش را باز مي‏گويد. پژوهش در منابع اسلامي ــ يعني متوني چون قرآن، تفسير، سيره، فقه و حتي نحو عربي ــ در دهه‏هاي اخير به شكّاكيت فزاينده‏اي گرفتار آمده است. در يك سو، بسياري از پژوهش‏گران اسلام، نسبت به وثاقت متون اسلامي كهن ترديدي ندارند، اما در سوي ديگر، برخي در اين باره حرف و حديث بسيار دارند. محور اصلي اين نزاع، ارزش و اعتباري است كه اين محققان براي سلسله‏ي اَسانيد قائل‏اند. منابع اسلامي اين اِسنادها را براي اثبات وثاقت و نشان‏دادن منشأ حديث يا كتابي كه حاوي حديث است در نظر گرفته‏اند. در اين ميان، برخي "اِسناد" را ضامن نسبتاً مطمئني مي‏دانند كه وثاقت تاريخي "متن" را نشان مي‏دهد و ديگران معتقدند كه راويان يا مدوّنان كتب اوليه، "اسناد" را به‏كلّي ساخته و پرداخته‏اند تا تلويحاً بر تقدم تاريخي "متني متأخر" و، در نتيجه، بر وثاقت و اعتبار آن متن دلالت كند. كساني كه به ديدگاه دوم قائل‏اند، براي شناخت وثاقت و منشأ حديث، به جاي توجه به اِسناد، در متن آن مداقّه مي‏كنند. هريك از اين دو نگرش، رهيافت خاصي در پژوهش متون كهن اسلامي دارند. به نظر مؤلف، اگر حاصل اين همه نزاع تنها در اين بحث خلاصه شود كه فلان حديث يا متن موثّق است يانه، عملاً چندان فايده‏اي بر آن مترتب نيست؛ اما متأسفانه اين نزاع نتايج جدي و ناگوارتري دارد. هريك از طرفين نزاع، منابع اسلامي را چنان صورت‏بندي و توصيف مي‏كند كه از اساس با ديگري مانعةالجمع است؛ به همين سبب، تفاوت جدي روش‏ها و دستاوردهاي محققان شكّاك نسبت به روش‏ها و دستاوردهاي محققان خوش‏بين‏تر، اين هر دو گروه را به بن‏بست كشانيده است.

 

بنابر آنچه گذشت، جاي شگفتي نيست كه مؤلف حجم زيادي از كتاب خود را به حلّ اين بن‏بست اختصاص مي‏دهد و در اين راه روش‏ها و ادلّه‏ي هريك از دو طرف نزاع به‏دقت نقل و دسته‏بندي مي‏كند و گاه مي‏كوشد كه ميان تحليل اِسناد (روش دسته‏ي اول) و تحليل ادبي متن (روش دسته‏ي دوم) نوعي ارتباط و پيوستگي برقرار كند. حال مؤلف بايد به اين پرسش پاسخ دهد كه نقطه‏ي شروع كجاست؟ اِسناد امر فراگير و رايجي در متون كهن تاريخي، فقهي و تفسير بوده است؛ اما به نظر مؤلف در تعيين وثاقت اِسناد و احاديث اسلامي، روايات تفسير از دو دسته‏ي ديگر ارزش و اهميت بيشتري دارند، زيرا اولاً با مهم‏ترين متن اسلامي يعني قرآن گره خورده‏اند؛ ثانياً حاوي احاديث بي‏شماري هستند كه در اِسناد بسياري از آن‏ها نام مهم‏ترين راويان احاديث فقهي و تاريخي ذكر شده است؛ ثالثاً محتواي بسياري از آن‏ها خود تاريخي يا فقهي (ناظر به نقل‏هاي تاريخي و احكام فقهي قرآن) است؛ و رابعاً در اينجا رواياتي وجود دارند كه علي‏الظاهر عاري از بحث و جدل‏هاي فرقه‏اي و اختلافات فقهي‏اند و لذا، وثاقتشان جاي اعتماد بيشتري دارد.

 

 تكيه اصلي مؤلف در ارزيابي روايات تفسيري، بر تفسير طبري است. طبري (متوفاي 311 ق) از بزرگ‏ترين مورخان و مفسّران متقدم جهان اسلام است و تفسير جامع البيان عن تأويل آي القرآنِ او غني‏ترين و قديم‏ترين مجموعه‏ي گردآوري شده از آراي صحابه، تابعين و تابعينِ تابعين است؛ گواينكه طبري به عنوان تدوين‏كننده‏ي اين اثر، غالباً آراي تفسيري خود را نيز ذكر مي‏كند. با اين همه، اعتماد مؤلّف بر اين تفسير بدان معنا نيست كه وي همچون اغلب علماي اسلامي يا محققان غربي بپذيرد كه تفسير طبري صد در صد حاوي منقولات موثق از آراي صحابه و تابعين است و، اگر نگوييم همه، دست‏كم بيشتر روايات تفسيري موجود در زمان طبري را در خود گردآورده است. اين ديدگاه با تشكيك‏هاي جان ونزْبرو درباب وثاقت منابع كهن اسلامي و نيز ترديدهاي گلدتسيهر و شاخْت در روايات فقهي صحاح سته، ديگر قابل دفاع نيست.

