سير چاپ متن و ترجمه‌ي قرآن در اروپا (بخش نخست)

سير چاپ متن و ترجمه‌ي قرآن در اروپا (بخش نخست)

مرتضي کريمي‌نيا

انتشار يافته در ترجمان وحي، سال شانزدهم، ش 2، شماره‌ي پياپي 32، پاييز و زمستان 1391، ص 63ـ85.

 

امروزه رسم است که در کتا‌بهاي تاريخ قرآن، در ادامه‌ي مباحث مربوط به رسم الخط و نقطه‌گذاري و اعراب آيات، صفحاتي را نيز به بررسي تاريخ انتشار (چاپ) و ترجمه‌ي قرآن اختصاص مي‌دهند. شروع انتشار قرآن و سير تحول آن از جمله فرازهاي مهم تاريخ کتاب آسماني مسلمانان در قرون گذشته بوده است که مقاله‌ي حاضر مي‌کوشد بخش کوچکي از آن را گزارش و تحليل کند.

به دلايل روشن تاريخي، تا پيش از صنعت چاپ، مسلمانان همانند ديگر ملل متمدن جهان، کتا‌بهاي خود را به صورت دستنويس فراهم و آنها را استنساخ مي‌کرده‌اند. طبيعي است حفظ و اشاعه‌ي کتابهاي مقدس و از جمله قرآن نيز از اين امر مستثنا نبوده است. استنساخ قرآن به دست مسلمانان در کشورهاي اسلامي طي قرون طولاني از قرن دوم تا سيزدهم هجري (هشتم تا نوزدهم) خود قصه‌ي بلندي داشته است. اکنون انبوهي مصاحف کامل و ناقص قرآني در سراسر جهان اسلام و حتي کتابخانه‌هاي مهم اروپايي به يادگار مانده است که هر فراز تاريخي و هر منطقه‌ي جغرافيايي‌اش صدها مطالعه‌ي جدي و ارزشمند مي‌طلبد.[1] در مقاله‌ي حاضر کمتر به اين بخش مهم از تاريخ نگارش و استنساخ قرآن خواهيم پرداخت. آنچه از اين بخش مورد توجه قرار خواهد گرفت، پيوند اين دسته از مصاحف جهان اسلام با نخستين قرآنهاي چاپي است که همگي در اروپا انتشار يافته است.

از زمان چاپ نخستين متن قرآن به سال 1537 در شهر ونيز (ايتاليا) تا انتشار نخستين قرآن چاپي در تبريز (1827 ميلادي، 1243 قمري)، اين تنها غربيان بوده‌اند که قرآنهايي را چاپ و منتشر ساخته‌اند. در اين زمان عباس‌ ميرزا دستگاه چاپي را از روسيه به تبريز وارد کرد و اولين چاپ قرآن در سال 1243 هجري قمري با حروف سربي ــ ‌که به چاپ حروف چوب کبريتي معروف است ــ به انجام رسيد. چاپ اين قرآن در قطع رحلي و در 14 سطر در هر صفحه و در زمان سلطنت فتحعلي‌شاه قاجار صورت گرفت و پس از پنج سال (سال 1247 هجري قمري) مجدداً در تهران چاپ شد.



[1]. يکي از مهم‌ترين بخش‌ها در اين باره بررسي نخستين قرآنهاي به‌جامانده (از جمله با رسم‌الخط پيش کوفي) است که خوشبختانه در يکي دودهه‌ي اخير، متون مهمي از اين قرآنها به صورت عکسي در اروپا انتشار يافته است. نسخه‌هاي کتابخانه‌ي ملي فرانسه، کتابخانه‌ي بريتانيا، نسخه‌ي سن‌پترزبورگ (تاشکند)، نسخه‌هاي مختلف کتابخانه‌هاي ترکيه، و پاره‌هايي از مصاحف صنعاء از اين شمارند.

 

ادامه نوشته

ريشه‌هاي تکوين نظريه‌ي اعجاز قرآن و تبيين وجوه آن در قرون نخست

ريشه‌هاي تکوين نظريه‌ي اعجاز قرآن و تبيين وجوه آن در قرون نخست

مرتضي کريمي‌نيا

انتشار يافته در: پژوهش‌هاي قرآن و حديث (مقالات و بررسيها) دوره 46، شماره 1، تابستان 1392، صفحه 113-144

 

چکيده: کهن‌ترين منابع کلامي، حديثي و تفسيري عالمان مسلمان طي قرون نخست به ندرت نظريه‌اي روشن درباب وجه اعجاز قرآن بيان مي‌کنند. اين درحالي است که در آغاز قرن پنجم، اين بحث در آثار محققاني چون باقلاني، قاضي عبدالجبار و شريف مرتضي به نحوي بالغ و کامل مطرح مي‌شود. غيبت اين امر از يک سو و حضور انبوهي از مباحث قرآني ديگر در آثار اسلامي قرون نخست اسلامي از سوي ديگر، اين پرسش را در ميان مي‌آورد که عالمان اسلامي از کي و تحت چه شرايطي به موضوع اعجاز قرآن و تبيين وجه آن پرداخته‌اند. اين مقاله مي‌کوشد با مروري بر پيشينه‌ي مباحث مرتبط، دو خاستگاه تاريخي براي پيدايش و نظريه پردازي درباب وجه اعجاز قرآن در قرون نخست بازشناسي کند: نخست مباحثات و مناظرات کلامي مسيحيان و مسلمانان درباب نشانه‌هاي نبوّت حضرت محمد (ص) و دوم تلاش‌هاي ادبي و کلامي معتزله‌ي بصره و بغداد. پس از اين دوران، متکلمان معتزلي اين امر را در قرن چهارم بيشتر و بيشتر مطرح کردند که در اواخر اين قرن، درآمد. از آغاز قرن پنجم، نظريه پردازي درباب اعجاز و تبيين وجه اعجاز قرآن هم در آثار کلامي و هم در آثار تفسيري عالمان تمامي فِرَق متداول و به يکي از مباحث اساسي در دو دانش تفسير و علوم قرآن تبديل شده است.

 

کليدواژه‌ها: اعجاز قرآن؛ معتزله؛ ادبيات جدلي يهودي و مسيحي؛ علوم قرآني؛ تاريخ تفسير؛ مجادلات اسلامي مسيحي؛ وجوه اعجاز. 

فایل پی دی اف مقاله

 

پيش و پس از تئودور نُلدکه: تاريخ قرآن نويسي در جهان اسلام (بخش نخست)

پيش و پس از تئودور نُلدکه: تاريخ قرآن نويسي در جهان اسلام[1]

بخش نخست

مرتضي کريمي‌نيا

انتشار يافته در صحيفه مبين، ش 48، پاييز و زمستان 1389، ص 7ـ42. نسخه‌ي انگليسی مقاله در مجله‌ي Journal of Qur'anic Studies سال پانزدهم، ش 1 (2013) انتشار يافته است.

 

 

قريب هفتاد و پنج سال پس از زماني که نخستين چاپ تاريخ قرآنِ نُلدکه در 1860 انتشار يافت، دانشمندي ايراني به نام ابوعبدالله الزنجاني (1892ـ1941) در بخش‌هاي پاياني کتابش به اثر بازنگري شده‌ي تاريخ قرآن به دست شوالي، برگشترسر و پرتسل اشاره کرد. زنجاني در كتاب خود (تاريخ القرآن، ص 183ـ186) تئودور نُلدكه را دانشمندي بزرگ خوانده، تاريخ قرآن او را كتابي با ارزش دانسته، و چکيده‌اي از مباحث وي در درباب ترتيب نزول سور قرآن را در کتاب خود آورده است.[2] اين اثر را شايد بتوان نخستين کتاب مستقل با عنوان و موضوع تاريخ قرآن در ميان مسلمانان دانست. اما چرا پيش از اين، تاريخ قرآن در ميان مسلمانان توجهي را جلب نکرده است. مقاله‌ي حاضر مي‌کوشد علاوه بر تبيين اين امر، مرور کوتاهي داشته باشد بر نگارش تاريخ قرآن در ميان مسلمانان پيش و پس از تئودور نُلدکه.

 
ادامه نوشته

مأکله‌ي سالانه‌ي يهود: بررسي روايتي تفسيري در منابع کهن شيعه و سنّي

 

مأکله‌ي سالانه‌ي يهود:

 بررسي روايتي تفسيري در منابع کهن شيعه و سنّي

 

مرتضي کريمي‌نيا

 

انتشار یافته در: پژوهش‌های قرآن و حدیث (مقالات و بررسی‌ها)، سال 44، ش 2، پاييز و زمستان 1390.

 

چکيده

اين مقاله به بررسي متني و منبع شناختي يک روايت تفسيري مي‌پردازد که نخستين بار در دو تفسير التبيان و مجمع البيان به نقل از امام باقر عليه السلام آمده است. مؤلف نشان مي‌دهد که مأخذ شيخ طوسي در نقل اين روايت، المصابيح في تفسير القرآن تأليف ابوالقاسم حسين بن علي معروف به وزير مغربي (370ـ418 ق) بوده است. وزير مغربي اين سخن را به نحوي مبهم به "ابوجعفر" نسبت مي‌دهد؛ اما اين روايت نه در هيچ‌يک از منابع حديثي و تفسيري شيعه پيش از وزير مغربي آمده، و نه در مهم‌ترين منابع تفسير مأثور اهل سنت چون ابوجعفر طبري و ابن‌ابن‌حاتم رازي ثبت شده است. مقاله‌ي حاضر مي‌کوشد ردّ پاي اين نقل و روايات مشابه را در منابع تفسيري و روايي کهن بجويد و نشان دهد که وزير مغربي روايات تفسيري متعددي از تفسير کلبي (م. 146 ق) را در اثر خود نقل کرده و تمامي آن‌ها را به ابوجعفر يعني امام باقر عليه السلام نسبت داده است. اين روايات تقريباً همگي به نقل قصص، اسباب نزول، و تعيين مبهمات، اعلام و اماکن قرآني مربوطند. روش بحث در اين مقاله تحليل سندي نيست، بلکه ترکيبي از دو روش تحليل متن و تحليل منبع است.

کليد واژه‌ها

وزير مغربي؛ المصابيح في تفسير القرآن؛ روايت مأکلة؛ شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ تاريخ تفسير شيعه؛ تفسير کلبي

 

لینک دریافت:

http://journals.ut.ac.ir/page/download-rAlj-vljVTI.artdl

http://journals.ut.ac.ir/page/article-frame.html?articleId=1236741

 

المصابيح في تفسير القرآن: گنجي کهن در تاريخ تفسير شيعه (قسمت اول)

 

المصابيح في تفسير القرآن: گنجي کهن در تاريخ تفسير شيعه

(قسمت اول)

مرتضي کريمي‌نيا

این مقاله در جشن نامه ی استاد محمد علی مهدوی راد، زیر نظر آقای رسول جعفریان انتشار یافته است

تا پايان قرن چهارم هجري، تفسير شيعه دو مرحله‌ي مهم را پشت سر نهاده است. نخست دوران حضور امامان شيعه (عليهم السلام) و شکل‌گيري بدنه‌ي روايات شفاهي همراه با ثبت پراکنده‌ي اين روايات تفسيري در کتب روايي و دوديگر دوران تدوين آثار تفسيري مأثور در قرون سوم و چهارم هجري. تقريباً تمامي آثار تفسيري که تا اين زمان تدوين يافته‌اند از سبکي واحد با اين ويژگي‌ها برخوردارند: گزينشي‌اند، يعني تنها به تفسير برخي آيات و عبارات توجه مي‌کنند. تنها به نقل روايات، آن هم روايات شيعي مي‌پردازند. همانند متون روايي کهن اهل سنت، گاه به نقل برخي روايات دال بر تحريف قرآن مي‌پردازند. به برخي ابزارها يا روش‌هاي تفسيري رايج در ميان تفاسير اهل‌سنت اصلاً توجه ندارند: از جمله نقل اختلاف قرائات مشهور، استشهاد به شعر جاهلي، دقائق نحوي و بلاغي و گرامري، ريشه‌يابي اتيمولوژيک و مانند آن.

 

ادامه نوشته

اختلاف قرائت يا تحريف قرآن: نگاهي به نقل روايات شيعه در تفسير التبيان

 

 

اختلاف قرائت يا تحريف قرآن:

نگاهي به نقل روايات شيعه در تفسير التبيان

مرتضي کريمي نيا

انتشار يافته در مجله‌ علوم حديث، سال يازدهم، شماره‌ دوم، شماره‌ پياپي 40، تابستان 1385


چکيده: مقاله‌ حاضر به بررسي برخي روايات دال بر تحريف قرآن مي‌پردازد که متون حديثي و تفسيري کهن شيعه آنها را به ائمه عليهم السلام نسبت داده‌اند، اما شيخ طوسي نخستين بار در تفسير التبيان خود در عين رد صريح انديشه‌ي تحريف قرآن، برخي از اين روايات را به عنوان توضيحي تفسيري در فهم آيات قرآن به‌کار گرفته است. نحوه‌ي استفاده‌ي شيخ طوسي از اين روايات در تفسير التبيان سبب شده است که مفسران شيعه‌ي دنباله روي وي مانند طبرسي، بعدها اغلب اين اخبار را در شمار روايات <اختلاف قرائت>منسوب به ائمه و در کنار ساير قرائات مشهور يا شاذ ذکر کنند.

 

ادامه نوشته

جشن نامه استاد محمدعلي مهدوي راد

<جشن نامه استاد محمدعلي مهدوي راد>

بزودي جشن نامه استاد محمدعلي مهدوي راد با 25 مقاله پژوهشي منتشر مي‌شود. اين کتاب به کوشش رسول جعفريان تهيه و تدوين شده و نشر مورخ با همکاري کتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران آن را منتشر کرده است.

جشن نامه اي به به پاسداشت مقام علمي و تکاپوي دانشي استاد «محمدعلي مهدوي راد» که يکي از اعضاي هيئت امناي کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي هستند، منتشر خواهد شد.

استاد حجت الاسلام و المسلمين محمدعلي مهدوي راد در سال 1334 در روستاي ينگجه در سر ولايت نيشابور به دنيا آمد. در چهارده سالگي به مشهد عزيمت کرد و به تحصيل علوم ديني و ادبي مشغول شد. در سال 1354 براي ادامه تحصيل به قم آمد و دروس سطح و خارج فقه و اصول را نزد استادان بنام اين حوزه سپري کرد. از سال 1358 ضمن ادامه تحصيل و اشتغال به کارهاي تبليغي، پژوهش در حوزه علوم قرآني را آغاز کرد. ايشان از نخستين همراهان مجله «حوزه» بود و سالها مديريت آن را برعهده داشت و ده‌ها مقاله در آن نوشت. استاد مهدوي از پايه گذاران مجله «بينات» بود و در سال 1369 مجله «آينه پژوهش» را بنياد نهاد که تاکنون سردبيري آن را عهده دار است.

وي سال‌ها در دانشگاه تربيت مدرس و دانشکده الهيات دانشگاه تهران به تدريس علوم قرآني پرداخت و پايان نامه‌هاي فراواني را هدايت کرد و اکنون به عنوان دانشيار در دانشگاه تهران (پرديس قم) مشغول تدريس است. استاد مهدوي علاوه بر ده‌ها مقاله و صدها يادداشت، چندين اثر تأليفي دارد که از آن جمله آفاق تفسير، سير نگارش‌هاي علوم قرآني و تدوين الحديث عند الشيعه الاماميه و ... است.

در کتاب حاضر ايشان به طور مستوفا درباره فعاليتهاي تحصيلي، پژوهشي، دانشگاهي و مجله نگاري خود سخن گفته است. تأسيس کتابخانه تفسير و علوم قرآني در قم در سال 1376 از ديگر فعاليت‌هاي وي به شمار مي‌آيد.

«جشن نامه استاد محمدعلي مهدوي راد» به پاسداشت مقام علمي و تکاپوي دانشي وي طي بيش از سه دهه فراهم آمده است که شامل 25 مقاله به شرح زير است:

1.      مقدمه

2.      نقد محتوايي احاديث در حديث‌پژوهي اهل‌سنت/ سيدعلي آقايي

3.      مکاتباتي از خوزستان در پايان عهد صفوي/ عليرضا اباذري

4.      حرفه نقادي/ دکتر سيد حسن اسلامي

5.      مفهوم خطبه در فرهنگ اسلامي/ پرويز سپيتمان (اذکائي)

6.      عدد آي القرآن/ محمد برکت

7.      ابوسعد خرگوشي و کتاب اللوامعِ او، دستنامه‌اي صوفيانه براي وعظ از نيشاپورِ سده چهارم/ ترجمه: جواد بشري     

8.      يکصد و پنجاه و شش کلمه در الفاظ کفر/ نوشته علماي بلخ / رسول جعفريان

9.      الإمام السجّاد ـ عليه السلام‏ ـ رائد الفقه الإسلامي‏ علي‏ مذهب أهل البيت ـ عليهم السلام‏ ـ/ بقلم : السيد محمّد رضا الحسيني الجلالي        

10. ريشهجوئي و پيشينه کاوي حکايتي از بوستانِ سعدي/ جويا جهانبخش

11. سير روحي پيغمبران در قرآن/ عليرضا ذکاوتي

12. نگاهي به يکي از اسناد به جا مانده از فتح مکه توسط وهابيان/ محمدحسين رفيعي  

13. عالمان امامي و ميراث واقفه/ محمد کاظم رحمتي

14. پيشگويي‌هاي عهديني نبوت پيامبر در ميان زيديان ايران/ ترجمه: محمد کاظم رحمتي

15. حکومات امير المؤمنين امام علي (ع)/ مرضيه راغبيان

16. مؤلف تفسير منسوب به علي بن ابراهيم قمي/ مژگان سرشار

17. صدرالاسلام محمد امين خويي و پژوهشهاي قرآني/ علي صدرايي خويي

18. درنگي در نسبت سيادت ميرزا محمّد اخباري‏/ علي فاضلي

19. نامه‌هاي خرم‌آباد گزيدة مکاتبه‌هاي مراجع و ديگران با آيت‌الله کمالوند/ سيدفريد قاسمي

20. چهار پارادايم تفسيري شيعه: مقدمه‌اي در تاريخ تفسير شيعي بر قرآن کريم/ مرتضي کريمي‌نيا

21. المصابيح في تفسير القرآن: گنجي کهن در تاريخ تفسير شيعه/ مرتضي کريمي‌نيا

22. چند يادداشت‌ پراکنده پشت نسخه‌اي/ حسين متّـقي

23. پاسداشت حرمتِ انسان در عرفان با نگاهي به برخي تفاسير عرفاني/ دکتر محمد رضا موحّدي  

24. معنا شناسي «ربّ» در نظام تعاليم وحي/ فتح‌الله نجارزادگان

25. حبيب‍ة الأحباب في الضروري من الآداب از: مهذب‌الدين بصري (ق 11 هـ)/ محمود نظري

26. نقدي بر انتساب تصوف به فيض کاشاني/ دکتر سيد ابوالقاسم نقيبي، سعيد طاوسي مسرور

27. گفتگو با استاد محمدعلي مهدوي‌راد

کتاب «جشن نامه استاد محمدعلي مهدوي راد» به زودي در بيش از 670 صفحه منتشر شده و در اختيار علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت.