 

چگونه مي‏توان 38397 روايت در تفسير طبري را (كه اكثراً اسنادهاي متعدد دارند) بررسي و تحليل كرد؟ راه‏هاي متعددي براي گزينش احاديث وجود دارد:

 الف) انتخاب تصادفي؛

 ب) انتخاب حديث از چند سوره يا ذيل چند آيه‏ي خاص؛

 ج) انتخاب يك مفسّر (صحابي يا تابعي) خاص.

 

به‏كارگيري هيچ‏يك از اين روش‏ها، به‏خوبي سيماي كلّي و جامعي از تفسير طبري به‏دست نمي‏دهد؛ اما به هر حال، دو روشِ نخست ضعف نمايان‏تري دارند، چراكه بسياري از اِسنادها به طور يكنواخت در سراسر قرآن ذكر نشده‏اند و از برخي از آن‏ها در بخش‏هاي بزرگي از متن قرآن روايتي نيامده است. حال اگر بتوان مفسّري (صحابي يا تابعي) پيدا كرد كه روايات او با سلسله اِسنادهاي مختلف و در سراسر قرآن حضور داشته باشد، مشكل حل مي‏شود. او كسي نيست جز ابن‏عباس كه برخي از محققان تاريخ تفسير، وي را نخستين و مهم‏ترين مفسّر قرآن دانسته و يا دست‏كم كسي را به اهميت جايگاه وي نيافته‏اند. بدين‏سان مؤلف به بررسي تمام رواياتي مي‏پردازد كه در سلسله‏ي اِسناد آن‏ها، نام ابن‏عباس به عنوان راوي يا مفسّر اصلي آمده است و، به گفته‏ي خود، روش و مكتب تفسيري ابن‏عباس (يا به تعبير دقيق‏تر روش تفسيري مجموعه روايات منسوب به ابن‏عباس) را "انگشت‏نگاري" مي‏كند. استنتاج نهايي وي اين است كه اسنادهاي خاصّي كه در ابتداي اين روايات آمده‏اند، مرجع موثّق و قابل اعتمادي براي اطلاعات تاريخي نيستند. به همين ترتيب وي اين ديدگاه را تقويت مي‏كند كه شخصيت اسطوره‏اي كه چون هاله‏اي از تقدّس ابن‏عباس را دربر گرفته است، امري است كه احتمالاً توسط عباسيان به طرزي ماهرانه براي او جعل شده است.

 

اكنون چون مؤلف آهنگ ورود به بحث خويش را مي‏كند، با مشكلاتي مواجه مي‏شود. نخست آنكه بسياري با وي در اين نكته موافق نيستند كه بررسي روايات تفسيري مي‏تواند سيمايي دقيق از وضعيت اِسناد در تمامي روايات منابع كهن اسلامي (تاريخي، فقهي، تفسيري) به‏دست دهد. دوم آنكه درباره‏ي نقش طبري در گزينش، تدوين و جهت‏دادن كلّي به مجموعه‏ي روايات تفسيري منسوب به ابن‏عباس چون و چرا مي‏توان كرد.اما مهم‏تر از همه، بايد به‏ياد آورد كه طرفداران هريك از دو ديدگاه شكاكانه و خوش‏بينانه درباب وثاقت منابع و متون اسلامي، نظريه‏هاي خود را با دستاوردهاي مؤلف ناسازگار مي‏يابند. مؤلف ناگزير است براي اقناع ايشان يا دست‏كم خوانندگان خود، فرضيه‏هاي هريك از دو گروه را به‏دقت بررسي كند. از اين رو، دو فصل (دوم و سوم) از كتاب خود را به بررسي ادله‏ي محققان مختلف غربي و اسلامي درباب مسأله‏ي وثاقت حديث و نيز وثاقت احاديث تفسيري اختصاص مي‏دهد. اين كار كه براي مؤلف جنبه‏ي تمهيدي دارد، بيش از نيمي از حجم كتاب را دربر مي‏گيرد، اما دو فايده دارد: نخست آنكه خواننده در اين دو فصل به كامل‏ترين و جامع‏ترين نظريات و فرضيه‏هاي مستشرقان درباب وثاقت يا عدم وثاقت حديث و نيز روايات تفسيري دست مي‏يابد و دوم آنكه مؤلف با مرور تفصيلي اين نظريات موضع خويش را در هر مورد تعيين مي‏كند و در فصول كتاب (فصل‏هاي چهارم و پنجم) در جاي خود، از آن‏ها بهره مي‏برد. بررسي اين نظريات همچنين نشان مي‏دهد كه چگونه موضع اوليه هريك از محققان غربي، تعيين‏كننده‏ي نتايج و جهت‏گيري نهايي وي بوده است.