نخستين پژوهش‌ها درباب وزير مغربي (370ـ418) و المصابيح في تفسير القرآن

نخستين پژوهش‌ها درباب وزير مغربي(370ـ418) والمصابيح في تفسير القرآن

سالها بود که من با علاقه بسيار تفسير التبيان را مي‌کاويدم و بر مؤلفش درود مي‌فرستادم. شيخ طوسي (385ـ460) را به حق بايد نخستين مفسّر شيعه دانست که تفسيري کامل بر سراسر قرآن و با رويکردي تازه نگاشت و تاريخ تفسير شيعه را از نقطه‌اي عطفي بسيار مهم گذر داد. پيشتر در مقالات متعدد نشان داده بودم که اهميت کار شيخ طوسي در تاريخ تفسير شيعه اماميه تا چه اندازه است و او کدام عناصر و روش‌هاي تفسيري را به تفسيرنگاري شيعه افزوده است (مثلا نک. <شيخ طوسي و منابع تفسيري وي در التبيان>، در مطالعات اسلامي (دانشكده‏‌ي الهيات دانشگاه فردوسي مشهد)، شماره‏ي 74، زمستان 1385؛ <اختلاف قرائت يا تحريف قرآن: نگاهي به نقل روايات شيعه در تفسير التبيان>، در علوم حديث، سال يازدهم، ش 2، شمارهي پياپي 40، تابستان 1385).

از حدود 2 سال پيش بر اثر اتفاقي ميمون دريافتم اديبي دانشمند و مفسري گرانمايه که قريب نيم قرن پيش از شيخ طوسي مي‌زيسته و در امور سياسي و ديواني دستي داشته، در اين امر فضل تقدم بر شيخ طوسي دارد. ابوالقاسم حسين بن علي مغربي معروف به "وزير مغربي" و "ابن‌الوزير" متوفاي 418 قمري دانشمندي است که از نظر من تاريخ تفسير شيعه در صورت کنوني‌اش بسيار مديون اوست. او و پدرش که در دربار عباسيان و آل‌بويه در بغداد، فاطميان مصر و حمدانيان در حَلَب سمت‌هاي وزارتي و ديواني داشته‌اند، در فقه، تفسير، حديث و از همه بالاتر، در ادب و لغت عربي دستي داشته‌اند. المصابيح في تفسير القرآن يکي از مهم‌ترين نگاشته‌هاي ابوالقاسم حسين بن علي المعروف بالوزير المغربي است که تنها شيخ طوسي در کتاب خود از آن بهره برده و از آن نقل‌هايي کرده است؛ گواينکه استفاده‌ي شيخ طوسي از تفسير وزير مغربي بسيار بيشتر از آن مقداري است که وي در تفسير التبيان بدان اعتراف مي‌کند.

به‌جز شيخ طوسي، به ندرت کسي را مي‌شناسيم که از تفسير وزير مغربي يعني المصابيح في تفسير القرآن استفاده‌ي مستقيم کرده باشد. افرادي چون زرکشي، ابوحيان غرناطي، ابوالحسن نيشابوري اندک اشاره‌هاي مستقيم بدين تفسير داشته‌اند. همين امر افزون بر دلايلي که بايد به تفصيل در جاي خود مطرح کنم، سبب شده است که در طول تاريخ، نسخ‌هاي تفسير المصابيح بسيار اندک و تقريباً مفقود باشند. خوشبختانه اکنون مي‌دانيم از اين تفسير و ساير آثار وزير مغربي نسخه‌هايي معدود در کتابخانه‌هاي ايران و جهان باقي مانده است.

از شبي که اهميت و جايگاه تفسير مغربي را شناختم، کار بر روي تفسير التبيان را تقريباً يکسره کنار نهادم و در طلب نسخه‌هاي المصابيح اثر وزير مغربي چهارگوشه‌ي عالم را کاويدم و اکنون پس از قريب 2 سال، با تهيه‌ي برخي از اين نسخ، کار تصحيح متن آن را آغاز کردم و اميد مي‌برم با افزودن حواشي و استخراج منابعِ وزير مغربي، به‌زودي موفق به انتشار نسخه‌اي محقَّق از اين تفسير مبتکرانه و بي‌بديل شوم. به جز تصحيح متن تفسير، نکات فراواني در کار وزير مغربي يافته‌ام که تقريباً همگي از جمله اختصاصات و منفردات وزير مغربي در تفسير شيعه و گاه در سراسر تاريخ تفسير شيعه و سني به‌شمار مي‌آيد. از اين ميان، يکي دو مقاله را انتشار داده‌ام (مثلاً <مأکله‌ي سالانه‌ي يهود: بررسي روايتي تفسيري در منابع کهن شيعه و سنّي>، در پژوهش‌هاي قرآن و حديث (مقالات و بررسيها)، سال 44، ش 2، پاييز و زمستان 1390) و چندين نوشته‌ي ديگر را در نوبت انتشار دارم (از جمله: مسأله‌ي سيره‌ي نبوي در تفسير المصابيح؛ نقل قول از عهدين در تفسير مغربي؛ پيوند وزير مغربي با مفسران معتزلي؛ روايت در تفسير وزير مغربي؛ جوانب ادبي تفسير المصابيح). همچنين درآمدي کلي بر معرفي اين تفسير ارزشمند همراه با نمونه‌اي از متن تصحيح شده را در جشن‌نامه‌ي استاد محمدعلی مهدوي‌راد که بزودي انتشار خواهد يافت، آورده‌ام. عنوان مقاله‌ی مذکور چنين است: <المصابيح في تفسير القرآن: گنجي کهن در تاريخ تفسير شيعه>.

ناگفته نگذارم که پيشتر در سال 2000 ميلادي بخشي از متن تفسير وزير مغربي را دانشجويي به نام عبدالکريم بن صالح بن عبدالله الزهراني در دانشگاه ام‌القري همراه با مقدمه‌اي بسيار ضعيف و آکنده از اشتباهات علمي تصحيح کرده که نسخه‌ي آن بر روي اينترنت هم موجود است. علاوه بر انبوهي اشتباهات در پانويس‌هاي توضيحي ذيل تفسير آيات، اين دانشجو در مقدمه‌ي خود کوشيده است تا با استناد به دلايلي مضحک، وزير مغربي را دانشمندي غيرشيعه معرفي کند.

در اين باره باز هم خواهم نوشت ان شاء الله.

مقاله‌ي مهم بهنام صادقي و محسن گودرزي درباب نسخه‌ي کهن قرآني در صنعاء

 

 

 

 

مقاله‌ي مهم بهنام صادقي و محسن گودرزي درباب نسخه‌ي کهن قرآني در صنعاء

Behnam SADEGHI, & Mohsen GOUDARZI. “Ṣanʿāʾ 1 and the origins of the Qurʾān,” Der Islam: Zeitschrift für Geschichte und Kultur des islamischen Orients 87i-ii (2012) pp. 1-129.

 

اشاره: در آخرين ماه‌هاي سال ميلادي 2011 مجله‌ي اسلام (Der Islam) در آلمان سرانجام مقاله‌اي مهم با عنوان <مجموعه‌ي مصاحف صنعاء 1 و خاستگاه‌هاي قرآن> از دوست دانشمند و متواضع، آقاي بهنام صادقي استاد دانشگاه استنفورد، و همکار گرامي‌اش محسن گودرزي، دانشجوي دکتري در دانشگاه هاروارد منتشر ساخت که از نظر من نقطه‌ي عطفي در مطالعات قرآني معاصر به ويژه در پژوهش‌هاي مرتبط با تاريخ قرآن به شمار مي‌آيد. يکي از وجوه مهم اين امر آن بود که با وجود گذشت قريب 40 سال از کشف اين نسخه، غربيان و از جمله آقاي گرد پويين ــ ضمن در انحصار درآوردن تصاوير اين نسخه‌ي ارزشمند ــ چيزي جز اطلاعات خام و گاه ژورناليستي درباب مصحف صنعاء منتشر نکرده بودند. صادقي پس از انتشار مقاله از من خواست ترجمه‌اي فارسي از مقاله فراهم آورم که مشتاقانه پذيرفتم و البته پيشنهاد دادم نسخه‌ي فارسي بازنگاري همراه با اضافات براي خواننده‌ي ايراني از جانب من باشد. اينکه نسخه‌ي نهايي چه سرنوشتي خواهد يافت، امري موکول به آينده است. در اينجا براي نمونه، درآمد يا چکيده‌ي آغاز مقاله را مي‌آورم و اميد دارم در ميان اين همه شلوغي کاری، بتوانم هرچه زودتر متني مفيد همراه با اطلاعات تازه و صدالبته تصاوير روشني از متن زيرين و متن رويي اين مصحف ارزشمند در صنعاء انتشار دهم.

چکيده: متن زيرين نسخه‌ي صنعاء در حال حاضر مهم‌ترين سند موجود در تاريخ قرآن است. اين متن که تنها نسخه‌ي شناخته شده‌ي از سنت متني [و مکتوب] قرآن در کنار نسخه‌ي رسمي عثماني است، در قياس با تمام مخطوطات شناخته شده‌ از قرآن، بيشترين توان و امکان را داراست تا بر تاريخ تکوين متن قرآني در دوران نخست پرتويي افکند. مقايسه‌ي اين متن با ساير سنت‌هاي متني موازي، دريچه‌اي يگانه بر نخستين مراحل متن قرآني و پيدايش سنت‌هاي مختلف را بر ما مي‌گشايد. اين مقايسه به بحثي درازدامن درباب تاريخ گردآوري آيات و فقرات قرآن و شکل‌گيري سوره‌ها مي‌انجامد. پاره‌اي روايات کهن و برخي محققان جديد اين امر را به عهد خلافت خليفه‌ي سوم منسوب کرده و تدوين سور را با ماجراي توحيد مصاحف (تثبيت متن قرآني) در سال 650 ميلادي مربوط مي‌دانند. با اين همه اما تحليل [ما] نشان مي‌دهد که سوره‌هاي قرآن پيشتر از اين شکل گرفته‌اند. افزون بر اين، بررسي نسخه‌ي خطي [صنعاء] اطلاع بسياري درباب شيوه‌ي انتقال متن [شفاهي يا کتبي] قرآن به دست مي‌دهد. شکل‌گيري آغازِين ــ دست کم ــ برخي از سنت‌هاي متني قرآني لزوما با نقل نيمه شفاهي همراه بوده است و به احتمال بسيار با تکيه بر حافظه‌ي کساني که آيات قرائت شده از جانب پيامبر را کتابت مي‌کردند. مقاله‌ي حاضر علاوه بر بيان استدلال بر اين مدعيات و نتايج، مي‌کوشدبا ملاحظه‌ي جوانب متعدد متن نسخه‌ي صنعاء را بنماياند. در انتهاي مقاله، متن تصحيح شده‌ي [زيرين] نسخه‌ي قرآني از دارالمخطوطات صنعاء همراه با چهار برگ فروخته شده در حراجي‌هاي خارج را مي‌آوريم. تحليل دقيق و روشمند تمام اختلاف قرائات موجود در متن کاري است که بايد در نوشته‌هاي بعدي صورت پذيرد.

 

 

پويايي و نقل در منابع متني دين اسلام: جشن‌نامه‌اي به افتخار هارالد موتسکي

 

 

 

 

The Transmission and Dynamics of the Textual Sources of Islam: Essays in Honour of Harald Motzki, edited by Nicolet Boekhoff-van der Voort, Kees Versteegh and Joas Wagemakers, Leiden: E.J. Brill, 2011.

پويايي و نقل در منابع متني دين اسلام: جشن‌نامه‌اي به افتخار هارالد موتسکي، عنوان کتابي است که به مناسبت هفتاد و پنجمين سال تولد وي و به همت همکاران و برخي شاگردان وي از سوي انتشارات بريل انتشار يافته است. فرد ليمهاوس، گِرِگور شوئلر، کيس ورستيخ، کلود ژيليو، ماهر جَرّار، ماريبل فيِرو، مايکِل لِکِر، اُري رُبين، هِربِرت بِرگ، کارمِن بِکِر، عبدالقادر طيوب از جمله کساني‌اند که در اين مجموعه مقاله نوشته‌اند. از آنجا که اغلب مقالات اين مجموعه به حوزه‌ي مطالعات قرآني، حديث، سيره و تفسير مربوط مي‌شود فهرستي از عناوين مقالات و مؤلفان آنها را در زير مي‌آورم:

 

CONTENTS

List of Tables and Figures ............................................. xi

List of Contributors ...................................................... xiii

Introduction .................................................................... 1

Bibliography Harald Motzki ……..................................... 13

 

PART 1: PRODUCTION

The Kitāb al-maghāzī of ʿAbd al-Razzāq b. Hammām al-Ṣanʿānī: Searching for earlier source-material ..................... 27    Nicolet Boekhoff-van der Voort

Neue Erkenntnisse zu Mūsā b. ʿUqbas Kitāb al-māghāzī ........... 49    Gregor Schoeler

Local and global in Ḥadīth literature: The case of al-Andalus ... 63   Maribel Fierro

A peculiar manuscript of the Qurʾān in the Groningen University library .... 91  Fred Leemhuis

The “collections” of the Meccan Arabic lectionary ................... 105   Claude Gilliot

 

PART 2: TRANSMISSION

Prospects and limits in the study of the historical Muḥammad…. 137    Andreas Görke

The conquest of Damascus according to the oldest datable  sources ... 153Jens Scheiner

The assassination of the Jewish merchant Ibn Sunayna according to an authentic family account……...181              Michael Lecker

Ibn Abī Yaḥyā: A controversial Medinan Akhbārī of the 2nd/8th century... 197  Maher Jarrar

Jean de Roquetaillade prophecies among the Muslim minorities of medieval and early-modern Christian Spain: An Islamic version of the Vademecum in Tribulatione ..... 229   Gerard Wiegers

 

PART 3: INTERPRETATION

“A day when heaven shall bring a manifest smoke” (Q. 44: 10–11): A comparative study of the Qurʾānic and post-Qurʾānic image of the Muslim Prophet ....... 251     Uri Rubin

The name of the ant and the call to holy war: Al-Ḍaḥḥāk b. Muzāḥim’s commentary on the Qurʾān …….... 279   Kees Versteegh

An inquiry into ignorance: A Jihādī-Salafī debate on jahl as an obstacle to takfīr..... 301  Joas Wagemakers

Elijah Muhammad’s Redeployment of Muḥammad: Racialist and Prophetic Interpretations of the Qurʾān ............................ 329   Herbert Berg

 

PART 4: RECEPTION

Human rights in modern Islamic discourse ................................. 357  Abdulkader Tayob

Politicising al-jarḥ wa-l-taʿdīl: Rabīʿ b. Hādī al-Madkhalī and the transnational battle for religious authority ........................ 375                    Roel Meijer

“Melting the heart”: Muslim youth in the Netherlands and the Qurʾān .... 401  Martijn de Koning

Following the Salafī manhaj in computer-mediated environments: Linking everyday life to the Qurʾān and the Sunna   ... 421 Carmen Becker

“The majority of the dwellers of hell-fire are women”: A short analysis of a much discussed ḥadīth.................... 443    Ulrike Mitter

Index ................................ 475

 

شماره‌ی جدید مجله‌ی Der Islam در سال 2012

شماره‌ي جديد مجله‌ي Der Islam در سال 2012

شماره‌ي جديد مجله‌ي آلماني الاسلام (Der Islam) در اکتبر 2012 انتشار يافت. در اين شماره، سه مقاله‌ي نخست موضوعاتي قرآني را موضوع بحث خود قرار داده‌اند. مقاله‌ي نخست از ميشائيل مارکس و دو همکار وي است درباب <مسيحيت شرقي در گذشته و آينده> که اين موضوع را به مطالعات قرآني و تاريخ تکوين دين اسلام پيوند مي‌زند. مقاله‌ي دوم از نيکلاي سينايي است در تفسيري بر سوره‌ي قدر و عنوانش چنين است: <کريسمس در قرآن يا ليلة القدر>. اين مقاله علاوه بر موشکافي در نظريه‌ي لوکسنبرگ راجع به اين سوره، بحثي مفصل درباب ليلة القدر ارائه مي‌کند. عنوان مقاله‌ي سوم <پيوند ميان الله در عربي با الالاه در سرياني> است از نويسنده‌اي به نام ديويد کيلتس. اين هر سه نويسنده از همکاران فعال در پروژه‌ي قرآني "Corpus Coranicum" هستند. عناوين تمام مقالات اين شماره را همراه با چکيده‌ي انگليسي سه مقاله‌ي نخست در اينجا مي‌آورم:

Östliches Christentum in Geschichte und Gegenwart – Perspektiven und Hindernisse der Forschung

Marx, Michael / Pahlitzsch, Johannes / Weltecke, Dorothea

Abstract: Diversity and hybridity, interaction and exchange: these terms compose the thematic focus of this issue of the journal “Der Islam”: Eastern Christianity in History and the Present: Perspectives and Obstacles. The issue features contributions to a conference held in the year 2008. Evaluating the state of research on Eastern Christianity in Germany, the participants observed that this field of academic enquiry is in danger of becoming extinct in this country. Thus, this collection of articles hopefully serves as a catalyst for jumpstarting debate on Eastern Christianity in the German academic community.

The study of Eastern Christian communities’ cultural identity is at the same time ineluctably intertwined with Qur‘anic Studies and Islamic History - i. e. an Islam in dialogue with, but not mimicking Jewish and Christian traditions of the Hijaz. Diversity in the Islamic-ruled world is a historical reality that has been largely ignored in the study of Islam as well.

 

„Weihnachten im Koran“ oder „Nacht der Bestimmung“? Eine Interpretation von Sure 97

Sinai, Nicolai

Abstract: This article proposes to interpret Surah 97 based on research undertaken in the framework of the Corpus Coranicum project. The first part scrutinizes Christopn Luxenberg’s seriously flawed argument that Surah 97 can be understood as a Qur’anic hymn on the Nativity of Jesus if some of its key expressions are read against the semantic background of Syriac, while the remainder of the article endeavours to develop a more tenable understanding of the text. This involves an attempt to date Surah 97 relative to other Qur’anic texts and to detect possible additions to it. In addition, the article discusses the meaning and reference of its most central term, laylat al-qadr. Finally, special attention is given to the question whether the text might not, in spite of the circularity of Luxenberg’s reading, contain implicit references to the Nativity.

The relationship between Arabic Allāh and Syriac Allāha

Kiltz, David

Abstract: Various etymologies have been proposed for Arabic allāh but also for Syriac allāhā. It has often been proposed that the Arabic word was borrowed from Syriac. This article takes a comprehensive look at the linguistic evidence at hand. Especially, it takes into consideration more recent epigraphical material which sheds light on the development of the Arabic language. Phonetic and morphological analysis of the data confirms the Arabic origin of the word allāh, whereas the problems of the Syriac form allāhā are described, namely that the Syriac form differs from that of other Aramaic dialects and begs explanation, discussing also the possibility that the Syriac word is a loan from Arabic. The final part considers qur’anic allāh in its cultural and literary context and the role of the Syriac word in that context.

The article concludes, that both, a strictly linguistic, as well as cultural and literary analysis reveals a multilayered interrelation between the two terms in question. The linguistic analysis shows, that Arabic allāh must be a genuinely Arabic word, whereas in the case of Syriac allāhā, the possibility of both, a loan and a specific inner-Aramaic development are laid out. Apart from linguistic considerations, the historical and cultural situation in Northern Mesopotamia, i. e. the early Arab presence in that region is taken into scrutiny. In turn, a possible later effect of the prominent use of Syriac allāhā on the use in the Qur’an is considered. It is emphasized, that we are presented with a situation of prolonged contact and exchange, rather than merely one-way borrowings.

 

Konfessionelle Rivalitäten in der Auseinandersetzung mit dem Islam. Beispiele aus der ostsyrischen Literatur

Pinggéra, Karl

Multireligiöse Loca Sancta und die mächtigen Heiligen der Christen

Weltecke, Dorothea

Plato als Eremit: Zu den Überlieferungsbedingungen griechischer Populärphilosophie im Äthiopischen

Pietruschka, Ute

Gesellschaftliche Konfigurationen während des Aufstands 1819/20 in Aleppo nach den Aufzeichnungen des armenisch-katholischen Bischofs ’Abrāhām Kūbilyān

Krimsti, Feras

Westbindung als Ausweg? Die „lutherischen Nestorianer“ der Urmia-Region

Tamcke, Martin

Mit-, Neben- und Gegeneinander Zum Zusammenleben von Christen und Muslimen in Ostanatolien

Talay, Shabo

Christians in Iraq An analysis of some recent political developments

Teule, Herman G.B.

Buchbesprechungen

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

مقاله‌ي جديد پاتريشيا کرونه در آخرين شماره‌ي مجله‌ي BSOAS

 

 

 

 

مقاله‌ي جديد پاتريشيا کرونه در آخرين شماره‌ي مجله‌ي BSOAS

پاتريشيا کرونه (متولد ، 1945، دانمارک) که ظاهراً به دليل ابتلا به سرطان، سالهاي آخر عمر خود را مي‌گذراند، در آخرين شماره‌ي مجله‌ي مدرسه‌ي مطالعات شرقي و آفريقايي (Bulletin of the School of Oriental and African Studies) مقاله‌اي جديد درباب موضوع معاد در محاجه‌ي مشرکان از منظر قرآن نوشته است (ش 75؛ سال 2012، ص 445ـ472). در سالهاي اخير، تصوير قرآن از باورهاي مشرکان جاهلي موضوع مورد علاقه و عنوانِ برخي از ديگر نوشته‌هاي پاتريشيا کرونه نيز بوده است. برای فهرستی از آثار وی به اينجا مراجعه کنيد. بخش دوم مقاله‌ي فوق الذکر قرار است در شماره‌ي آينده انتشار يابد. چکيده‌ي انگليسي آغاز مقاله چنين است:

 

Abstract:

This article examines the attitudes of the Quranic mushrikūn to the resurrection and the afterlife, focusing on those who doubted or denied the reality of both. The first part of the article argues that the doubters and deniers had grown up in a monotheist environment familiar with both concepts and that it was from within the monotheist tradition that they rejected them. The second part (published in a forthcoming issue of BSOAS) relates their thought to intellectual currents in Arabia and the Near East in general, arguing that the role of their pagan heritage in their denial is less direct than normally assumed. It is also noted that mutakallims such as Abū ʿĪsā al-Warrāq and al-Māturīdī anticipated the main conclusions reached in this paper.

Keywords: Quran, Pagans, Afterlife, Resurrection, Arabia, Late Antiquity

 

شماره ی جدید مجله ی مطالعات قرآنی 2012

این هفته، شماره ی جدید مجله ی مطالعات قرآنی (Journal of Qur'anic Studies) در سال 2012 میلادی انتشار یافت. دو مقاله ی عربی، شش مقاله ی انگلیسی، و چندین نقد و معرفی کتاب در این شماره آمده است که فهرستی از انها را می آورم:

 

 

 

  English Articles


Exegesis of the ḥurūf al-muqattaʿa: Polyvalency in Sunnī Traditions of Qur'anic Interpretation

Martin Nguyen

Spiritual Hierarchy and Gender Hierarchy in Fātimid Ismāʿīlī Interpretations of the Qur'an

Karen Bauer

Qur'anic Inscriptions on the Coins of the ahl al-bayt from the Second to Fourth Century AH

Luke Treadwell

The jizya Verse (Q. 9:29): Tax Enforcement on Non-Muslims in the First Muslim State

M.A.S. Abdel Haleem

Human Intervention in Divine Speech: waqf Rules and the Redaction of the Qur'anic Text

Amr Osman

Defining the Good in the Qur'an: A Conceptual Systemisation

Ahmad Z. Obiedat

Conference: ‘The Qur'an: Text, Society and Culture’. SOAS, University of London, 10–12 November 2011

 

Conference: ‘Translating the Qur'an’. Warburg Institute, University of London, 16 March 2012

Charles Burnett

 

 

  Book Reviews

 

Keys to the Arcana: Shahrastānī’s Esoteric Commentary on the Qur'an. By Toby Mayer. London: Oxford University Press in association with the Institute of Ismaili Studies, 2009. Pp. xvi + 267 (English text) + 122 (Arabic text). £62.00.

Erik S. Ohlander

Sunnitischer Tafsīr in der modernen islamischen Welt. Akademische Traditionen, Popularisierung und nationalstaatliche Interessen. By Johanna Pink. Leiden: Boston, 2010. Pp. 396. €119.00.

Lutz Berger

The Expansion of Prophetic Experience: Essays on Historicity, Contingency and Plurality in Religion. By Abdulkarim Soroush. Translated by Nilou Mobasser, and edited with an analytical introduction by Forough Jahanbakhsh. Leiden and Boston: Brill, 2009. Pp. l + 355. €113.00.

Jan-Peter Hartung

Sacred Tropes: Tanakh, New Testament, and Qur'an as Literature and Culture. Edited by Roberta Sterman Sabbath. Biblical Interpretation Series, 98. Leiden and Boston: Brill, 2009. Pp. 534 + xxii. €176.00/$245.00.

Helen Blatherwick

Islamic and Comparative Religious Studies: Selected Writings. By William Albert Graham. Ashgate Contemporary Thinkers on Religion: Collected Works. Surrey and Burlington VT: Ashgate, 2010. Pp. xviii + 317. £60.00.

Amidu Olalekan Sanni

Mamluks and Crusaders: Men of the Sword and Men of the Pen. By Robert Irwin. Surrey and Burlington VT: Ashgate Variorum, 2010. Pp. 384. £95.00

George Lane

 

  Arabic Articles

 

A Reading of Nöldeke's Geschichte Des Qorâns

Muḥammad al-Mukhtār Wild Ibbah

Contextual Semantics in al-Tabrisī’s Tafsīr majmaʿ al-bayān

Khalīl Khalaf Bashīr

 

انتشار شماره جديد از مجله مطالعات قرآني (لندن)


 انتشار شماره جديد از مجله مطالعات قرآني (لندن) 2012

شماره‌ي جديد مجله‌ي مطالعات قرآني (مجلة الدراسات القرآنية/ Journal of Qur'anic Studies) در سال 2012 ميلادي منتشر شد. موضوع کلي مقالات اين شماره از مجله عبارت است از: <روابط متقابل مطالعات قرآني و تفسيري در غرب و جهان اسلام>. فهرستي از مطالب مجله چنين است:

 

Articles:

The Reception of Euro-American Scholarship on the Qur'an and tafsīr: An Overview (Editorial Preface) Andrew Rippin
The Influence of Western Qur'anic Scholarship in Turkey, Mehmet Akif Koç
Contemporary Qur'anic Studies in Iran and its Relationship with Qur'anic Studies in the West, Morteza Karimi-Nia
The Reception of Toshihiko Izutsu's Qur'anic Studies in the Muslim World: With Special Reference to Turkish Qur'anic Scholarship, İsmail Albayrak
Izutsu's Study of the Qur'an from an Arab Perspective, Eisa Al-Akoub

Book Reviews:

The Qurʾān and its Biblical Subtext. By Gabriel S. Reynolds. New York: Routledge, 2010. Pp. 320 + xxii. £80.00., Angelika Neuwirth

Der Koran neu übertragen. By Hartmut von Bobzin. München: Verlag C.H. Beck, 2010. Pp. 831. €38.00., Amidu Olalekan Sanni
The Early Islamic Grammatical Tradition. Edited by Ramzi Baalbaki. The Formation of the Classical Islamic World Series. Aldershot: Ashgate, Variorum, 2007. Pp. 365. £100.00., Mustafa Shah
The Rise of Islamic Calligraphy. By Alain George. London: Saqi Books, 2010. Pp. 236. £35.00., Stefan Sperl
Qur’ānic Hermeneutics: Al-Tabrisī and the Craft of Commentary. By Bruce Fudge. Routledge Studies in the Qur'an. Abingdon: Routledge, 2011. Pp. 176. £75.00., Walid A. Saleh
Averroes' Physics: A Turning Point in Medieval Natural Philosophy. By Ruth Glasner. New York: Oxford University Press, 2009. Pp. 229+ix. £42.00., Daniel Davies
Applied Semantics and the Qur'an: Izutsu's Methodology as a Case Study, Ṣalāḥ Al-Dīn Al-Zarāl
An Arabic Translation of Ignaz Goldziher's Die Richtungen der islamischen Koranauslegung, Walid Saleh

 

معناشناسيِ شناختي ترجمه‌ي مجاز (متانومي) در قرآن کريم

معناشناسيِ شناختي ترجمه‌ي مجاز (متانومي) در قرآن کريم

 

Mohammed Nihad Ahmed & Mohammed Abdullah Al-Mallah, A Cognitive Semantics of Translating Metonyms in the Glorious Qur'ân: An approach of studying translation as a cognitive semantic phenomenon, Saarbrücken (Germany): LAP Lambert Academic Publishing, 2011. 328pp. ISBN: 978-3-8454-7936-1.

معناشناسيِ شناختي ترجمه‌ي مجاز (متانومي) در قرآن کريم: پژوهشي در ترجمه به مثابه‌ي معناشناسي شناختي، نوشته‌ي محمد نهاد احمد و محمد عبدالله الملاح، زاربروکن (آلمان): انتشارات لامبرت، 2011. 328ص. شابک: 9783845479361.

 

کتاب حاضر درصدد بيان اين نکته است که ترجمه بيشتر از آنکه فرايندي زباني و زبان‌شناختي باشد، عملي شهودي و شناختي است. مؤلفان کتاب براي تبيين ديدگاه خود، بحث اصلي را بر موضوع "همنشيني و دگرنامي" يا متانومي (Metonymy) متمرکز کرده‌اند که مي‌توان آن را تقريباً معادل موضوع مجاز در ميان اصطلاحات شناخته شده‌ي ادبيات اسلامي دانست. واژه‌ي متانومي (μετωνυμία) يوناني و به معناي تغيير اسم است. اين امر در اصطلاح نوعي کنايه گويي، و صورتي از سخن است که بر اساس رابطه‌ي جفت شدگي ميان واژه‌هاي مجازي و حقيقي ساخته مي‌شود. في‌المثل جمله‌ي <او با عرق جبين، خرج خود را در مي‌آورد>، يعني <او با کاري که باعث عرق کردن جبينش مي‌شود، خرج زندگي خودش را در مي‌آورد>؛ در اينجا رابطه‌ي همنشيني وجود دارد. همچنين اگر بجاي نام بردن مستقيم از يک موجود، از چيزي که يادآور آن باشد نام ببريم، از آرايه‌ي دگرنامي استفاده کرده‌ايم. مثل اينکه به‌جاي مجلس شوراي اسلامي در ايران بگوييم بهارستان، يا به جاي پارلمان انگلستان بگوييم وستمينيستر (Westminster) يا به‌جاي سينماي آمريکا بگوييم هاليوود. در اين هر سه مثال، به جاي بيان مفهومي خاص، مکان فيزيکي مشخصي را به‌کار برده‌ايم که به آن مفهوم مرتبط است.

مؤلفان کتاب متانومي را مهم‌ترين پديده‌ي معناشناسي شناختي مي‌دانند. مترجمان در اين موارد ناگزيرند کوشش فراوان به‌خرج دهند تا نزديک‌ترين معادل متانومي را در زبان مقصد بيابند و در ترجمه‌ي خود به‌کار گيرند. نمونه‌هاي زيادي از آيات قرآن و تلاش مترجمان مختلف براي ترجمه‌ي آن آيات در کتاب حاضر به اين منظور ذکر شده است. از مهم‌ترين نتايج مؤلفان در اين اثر آن است که در بسياري موارد، شايسته است که مترجم در فرايند شهودي خود، متانومي کاملاً جديدي از حيث ساختار و واژگان در زبان مقصد بازسازي کند. نتيجه آنکه مترجم و متانومي در فرايندي شهودي، رابطه‌اي متقابل و تنگاتنگ دارند تا بتوان فرايند برگردان متن را با موفقيت بيشتر طي کرد.

 

 

قرآن تولدو: نسخه‌ي خطي 235 موجود در کتابخانه‌ي کاستيا لامانچا (اسپانيا)

قرآن تولدو: نسخه‌ي خطي 235 موجود در کتابخانه‌ي کاستيا لامانچا (اسپانيا)

 

قرآنِ تولدو: تصحيح متن و بررسي نسخه‌ي خطي 235 موجود در کتابخانه‌ي کاستيا لامانچا (اسپانيا)، ويراسته‌ي کونسوئلو لوپِزـ مورياس، خيخِن (اسپانيا): انتشارات تره‌آ، 2011. 608ص. شابک: 9788497045759.

 

 

در بهار سال 1606 ميلادي، يکي از مسلمانان شمال آفريقا (احتمالا در شهر ويافليخه در ايالت اراگون اسپانيا) نسخه‌اي قرآني را از اهالي اونرادا براي استنساخ قرض گرفت. اين نسخه دوزبانه بود: متن قرآن همراه با ترجمه‌اش به زبان الخاميدو. اين زبان را مسلمانان اندلس وضع کرده بودند و در آن با خط و حروف عربي، زبان‌هاي رومي‌تبار يا لاتين (Romance languages) از جمله اسپانيولي را حرف‌نگاري مي‌کردند. ريشه‌ي اصطلاح الخاميدو يا الجاميدو به "العجمية" بازمي‌گردد. عرب‌هاي مسلمان در اندلس اين واژه را بر عموم زبان‌هاي غيرعربي رايج در اندلس اطلاق مي‌کردند و تقريباً اغلب اين زبان‌ها را با خط عربي مي‌نوشتند که امروزه براي مردم آن مناطق به‌کلي نامفهوم است. صدها اثر کهن ديني و ادبي از دوران حضور مسلمانان در اندلس به اين خط و زبان پديد آمده و نسخه‌هاي آن در اسپانياي کنوني موجود است.

باري، آن مستنسخ مسلمان در هنگام کتابت متن قرآن، خط عربي را از ترجمه زُدود و با اين کار، ترجمه‌اي از قرآن به زبان و خط اسپانيولي آفريد که تنها نسخه‌ي کامل ترجمه‌ي اسپانيولي قرآن از دوران حضور مسلمانان در اندلس به شمار مي‌رود. اين نسخه‌ي بسيار ارزشمند را اکنون خانم کونسوئلو لوپِزـ‌ مورياس، استاد دانشگاه اينديانا (آمريکا) و متخصص در نسخه‌شناسي قرآن‌هاي کهن اسپانيا پس از سال‌ها تحقيق، در شهر خيخن اسپانيا منتشر ساخته است. نسخه‌ي خطي کتاب به شماره‌ي 235 در کتابخانه‌ي کاستيا لامانچا در شهر تولدو در اسپانيا نگهداري مي‌شود.

 

ادامه نوشته

مقدمه‌اي بر کتاب زبان قرآن، تفسير قرآن (تهران، هرمس، 1391)

 

 

مقدمه‌اي بر کتاب زبان قرآن، تفسير قرآن

 

زبان قرآن، تفسير قرآن: مجموعه مقالات قرآن‌پژوهي غربيان، ترجمه و تأليف مرتضي کريمي‌نيا، تهران: انتشارات هرمس، 1391. 425 صفحه.

 

متن حاضر مقدمه‌ي کتاب تازه‌اي است که پس از مدت‌ها از سوي انتشارات هرمس در آغاز سال جديد انتشار يافته است.

دنياي جديد با سرعتي شگفت ما را با دستاوردهاي جديد آشنا مي‏کند. اکنون که ما مسلمانان نمي‌خواهيم در جزيره‏اي دوردست و برکنار از تحولات جهاني زندگي کنيم، آشنايي با تمامي دستاوردهاي علمي دنياي جديد از هر نوع و روشي براي عالمان و محققان ما ضروري‏تر مي‏نمايد. مجموعه مقالاتِ زبان قرآن، تفسير قرآن گامي است بسيار کوچک و آغازين براي آشنايي خواننده‏ي فارسي زبان با برخي پرسش‏ها، پيش‏فرض‏ها و رويکردهاي متفاوت يا مشابه در حوزه‏ي مطالعات قرآني که عموماً "در جانب غربي" توليد شده‏اند.

مطالعات قرآني در غرب مانند هر پديدهي ديگر علمي و انساني در جهان ما، طي سدهها و دهههاي گذشته تطور و تحول بسيار داشته است. نخستين تلاشهاي غربيان در اسلامشناسي صورتي بس غيرآکادميک داشت، نگاه ايدئولوژيک کليسايي از قرون وسطا بر آن غلبه داشت، و اغلب به قصد تشويه و بدنمايي يا دفاع از آموزههاي مسيحي در برابر گسترش اسلام در مرزهاي بالکان يا اندلس انجام مي‌يافت. از آن روزگار تا امروز که دانشگاه‌هاي غربي در حوزه‌ي مطالعات آکادميک و روشمند اسلامي تحولات بسيار را پشت سر نهاده‌اند، مطالعات قرآني صورت‌ها و محصول‌هاي متنوعي در غرب به‌خود ديده است، به‌گونه‌اي که وقتي خود به پشت سر مي‌نگرد، دوران طفوليتش را به ياد نمي‌آورد. هم از اين روست که با وجود تنوع روش‌ها و نظريه‌پردازي‌هاي علمي در اين حوزه، جدي‌ترين منتقدان اسلام‌شناسي و قرآن‌پژوهي غربي، همواره از ميان خود ايشان يا مسلماناني برخاسته‌اند که در غرب تحصيل کرده‌اند.

ادامه نوشته

داستان مائده در آیات (مائدة، 112ـ115) و ارتباط ادبی تاریخی آن با داستان تیه بنی اسرائیل


مقاله ی گابریل سعید رینولد درباب داستان مائده در آیات (مائدة، 112ـ115) و ارتباط ادبی تاریخی آن با داستان تیه بنی اسرائیل در یادنامه ی جان ونزبرو با این مشخصات انتشار یافته است:

Gabriel Said Reynolds, “On the Qurʾān’s Māʾida Passage and the Wanderings of the Israelites,” in The Coming of the Comforter: When, Where, and to Whom? Studies on the Rise of Islam in Memory of John Wansbrough, ed. B. Lourié, C.A. Segovia, and A. Bausi (Piscataway, NJ: Gorgias, 2011), pp. 91-108.

متن مقاله را در اینجا می توان دید

ساختهاي زبان فارسي و مسئله ترجمه قرآن، (تهران، هرمس، 1389)

ساختهاي زبان فارسي و مسئله ترجمه قرآن، (تهران، هرمس، 1389)

متن حاضر مقدمه‌اي است بر کتاب زير که فروردين ماه 1389 انتشار يافت.

 ساختهاي زبان فارسي و مسئله ترجمه قرآن، تهران، انتشارات هرمس، 1389. 458ص. شابک: 9643635824.

 

مقدمه

اين كتاب مجموعه شانزده مقاله و گفت‏وگو را در بر دارد كه طي چهارده سال (1373ـ1386) در مجلات مختلف از جمله بينات، فصلنامه حوزه و دانشگاه، و ترجمان وحي درباب ترجمه قرآن و وجوه مختلف ادبي آن نوشته‏ام. ترجمه قرآن و بويژه دقت در ظرايف ساختارهاي مختلف نحوي قرآن و مقايسه آنها با الگوهاي زبان فارسي از جمله مهمترين دغدغه‏هاي من طي سالهاي تحصيل در حوزه علميه قم و پس از آن بوده است. هر چند اين دغدغه‏ها اكنون ديگر شدت و شور گذشته را از دست داده‏اند، انتشار مجموعه مقالات مرتبط با اين حوزه را براي علاقه‏مندان امر ترجمه قرآن بي‏فايده نمي‏دانم.

تقريبا اغلب مقالات و صفحات اين كتاب به موضوع ساختارهاي نحوي قرآن مي‏پردازد. اين امر صد البته تمام كار نيست. ترجمه متون ديني، متون ادبي و شاهكاري ادبي ـ ديني چون قرآن جوانب مختلف و توبرتويي دارد كه در متن كتاب به آنها نپرداخته‏ام. مي‏كوشم در اينجا به‏اختصار به يكي از اين وجوه اشاره كنم كه در صفحات كتاب كمتر به آن تصريح كرده‏ام.