 

 پس از مرور مقدمه‏ي كتاب و آشنايي با سيماي كلّي كتاب، هريك از فصول (دوم تا ششم) كتاب را بررسي مي‏كنيم تا جزئيات بيشتري از كتاب را بشناسيم. فصل دوم كتاب (ص 64ـ6)، «نقد حديث» نام دارد. هربرت برْگ در اين فصل، نخست ديدگاه رايج محققان قديم و جديد اهل سنت درباب تدوين حديث را بازگو مي‏كند. بر اساس اين ديدگاه، مسلمانان از روزگار نخست به نقل شفاهي و كتبي قول، فعل و تقرير پيامبر اهميت مي‏دادند، اما عمر بن عبدالعزيز (متوفاي 101 ق) نخستين كسي بود كه رسماً به تدوين سنّت پيابمر دستور داد و تحت فرمان او، محمد بن حزم (متوفاي 120 ق) و ابن‏شهاب زُهري (متوفاي 124 ق) اين مهم را تحقّق بخشيدند. علت تأخير در تدوين احاديث نبوي، نهي خليفه‏ي اول [و، بيشتر از او، خليفه‏ي دوم] از كتابت هر چيزي جز قرآن بود تا مبادا اين مكتوب با قرآن خلط و يكي شود. پس از آنكه با تلاش‏هاي شافعي (متوفاي 204 ق) سنّت به عنوان دوّمين منبع فقه اسلامي تثبيت يافت، روند تدوين حديث به شش مجموعه‏ي مدوّن رسمي، يعني صحاح سته، انجاميد. مدوّنان صحاح سته با دقت و موشكافي‏هاي فراوان خود در اِسناد روايات، البته توانستند حجم گسترده‏اي از احاديث مجعول و مشكوك را حذف كنند.

 

 نخستين روزنه‏هاي شك و ترديد در اين ديدگاه اسلامي را گلدتسيهر با انتشار جلد دوم كتاب مطالعات اسلامي خويش ايجاد كرد. وي با بررسي روايات (عمدتاً فقهي) صحاح سته چنين نتيجه گرفت كه اين روايات بيش از آنكه اَسناد و مداركي از تاريخ صدر اسلام باشند، نشان‏دهنده‏ي تمايلات و گرايش‏هاي مذهبي مختلفي است كه در روند تكامل اسلام در قرون اول و دوم پديد آمده‏اند. مؤلف پس از وي، به طرح ديدگاه شكاكانه‏ي يوزف شاخت در كتاب مباني فقه اسلامي مي‏پردازد كه او نيز همچون گلدتسيهر همين رأي را از منظري ديگر تأييد و تقويت مي‏كرد. از ميان مخالفان شكاكيت، مؤلف به ديدگاه‏هاي خانم نبيّه عبّود، فؤاد سزگين و محمد مصطفي اعظمي اشاره مي‏كند. دو فرد نخست در آثار خود (كتابِ مطالعاتي درباب نخستين پاپيروس‏هاي عربي، ج 2، روايات و تفاسير قرآني، از خانم نبيّه عبود و تاريخ ادبيات عرب، ج 1، علوم قرآني، حديث، تاريخ، فقه، كلام و عرفان تا 430 هجري، از فؤآد سزگين)، ديدگاه‏هاي گلدتسيهر را مورد نقد قرار داده‏اند و محمد مصطفي اعظمي در كتاب دراسات في تدوين السّنه النبويه و دو كتاب ديگر خود، آراي يوزف شاخت را نقض كرده است. عبّود بر سنت متداول صحابه در كتابت احاديث پيامبر تأكيد مي‏كرد و سزگين با تاريخ گذاري متون روايي و تفسيري كهن در سده‏ي نخست هجري، نشانه‏هايي از متون موثق مكتوب در آن دوره را مي‏جست. اعظمي نيز از يك سو، فهرستي از صدها صحابي و تابعي را برمي‏شمرد كه حديث نوشته بودند، و در اثبات قدمت كتابت حديث حتي به مستشرقاني چون هورويتس و رابسون استناد مي‏كرد، و از سوي ديگر مي‏كوشيد نشان دهد كه اِسناد ــ برخلاف رأي شاخت ــ امري مستحدث از قرن دوم به بعد نيست، بلكه حتي در زمان حيات پيامبر نيز رسمي متداول بوده بوده و تا اواخر قرن اول هجري به علم و فنّ خاصي مبدل شده است. به اعتقاد وي، شمار متعدد ناقلان روايت از يك فرد، نشان مي‏دهد كه نظريه‏ي شاخْت مبني بر جعلِ قهقرايي اِسناد در دوره‏هاي متأخر نادرست است.

 

در ادامه، مؤلف به موضع ميانه‏ي چند تن از محققان مسلمان و غربي درباب وثاقت اِسناد احاديث اشاره مي‏كند. نخستينِ آن‏ها خويتر يُنْبُل، حديث پژوه هلندي است كه تا اندازه‏اي با اعظمي همراهي مي‏كند، اما در نهايت خود را در مسير شاخْت و گلدتسيهر مي‏بيند. دومي فضل‏الرحمان، محقق پاكستاني است كه هرچند پاره‏اي از استنتاجات كلي گلدتسيهر را مي‏پذيرد، اما جعل اِسناد را دليل بر وضع و جعلِ متن احاديث نمي‏داند، بلكه معتقد است مضمون روايات نبوي عمدتاً سالم و موثق‏اند.

افراد بعدي عبارتند از گرِگور شوئلر، هارالد موتسكي، يوزف هوروتيس، يوهان فوك، كه غالباً در شيوه‏ي پژوهش و نيز نتايج خود متفاوت از شكاكاني چون گلدتسيهر و شاخْت هستند، اما توافق كاملي با سزگين، عبّود و اعظمي نيز ندارند. آخرين بخش از اين فصل مربوط به ديدگاه‏هاي شكاكيت نو است كه مؤلف در آن آراي مورخاني چون پاتريشيا كرونه و مايكل كوك را طرح بررسي مي‏كند.

 

جمع‏بندي مؤلف در انتهاي فصل دوم چنين است: گلدتسيهر و شاخْت، هر دو اساساً رهيافت يا نگرشي خاص را در مواجهه با حديث مطرح كرده‏اند؛ گلدتسيهر به‏جز پاره‏اي كليات درباره‏ي رشد قهقرايي اسناد، هيچ‏گونه روش دقيق و روشني ارائه نمي‏كند. اما شاخْت در ميان گفته‏هاي خويش ابزارهايي براي تحليل و تاريخ‏گذاري اِسناد معرفي مي‏كند. وي همچنين نشان مي‏دهد كه چگونه مي‏توان يك حديث را از نظر پيدايش، ربط و نسبتش با بحث‏هاي فقهي، و ملاحظات مربوط به متن و اسنادش تحليل كرد و به نتايجي درباب وثاقت، تاريخ و منشأ پيدايش آن دست يافت. از سوي ديگر، عبّود، سزگين و اعظمي بر اين نكته تأكيد مي‏كنند كه اِسنادها از نظر تاريخي قابل اعتمادند. اعظمي در اعتبار روش‏هاي شاخْت چون و چرا مي‏كند، اما خود هيچ جايگزيني براي سنجش اعتبار حديث ــ به جز آنچه عبّود و سزگين گفته‏اند ــ ارائه نمي‏دهد. مؤلف پس از جمع‏بندي ديدگاه ايشان و همه‏ي كساني كه موضعي ميانه اختيار كرده‏اند مي‏گويد ادله و شواهد هريك از اين گروه‏ها، دست‏كم با خود سازگاري كاملي دارند، چنانكه اگر فرض‏هاي اوليه و روش‏هاي هريك از آنان را بپذيريم، نتايج او را نيز بايد بپذيريم، اين امر، در فرض‏ها، ادلّه، روش‏ها و نتايج هريك از ايشان دور ايجاد مي‏كند. با اين همه، مؤلف اعتراف مي‏كند كه در حوزه‏ي روايات تفسيري (و نه فقهي يا تاريخي)، نمي‏توان روش و ادله‏ي سزگين، عبّود و اعظمي را به‏سادگي كنار نهاد.

 

 عنوان فصل سوم، (ص 105ـ65) «روايات تفسيري و خاستگاه تفسير» است. معضل اصلي چنين است: مسأله‏ي وثاقت اِسناد و اعتبار روايات تفسير قرآن، مقياس كوچكي است از آنچه درباب وثاقت حديث و اسناد روايات گفته شده است. روايات تفسيري دست‏كم از سه جهت با روايات فقهي شباهت دارند. نخست آنكه هيچ نسخه‏ي خطي قابل توجهي از دو قرن اول هجري در اختيار نيست. دوم آنكه متوني كه به اين دوره تعلق دارند، همگي با بهره‏گيري از اِسنادهاي مشخص و توسط مدوّنان متأخر فراهم آمده‏اند. سوم آنكه در ميان روايات فقهي و روايات تفسيري، ناقلان و راويان مشترك بسياري وجود دارند. بر اين اساس، محققان غربي درباب وثاقت روايات تفسيري مواضعي چون احاديث فقهي اختيار كرده‏اند. برخي از منظر شكاكيت تمام عيار، عمده‏ي روايات تفسيري را همچون روايات فقهي برساخته مي‏دانند؛ برخي ديگر بر نقل (غالباً مكتوب) اين روايات اعتماد كامل دارند و تنها ممكن است مضمون برخي رويات را مجعول بدانند؛ و دسته‏ي سوم ميان اين دو نوع روايت تفاوت مي‏گذارند.