ادامه نوشته

دستان ابولهب و غزال كعبه: نگاهى به تفسير سوره مسد

دستان ابولهب و غزال كعبه: نگاهى به تفسير سوره مسد

نوشته: اُرى رُبين / ترجمه: مرتضى كريمى‏نيا

انتشار یافته در  ترجمان وحي، ش 2، شماره‌ي پياپي 25، پاييز و زمستان 1388.

آيه نخست سوره مسد درباره ابولهب عموى پيامبر و يكى از چهره‏هاى بانفوذ بنى‏هاشم
از قبيله قريش است. اين آيه نفرينى متوجه دستان ابولهب مى‏كند: تَبَّتْ يَدا أبِى‏لَهَبٍ «نابود باد
دو دست ابولهب» (تَبَّتْ را معمولاً به معناى نفرين مى‏دانند). در بيان علت چنين حمله
سنگينى عليه عموى پيامبر، تفاسير متعددى ابراز كرده‏اند. معروف‏ترين روايت
اسباب‏النزول چنين مى‏گويد كه وقتى ابولهب نخستين دعوت علنى پيامبر را شنيد، به وى
گفت: تَبّاً لَك، (لعنت برتو) و سوره مسد ناظر به همين ماجرا نازل شده است. اما از اين داستانِ
روشن هم باز به‏خوبى برنمى‏آيد كه چرا قرآن كريم به‏جاى اشاره به خود ابولهب و گفتنِ تَبّاً
لأبى‏لَهَبٍ، دستان او را لعنت مى‏كند. ديگر تفاسير چنين پاسخ مى‏دهند كه «دست‏ها» كاربردى
ادبى دارند و هم از اين رو، به توصيف اعمال فيزيكى متعدد ابولهب عليه پيامبر و اصحاب
وى مى‏پردازند.

در اين ميان، روايتى خاص و استثنايى داريم كه بيش از آنكه اين سوره را با دشمنى
ابولهب عليه پيامبر پيوند زند، موضوع را به توجه وى در عبادت بت «العزّى» مرتبط مى‏داند
كه معبدش خارج از مكه، در نخله واقع بود. روايت يادشده تعبير «دو دست» را نماد يا
استعاره‏اى از «نعمت» مى‏شمارد. نقل است كه ابولهب هم از بتِ «العزّى» و هم از پيامبر
جانبدارى مى‏كرد و اميد بسته بود تا دست‏كم، يكى از اين دو جانب، او را به برخوردارى
برسانند. بنابه اين روايت، سوره مسد در مقام بيان تباهى اميدهاى ابولهب نازل شده است.

من در مقاله‏اى كه سالها پيش منتشر كردم، ضمن مرور و بررسى كامل تمام اين تفاسير،
اعتقاد جازم يافته بودم كه همين روايت اخير ــ كه به حمايت ابولهب از «العزّى» اشاره دارد ــ
معناى «واقعى» آيه نخست را مى‏نمايد.
[1] اما اكنون اين روايت هم از نظر من چيزى جز
پردازشى تفسيرى درباب متن قرآنى و تبيينى از علت نامگذارى ابولهب به عبدالعزّى نيست.


ادامه نوشته

فرهنگ‌نگاري واژگان قرآني در زبان انگليسي: با نگاهي به اثر جديد عبدالحليم و بدوي (بخش دوم)

فرهنگ‌نگاري واژگان قرآني در زبان انگليسي:

با نگاهي به اثر جديد عبدالحليم و بدوي

(بخش دوم)

 

مرتضي کريمي‌نيا

***

انتشار يافته در ترجمان وحي، سال 13، ش 26، پاييز و زمستان 1388

درباب فرهنگ‌هاي مختلف قرآني در زبان انگليسي و مقايسه‌ي آن‌ها به همين اندازه بسنده مي‌کنيم تا به مناسبت انتشار فرهنگي تازه درباب واژگان قرآن، به بررسي اثر جديد الانتشار السعيد بدوي و محمد عبدالحليم بپردازيم.

 Elsaid M. Badawi & Muhammad Abdel Haleem, Arabic-English Dictionary of Quranic Usage, foreword by Kees Versteegh, Leiden: E.J. Brill, 2008. ISBN: 978 90 04 14948 9. xxvi+1089pp.

 

فرهنگ عربي‌ـ انگليسي از واژگان و کاربردهاي قرآني، تأليف السعيد م بدوي و محمد عبدالحليم، مقدمه از کيس ورستيخ، لايدن، انتشارات بريل، 2008. شابک: 9789009149489. xxvi+1089ص.

اين اثر جديدترين و مفصل‌ترين فرهنگ تخصصي واژگان قرآن به زبان انگليسي است که در سال 2008 ميلادي از سوي انتشارات بريل در لايدن (هلند) انتشار يافته است. هر دو مؤلف يا گردآورنده‌ي اين اثر مسلمان و از فارغ التحصيلان الازهرند که تحصيلات عالي خود را در انگلستان انجام داده‌اند: السعيد بدوي از مدرسه‌ي مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن)[1] و محمد عبدالحليم از دانشگاه کمبريج دکتري خود را دريافت کرده‌اند. عبدالحليم که 4 سال پيش، انتشارات دانشگاه آکسفورد ترجمه‌اي انگليسي او از قرآن کريم را منتشر ساخت،[2] مدتهاست مدير <مرکز مطالعات اسلامي>، مدرس مطالعات اسلامي در مدرسه‌ي مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن) و سردبير مجله‌ي مطالعات قرآني[3] در همانجاست. از وي پيش از اين، مقالات و کتب تأليفي يا ترجمه‌اي ديگري در زمينه‌ي مطالعات قرآني انتشار يافته است.


ادامه نوشته

فرهنگ‌نگاري واژگان قرآني در زبان انگليسي: با نگاهي به اثر جديد عبدالحليم و بدوي (بخش نخست)

فرهنگ‌نگاري واژگان قرآني در زبان انگليسي:

با نگاهي به اثر جديد عبدالحليم و بدوي

(بخش نخست)

 

مرتضي کريمي‌نيا

***

انتشار يافته در ترجمان وحي، سال 13، ش 26، پاييز و زمستان 1388

نگارش فرهنگ واژگان قرآني در بسياري از زبان‌هاي اسلامي و غير اسلامي سابقه‌اي طولاني دارد، و البته قديم‌ترين اين فرهنگ‌ها طبيعتاً در زبان عربي نوشته شده‌اند. از نخستين کتاب‌هاي با عنوان غريب القرآن، معاني القرآن، مشکل القرآن و مانند آن (در دو قرن دوم و سوم) و نيز تلاش‌هاي لغويان در فرهنگ‌هاي زبان عربي (چون خليل، ازهري، و ابن‌دريد) که بگذريم، معروف‌ترين و جامع‌ترين فرهنگ تخصصي واژگان قرآن در سراسر قرون ميانه، المفردات يا مفردات الفاظ القرآن تأليف راغب اصفهاني (م 502 ق) است که به واژگان قرآني بر حسب ترتيب الفبايي و ريشه‌ي کلمات پرداخته، در زير هر مدخل ثلاثي يا رباعي تمام اشتقاقات قرآني آن واژه را ذکر کرده و به شرح و بيان معناي آن‌ها پرداخته است. علاوه بر نمونه‌هاي فراوان و متنوع ديگر در زبان عربي، اين کار در برخي زبان‌هاي اسلامي ديگر چون فارسي، ترکي و اردو نيز عيناً صورت پذيرفته است و ما اکنون دهها کتاب با عنوان "فرهنگ واژگان قرآني" در اين زبان‌ها در اختيار داريم.

به رغم آشنايي اروپاييان با قرآن و اقدام به ترجمه‌ي آن در قرون ميانه، تدوين فرهنگ تخصصي واژگان قرآن در زبان‌هاي اروپايي بسيار دير آغاز شد. تلاش‌هاي کساني چون فريدريش ديتريشي (1821ـ 1903) در آلمان و کارلو آلفونسو نالينو (1872ـ1938) در ايتاليا پراکنده و ناقص باقي ماند. همگان بايد منتظر مي‌شدند تا جان پنريس (1818ـ1892)، محققي گمنام و علاقمند به زبان قرآن، فرهنگي قرآني با عنوان عربي سِلک البيان في مناقب القرآن (لندن، 1873)[1] را برپايه‌ي تفسير بيضاوي بر قرآن کريم منتشر سازد. اين کار تقريباً همزمان با اثر گرانسنگ و جاودانه‌ي ادوارد لين (1801ـ1876) با عنوان مدّ القاموس (8 جلد، ادينبورو، 1963ـ1876)[2] منتشر شد که خود فرهنگي تفصيلي از زبان عربي به انگليسي بود و در آن به مفردات و ترکيبات قرآني توجهي خاص شده بود.

در دو دهه‌ي اخير چندين فرهنگ تخصصي واژگان قرآن به زبان انگليسي انتشار يافت که هريک ويژگي خاص خود را داشت. قديم‌ترين اينها دو کتاب از مستنصر مير (پاکستاني الاصل و استاد اسلام شناسي در دانشگاه يانگس‌تاون، آمريکا[3]) با عناوين فرهنگ اصطلاحات و مفاهيم قرآن (نيويورک، 1987)[4] و نيز اصطلاحات زباني در قرآن کريم (آن‌اربور، 1989)[5] بود که تنها به برخي مفاهيم خاص، ترکيب‌ها و اصطلاحات قرآني مي‌پردازند و مؤلف گاه براي برخي مدخل‌هاي خود شرحي مفصل افزوده است.


ادامه نوشته

ابن‌عباس در تفاسير دوره عباسيان (هربرت برگ)

ابنعباس در تفاسير دوره عباسيان1

هربرت برگ

ترجمه مرتضى كريمى‌نيا

انتشاريافته در مجله‌ي آينه‌ پژوهش، ش 118، مهر و آبان 1388

http://www.shareh.com/persian/magazine/ayeneh_p/118/

اشاره‌ي مجله‌ي آينه پژوهش:

(ابن عباس در تفاسير دوره عباسيان) نگاشته هربرت برگ همانند ديگر آثار خاورشناسان آكنده است از اطلاعات پراكنده, و ارجاع به منابع و مصادر بسيار و صد البته با نگاهى بيرونى به آثار, مآثر و ميراث كهن اسلامى. چگونگى برسنجيدن نقلهايى گونه گون در منابع مختلف با حوصله و دقت انجام شده است اما نتيجه اى كه گرفته مى شود چندان به صواب نيست, مقاله گاهى به نقل از ديگران تا اسطوره بودن ابن عباس پيش مى رود كه با روند محتوى مقاله نيز سازگار نيست, به هرحال نشر اين گونه پژوهش ها براى اطلاع از چگونگى پژوهش هاى خاورشناسان, و بهره گيرى از شيوه پژوهش آنان سودمند تواند بود; بدون اينكه بر نتيجه گرفته شده باور داشته باشيم.

آينه پژوهش

ادامه نوشته

شتر يا ريسمان: حتي يَلِجَ الجَمَلُ في سَمِّ الخِياطِ (اعراف، 40)

  

 

شتر يا ريسمان:

حتي يَلِجَ الجَمَلُ في سَمِّ الخِياطِ (اعراف، 40) [1]

نوشته: اَندرو ريپين

ترجمه: مرتضي كريمي‏نيا

 (ترجمان وحی، سال ذوازدهم، شماره ۲، شماره ی پیاپی ۲۴، پاییز و زمستان ۱۳۸۷ )

 

يادداشت  كوتاه م. ب. شيوب در مجله عربيكا، سال 23، ش 3، بار ديگر توجهات را به تفاسير و قرائات مختلف از واژه «جَمَل» در آيه چهلم سوره اعراف معطوف كرد.[2] اما اين نخستين بارنيست كه در اين باب مطلبي منتشر مي‏شود؛ چند سال قبل ويليام م. وات همين موضوع را به تفصيل بيشتر بررسي كرده بود و من گمان مي‏كنم بايد افزود كه، تا آنجا كه به شرح نظر زمخشري مربوط مي‏شود، بسيار دقيق‏تر از شيوب عمل كرده بود.[3] با تمام اين احوال، همچنان نكات بيشتري بر مقاله وات هم مي‏توان افزود تا نشان دهيم تفسير اين آيه در گذر تاريخ از تحول و تغييري برخوردار بوده است. اين امر سخن شيوب را در جاي درست خودش قرار مي‏دهد و به نوعي حرف وي را تصحيح مي‏كند.

واژه «جَمَل» در اين آيه طي قرون متمادي حجم نامتناسبي از آراء و اقوال تفسيري را به نسبت اهميت ظاهرش پديد آورده است. همچنان كه وات در مقاله خود اشاره كرده است، سفيان ثوري (م 161 ق) براي مادّه بدون اِعراب «ج م ل» معناي ريسمان كشتي را داده است. چنين معنايي را به ابن‏عباس (البته نه كاملاً بي‏اسناد، كه وات ادعا كرده) نسبت داده‏اند، اما با توجه به مشكل منابع و تاريخ تدوين اين اثر كه در مقدمه تفسير نيز بدان اشارت رفته است، مي‏توان در ارزش و اعتبار تاريخي چنين گزارشي ترديد كرد.[4] ما [در اين مقال] با اطمينان هم‏عقيده فرّاء (م 207 ق) و نكات  كوتاه اما جالب او درباب اين آيه‏ايم. وي به‏صراحت اعلام مي‏دارد كه جمل به همان قرائت رايج صحيح، و معناي آن "زوج الناقة" (شتر نر بالاتر از شش ساله) است. سپس قرائتي ديگر، يعني جُمَّل (به معناي ريسماني مجموعي: "الحِبال المجموعة") را از ابن‏عباس نقل مي‏كند.[5] در اين ميان، ابوعبيده (م 209 ق) هيچ توضيحي درباب جمل نمي‏دهد و تنها به بيان معناي سمّ الخِياط (سوراخ سوزن) مي‏پردازد. ابوعبيد (م223/224 ق) ضمن اندك مباحثي كه از كتابش انتشار يافته است، خاطرنشان مي‏كند كه ابن‏عباس در اين آيه جُمَّل خوانده و معناي آن نوعي ريسمان دريايي "القَلس من قلوس البحر" است. در سوي ديگر، ابن‏قتيبة (م286 ق) بي‏هيچ توضيح اضافه‏اي، جَمَل را صرفاً با بعير معادل مي‏شمارد.[6]



[1] اين مقاله ترجمه‏اى است از:

Andrew Rippin,» Quran 7.40: Until the camel passes through the eye of the needle«, Arabica XXVIIii (1980) pp. 107-113.

[2]1. M. B. Schub,» It is easier for a cable to go through the eye of a needle than for a rich man to enter God's kingdom« Arabica, XXIII  1976) 311-312.

شيوب در پانويس نخست مقاله‏اش، شماره آيه را 41 ذكر مى‏كند.

[3]2. W. Montgomery Watt,» The camel and the needles eye«, in C.J. Bleeker, et al. (eds.), Ex Orbe Religionum, Studia Geo Widengren (Leiden: Brill, 1972) pars altera, pp. 155-158. Also see A.S. Tritton, »The Camel and the Needles Eye«, BSOAS, XXXIV (1971), 139,

تريتون در مقاله فوق‏الذكر اشاره مى‏كند كه زمانى "جمل" به جاى واژه صحيحِ "حبل" خوانده شده و تصحيف روى داده است و همين شكل را افراد ظاهربين و ملانقطى استمرار داده‏اند. صد البته چنين برداشتى اهميت و جايگاه تفاسير مسيحى از عبارت مشابه در عهد جديد را ناديده مى‏انگارد. براى تفصيل بيشتر، نك. ادامه همين مقاله.

[4]. سفيان الثورى، تفسير القرآن الكريم رامپور، 1965، ص 70. نك به مقاله وات، ص 157، پانويس 1. درباب تفسير سفيان ثورى نيز نك . اثر زير از جان ونزبرو:

J. Wansbrough, Quranic Studies Sources: and Methods of Scriptural  Interpretation (Oxford: Oxford University Press), esp. p. 137

 

[5]. الفرّاء، معانى القرآن قاهره، 1955، ج 1، ص 379. درباب معناى ناقه نگاه كنيد به دو مدخل "بعير" و "جمل" در قاموس لين در زير:

E.W. Lane, An English-Arabic Lexicon (London: William and Norgate,1863-1893

[6]. ابوعبيدة، مجاز القرآن قاهره، 1954، ج 1، ص 214 (زير آيه 39)؛ ابن‏قتيبة، تفسير غريب القرآن (قاهره، 1958)، ص 167. درباب نقل قول از كتاب ابوعبيد نك. بخشى از فضائل القرآن وى  كه به همت آنتوان اشپيتالر در زير انتشار يافته است:

A. Spitaler,» Ein Kapital aus den Fadā'il al-Qur'ān von Abu، Ubaid al-Qāsim ibn Sallām, in J.W. Fück (ed), Documenta Islamica Inedita (Berlin: Akademie Verlag, 1952), p. 7 (report number 46) and p.19.

 

ادامه نوشته

درباره ی الجبار؛  از اسماي حسني الاهي

 

الجبار؛  از اسماي حسني الاهي

/ مرتضي کريمي نيا /

دانشنامه ي جهان اسلام

 

الجبّار ، از اسماي حُسناي الاهي . الجبّار، به عنوان يکي از اسماي الاهي ، يک بار در قرآن کريم به کار رفته است : المَلِکُ القُدُّوسُ الْعَزِيزُ الجبّارُ الْمُتَکَبِّرُ (حشر:23). واژة الجبّار ده بار در سوره هاي مکي آمده است ( رجوع کنيد به عبدالباقي ، ذيل «جبّار»؛ قس هوروويتس ، ص 51).

 

معناي اين نام در بارة خداوند، همانند وصفِ المتکبّر * ، با معناي آن در بارة انسانها تفاوت دارد (جَصّاص ، ج 2، ص 500؛ طوسي ، ج 4، ص 360). اين واژه در نُه آية قرآن بر غير خداوند اطلاق شده است و مفهومي منفي از آن به ذهن مي رسد ( رجوع کنيد به جزائري ، ص 98). در بارة پيامبر گفته شده است که بر مردم ، جبّار نيست ( رجوع کنيد به ق : 45). در قصة موسي و فرعون چون وصفي در مقابلِ «مُصلح » (قصص : 19) و در برخي آيات در کنار صفاتي منفي چون عَنيد (هود: 59؛ ابراهيم : 15)، عَصي (مريم : 14) و شَقي (مريم : 32) به کار رفته است (براي دسته بندي معاني مختلف اين واژه در اطلاق بر غير خداوند رجوع کنيد بهمُقاتِل بن سليمان ، ص 170؛ فخررازي ، تفسير ، ج 29، ص 294؛ ابن جوزي ، ج 2، ص 259، ج 4، ص 97). بنابراين لغويان و مفسران همواره کوشيده اند توضيح دهند که چگونه صفتي با بار معنايي منفي مي تواند يکي از اسماي حسناي خداوند باشد ( رجوع کنيد بهادامة مقاله ).


اغلب لغويان دو معناي اصلي براي فعل جَبَرَ برشمرده اند: نخست مقهور و مجبور ساختن کسي به آنچه دلخواه وي نيست و دوم ترميم شکستگي استخوان يا بهبود بخشيدن به تنگدستي (براي نمونه رجوع کنيد به خليل بن احمد، ج 6، ص 115ـ116، ذيل «جبر»؛ ابن منظور، ذيل «جبر»). دو اشتقاق و کاربرد اسمي و فعلي ديگر اين مادّه ، که در نظر لغويان با معناي جبّار پيوند دارد، يکي تَجَبَّرَ به معناي تکبر ورزيد و ديگري فَرَسٌ جَبّارٌ يا نَخْلَةٌ جَبّارَةٌ به معناي اسب بلند بالا يا درخت خرماي بلند و مرتفع است (ابن فارِس ؛ ابن منظور؛ مرتضي زَبيدي ، ذيل «جبر»؛ قس ابن انباري ، ص 394ـ 395، که جبر را از واژه هاي اضداد مي شمارد).