 

 از آنجا كه صحاح سته چندان جامعيتي در نقل روايات تفسيري ندارند، مؤلف به سراغ تفسير طبري مي‏رود. هريبرت هورْست نخستين كسي است كه نزديك به 50 سال پيش، اِسناد بيش از 37000 روايت تفسير طبري را براي دريافت دامنه‏ي تكرار هريك از اِسنادها شمارش كرد و سپس اسنادهاي با تواتر بيش از 100 بار را تجزيه و تحليل كرد. وي به اين نتيجه رسيد كه برخلاف روايات فقهي، كسي درباب روايات تفسيري نقش تعيين‏كننده‏ي شافعي را ايفا نكرده است و لذا افرادي چون طبري و مانند او همواره به آساني به اقوال صحابه و تابعين در تفسير قرآن استناد مي‏كنند. در نظر او، عمده‏ي روايات تفسير طبري پس از سال 100 هجري شكل گرفته‏اند. دو شاگرد اصلي ابن‏عباس، يعني مجاهد و صحّاك هردو از تابعينِ تابعين، يعني از نسل سوم‏اند و بنابراين بخش اعظم تفسير طبري را رواياتي با اِسنادهاي متأخر از سال 100 و حتي 150 هجري تشكيل مي‏دهند. بر اين اساس، هورْست نتيجه مي‏گيرد كه تشكيك‏هاي يوزف شاخت درباب اِسنادسازي قهقرايي در روايات فقهي، خللي در اِسناد روايات تفسيري ايجاد نمي‏كند. ديگر محققان غربي كه كمابيش همين ديدگاه را تأييد و تقويت كرده‏اند عبارتند از: هريس بيركلند، نبيه عبود، فؤاد سزگين و اشعيا گُلدفِلد، اما از همه مهم‏تر بايد به گئورگ اشتاوْت اشاره كرد كه در رساله‏ي دكتري خود با عنوان «روايات تفسيري مجاهد بن جبر» (دانشگاه گيسن، 1969) به جنگ گُلدتسيهر و سزگين (از دو اردوگاه مخالف) رفته است. وي به عكس موتسكي كه براي اثبات وثاقت روايات، بر تفاوت محتواي آن‏ها تكيه مي‏كرد، بر تشابه محتواي روايات تفسيري استناد مي‏كند تا همان وثاقت را نتيجه گيرد. همه‏ي اين افراد با وجود تفاوت در موضوع، روش و نتايج تحقيق‏شان، در اين نكته هم‏رأي بودند كه اسناد روايات تفسيري امري دست‏كم تا اين حد قابل اعتماد است كه با تكيه بر آن‏ها مي‏توان آراي تفسيري برخي مفسّران خاص چون ابن‏عباس و مجاهد را بازسازي كرد. اما اين ديدگاه نيز مورد چالش قرار گرفته است. مهم‏ترين چالش و افراطي‏ترين موضع را در دهه‏هاي اخير جان وَنْزبرو و شاگردان او چون اَندرو ريپين مطرح كرده‏اند كه مؤلف به تفصيل آن را بازگو مي‏كند و در ادامه به ديدگاه ميانه‏ي برخي محققان غربي چون ورستيخ، موراني, كلود ژيليو، و فِرِد ليمهاوس اشاره مي‏كند و در پايان فصل به جمع‏بندي مجموعه‏ي اين نظريات مي‏پردازد.

 

Berg

 

 به فصل چهارم (ص 172ـ112) با عنوان «متدلوژي: اِسنادها و صنايع تفسيري» مي‏رسيم. اكنون نوبت مؤلف است تا پس از اين مقدمات او نيز فرضيه‏ها و ويژگي‏هاي روش خود را (در فصل چهارم) بازگويد و با تطبيق آن بر مكتب تفسيري ابن‏عباس نتايج خويش را (در فصل پنجم) ارائه كند. ادعاي مؤلف اين است كه تمامي محققان غربي پيش از او (از هر دو اردوگاه مخالف)، روش‏هاي خويش را با گزينش پاره‏اي احاديث خاص اعمال كرده و سپس نتايج بدست آمده را بر تمام روايات تفسيري تعميم داده‏اند. ايراد ديگر ايشان آن است كه در پژوهش راجع به اعتبار اِسناد و وثاقت روايات تفسيري، غالباً يكي از دو روش اسنادـ‌محوري يا متن‌ـ‌محوري را برگزيده‏اند. مؤلف درصدد است اين هر دو نقيصه را جبران كند: اولاً در روش تحقيق خود، شيوه‏اي مركب از پژوهش متن و اِسناد رابه‏كار مي‏برد. ثانيا مجموعه رواياتي را براي تحقيق انتخاب مي‏كند كه تا حد زيادي مشت نمونه خروار باشند.

 

حجم روايات تفسيري بسيار زياد است. حال كه مجبور به گزينش هستيم، تفسير طبري را برمي‏گزينيم كه قديم‏ترين كتاب موجود و جامع بخش اعظم روايات تفسيري پيش از خود است. خوشبختانه تنوع خاصي در اين تفسير به‏چشم مي‏خورد كه جامعيت آن را تضمين مي‏كند، چه طبري خود در شهرهاي مختلفي چون ري، بصره، كوفه، واسط و مصر حديث شنيده است و انواع مختلف روايات تفسيري ـ يعني تفاسير فقهي، روايي داستاني، متني و ادبي ـ در كتاب او به‏چشم مي‏خورد. در يك سوي اِسناد تمام روايات تفسير طبري، خود طبري ايستاده است و در انتهاي آن، يكي از مفسران طبقه‏ي نخست كه معروف‏ترين آن‏ها عبارتند از: عبدالرحمان بن زيد، السّدّي، سفيان ثوري، قتاده بن دعامه، معمر بن راشد، ضحّاك بن مزاحم، ربيع بن انس، مجاهد بن جبر، عكرمه، ابن‏جريح، عبدالله بن‏عباس، عبدالله بن‏مسعود و مهم‏تر از همه، خود پيامبر اكرم (ص). رواياتي كه به خود پيامبر ختم مي‏شوند بسيار اندك‏اند و نمي‏توانند سيماي كامل و دقيقي از تفسير طبري به‏دست دهند. روايات ابن‏مسعود نيز چندان پردامنه نيست. به‏جز ابن‏عباس، هيچ‏يك از مفسران ديگر نيز كه نامشان در بالا آمده است، مناسب نيستند، زيرا برخي از آنان خود شاگرد ابن‏عباس به‏شمار مي‏آيند و برخي ديگر از نظر زماني بسيار متأخر از سده‏ي نخست هستند. بدين‏سان، مؤلف، مفسر مناسب را مي‏يابد: او كسي جز ابن‏عباس نيست. وي تمام رواياتي را برمي‏گزيند كه ابن‏عباس در آن‏ها، يا مفسر اصلي است، يعني رأي تفسيري خود را بيان مي‏كند، و يا راوي و ناقل روايت تفسيري از پيامبر اكرم (ص) يا صحابي ديگري مافوق خود است. پس از مقايسه‏هاي مفصل ميان راويان ابن‏عباس و روايات مختلف منسوب به وي، مؤلف 997 روايت را برمي‏گزيند و تك تك راويان در اِسناد هريك از اين روايات را از جهات مختلف دسته‏بندي و مقايسه مي‏كند. از سوي ديگر، وي تحليل و پژوهش متن اين روايات را با استفاده از ابزارهاي دوازده‏گانه‏ي وَنزبرو در تحليل تفاسير قديمي قرآن انجام مي‏دهد و البته خود نيز سه ابزار ديگر را نيز بر آن‏ها مي‏افزايد. ونْزْبرو در فصل چهارم كتاب مطالعات قرآني خويش، پس از آنكه تفاسير دو قرن نخست هجري به پنح دسته‏ي فقهي، نقلي و داستاني، متني و نحوي، بلاغي، و تمثيلي تقسيم مي‏كند، دوازده فن يا صنعت تفسيري را در اين منقولات تفسيري به تفكيك معرفي مي‏كند. اين موارد عبارتند از: 1ـ ذكر اختلاف قرائات؛ 2ـ ذكر شعري از عرب در شرح معناي آيه؛ 3ـ تبيين ريشه‏شناختي و واژگاني؛ 4ـ تبيين نحوي؛ 5ـ تبيين بلاغي؛ 6ـ ذكر امر محذوف يا مقدر؛ 7ـ تشبيه و تمثيل 8ـ بيان ناسخ و منسوخ؛ 9ـ ذكر سبب نزول؛ 10ـ تعيين امور مبهم؛ 11ـ منقولات نبوي؛ 12ـ ذكر حكايت. هربرت برگ، مؤلف كتاب حاضر نيز خود اين سه صنعت را مي‏افزايد: 13ـ شرح و بيان صِرف؛ 14ـ تفسير قرآن با قرآن؛ 15ـ عدم تفسير. هريك از اين پانزده ابزار يا صنعت تفسيري خود مثال‏ها و نمونه‏هاي متعددي در ميان 997 روايت تفسيري ابن‏عباس دارد كه مؤلف در انتهاي فصل چهارم پاره‏اي از آن‏ها را ذكر مي‏كند.

 

فصل پنجم (ص 218ـ173) با عنوان «وثاقت روايات ابن‏عباس در تفسير طبري» تماماً به تطبيق آماري و بررسي‏هاي جزئي درباب روايات تفسيري ابن‏عباس اختصاص دارد. در اينجا مؤلف به مقايسه هريك از 15 صنعت تفسيري به‏كار رفته دراين روايات، مقايسه هريك از هشت راوي و شيوخ مهم طبري (يعني ابوكريب بن العلاء، سفيان بن وكيع، محمد بن حميد، محمد بن بشّار، محمد بن مثني، المثني ابراهيم، يعقوب بن ابراهيم و قاسم بن الحسن)، و مقايسه صنايع تفسيري سه شاگرد مهم ابن‏عباس (يعني سعيد بن جبير، عكرمه و مجاهد) مي‏پردازد و با شمارش تعداد روايات هريك و نيز ارائه درصد آن‏ها در 35 جدول مختلف، وضعيت هريك از راويان ابن‏عباس و محتواي روايات تفسيري وي را به‏گونه آماري نشان مي‏دهد.