برخي لغويان به معاني گوناگون جَبْر (از جمله پادشاه ، مرد، و مرد شجاع ) اشاره کرده اند ( رجوع کنيد بهابن منظور؛ فيروزآبادي ؛ مرتضي زبيدي ، ذيل «جبر») که پيوند نزديکي با معناي اين واژه در زبانهاي حبشي ، سرياني ، آرامي و عبري (به معناي مرد، قهرمان و مرد دلاور) دارد ( رجوع کنيد به د. دين و اخلاق ، ذيل "Giants" ؛ زاميت ، ص 530؛ مشکور، ج 1، ص 126؛ نيز رجوع کنيد به جبرئيل * که لغويان مسلمان آن را به معناي «مرد خدا» مي دانند). واژة جبّار نيز که در اغلب زبانهاي سامي نام يکي از صورتهاي فلکي است ( رجوع کنيد بهجبار * ) و در عربي هم بر خداوند هم بر انسانهاي متکبر و ستمگر و مستبد اطلاق مي شود (مرتضي زبيدي ، همانجا)، با کاربرد هم خانواده هايش در ديگر زبانهاي سامي ربط و نسبت معنايي نزديکي دارد. مثلاً واژة سرياني gabarahu به معناي خداوندي است ( > فرهنگ آشورشناسي < ، ذيل "Gabarahu" ) و گبّورِ gibbor عبري ، در مقام يکي از اسماي خداوند و گاه به معناي خداوند به کار مي رود (مشکور، همانجا؛ زاميت ، ص 116؛ هورتاک ، ش 27). از همين رو، هوروويتس (همانجا) حدس مي زند که شايد وجودِ تعبير عبري r ¦l hag-gibbo ¦-e ¦ha در تورات و تارگوم ، سبب شده است که اين نام در زبان عربي به خداوند اطلاق شود، اما خود يادآور مي شود که آمدن نام المتکبّر در کنار الجبّار در آية 23 سورة حشر، مفهوم عبري r ¦gibbo را، که بيشتر تداعي کنندة قوت و دلاوري است ، تغيير داده است .


در گذشته ، تقريباً هيچ يک از عالمان اسلامي به قرابت معنايي اين واژه در عربي و ديگر زبانهاي سامي اشاره نکرده اند و در اين ميان ، تفسير دقيق معناي الجبّار در اطلاق آن بر خداوند، همواره در کتب لغت ، تفسير و کلام مورد اختلاف بوده است . اين آراي مختلف چهار دسته اند:


1) الجبّار مشتق از جَبَرَ به معناي مجبور کردن است (ازهري ، ج 11، ص 58، ذيل «جبر»). اين نظر از برخي صحابه و مفسران نخستين چون ابوهُرَيرَه ، حسن بصري ، قَتادة بن دِعامة ، اسماعيل بن عبدالرحمان سُدِّي و مقاتل نقل شده و بيشتر به مُجبِّره منتسب بوده است ( رجوع کنيد به طبري ، ج 28، ص 55؛ ماوردي ، ج 5، ص 514؛ طَبْرِسي ، ج 9، ص 400). بنا بر اين ديدگاه ــ که در آثار کساني چون صنعاني (ج 3، ص 285)، راغب اصفهاني (ذيل «جبر»)، زَمَخْشَري (ج 4، ص 509) و غزالي (ص 78) پذيرفته شده است ــ خداوندِ جبّار ارادة خود را جبراً بر تمام هستي جاري مي سازد و هيچ کس نمي تواند خواست خود را بر او تحميل کند. او همگان را مجبور مي سازد، اما هيچ کس او را نمي تواند مجبور کند (غزالي ، همانجا). بسياري از عرفاي اسلامي ، چون عبدالکريم جيلي (ص 90) و ابن عربي (ص 50)، به صراحت به اين رأي تمايل داشته اند.


به جز زمخشري (همانجا) و جُبّائي ، که به نقلي جبّار را مترادف با مُتَجَبِّر دانسته است ( رجوع کنيد به اشعري ، ص 532)، عموم معتزليان اين ديدگاه را نپذيرفته اند (راغب اصفهاني ، همانجا). راغب اصفهاني (همانجا) با طرح ايراد کلامي آنان مبني بر تنزه خداوند از اتصاف به قبيح ، پاسخ مي دهد که اين عمل از خداوند ناپسند نيست زيرا وي بندگانش را بر اموري چون بيماري و مرگ و رستاخيز مجبور و مُکْرَه مي سازد که بنا به حکمت الاهي ، هيچ کس توان گريز از آنها را ندارد (قس نقد سبزواري بر ديدگاه اشاعره در اين باب ، ص 615ـ616).


به جز اين ، برخي انتقادهاي زباني و صرفي هم از اين ديدگاه کرده اند، از جمله آنکه به نظر ابن قتيبه (ج 1، ص 374) و فرّاء (ج 3، ص 81)، به جز واژة دَرّاک ، اشتقاق صيغه هاي مبالغه بر وزن فَعّال ، نه از اَفْعَلَ بلکه از فعل ثلاثي مجرد آن صورت مي پذيرد، لذا همچنان که به جاي مُدْخِلْ و مُخْرِج ، دَخّال و خَرّاج نمي گوييم ، در اينجا نيز نمي توان جبّار (مجبور کننده ) را مشتق از اَجْبَرَ دانست . اين ايراد را کساني چون راغب اصفهاني (همانجا) مردود دانسته اند. وي معتقد است جبّار در اين معنا از لفظ جَبْر در روايتِ «لاجبرَ و لاتفويضَ» گرفته شده است ، نه از اِجبار (براي ديگر اشکالات زباني اين ديدگاه رجوع کنيد به زَجّاجي ، ص 240).


از منظر برخي مفسران اين معناي اول از جبّار، همواره با صفتِ تکبر و قهاريت خداوند همراه است که به هيچ وجه براي بندگان وي شايسته نيست (براي تفاوت ميان سه وصف جبّار، قهار و متکبر در مورد خداوند رجوع کنيد به طوسي ، ج 3، ص 485؛ جزائري ، همانجا). احتمالاً بر همين اساس ، در اخبار و متونِ اسلامي ، بسياري از شاهان مستبد و ستمگر، از جمله نمرود (صنعاني ، ج 1، ص 103؛ طوسي ، ج 2، ص 327) و دقيانوس (طبري ، ج 15، ص 201ـ204) و ضحّاک (ياقوت حموي ، ج 1، ص 448)، نيز جبّار خوانده شده اند (براي نمونه هايي از روايات اسلامي که در آنها جبّار به همين معنا به کار رفته است رجوع کنيد بهابن اثير، ج 1، ص 228ـ229).


2) برخي از لغويان و مفسران اين کلمه را مشتق از جَبَرَ يجْبُرُ و به معناي اصلاح کننده مي دانند (زجاجي ، ص 241). گويا نخستين بار واصل بن عطا (متوني 131)، از پيشگامان معتزله ، چنين ديدگاهي را مطرح کرده است ( رجوع کنيد به عسکري ، ص 205؛ ماوردي ، همانجا) اما از ميان متفکران اشعري سده هاي بعد، امام الحرمين جويني (متوفي 478؛ ص 147) آن را بر ديگر اقوال ترجيح داده است . اين دسته از عالمان اغلب به شعري از عَجّاج (متوفي ح 90) نيز استشهاد کرده اند که گفته است : «قَدْ جَبَرَ الدِّينَ الاِْل'هُ فَجَبَرْ» (يا فَانْجَبَرْ) که نشان مي دهد مادّة جبر در اين معنا، هم به صورت لازم هم به صورت متعدي ، به کار مي رود ( رجوع کنيد به طبري ، ج 6، ص 174؛ طبرسي ، ج 3، ص 309؛ فخررازي ، شرح اسماءاللّه ، ص 198). بر اين اساس ، خداوند جبّار است يعني امور بندگان خود را گاه حتي با قدرت قاهرة خويش اصلاح مي کند (طبري ؛ فخررازي ، همانجاها) يا آنها را از گرفتاريها نجات مي دهد و کفايتشان مي کند (ابوحاتم رازي ، ج 2، ص 82).


برخي از فيلسوفان متأخر، چون حاج ملاهادي سبزواري (متوفي 1289؛ همانجا)، باتأکيد بر اين ديدگاه ، جبّار و جَبَروت را از مادة جَبْر به معناي تدارک و تلافي دانسته و به صراحت ديدگاه اشاعره را مبني بر اجبار بندگان و خلق افعال نفي کرده اند. به اعتقاد سبزواري (همانجا، پانويس 3) در قرآن هيچ گاه از مادّة جبر براي بيان عدم اختيار آدمي استفاده نشده بلکه به عکس ، با تعابيري چون «القَاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ» (انعام : 18، 61) «... وَالشَّمْسَ و الْقَمَرَ والنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ...» (اعراف : 54) قدرت و قاهريت خدا بر کل هستي بيان شده است (قس علامه حلّي ، ص 301). با اين همه ، برخي مفسران کوشيده اند اين ديدگاه را به معناي اول (شوکاني ، ج 2، ص 27؛ طبري ، ج 6، ص 174) يا به عکس (طوسي ، ج 3، ص 485) ارجاع دهند (قس ژيماره ، ص 248ـ249).


3) الجبّار اصطلاحي برگرفته از تعبير نَخْلَةٌ جَبَّارَةٌ يا فَرَسٌ جَبَّارٌ و به معناي بلند و دست نيافتني است (ازهري ، ج 11، ص 57؛ ابن فارس ، ذيل «جبر»). خداوند از آن رو جبّار است که دست نيافتني ، مافوق ادراک عقول ، يا برتر از همة مخلوقات است (ابوحاتم رازي ، ج 2، ص 81؛ زجاجي ، ص 240). مشخص نيست که نخستين بار اين رأي را کدام عالم اسلامي ابراز کرده ، اما لغوياني چون ازهري (ج 11، ص 58) و مرتضي زبيدي (همانجا) آن را به ابن انباري لغوي نسبت داده اند. به گفتة ازهري (ج 11، ص 57) برخي مراد از جبّار در آية اِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ (مائده : 22) را نيز برگرفته از همين تعبير در عربي دانسته اند و معتقدند بني اسرائيل به دليل ترس از بلندي و قوّت و درشت هيکلي دشمنان ، به رغم فرمان الاهي از رفتن به جنگ با ايشان خودداري کردند. مفسران نيز اين قوم جبار (دشمنان بني اسرائيل ) را قومي عظيم و درشت هيکل از نسل قوم عاد شمرده اند ( رجوع کنيد به فخررازي ، شرح اسماءاللّه ، ص 197؛ ابن کثير، ج 2، ص 39ـ40؛ طبري ، ج 6، 173ـ 175).

 

از ميان متکلمان اسلامي ، قاضي عبدالجبار (ج 5، ص 213) اين رأي را به ابوعلي جُبّائي * نسبت داده و بر آن صحه گذاشته است (قس اشعري ، ص 528). به نظر مي رسد ابن بابويه نيز در اين جملة خود، «القاهرُ الّذي لاينال » (ص 206)، به همين معنا اشاره دارد. از اين منظر، خداوند با صفات برتر و آيات قاهرة خود بر تمام بندگان و مخلوقاتش برتري و علو دارد (زجاج ، ج 1، ص 35).


4) چهارمين رأي ، که قرابت بسيار با ديدگاه پيشين دارد، الجبّار را به معناي عظيم ، عالي و عظيم الشأن مي داند (ماوردي ، همانجا). ابن جوزي (ج 7، ص 348) و فخررازي ( تفسير ، ج 29، ص 294) اين ديدگاه را نخستين بار به ابن عباس نسبت داده اند. با اين همه ، بسياري از عالمان شيعي چون طوسي (ج 9، ص 574)، طبرسي (ج 9، ص 400)، طُرَيحي (ص 231) و مجلسي (ج 84، ص 242) همواره الجبّار را معادلِ تعبير «العظيم الشأن في الملک و السلطان » قرار داده اند.


مفسران و متفکراني چون قشيري (1983، ص 66؛ همو، 1968، ص 33)، ابوحاتِم رازي (ج 2، ص 81 ـ84) و فخررازي ( تفسير ، ج 29، ص 293ـ294)، بدون ترجيح يکي از اين اقوال ، هر سه و گاه هر چهار ديدگاه را در کنار هم ذکر کرده و تمامي آنها را مقبول دانسته اند. به عقيدة قُشَيري (1968، همانجا)، چنانچه اسمي از اسماي الاهي ، تاب معاني گوناگون داشته باشد، کسي که خداوند را به آن اسم بخواند، او را با تمام آن معاني ثنا گفته است . برخي متکلمان نيز با دقت در اين معاني چهارگانه الجبّار، تفاوتهايي براي آنها برشمرده اند، از جمله آنکه بنا بر دو ديدگاه نخست ، الجبّار از صفات فعل و بر پاية معاني ديگر از صفات ذاتي خداوند است ( رجوع کنيد به امام الحرمين ، همانجا؛ فخررازي ، شرح اسماءاللّه ، ص 198).


با آنکه کاربرد جبّار براي مخلوقات الاهي امري ناپسند مي نمايد، در نوشته هاي صوفيه گاه تأويلهايي در اتصاف بندگان به اين صفت الاهي آمده است . معروف ترين آنها، توصيف غزالي از بندگان جبّار است . بر اين اساس ، بندة جبّار کسي است که از حد پيروي و تقليد بگذرد و به مرحلة راهبري برسد، خلق را با هيئت و سيماي خود به پيروي خويش کشاند، به ايشان فايده رساند و از آنان بهره اي نبرد، تأثير گذارد و اثر نپذيرد، و هر که او را ببيند از ملاحظة خود غافل شود (غزالي ، ص 78). به نظر وي (ص 78ـ79)، که فخررازي ( شرح اسماءاللّه ، ص 199ـ 200) عيناً آن را نقل کرده ، فقط پيامبر اکرم صلي اللّه عليه و آله وسلم به اين رتبه دست يافته و اين سخن پيامبر شاهدي است بر اين امر: «اگر موسي بن عمران زنده بود، جز پيروي از من کاري نمي کرد، که من برترين فرزندان آدمم ».

منابع :

علاوه بر قرآن ؛ ابن اثير، النهاية في غريب الحديث والاثر ، چاپ محمود محمد طناحي و طاهر احمد زاوي ، بيروت 1383/1963، چاپ افست قم 1364 ش ؛ ابن انباري ، کتاب الاضداد ، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم ، صيدا 1407/1987؛ ابن بابويه ، التوحيد ، چاپ هاشم حسيني طهراني ، قم ?] 1357 ش [ ؛ ابن جوزي ، زادالمسير في علم التفسير ، چاپ محمدبن عبدالرحمان عبداللّه ، بيروت 1407/1987؛ ابن عربي ، کشف المعني عن سرّ اسماءاللّه الحسني ، چاپ پابلو بينيتو، قم 1419؛ ابن فارس ؛ ابن قتيبه ، غريب الحديث ، بيروت 1408/1988؛ ابن کثير، تفسير القرآن العظيم ، بيروت 1412؛ ابن منظور؛ ابوحاتم رازي ، کتاب الزينة في الکلمات الاسلامية العربية ، چاپ حسين بن فيض اللّه همداني ، قاهره 1957ـ 1958؛ محمدبن احمد ازهري ، تهذيب اللغة ، ج 11، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم ، قاهره ] بي تا. [ ؛ علي بن اسماعيل اشعري ، کتاب مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين ، چاپ هلموت ريتر، ويسبادن 1400/1980؛ عبدالملک بن عبداللّه امام الحرمين ، کتاب الارشاد الي قواطع الادلة في اصول الاعتقاد ، چاپ محمديوسف موسي و علي عبدالمنعم عبدالحميد، مصر 1369/1950؛ نورالدين محمدبن نعمة اللّه جزائري ، فروق اللغات في التمييز بين مفاد الکلمات ، چاپ محمدرضوان الدايه ،تهران 1375ش ؛ احمدبن علي جصاص ، احکام القرآن ، چاپ عبدالسلام محمدعلي شاهين ، بيروت 1415/ 1994؛ عبدالکريم بن ابراهيم جيلي ، الکمالات الهية في الصفات المحمدية ، چاپ سعيد عبدالفتاح ، قاهره 1997؛ خليل بن احمد، کتاب العين ، چاپ مهدي مخزومي و ابراهيم سامرائي ، قم 1409؛ حسين بن محمد راغب اصفهاني ، المفردات في غريب القرآن ، چاپ محمدسيدکيلاني ، تهران ?] 1332ش [ ؛ ابراهيم بن سري زجاج ، تفسير اسماءاللّه الحسني ، چاپ احمديوسف دقاق ، دمشق 1974؛ عبدالرحمان بن اسحاق زجاجي ، اشتقاق اسماءاللّه ، چاپ عبدالحسين مبارک ، بيروت 1406/1986؛ زمخشري ؛ هادي بن مهدي سبزواري ، شرح الاسماء، او، شرح دعاءالجوشن الکبير ، چاپ نجفقلي حبيبي ، تهران 1375 ش ؛ محمد شوکاني ، فتح القدير ، بيروت : دار احياءالتراث العربي ، ] بي تا. [ ؛ عبدالرزاق بن همام صنعاني ، تفسيرالقرآن ، چاپ مصطفي مسلم محمد، رياض 1410/1989؛ طبرسي ؛ طبري ، جامع ؛ فخرالدين بن محمد طريحي ، تفسير غريب القرآن الکريم ، چاپ محمدکاظم طريحي ، قم : زاهدي ، ] بي تا. [ ؛ طوسي ؛ محمد فؤاد عبدالباقي ، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکريم ، قاهره 1364، چاپ افست تهران ?] 1397 [ ؛ حسن بن عبداللّه عسکري ، الفروق اللغوية ، قاهره 1353، چاپ افست قم ] بي تا. [ ؛ حسن بن يوسف علامه حلّي ، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ، چاپ حسن حسن زاده آملي ، قم 1407؛ محمدبن محمدغزالي ، المقصدالاسني في شرح معاني اسماءاللّه الحسني ، چاپ فضله شحاده ، بيروت 1971؛ محمدبن عمر فخررازي ، التفسير الکبير ، قاهره ] بي تا. [ ، چاپ افست تهران ] بي تا. [ ؛ همو، شرح اسماءاللّه الحسني للرازي ، و هو الکتاب المسمي لوامع البينات شرح اسماءاللّه تعالي و الصفات ، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره 1396/ 1976، چاپ افست تهران 1364 ش ؛ يحيي بن زياد فراء، معاني القرآن ، ج 3، چاپ عبدالفتاح اسماعيل شلبي ، ] قاهره 1972 [ ، چاپ افست تهران ] بي تا. [ ؛ محمدبن يعقوب فيروزآبادي ، ترتيب القاموس المحيط ، چاپ طاهر احمد زاوي ، بيروت 1399/ 1979؛ قاضي عبدالجباربن احمد، المغني في ابواب التوحيد و العدل ، ج 5، چاپ محمود محمد خضيري ، قاهره 1965؛ عبدالکريم بن هوازن قشيري ، التحبير في التذکير ، چاپ ابراهيم بسيوني ، قاهره 1968؛ همو، الفصول في الاصول ، چاپ ريچارد فرانک ، در MIDEO ، ش 16 (1983)؛ علي بن محمد ماوردي ، النکت و العيون : تفسيرالماوردي ، چاپ عبدالمقصودبن عبدالرحيم ، بيروت 1412/1992؛ مجلسي ؛ محمدبن محمد مرتضي زبيدي ، تاج العروس من جواهرالقاموس ، چاپ علي شيري ، بيروت 1414/1994؛ محمدجواد مشکور، فرهنگ تطبيقي عربي با زبانهاي سامي و ايراني ، تهران 1357 ش ؛ مقاتل بن سليمان ، الاشباه و النظائر في القرآن الکريم ، چاپ عبداللّه محمود شحاته ، قاهره 1395/1975؛ ياقوت حموي ؛


Encyclopaedia of religion and ethics , ed. James Hastings, Edinburgh: T. and T. Clark, 1980-1981, s.v. "Giants" (by David MacRitchie); Daniel Gimaret, Les noms divins en Islam , Paris 1988; Josef Horovitz, Jewish proper names and derivatives in the Koran , Hildesheim 1964; J. J. Hurtak, "72 expressions of the Divine in Hebrew - Aramaic", in The Academy for future science, 8 Mar. 2005. [Online]. Available: http://www. keysofenoch. org/html. [5 July]; Reallexikon der Assyriologie , ed. Erich Ebeling and Bruno Meissner, Berlin: Walter de Gruyter, 1932-1971; Martin R. Zammit, A comparative lexical study of Qur , anic Arabic , Leiden 2002.

/ مرتضي کريمي نيا /

 

مستشرقان و اسلام؛ گفتگو با روزنامه اطلاعات (بخش نخست)

مستشرقان و اسلام‌

بخش نخست ـ
گفتگو با روزنامه اطلاعات
گفتگوکننده:
زينب واعظ محرابي

شنبه 7 دی 1387، 28 ذی الحجه 1429، 27 دسامبر 2008، شماره 24371


http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2008\12\12-27\13-50-54.htm&storytitle=%E3%D3%CA%D4%D1%DE%C7%E4%20%E6%20%C7%D3%E1%C7%E3%9D




اشاره: از آنجا كه دين اسلام، آخرين دين آسماني است كه در شرق ظهور كرده و از آنجا به مناطق مختلف جهان راه يافته است، گروهي از خاورشناسان به مطالعه درباره عقيده، زبان، ادبيات، تاريخ و ديگر جنبه‌هاي تمدن اسلامي و مسلمانان پرداخته و علوم مختلف اسلامي همچون: علوم قرآني، علوم حديث، سيره نبوي، زبان و علوم عربي، تاريخ ملل اسلامي و انتشار اسلام و تمدن اسلامي و سرچشمه‌هاي آن و تاثير هريك از اينها برانديشه بشري را مورد بررسي قرار داده‌اند و در واقع موضوعي از موضوعات اسلامي نيست كه مستشرقان به پژوهش و مطالعه در آن نپرداخته و آثاري درباره آن پديد نياورده باشند.  مرتضي كريمي‌نيا از شمار محققان و پژوهشگراني هستند كه بيشتر تحقيقاتشان را در زمينه مستشرقان انجام داده‌اند. آنچه درپي مي‌آيد گفتگويي است با ايشان كه در موضوع <مستشرقان و اسلام> انجام داده‌ايم.

***

درآغاز بفرماييد كه استشراق به چه معناست و مستشرقان چه كساني هستند؟

اين واژه عربي است وعربها آن رادرمقابل واژهorientalism ‌يا شناخت شرق وضع كردند ودرفارسي هم خاورشناسي ازآن ساخته شده است. اين واژه نسبتا قديمي است و به تلاش‌هاي نسبتا قديمي غربيان درشناخت شرق اطلاق مي‌شود. همچنين اين واژه خيلي كلي است؛ يعني به همه آن تلاش‌هايي كه غربيان ازسده‌هاي بسيار بسيار پيشين براي شناخت هرچه بيشترشرق، به معناي كلي و عامش انجام داده‌اند، خاورشناسي يا شرق شناسي گفته مي‌شود؛ ازشناخت خاورميانه، پيشينه‌هاي خاورميانه، تاريخ، ادبيات، خط وتمدن گرفته تا آسياي جنوب شرقي.‌

واژه ‌‌orinetalism درغرب اين گونه پديد آمد: وقتي حدود سيصد چهارصد سال پيش، دانشگاه‌هاي غربي شكل خيلي امروزي به خود گرفتند، معاهد و مجامع آكادميك درغرب به صورت مدرن (دانشگاهي) درآمدند، رشته‌ها ازهم تفكيك شدند وتفكيكها خيلي ريزترشد، غربيان كم كم موضوعي را مورد توجه قراردادند كه فقط درغرب معنا مي‌داد وآن شرق بود؛ يعني غربيان گويي ايستادند و ديدند كه يك منطقه ديگري درعالم به نام شرق وجود دارد. شناخت هرچيزي ازاين منطقه (محيط وفرهنگ)، از پيشينه تا امروزش، همه آنها درموضوع شرق شناسي قرارگرفت و اين رشته از همان سالها استادان و شاگرداني پيدا كرد و كتابها، مقاله‌ها، پايان‌نامه‌ها و مجلاتي انتشاريافت وشايد بسياري ازمجلاتي كه امروزه درغرب درباره موضوع شرق شناسي چاپ مي‌شود (مجلات دانشگاهي كه مخاطبانشان عالمان هستند) سابقه‌هاي دويست، دويست وپنجاه ساله دارد. ‌

آيا شرق شناسي به دوره‌هاي زماني خاصي تعلق دارد؟

شرق‌شناسي دوره‌هاي متعددي را دربرمي‌گيرد، حتي مي‌توان سابقه اين شرق شناسي را به هزارسال پيش برد. از نخستين سالهايي كه اسلام شكل گرفت، فتوحاتي انجام داد و وارد اروپا شد، اسلام به گوش غرب مسيحي يا اروپاي مسيحي خورده بود و مسيحيان نزديك‌تر (شامات وسوريه) اسلام را به خوبي مي‌شناختند ،وچه براي شناخت اسلام وچه براي مقابله با اسلام كارهايي (رساله‌ها و رديه‌هاي) انجام داده بودند. حتي مي‌توان تلاشهاي شرق شناسي به معناي اسلام شناسي و دين شناسي را خيلي خيلي قديمي تردانست، نشانه‌هايي ازاين نوع شرق شناسي يا مقابله با اسلام را مي‌توان، خيلي راحت در قرنهاي يازدهم و دوازدهم پيدا كرد. اكثر كتابهايي كه درآن دوره‌ها نوشته مي‌شده، قالب جدلي، رديه‌نويسي واثبات برتري مسيحيت براسلام دارد؛ اما نبايد تصور كرد كه همه آنچه درقالب شرق‌شناسي مي‌شناسيم، به رد اسلام برمي گردد؛ چون برخي از مسائل شرق شناسي به شناخت تمدن چين برمي‌گرددكه اصلا ربطي به اسلام ندارد؛ مثلا تمام آيينهاي كهن در چين، فرهنگ ،زبان وادبيات سنسكريت وحتي تا آن دوردستها، درمنطقه شرق‌اند وهمه‌شان درفعاليتهاي شرق شناسي شكل گرفته وپرورده شده‌اند. ‌

‌ البته درقرون گذشته حوادث ياجهت گيريهايي بوده كه به شرق شناسي كمك مي‌كرده، يا حتي جهت خاصي مي‌داده است، مثل استعمار، پديده استعمار يعني كشورهاي غربي ازيك دوره‌اي براي تامين مواد اوليه‌شان نمي‌توانستند به كشور خودشان بسنده كنند ومجبوربودند به كشورهاي ديگرمثل آفريقا، مالزي، ‌اندونزي و... بروند، به اشكال مختلف،آن كشورها و فرهنگشان را بشناسند و تحت استعمار خود درآورند؛ يعني به تصورخودشان عمران و آباداني را به آنجا ببرند و البته ازآنجا ذخايري را به كشورشان ببرند.اين پديده كه خيلي ابتدايي و پيش پا افتاده تعريفش كردم، به موضوع شرق شناسي كمك شاياني كرد و درمقابل شرق شناسي هم به استعماركمك بسياري كرد. دراينجا براي شما مثالي مي‌آورم: وقتي هلنديها مي‌خواستند به مالزي يا‌اندونزي بروند و يا وقتي فرانسويهامي خواستند به سنگال و زئير بروند و ذخاير آنجا را براي خودشان ببرند، لازم بود كه آنها از فرهنگ آفريقايي، مردم بدوي، اديان، آيينها، سنتها و... آنجا آگاهي يابند. كساني كه به متوليان سياسي كمك مي‌كردند تا آنجا را بشناسند، عموماً سفرا يا ادبا يا عالماني بودند كه ما امروزه نامشان را شرق شناس مي‌گذاريم. درواقع بسياري از سفيران فرهنگي و سياسي آنجا، نخستين شرق شناسان بودند. آنها ثبت و ضبط‌هايي كرده‌اند، يادداشت‌هايي نوشته‌اند، كشفياتي كرده‌اند كه درادبيات شرق شناسي غربي باقي مانده و حداقل دانشجويان و محققان آن دوره ازآنها استفاده كرده‌اند و سپس تبديل به آثار موزه‌اي وباستاني شده است.‌

‌ به اين صورت شرق شناسي به استعمار كمك كرده و به عكس استعمار هم به شرق شناسي كمك كرده است. وقتي استعمار جايي را فتح مي‌كرد و در آنجا نفوذ مي‌كرد، منابع، سنگ نوشته‌ها و مخطوطات آنجا را به كشورخودش مي‌برد و موزه و كتابخانه‌هايش را پرمي كرد، اين سبب مي‌شد محققان غربي، به راحتي در دانشگاههاي خودشان به منابع شرقي دسترسي داشته و تحقيق كنند. بنابراين استعمار هم درآن دوره‌ها مي‌توانست به شرق شناسي كمك كند. امروزه نيز همچنان اين تاثير باقي است، يعني دربعضي زمينه‌ها همچنان كتابخانه‌ها و موزه‌هاي غربي است كه ما را بيشتربه خودمان مي‌شناساند، مثلا اگر امروزه ما بخواهيم درزمينه شناخت گذشته مالزي و فرهنگ‌اندونزي تحقيق كنيم، نبايد به جاكارتا و كوالالامپور برويم، بلكه بايد به كتابخانه لايدن هلند برويم، چون آنجا تحت استعمارهلند بود. ‌

‌ به غارت بردن منابع اسلامي كه مهمترين آنها مخطوطات هستند، سابقه بسيار كهن تري هم دارد. معروف است كه ازدوره جنگهاي صليبي بسياري ازمنابع اسلامي درمنطقه بين النهرين و عراق و شامات و فلسطين و... به اروپا رفت، مثل كتابخانه‌هاي رم، كتابخانه واتيكان و... صد افسوس كه گاهي يك نسخه خطي از يك كتاب كهن، فقط و فقط دراروپا و دريك كتابخانه پيدا مي‌شود. ‌

به هرحال استعمار و تلاشهاي استعماري دردوره‌هايي به پژوهش در راه شناخت شرق كمك كرده است. همچنين حوادث ديگري هم بوده كه پديده شرق شناسي راجهت داده، پيش برده، سرعت داده و حتي باعث شده شرق شناسان و رشته‌هاي شرق شناسي تجزيه و تفكيك شوند. پيشرفت علم، دانشگاهها و حوزه‌هاي تخصصي شرق شناسي باعث شده ديگركسي درقرن نوزدهم پيدانشود كه بگويد من هم هند شناسم، هم بودايي شناس وهم اسلام شناس. مثلا كسي كه پژوهشگر فقه مالكي است، نمي‌تواند درفضاهاي علمي دانشگاههاي غربي درباره حوزه‌هايي مثل قرآن پژوهي، به راحتي اظهارنظر كند، مگراينكه نشان دهد اتفاقا براثرتحقيقات خاصي كه درساليان خاصي انجام داده، حوزه تحقيقات فقهي‌اش را به تحقيقات خاص قرآني پيوند زده است. امروزه امكان ندارد يك كسي متخصص همه چيز در قرآن وتفسير و حديث و پيامبر و سيره و تاريخ وشعر و ادبيات و تراجم و رجال و... باشد.‌

بنابراين شرق شناسي بسيارتنوع داشته وما با يك پديده واحد درده قرن مواجه نيستيم، حتي پديده شرق شناسي دراول قرن بيستم با آنچه الان دراول قرن بيست ويكم داريم، بسيارمتفاوت است. حتي نمي‌توان گفت محققان مسلمان دركشورهاي اسلامي همه يك جور بوده ويك مشرب داشته‌اند، مثلا بگوييم درقرن سوم، عالمان شيعه‌ منطقه خراسان يا قم همان گونه فكرمي كردند ياهمان گونه كتاب مي‌نوشتند كه محققان ياعالمان شيعه در بغداد انجام مي‌دادند. من به همين دليل خاص مي‌خواهم دردوره‌هاي جديد از واژه شرق شناسي استفاده نكنم ( چون شرق شناسي يك موضوع عام را دربرمي گرفته) و به جاي آن از واژه <اسلام شناسي> استفاده كنم يا به جاي شرق شناس بگويم <محقق مطالعات اسلامي.> مطالعات اسلامي شامل تمام بررسيهايي مي‌شود كه به تاريخ، تمدن، فرهنگ،زبان، ادبيات، معماري، هنر و علوم اسلامي مربوط مي‌شود. اما امروزه درغرب، شرق شناس به آن معنا نداريم، بلكه محققاني داريم كه تلاش مي‌كنند در زمينه شناخت فرهنگ وتمدن اسلامي، پژوهشهايشان را با همكاران ومحققانشان در ساير كشورهاي اسلامي به اشتراك بگذارند.‌

يك پديده ديگرهم در دوره جديد وجود دارد كه اسلام شناسي امروزي را از شرق شناسي قديمي خيلي متفاوت مي‌كند. يكي مسئله تفاوت گذاشتن بين عرصه تحقيق (پژوهش دانشگاهي) وحوزه‌هاي عمومي شناخت اسلام است،يعني در دوره‌هاي جديد آنچه در دانشگاهها وفضاهاي آكادميك، گفته ونوشته ونقد و بررسي مي‌شود، فقط متعلق به همان عرصه پژوهش دانشگاهي است وموضوع، آنقدر تخصصي است كه مردم عادي نمي‌توانند ازآنها استفاده كنند، به همين خاطر هيچ مجله دانشگاهي دركيوسك روزنامه فروشي‌ها فروخته نمي‌شود وهيچ كتاب دانشگاهي درزمينه مطالعات اسلامي دركتابفروشي‌ها پيدا نمي‌شود. در كتابفروشيها فقط كتبي فروخته مي‌شود كه يك روزنامه نگار يا محقق علاقه مند به اسلام، راجع به اسلام، پيامبر، حزب‌الله، حماس، افغانستان امروز و... نوشته است، اين گونه نوشته‌ها را مردم عادي زياد مي‌خوانند وخواندنش هم بسيار راحت است وبه دانشهاي خاصي هم احتياج ندارد. ‌

خاورشناسان ازتحقيقات و پژوهشهايي كه انجام مي‌دهند، چه اهداف وانگيزه‌هايي دارند؟ ‌

ما با يك خاورشناس مواجه نيستيم، بنابراين نمي‌توان اهداف همه خاورشناسان را يكي دانست؛ چون پديده‌هاي انساني به اين راحتي قابل تحويل نيستند، به خصوص وقتي به‌عرصه علم كشيده شود واقوام مختلف درآن مشاركت كنند.امروزه حتي فاصله‌ها ومرزها برداشته شده وبرخي از شرق شناسان، خود مسلمان‌هاشده‌اند.امروزه حجم زيادي ازمحققان اسلام شناسي دانشگاههاي غربي را خود مسلمانها تشكيل مي‌دهند، يعني همكار شد ه اند. درگذشته غربيها بايد به كشورهاي اسلامي مي‌آمدند، تحقيق مي‌كردند، درس مي‌خواندند، به يمن مي‌رفتند و باستان شناسي مي‌كردند، زبان ادبيات عرب ياد مي‌گرفتند، به چين مي‌رفتند وزبان چيني ياد مي‌گرفتند؛ اما امروزه چيني‌ها به آنجا مي‌روند وهمان چيزهايي كه آنها ياد گرفتند، ياد مي‌گيرند وكلي چيز هم ازكشور خودشان به آنجا مي‌برند وبه آنها ياد مي‌دهند واستاد ودانشجوي آنجا مي‌شوند.‌

من فكرمي كنم دردانشگاههاي غربي كه رشته‌هايي مثل شناخت خاورميانه، ادبيات عرب واسلام شناسي دارند، حدود 20 تا 30 درصد وگاهي نزديك به 50 درصد ازكساني كه درآن دانشگاهها همكاري مي‌كنند يا دركنفرانسهاي آنها شركت مي‌كنند و يا درمجله‌هاي آنها مقاله مي‌نويسند، كساني هستند كه ريشه وصبغه اسلامي دارند( يعني ازكشورهاي اسلامي به آنجا رفتند) يا مسلماناني هستند كه امروزه متولد آن كشورهاهستند. اين تفاوت خيلي بزرگي است كه امروزه ما با آن مواجه هستيم.‌

به همين شكل دربسياري از كشورهاي اسلامي، مثل مصر، لبنان، سوريه، تركيه، مالزي و... انبوهي از دانشجويان غربي حضوردارند كه حداقل دوره‌هايي ازشناخت اسلام وشرق و خاورميانه را مي‌گذرانند. اين هم يكي ازتفاوتهاي امروز و ديروزاست وشايدهمين مسئله سبب شده امروز درنوشته‌ها و محصولاتي كه درغرب راجع به اسلام نگاشته مي‌شود، همدلي‌ها خيلي بيشترشود. من نمي‌گويم امروزه آثاري با بغض وكينه وپيشداوري و يا عداوت نوشته نمي‌شود(اگرچه اين گونه آثارامروزه خريداري هم ندارد)، اما دركنارش، به صورت خيلي ملموس ومتفاوت، همدلي ديده مي‌شود. امروزه، خيلي راحت برخي غربيان ومسيحيان به حقانيت يا صداقت پيامبراعتراف مي‌كنند، صداقت به اين معنا كه پيامبر در دريافتهايي كه مي‌كرد، صادق بود؛ يعني واقعا چنين دريافتهايي مي‌كرده وخواب وخيال وجعل ودروغ نبوده است. اما مسيحيان قديمي كتاب كه مي‌نوشتند، اولين اصلشان اين بود كه اسلام وقرآن يك كپي ناقص از روي يهوديت ومسيحيت است كه اين هم ازجمله تفاوتهاست.‌

بنابراين من اصلا نمي‌توانم به اين سوال كلي (خاورشناسان از تحقيقاتشان چه اهداف و انگيزه‌هايي داشتند) پاسخ دهم. البته مي‌توان گفت دريك دوره‌هايي، مثل قرون اوليه‌ودرفضاي قرون وسطاي مسيحي كه كليسا سيطره تام وتمامي بركل اروپا داشته، هيچ كس نمي‌توانسته درباره قرآن مطلبي بنويسد وآن را رد نكند. درآن زمان بايد قرآن رد مي‌شد واشكالات ونقايص آن ونقطه ضعفهاي پيامبر(!) مشخص مي‌شد تا نشان داده شود قرآن كتاب بدي است وپيامبرشخصيتي منفي دارد! مسلم است كه درآن دوره، انگيزه‌هابسيار واضح بود، امادر دوره‌هاي جديد كه دانشگاه به معناي مدرنش شكل گرفته وعلم وپژوهش دانشگاهي با عرصه‌هاي جدلي رسانه‌ها ومطبوعات بسيارمتفاوت شده، نمي‌توان گفت مثلا محققي كه درباره يك واژه قرآني يا يك حديث تاريخي درتاريخ طبري تحقيق مي‌كند، دقيقا آن انگيزه‌اي را دارد كه يك كشيش مسيحي درقرن دوازدهم داشته است. يكسان كردن آنها خيلي ساده نيست.‌