 

 و سرانجام در فصل ششم و آخر (ص 231ـ291)، مؤلف نتايج تحقيق خود را بيان مي‏كند و آن‏ها را از نظر محتوي و روش تحقيق، با نظريه‏پردازان پيش از خود مقايسه مي‏كند.

 

 شايد بتوان گفت اين كتاب براي دانشجويان شرق‏شناسي در غرب و نيز براي قرآن پژوهان مسلمان در غرب، جامع‏ترين اطلاعات درباب تاريخ تفسير قرآن را ــ البته از منظر پژوهش‏هاي غربي ــ ارائه مي‏دهد. جامعيت كتاب چنان است كه مؤلف حتي به آثار چاپ‏نشده‏ي نظريه‏پردازان غربي چون هارالد موتْسكي، خوتير يُنْبُل، ويلي براوْن و اَندرو ريپين نيز رجوع كرده و جديدترين نظريات يا انتقادات ايشان بر پيشينيان را با بهترين دسته‏بندي‏ها ارائه كرده است. همين ويژگي به كتاب وي جنبه‏ي آموزشي و اطلاع‏رساني بخشيده است. نثر كتاب بسيار روان و خوشخوان است، اما انبوهي اطلاعات اسلامي و غربي از مستشرقان قديم و جديد و نيز از مدافعان مسلمان و غير مسلمان در دانشگاه‏هاي غربي، كتاب را براي ناآشنايان و مبتديان اين حوزه دشوارياب كرده است.

 

نقل مطالب تنها با ذکر مأخذ بلامانع است

 

 

قرآن و خاورشناسان, نوشته‌ي محمد مهرعلي (2004)

 

قرآن و خاورشناسان, نوشته‌ي محمد مهرعلي

 

The Quran and the Orientalists, by Muhammad Mohar Ali, Ipswich (Suffolk, UK): Jam`iyat Ihyaa Minhaaj al-Sunnah, 2004. 373pp. ISBN: 0954036972.

 

Quran and Orientalists

 

 

قرآن و خاورشناسان, نوشته‌ي محمد مهرعلي, ايپسويچ (انگلستان): جمعية إحياء منهاج السنة, 2004. 373ص. شابک: 0954036972.

 

اين کتاب يکي از معدود آثاري است که مسلمانان در نقد قرآن پژوهي غربيان به زبان انگليسي نوشته‌اند. در دهه‌هاي اخير چند مقاله و کتاب انگليسي عموماً نگاشته‌ي مسلمانان شبه‌قاره و برخي کشورهاي عربي, چون محمد مصطفي الاعظمي, پرويز منظور, اطهر حسين, و محمد خليفه در اين حوزه به بازار آمده که اثر اخير به عربي هم ترجمه شده است (با اين مشخصات: محمد خليفة, الاستشراق و القرآن العظيم, ترجمه‌ي مروان عبدالصبور شاهين, قاهره: دارالاعتصام, 1994. 390 ص). به‌جز اثر معروف محمد مصطفي الاعظمي که درواقع نقدي مهم بر حديث پژوهي گلدزيهر و يوزف شاخت به شمار مي‌آمد (و خود وي نسخه‌اي عربي هم از آن انتشار داد), ديگر نوشته‌هاي ياشده را نبايد چندان جدي و تأثيرگذار دانست. از آثار فارسي هم چيزي نمي‌گويم, چون در اين زمينه هيچ اثر قابل توجهي نداريم. اغلب نويسندگان مقالات و کتاب‌هايي که در اين باره به فارسي تأليف شده‌اند, خود از خواندن متون اروپايي ناتوانند و اشتباهات ساده‌ي زباني‌شان آدمي را از مرور اين نوشته‌ها پشيمان مي‌کند.

 

Qur'an and Orientalists

 

کتاب حاضر در انگلستان و به قلم مسلماني بنگلادشي‌تبار تأليف شده است. سبک آن تفاوت چنداني با نوشته‌هاي اطهر حسين يا محمد خليفه ندارد. تنها ويژگي متمايز آن را مي‌توان در اشاراتش به ديدگاه‌هاي قرآن‌پژوهان راديکان يا تجديدنظرطلبان دانست. اما اين اشارات متأسفانه اندک است و از متأخران تنها به جان ونزبرو (2002) استاد پيشين در مدرسه‌ي مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن) محدود مي‌شود. جاي بررسي نوشته هاي جان برتن, پاتريشيا کرونه, و مايکل کوک در اين قسمت خالي است. محمد مهرعلي همچنين در بخشي از کتاب خود به مسائل رسم‌الخط, کتابت و تأثير زبان‌هاي سامي در نگارش قرآن مي‌پردازد که در آن, مقالات و کتب گرد پويين, فُن‌بوتمِر, و کريستف لوکسنبرگ را نقد مي‌کند. بخش پاياني کتاب وي هم به موضوع ترجمه‌هاي قرآن غربيان اختصاص دارد و از مترجماني چون آرتر آربري, رادوِل, جُرج سيل, پالمر و ريچارد بِل ياد مي‌کند. اين قسمت در مجموع چندان چنگي به دل نمي‌زند.