رويكرد و نگرش مستشرقان به اسلام چگونه است ؟

وقتي مي‌گوييم رويكرد مستشرقان به اسلام چگونه است، بايد تفاوت گذاشت بين تلاشي كه عالمان اسلامي درمجامع وحوزه‌هاي اسلامي انجام مي‌دهند با آنچه غربيان انجام مي‌دهند. پرسشها و رويكردها متفاوت است واين خيلي مهم است. ما نبايد انتظاري كه ازيك عالم وفقيه اسلامي داريم، عينا ازيك مستشرق هم داشته باشيم، وبگوييم چون مستشرق مثل عالم جواب نمي‌دهد، راهش اشتباه است. مثلا يك عالم اسلامي درحوزه فقه سعي مي‌كند با قبول حجيت تعدادي از منابع اسلامي (مثل قرآن، حديث، عقل، اجماع و...) براساس يك سلسله اصول، به استنباط احكام بپردازد؛ اما چنين ديدگاهي درميان مستشرقان وجود ندارد، هيچ مستشرقي، از هزار سال پيش تاكنون، درپي استخراج حكم الهي ازقرآن يا سنت نبوده، اصلا سوالش،وظيفه وكاركردش اين نبوده است. رويكرد اسلام شناسان غربي تاريخي است، آنها اولا به دنبال پديده‌هايي هستند كه سبب تاريخي پيدايش يك مسئله علمي درميان مسلمانان شده است،ثانيا اينكه تاريخ تحولات نظرياتي كه حول آن مسئله شكل گرفته، چگونه بوده است؛ يعني مثلا چه شده كه فقهاي ماوراءالنهر به يك مسئله يك جور نگاه مي‌كنند وفقيهان يمن يا شيعي در قم و... يك جورديگر. به همين دليل نوع پرسشهاي مطرح شده درميان اسلام شناسان غربي با پرسشهاي مطرح شده درحوزه عالمان اسلامي، متفاوت است. بنابراين نبايد كاركرد يك محقق اسلام شناس غربي را با وظيفه وكاركردي كه يك عالم اسلامي درمحيط اسلامي، علي العموم، داشته ودارد، يكي بگيريم. اينكه مي‌گويم علي العموم، به اين دليل است كه اين مسئله عموما اين گونه است؛ ولي گاهي هم عالمان اسلام درمحيط‌هاي اسلامي، همان كاري را مي‌كنند كه محققان مطالعات اسلامي درغرب انجام مي‌دهند؛ البته اين كمتر اتفاق مي‌افتد. گاهي اوقات هم ممكن است يك محقق غربي راهي را برود كه نتيجه‌اش سبب استنباط يك حكم فقهي شود و اين دقيقاً دخالت كردن در همان استنباط فقهي است.‌

جا دارد در اينجا ازمطالعات وپژوهشهايي كه غربيان درباره اسلام انجام داده‌اند، برايمان بگوييد.‌

غربيان مطالعات و پژوهشهاي بسياري درباره اسلام انجام داده‌اندو نمي‌توان آنها را دريك صفحه، بيست صفحه و يا بيشتر گنجاند. فقط مي‌توان گفت كه دانش ما در اين زمينه بسياركم است و شايسته است حوزه‌ها و دانشگاه‌هاي ما، دراين جهت بيشتر تلاش كنند.نگاه مستشرقان به اسلام، خيلي عام ، و فعاليتها وپژوهشهايشان هم بسيار متنوع وفراوان است. هر مستشرقي به يك موضوعي علاقه پيدا مي‌كند؛ يكي به نسخ خطي، ديگري به تاريخ قرآن وقراءات و... وبسياري ازمواقع اين علاقه‌مندي‌ها حوزه‌هاي جديدي خلق مي‌كند.‌

اگر امكان دارد به برخي ازپژوهشهاي ممتاز آنها اشاره كنيد.‌

تلاشهايي كه غربيان در زمينه اسلام شناسي انجام داده‌اند، مال امروز و ديروز نيست. بخشي ازتلاشهاي آنها به تصحيح متون مربوط مي‌شود. اين امرممكن است امروزه خيلي پيش پاافتاده وعادي تلقي شود؛ اما در روزگار خودش تلاش بسيارمهمي بوده است واين تلاشها اگرچه حاصلش يك تحقيق آكادميك، يعني يك كتاب نظريه پردازانه نبوده؛ ولي خودتصحيح وتحقيق متون باروشهاي علمي،ودراختيارقرار دادن كتابهايي كه درگذشته همه نمي‌توانستند به آنها دسترسي يابند، براي ما يك تلاش بسيارمهم وسودآور بوده است.

بخشي از تلاشهاي غربيان،ازقديم، اين بوده كه مهمترين متون كهن اسلامي را از كتابخانه‌ها ونسخه‌هاي خطي بيرون آورند ودر قالب كتاب، درنسخه‌هاي فراوان چاپ كنند، نه چاپهاي سنگين بلكه چاپهاي حروف چيني شده وتحقيق شده همراه با بررسي نسخ متعدد وذكراختلاف نسخ. حجم زيادي از منابع اسلامي دراواخرقرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، به دست غربيان و دركشورهاي غربي انتشاريافت. من در اينجا فقط به يك ناشر به نام <بريل> درشهر لايدن هلند اشاره مي‌كنم. الان حدود 315 سال ازتاسيس اين انتشارات مي‌گذرد. اهتمام اين ناشر بيشتر به نشر متون وتحقيقات ديني مربوط مي‌شود، همچنين برخي از خودمتون اسلامي را منتشر كرده كه به صدسال پيش مربوط مي‌شود.‌

هرچه گذشته وبه اواخر قرن بيستم نزديك شديم، به دليل گسترش اين علوم وپيدا شدن مصححان وتصحيح‌هاي انتقادي، خودمسلمانها به اين كاردست زدندوبسياري از متون كهنشان را دركتابخانه‌هاي خودشان پيدا كردند وحتي گاهي هم به برخي از نسخه‌هاي آنها درغرب دست يافتند، لذا مجموعه آنها را درقالب يك كتاب تصحيح كرده وبه دست ما رسانده‌اند.

اما ما بسياري ازاين تلاشها راوامدارنخستين كاري مي‌دانيم كه غربيان انجام داده‌اند، حتي درمورد خود قرآن. ما درقرن نوزدهم،قرآن چاپي‌اي كه براي تمام جهان اسلام يك دست وباشماره گذاري آيات واحد وعلمي انجام شده باشد، نداشتيم. اولين بار حدود دويست سال پيش، كسي به نام <گوستاو فلوگل> درآلمان اين كار را انجام داد. او قرآني را تصحيح كرد وبه صورت حروف چيني شده وچاپ شده، دراختيارمحققان آلماني قرارداد تا همه بتوانند به آن قرآن آدرس دهند؛ هم درشكل خواندنش وهم در شماره گذاري آياتش. البته فلوگل يك معجم المفهرس هم برقرآنش نوشت واين كاري بود كه هنوزمسلمانها انجام نداده بودند. همين چاپ فلوگل ازقرآن سبب شد كه چند دهه بعد، مسلمانها دردوره ملك فواد درمصر، <مصحف قاهره> رابنويسند. مصحف قاهره قرآني بود كه ازآن زمان به بعد، تمام جهان اسلام شماره گذاري آيات ورسم الخط شان را براساس آن قراردادند. پس نتيجه مي‌گيريم اسلام شناسان غربي درچاپ وانتشار خودمتون اسلامي (قرآن، حديث، كتب تاريخي، معجم المفهرس‌ها، فرهنگهاي لغت و...) كمك زيادي به مسلمانها كرده‌اند. حتي جالب است بدانيم كه كتاب <معجم المفهرس حديث نبوي> را اولين بار يك آلماني به نام <ونسينك> درهشت جلد نوشت وهنوز هم اين كتاب چاپ مي‌شود. همچنين بايد گفت اين دسته از آثار، آثار خنثايي هستند و نمي‌توان گفت درآنها غرض ورزي بوده يا نه. ‌

امادسته ديگري ازتحقيقات غربيان، كه درمورد مضامين و موضوعات انجام شده، صرف وخنثي نيستند. البته همان طوركه گفتم هيچ محقق غربي دانش فقه وكلام توليد نكرده است، پژوهشهاي آنها يا مربوط مي‌شود به تاريخ اين علوم يا به تحقيقات زباني وزبان شناختي ويا به شناخت تاريخ صدراسلام. دراين زمينه‌ها ديگرنمي‌توان گفت همه آنچه آنها منتشركرده‌اند، لاجرم و صد در صد خنثي است وما به راحتي مي‌توانيم ازآنها استفاده كنيم. دراينجا ديگرخوب وبد وجود دارد.من دراينجا مثالهايي مي‌زنم كه‌ درميان محققان اسلامي و به خصوص درايران ترجمه شده‌است. معروفترين آنها تحقيقات ايزوتسو است. تحقيقات اوهم درميان غربيان با استقبال روبرو شد وهم درميان محققان اسلامي كشورهاي اسلامي؛ يعني آثارش به فارسي، عربي وديگرزبانها ترجمه شدوهيچ نوع انكارشديدي ايجاد نكرد. دربين ديگرمحققان غربي، اگرچه بااين حد استقبال ازسوي مسلمانان روبرونيستيم؛ اما آثارشان مورد استفاده بوده است، مثل كتاب <واژگان دخيل درقرآن مجيد> كه آن را آرتورجفري (محقق استراليايي الاصل) به انگليسي نوشته است. اين كتاب تحقيقي است درمورد واژگان قرآنيي كه درطول تاريخ تمدن اسلامي درباره آنها حرف وحديث زيادبوده و ادعا مي‌شده آنها از زبان غيرعربي به زبان عربي راه پيدا كردند و واژه اصيل عربي نيستند. اين كتاب در زمينه واژگان قرآن وتحقيقات زبان شناختي كمك زيادي به ما مي‌كند.

دسته سوم ازتحقيقات غربيان به شناخت اسلام اوليه مربوط مي‌شود. ما مسلمانان در اين گونه تحقيقات با مشكلات زيادي مواجه هستيم، يعني آثارخوبي كه به سرعت وسهولت بتوانيم ازآنها استفاده كنيم، خيلي كم پيدامي شود. مشكل اينجاست كه محققان غربي درشناخت اسلام اوليه دو روش كاملا متفاوت دارند؛ يك روش به مانزديك است ويك روش فوق العاده دور. اين دو روش درمطالعات وتحقيقات غربيان كاملا روبروي هم هستند وهمديگر را نفي مي‌كنند؛ ولي محصولاتي كه باهركدام ازاين روش شناسي‌ها منتشرمي شود، درميان مجامع علمي و آكادميك حضورداشته ومورد بررسي قرارمي گيرند. اما به طوركلي تفاوتهاي اين دو روش بدين قراراست: روش نخست كه روشي كلاسيك تصورمي شود، روش سنتي است وبه روش مسلمانان خيلي نزديك است، و مبنايش براين اصل استواراست كه منابعي كه امروزه دراختيار داريم، عمدتا صحيح هستند ومي توانند ما را دردريافت وشناخت تاريخ صدراسلام كمك كنند. براي اين روش نمونه‌هاي زيادي مي‌توان ذكركرد، معروفترين آن در دوره‌هاي جديد، آقاي <مونتگمري وات> است كه برخي ازكتابهايش به فارسي ترجمه شده است. او دوكتاب به نامهاي <پيامبر درمكه> و <پيامبر در مدينه> دارد. اين دوكتاب مجموعه‌اي است ازتاريخ زندگي پيامبر(ص). او دراين دوكتاب به منابع اسلامي اتكا دارد.‌

اما دسته دوم كساني هستند كه مبنايشان درشناخت اسلام اوليه، مانند محققان كلاسيك درغرب نيست. اين‌دسته كه به آنها تجديدنظرطلب مي‌گوييم، مي‌خواهنددر روش كلاسيك وكهن زلزله ايجادكرده ومبنايش را ازبين ببرند.آنها مي‌گويند روش شما ابتروساده لوحانه است، شما اگر مي‌خواهيد اسلام را جدي بگيريد، بايد به تمام فرآيندي كه منجر به تثبيت وتبديل يك دين مي‌شود، توجه كنيد. اسلام اولين دين نبوده، بنابراين بايد ببينيد اديان ديگرچطوربه وجود آمده‌اند. اين دسته ازمحققان معتقدند منابع اسلامي، تاريخ نجات هستند نه تاريخ واقعي. تاريخهايي هستند كه درصدد ثبت آنچه كه واقعا رخ داده، نيستند. بنابراين ازنظراين دسته كسي نمي‌تواند به اسلام اوليه آنچنان كه واقعا بوده، دسترسي پيداكند. منابع و روش كار اين دسته از تحقيقات براي بررسي اسلام اوليه، صرفاً ادبي است، بنابراين به هيچوجه نمي‌توانند براي ما مسلمانان مفيد باشند. ‌

اما يك نكته دوسويه هم دراينجا وجود دارد: اولا اگرچه ما مسلمانان نمي‌توانيم مستقيما ازاين روشها استفاده كنيم، اما بايد به درستي ازآنها خبرداشته باشيم. ثانيا بايد پرسشهايي را كه به پيدايش اين روشهاي جديد در غرب منتهي شده، بشناسيم و جدي بگيريم وسعي كنيم پرسشها را با روش خودمان جواب دهيم. پس به اين معنا مي‌توان گفت تحقيقات غربيان درباره اسلام اوليه، براي ما مفيد است؛ ما مي‌توانيم پرسشهايشان را درفضاهاي علمي وتحقيقي مان از نومطرح كرده ورونق دهيم وحتي پاسخي متفاوت از پاسخ آنها بدهيم.‌

واژگان دخيل و تعيين زبان خارجي آنها در تفسير قرآن

واژگان دخيل و تعيين زبان خارجي آنها در تفسير قرآن1

اندرو ريپين

ترجمه‌ي مرتضي كريمي‏نيا  

 

جلال‏الدين سيوطي (متوفي 911 ق / 1505 م) دست كم دو اثر مستقل در باب واژگان «دخيل» در قرآن نگاشته است. نخستين آنها المتوكّلي فيما ورد في القرآن باللغات، مختصر في معرَّب القرآن نام دارد. نام اين رساله مأخوذ از اسم خليفه‏اي (متوفي سال 943 / 1536) است كه به اين نويسنده دانشمند فرمان داده بود تا فهرستي از واژه‏هاي قرآني را گردآورد كه «مأخوذ از زبانهاي امهاري (حبشي)، فارسي و يا هر يك از اقوام ديگر غير عرب باشد».2 به گفته سيوطي، اين فهرست خلاصه‏اي از ديگر كتاب مفصل‏تر او با نام مسالك الحنفاء في والدي المصطفي است.3 اين فهرست كه شامل 108 واژه از يازده زبان است، بر حسب زبانها، و در مجموعه هر زبان، برحسب ترتيب سوره‏ها و آيات قرآن منظم شده است.4 

 دومين كتاب سيوطي، المهذَّب فيما وقع في القرآن من المعرَّب، بسيار مشابه اثر نخستين است، اما واژه‏ها در اين كتاب به ترتيب الفبايي آمده‏اند.5 اين كتاب حاوي آرا و نظريات متفاوت بيشتري نسبت به المتوكّلي است (يعني، گاه يك واژه به دو يا چند زبان مختلف نسبت داده مي‏شود)، اما با اين حال، گاه مي‏شود كه واژه‏اي را صرفاً دخيل مي‏شمارد، بي آنكه مشخص كند از چه زباني گرفته شده است.

ادامه نوشته

بررسى روايات جمع قرآن‏ در زمان عثمان: (ترجمة بخشي از کتاب تاريخ قرآن نلدکه)، بخش دوم

 بررسى روايات جمع قرآن‏ در زمان عثمان

(ترجمة بخشي از کتاب تاريخ قرآن نلدکه)

بخش دوم

 

تأليف: تئودور نُلدکه‏، فريدريش شوالي

ترجمة: مرتضى کريمى‏نيا

 

با مرور اين جدول درمى‏يابيم که ترتيب رسمى قرآن با ترتيب آيده‏آل (و دقيق آن برحسب حجم سوره‏ها) بسيار متفاوتند. فقط شش سوره در جاى خود قرار گرفته‏اند: آل‏عمران (3)؛ يوسف (12)؛ انبياء (21)؛ ذاريات (51)؛ عبس (80) و انشقاق (84). اين امر آدمى را به تعجب و پرسش وامى‏دارد که با آنکه اجراى کامل و دقيق اين قاعده ممکن بوده، به‏راستى چرا نظام دقيق سوره‏ها بر اساس حجم يا طولشان به‏طور کامل رعايت نشده است؟
 

ادامه نوشته

بررسى روايات جمع قرآن‏ در زمان عثمان: (ترجمة بخشي از کتاب تاريخ قرآن نلدکه)

  

 

بررسى روايات جمع قرآن‏ در زمان عثمان

(ترجمة بخشي از کتاب تاريخ قرآن نلدکه)

بخش نخست

 

تأليف: تئودور نُلدکه‏، فريدريش شوالي

ترجمة: مرتضى کريمى‏نيا

 

چکيده:
مقالة حاضر ترجمة بخشي از جلد دوم کتاب تاريخ قرآن (اثر مشترک تئودور نولدکه و فريدريش شوالي) است که به موضوع روايت جمع دوم قرآن معروف به توحيد مصاحف در عصر عثمان مي‌پردازد. نويسنده که در بخش ديگري از نوشتة خود روايات جمع و تدوين نخست در زمان ابوبکر را بررسي کرده و آنها را از نظر تاريخي نپذيرفته است، در اينجا نيز به نقل و نقد روايت متداول و نيز اشاره به روايات غيرمشهور در باب جمع عثمان مي‌پردازد و جزئيات بسياري از اين روايات را با هم مقايسه مي‌کند. در قسمت پاياني، مؤلف به بررسي ترتيب سوره‌ها در مصحف عثماني و مقايسة رابطة طول سوره با جايگاه کنوني آن در قرآن مي‌پردازد.

مترجم در مقدمه به بررسي ديدگاه نلدکه پرداخته و ديدگاههاي مخالف او نيز اشاره کرده است.

واژگان کليدي: جمع قرآن، عثمان، توحيد مصاحف، ترتيب سوره‌ها

 

تئودور نلدکه

 

 

مقدمة مترجم‏

يکى از معروف‏ترين و مهم‏ترين آثار قرآن‏پژوهى غرب در دو سدة اخير تاريخ قرآن است. اين کتاب نخست در قالب پايان‏نامه‏اى به زبان لاتين به قلم تئودور نلدکه (1856) به رشتة تحرير درآمد، اندکى بعد تحرير آلمانى آن در مسابقة آکادمى علوم فرانسه شرکت داده و برندة مسابقه شد و سپس در 1860 در گوتينگن (آلمان) انتشار يافت.[1]

 

ادامه نوشته

شيخ طوسي و منابع تفسيري وي در التبيان

 

 شيخ طوسي و منابع تفسيري وي در التبيان

چکيده:

التبيان في تفسير القرآن تأليف شيخ طوسي (385ـ460 ق) نخستين تفسير کامل شيعه است که در بغداد و دوران حکومت آل‌بويه تدوين يافته است. اين اثر از جهات بسياري با ساير تفاسير مختصر شيعه (پيش از شيخ طوسي) مانند عياشي, فرات, و علي بن ابراهيم قمي, و نيز تفاسير اهل سنت چون فراء, طبري و جبّائي متفاوت است. همين شيوه‌ي تفسيرنگاري شيخ طوسي را طي قرون بعدي در ميان مفسران معروف شيعي چون طبرسي, ابوالفتوح, مولي فتح‌الله کاشاني و علامه طباطبايي مي‌توان ديد. مقاله‌ي حاضر با مروري بر منابع و روش‌هاي تفسيري شيخ طوسي در التبيان روشن مي‌سازد که اين اثر محصول ذهن پويا, نقّاد و جامع‌نگر شيخ طوسي در عصر خود در بغداد بوده است. مجموعه‌ي شرايط زماني و مکاني قرن چهارم و پنجم هجري در بغداد, علاوه بر نيازها, تنگناها و پرسش‌هاي اساسي علوم اسلامي در آن زمان, تفسير التبيان شيخ طوسي را يکسره متفاوت از تمام تفاسير پيش‌ـ‌طوسي ساخته است؛ به‌گونه‌اي که مي‌توانيم به‌وضوح آن را ترکيبي گزينش‌شده از مهم‌ترين آثار و آراي ادبي, لغوي, فقهي, کلامي, تفسيري شيعه و سني در حوزه‌ي قرآن و در عصر شيخ طوسي بدانيم.