 

Mohar Ali

 

درباره‌ي نويسنده همين قدر مي‌دانم که روحاني‌اي بنگلادشي است که در عربستان درس خوانده و همين امر بر گرايش‌هاي سلفي او نيز افزوده است. وي علاوه بر ترجمه‌اي از قرآن به زبان انگليسي در 3 جلد و نيز تأليفاتي چند در زمينه‌ي قرآن, سيره‌ي نبوي و حديث دارد, يکي دو کتاب از شيخ عبدالله بن‌باز رهبر روحاني وهابي و از سلفيان عربستان را به انگليسي ترجمه کرده است. کتابِ قرآن و خاورشناسان وي پيشتر در بنگلادش در 109 صفحه به چاپ رسيده بود و اکنون با اضافاتي فراوان در 373 صفحه در انگلستان انتشار يافته است.

 

نقل مطالب تنها با ذكر منبع مجاز است.

 

كدام قرآن؟ كتابي جديد از ابن‌ورّاق

کدام قرآن؟ كتابي جديد از ابن‌ورّاق

 

Ibn Warraq (ed.), Which Koran? Variants, Manuscripts, and the Influence of Pre-Islamic Poetry, Amherst, New York (USA): Prometheus Books, 2006. 450pp. ISBN: 1591024293.

 

ابن‌وراق مسلمان از كيش درآمده‌اي است كه سال‌ها پيش از موطن خود (احتمالا پاكستان) خارج و در غرب به سر مي‌برد. نخستين اثر او، با عنوان چرا مسلمان نيستم؟ در 1996 منتشر شد و در آن كوشيد از لابلاي آثار و منابع اسلامي تصويري موهن از دين گذشته‌ي خود ارائه دهد. اين كتاب ضعيف‌ترين، اما مشهورترين اثر اوست كه به بسياري از زبان‌هاي اروپايي هم ترجمه شده است. از آن زمان تاكنون، دو مجموعه مقاله نيز از وي منتشر شده كه در هر دوي آنها، وي شماري از مقالات نسبتا علمي و قديمي غربيان در حوزه‌ي قرآن‌پژوهي را در كنار هم گردآوري و منتشر كرده است. سهم خود وي در اين دو كتاب تنها آن بود كه شماري از مقالات آلماني و فرانسوي كهن، تحت نظر وي به انگليسي ترجمه شدند و در اين دو كتاب جاي گرفتند. مشخصات كتاب‌شناختي اين دو مجموعه مقاله از اين قرار است:

 

Ibn Warraq (ed.), The Origins of the Koran: Classical Essays on Islam's Holy Book, Amherst, New York (USA): Prometheus Books, 1998. 411pp. ISBN: 1-57392-198-X

 

 

Ibn Warraq (ed.), What the Koran Really Says: Language, Text and Commentary, Amherst, New York (USA): Prometheus Books, 2002. 702pp. ISBN: 1-57392-945-X 

 

 

كتاب نخست مجموعه‌ي ۱۴ مقاله از مؤلفاني چون آبراهام گايگر (۱۸۱۰-۱۸۷۴)، تئودور نُلدكه (۱۸۳۶-۱۹۳۱)، لئونه کايتانی (۱۸۶۹-۱۹۲۶)، آرتور جفری (؟؟۱۸-۱۹۵۲)، ديويد مارگليوث (۱۸۵۸-۱۹۴۰)، چارلز توری (۱۸۶۳-۱۹۵۶) و آلفونس مينگانا (۱۸۷۸-۱۹۳۷) بود، اما كتاب دوم با حجم بيشتر به حدود 40 مقاله‌ي كوتاه و بلند از مؤلفان جديدتر اختصاص داشت و سه حوزه‌ي زبان، متن و تفسير قرآن را دربر مي‌گرفت. تا آنجا که نگارنده مطلع است، اين دو کتاب اکنون در بسياری از کتابخانه‌های تخصصی قم و تهران يافت مي‌شود

 

اكنون ابن‌وراق و ناشر آمريكايي وي (Prometheus Books) درصدد انتشار مجموعه مقالات قرآني جديدي برآمده‌اند كه به سه حوزه‌ي تخصصي‌تر قرآن‌پژوهي مربوط مي‌شود.  اين سه حوزه عبارتند از: اختلاف قرائات، مخطوطات قرآني، و تأثير ادبيات جاهلي بر قرآن.

 

 

 

بخش‌هاي مختلف كتاب جديد وي از اين قرار است:

زبان قرآن

شعر جاهلي و تأثير احتمالي آن بر نگارش قرآن

تأثيراتي برآمده از منابع يهودي و مسيحي و تأثيراتي از متون قُمراني (كشفيات بحرالميت)

مسائلي درباب واژگان غريب و رسم‌الخط‌هاي دشوار

اختلاف قرائات در نسخه‌هاي قرآني مختلف

چند مسئله درباب سيره‌ي نبوي

قرار است اين کتاب در اواخر تابستان ۲۰۰۶ ميلادی به بازار آيد.

 

نقل مطالب تنها با ذکر مأخذ مجاز است