کليدواژه‌ها: تفسير, تاريخ تفسير شيعه, شيخ طوسي, التبيان في تفسير القرآن, تفاسير معتزله

ادامه نوشته

تاريخ‌گذاري تفسير موسوم به ابن‌عباس

 

 

 

تاريخ‌گذاري تفسير موسوم به ابن‌عباس:

چند نکته‌ي تکميلي*

 

هارالد موتسکي

مرتضي کريمي‌نيا

منتشر شده در مجله‌ي علوم حديث، سال يازدهم, ش 4، شماره‌ي پياپي 42، زمستان 1385

 

چکيده:

نخستين بار جان وَنزبرو در کتاب مطالعات قرآني‌اش کوشيد اثبات کند که تنوير المقباس من تفسير ابن‌عباس يا همان تفسير منسوب به ابن‌عباس، نه حاوي آراي اصيل ابن‌عباس است و نه تدوين يافته‌ي فيروزآبادي در قرن نهم هجري. وي اين اثر را همان تفسير کلبي (متوفاي 146 ق) دانست که به گمان وي در اواخر قرن دوم هجري تدوين يافته است. بعدها شاگرد وي، اندرو ريپين با بررسي نسخ خطي موجود از اين اثر، نشان داد که اين کتاب درواقع چيزي جز تفسير الواضح نوشته‌ي دينوري در اواخر قرن سوم يا اوايل قرن چهارم نيست که البته با تفسير کلبي نيز نسبت يا رابطه‌اي هم دارد.

مؤلف مقاله‌ي حاضر مي‌کوشد اولاً با بررسي روش ريپين در تاريخ‌‌گذاري اين متن، شيوه‌ي وي در عدم اعتماد بر أسانيد تفسير و تکيه‌ي صرف بر تحليل ادبي متن را بيازمايد. ثانياً نشان دهد برخلاف نتيجه‌گيري ريپين، مولف اين اثر (الواضح يا همان تفسير ابن‌عباس) عبدالله بن المبارک الدينوري است، نه عبدالله بن محمد بن وهب الدينوري (م 308 ق). با اين‌حال مؤلف استنتاج ريپين در تاريخ‌گذاري اصل تفسير الواضح يا همان تفسير ابن‌عباس و انتساب آن به اواخر قرن سوم هجري را درست مي‌شمارد.

کليد واژه‌ها: تاريخ تفسير؛ تفسير ابن‌عباس؛ تفسير الواضح؛ دينوري، عبدالله بن المبارک؛ ريپين، اَندرو.

 

***

سال‌ها بود که محققان تاريخ تفسير، تفسير ابن‌عباس يا همان تنوير المقباس من تفسير ابن‌عباس منسوب به محمد بن سائب الکلبي (م 146 ق) را اثري کهن مي‌شمردند. اما بيش از يک دهه پيش، اَندرو ريپين به‌گونه‌اي قانع‌کننده نشان داد که نه اين کتاب را فيروزآبادي (م 817 ق) تدوين کرده و نه اصل آن اساساً تفسير الکلبي (عن ابن‌عباس) بوده است. بلکه اين اثري با عنوان کتاب الواضح في تفسير القرآن نوشته‌شده در نيمه‌ي دوم قرن سوم يا آغاز قرن چهارم هجري بوده است. با اين همه، چند پرسش همچنان برجاي مي‌ماند: آيا آن‌چنان‌که ريپين مي‌گويد، عبدالله بن محمد الدينوري واقعاً مؤلف کتاب الواضح است؟ مسلماً نتيجه‌گيري نهايي ريپين درست است که مي‌گويد: <ميان کتاب الواضح و تفسير کلبي پيوندهايي وجود دارد، اما اين دو اثر به احتمال قوي يکي نيستند.> اما آيا درباب ارتباط ميان اين دو کتاب که دومي آنها (= تفسير کلبي)، تنها به صورت نقل‌هايي پراکنده در آثار متأخر به‌جا مانده است، تنها همين مقدار مي‌توان گفت؟ و پرسش آخر اينکه آيا روش‌هايي که ريپين براي تاريخ‌گذاري متون تفسيري قديمي پيشنهاد مي‌کند، معتبر و قابل اعتمادند؟



* ـ اين مقاله ترجمه‌اي است از:

Harald Motzki, “Dating the so-called Tafsīr Ibn ‘Abbās: some Additional Remarks”, in Jerusalem Studies in Arabic and Islam, 32 (2006) pp. 147-163.

از مولف محترم، به‌سبب ارسال مقاله پس از انتشار و توضيحات تکميلي‌اش در برخي نقاط مبهم و دشوار اثر سپاس‌گزارم (مترجم).

 

ادامه نوشته

جمع و تدوين قرآن: بازنگري ديدگاه‌هاي غربي در پرتو تحولات جديد روش‌شناختي

 

 

 

جمع و تدوين قرآن:

بازنگري ديدگاه‌هاي غربي در پرتو تحولات جديد روش‌شناختي*

 نوشته: هارالد موتسکي

ترجمه: مرتضي کريمي‌نيا

انتشار يافته در مجله‌يهفت آسمان، شمارهي 32، زمستان 1385.

 

مقدمه‌ي مترجم:

 

 

هارالد موتسکی

 

هارالد موتسکي (Harald Motzki) متولد سال 1947 در هلند و استاد مطالعات اسلامي در دانشگاه نايمخِن (Nijmegen) در همان کشور است. وي امروزه مهم‌ترين و پرکارترين اسلام‌شناس غربي در زمينه‌ي سيره و حديث نبوي به‌شمار مي‌آيد. بيشترين شهرت و تخصص موتسکي مطالعات حديثي و سيره‌ي نبوي است، اما از وي کتاب‌ها و مقالاتي در زمينه‌ي تاريخ قرآن و تاريخ فقه نيز به سه زبان انگليسي، آلماني، و هلندي انتشار يافته است. وي همچنين مؤلف چند مقاله‌ي عمومي چون "إحصان و تحصّن"، "عدّه"، "مصحف"، "ناموس"، "نکاح و طلاق" در دائرةالمعارف قرآن (ويراسته‌ي جين دمن مک‌اوليف، لايدن، بريل، 2001ـ2005) است. از جمله آثار اخير وي، مي‌توان به سه کتاب مهمش در زمينه‌ي تاريخ روايات فقهي اهل سنت، حديث پژوهي در غرب و مجموعه مقالات سيره‌ي نبوي اشاره کرد.



*ـ اين مقاله ترجمه‌اي است از:

Harald Motzki, “The Collection of the Qur’ān: A Reconsideration of Western Views in Light of Recent Methodological Developments”, Der Islam, 78 (2001) pp. 1-31. 

ادامه نوشته

زيبايي‌شناسي در مطالعات قرآن‌پژوهي غربيان

 

 

درآمدي بر مباحث زيبايي‌شناسي در مطالعات قرآن‌پژوهي غربيان

با تأکيد بر کتاب <خداوند زيباست>

 

منتشر شده در مجلهي ترجمان وحي (سال دهم، شمارهي 2، شمارهي پياپي 20، زمستان 1385)

 

 

مرتضي کريمي‌نيا

 

مقاله‌ي حاضر درصدد ارائه‌ي درآمدي کوتاه بر مطالعات زيبايي‌شناختي قرآن کريم در مکتوبات غربيان و آثار انتشار يافته‌ي ايشان به زبان‌هاي اروپايي است. بدين منظور پس از مروري کوتاه بر سابقه‌ي مطالعات قرآني در غرب, به انگيزه‌ها و علل توجه غربيان نسبت به مباحث زيبايي‌شناختي قرآن در دهه‌هاي اخير اشاره خواهم کرد و در پايان به معرفي کوتاهي از کتاب خداوند زيباست اثر نويد کرماني در اين باره خواهم پرداخت.

ادامه نوشته

اختلاف قرائت يا تحريف قرآن: نگاهي به نقل روايات شيعه در تفسير التبيان

 

 

اختلاف قرائت يا تحريف قرآن:

نگاهي به نقل روايات شيعه در تفسير التبيان

 

توضيح: اين مقاله‌ی من اخيراً در مجله‌ي علوم حديث، سال يازدهم، شماره‌ي دوم، شماره‌ي پياپي 40، تابستان 1385 منتشر شده است.

چکيده: مقاله‌ي حاضر به بررسي برخي روايات دال بر تحريف قرآن مي‌پردازد که متون حديثي و تفسيري کهن شيعه آنها را به ائمه عليهم السلام  نسبت داده‌اند، اما شيخ طوسي نخستين بار در تفسير التبيان خود در عين رد صريح انديشه‌ي تحريف قرآن، برخي از اين روايات را به عنوان توضيحي تفسيري در فهم آيات قرآن به‌کار گرفته است. نحوه‌ي استفاده‌ي شيخ طوسي از اين روايات در تفسير التبيان سبب شده است که مفسران شيعه‌ي دنباله روي وي مانند طبرسي، بعدها اغلب اين اخبار را در شمار روايات <اختلاف قرائت> منسوب به ائمه و در کنار ساير قرائات مشهور يا شاذ ذکر کنند.

ادامه نوشته

تکرار در قرآن

تکرار در قرآن

تكرار از جمله ويژگي‏هاي متن قرآن كريم است. در ديگر كتب آسماني چون تورات و انجيل ــ آن گونه كه امروزه در عهد قديم و عهد جديد مي‏بينيم ــ نيز گونه‏هايي از تكرار ديده مي‏شود، اما اين ويژگي در قرآن كريم چنان برجسته است كه هر خواننده آشناي اين متن را به خود متوجه مي‏سازد. تكرار در قرآن وجوه و انواع مختلفي دارد. در مقاله حاضر پس از مروري بر انواع تكرار در قرآن كريم، به تفصيل، يكي از اقسام تكرار را بررسي و مقتضيات ترجمه آن را همراه با نمونه‏هايي از ترجمه آيات قرآن در فارسي خواهيم آورد. در اين نوع خاص از تكرار، كلمه يا عبارتي صرفا به دليل ساخت زبان عربي و بنابه اغراض زباني و بياني تكرار مي‏شود. مي‏توان گفت كه حذف اين نوع تكرار در ترجمه قرآن امري پسنديده و گاه لازم است.
پديده تكرار از آغاز توجه متكلّمان، اديبان، مفسّران و ديگر دانشمندان اسلامي را به خود جلب كرده است و آنان در كتب ادبي، كلامي، تفسير و علوم قرآن كوشيده‏اند با پرداختن به گونه‏هاي مختلف تكرار در قرآن، به يافتن علت و تبيين حكمت آن بپردازند. متكلمان، گاه در پاسخ طعن ملحدان و يا پيروان ديگر اديان، به موضوع تكرار در قرآن توجه كرده و گاه نيز در برابر فرقه‏هاي رقيب، آن را دليلي بر يكي از باورهاي كلامي خود دانسته‏اند. مثلاً ابن‏جنّي، از ادباي معتزلي، وجود تكرار در كلام عرب را بهترين و قوي‏ترين دليل بر رواج مجازگويي و كاربرد مجاز در اين زبان مي‏شمارد. به نظر وي، استفاده از اموري چون تأكيد و تكرار در قرآن كريم به منظور جلوگيري از توهم مجازيت بوده است.1 ديگر متكلمان اسلامي نيز به منظور ردّ اعتراض ملحدان ــ كه مي‏پنداشته‏اند تكرار در قرآن نشانه خلل و ضعفي در آن است ــ غالبا فصلي از كتاب خويش را به اين موضوع اختصاص داده، براي برخي وجوه تكرار در قرآن حكمت‏هايي برشمرده و در پاره‏اي ديگر از آيات، اساسا تكراري بودن را نفي كرده‏اند. في‏المثل، شريف مرتضي در الامالي، قاضي عبدالجبار معتزلي در المغني و تنزيه القرآن عن المطاعن، فخرالدين رازي در نهاية الايجاز تكراري بودن مضمون جملات در سوره كافرون را نفي كرده و درباره آيات مكرّر در سوره مرسلات و الرحمن و نيز درباره تكرار قصه‏هاي قرآن حكمت‏هايي برشمرده‏اند.2 از اين ميان، سيد مرتضي، براي آن كه نشان دهد تكرار با رعايت شرايطي، امري پسنديده و از جمله محاسن كلام است، اشعاري از شاعران جاهلي و اسلامي ذكر مي‏كند. يكي از اين اشعار، شعري بلند از مهلهل بن ربيعه در رثاي برادرش كُلَيب است. در مصراع اول هر يك از ابيات آن آمده است:
... ... ... ... ... ... ... ... ...3 عَلي أَنْ لَيْسَ عِدلاً مِنْ كُلَيْبٍ

 

ادامه نوشته

امین خولی و بنیادگذاری مکتب ادبی در تفسیر

 

امين خولي

و بنيادگذاري مکتب ادبي در تفسير

 

 

 

توضيح: متن حاضر مقالهای است که در شماره‌ي آخر مجلهی برهان و عرفان (دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقيقات، سال دوم، ش ۶، زمستان ۱۳۸۴) منتشر کردهام.

 

 

چکيده:

"مکتب ادبي در تفسير" از جمله روش‌هاي تفسيري در دوره‌ي معاصر است که ريشه در سنت کهن تفسير دارد. برخي از مفسران ادبي قرون دوم و سوم هجري چون ابن‌قتيبه, ابوعبيده, ابوعبيد, کسائي و فرّاء بيشترين تلاش خود را در تبيين وجوه صرفي, نحوي و گاه بلاغي آيات قرآن به‌کار برده‌اند. در قرون بعدي, تکيه بر جنبه‌هاي ادبي و بلاغي در آثار زمخشري, شريف رضي, شريف مرتضي, و شيخ طوسي بيشتر شده و گاه در تفاسيري چون بحر المحيط ابوحيان غرناطي به افراط کشيده شده است. در طول تاريخ تفسير اين گرايش‌هاي مختلف را با تعابير مختلفي چون تفسير لغوي, تفسير نحوي, تفسير بياني, تفسير بلاغي و احياناً تفسير ادبي نام‌گذاري کرده‌اند. در قرن اخير, امين خولي اديب و متفکر مشهور مصري گونه‌اي از تفسير را بر اين مجموعه افزود و آن را مکتب ادبي در تفسير ناميد. بر پايه‌ي اين روش تفسيري, گوهر اوليه‌ي و غالب قرآن وجه ادبي آن تلقي مي‌شود و مفسر بايد بکوشد پيش از هر چيز, به زواياي ادبي و هنري اين کتاب دست يابد. در مقاله‌ي حاضر, جوانب مختلف نظريه‌ي ادبي امين خولي در تفسير قرآن, همراه با شرح مختصري از زندگي و آثار وي آمده است.

 

کليدواژه: تفسير قرآن, تفسير در دوره‌ي جديد, مکاتب و روش‌هاي تفسيري, مکتب ادبي در تفسير, محمد عبده, رشيدرضا, امين خولي.

 

مقدمه

نگارش‌هاي تفسيري و قرآن‌پژوهي در ميان عالمان مسلمان در دو قرن نوزدهم و بيستم رواج و گستردگي بسيار يافته است. هرچند عموم اين آثار را مي‌توان امتداد سنت گذشته در فهم و تفسير قرآن دانست، اما آنچه تفسيرنگاري دوره‌ي جديد را از كار پيشينيان متمايز مي‌كند، پيدايش روش‌ها و سبك‌ها، و از همه مهم‌تر پرسش‌هاي جديد اجتماعي، علمي، و سياسي است كه قرآن‌پژوهي نوين را بسيار متنوع‌تر از گذشته ساخته است. از اينها که بگذريم، اغلب مفسران جديد تقريباً به همان مواد و منابعي مراجعه و استناد مي‌كنند كه در آثار تفسيري كلاسيك چون تفسير كبير، تفسير كشاف، و تفسير ابن‌كثير به وفور يافت مي‌شود (Wielandt, p.124).

 

چنانچه از پاره‌اي گرايش‌هاي تفسيري نوين در شبه‌قاره و ايران چشم‌پوشي كنيم، امروزه عموماً اين راي مورد اتفاقنظر است كه پايهگذار حركت نوين در تفسير قرآن ــ دست‌كم در جهان عرب ــ شيخ محمد عبده (1849-1905) است (Baljon, pp. 4-5). سبك تفسيري اين مصلح معروف را مي‌توان "تفسير هدايتي" ناميد,[1] چراكه وي اصلي‌ترين و برترين هدف تفسير را كسب هدايت از قرآن مي‌دانست (رشيدرضا، ص 19؛ شريف, 310ـ311). بسياري از تفسيرپژوهان معاصر سبک و الگوي وي در تفسير قرآن را در بيشتر تفاسير معاصر همچون محمود شلتوت, محمد عبدالله دَرّاز, امين خولي, عبدالقادر مغربي, محمد مصطفي مراغي, محمد فريد وجدي و عائشة بنت‌الشاطئ تأثيرگذار ميدانند (عبدالرحيم, فصل سوم, ص 323ـ408؛ شريف, ص 425ـ487؛ سعفان, ص 63ـ85). بديهي است وي در اين نكته وامدار استاد و مراد خود سيد جمال‌الدين اسدآبادي بوده است. سيدجمال علاوه بر آنكه در تفسير برخي از آيات قرآن برداشت‌هاي جديدي ارائه مي‌داد، علي‌العموم مسلمانان و به‌ويژه عالمان اسلامي را هشدار مي‌داد كه به جاي كسب هدايت از قرآن و درمان دردهاي اجتماعي‌شان، تنها به تفسير اموري چون باء بسمله اكتفا نكنند (مخزومي، ص 160؛ نيز براي مروري بر برخي از آراي خاص تفسيري سيدجمال نک. همو, ص 110و 150ـ151).

 

محمد عبده و تفسير هدايتي قرآن

از عبده تنها تفاسيري بر سوره‌ي حمد (تفسير الفاتحة، 1319ق)، و جزء سي‌ام قرآن (تفسير جزء عم، 1322ق) برجا مانده است. به جز اين، مجموعه دروس تفسيري وي در دانشگاه الازهر از ابتداي قرآن تا آيه‌ي 124 سوره‌‌ي نساء به قلم شاگردش رشيدرضا در تفسير المنار تدوين شده و رشيدرضا خود آن را تا اواخر سوره‌ي يوسف ادامه داده است (Wielandt, p. 128). مبناي وي در تفسير قرآن كه او را تا اندازه‌اي از مفسران پيش از خود متفاوت و جدا مي‌كند اين است كه بايد كتاب خدا را چونان ديني فهم و قرائت كرد كه مردمان را به سعادت دنيا و آخرتشان رهنمون مي‌كند. ايرادي كه از ديد وي بر عموم مفسران گذشته مي‌توان گرفت اين است كه از مقصود اصلي و اوليه‌ي قرآن يعني كسب هدايت و ارشاد غفلت ورزيده و به سرگرمي‌هايي چون وجوه مختلف نحو و بلاغت و اختلافات فقهي و كلامي مشغول شده‌اند (رشيدرضا، ج 1، ص 17ـ18).

 

عبده تفسير قرآن را بر دو گونه مي‌داند؛ نخست تفسيري كه انسان را از خداوند و كتاب او دور مي‌كند. اين تفسير كه در پي حل مشكلات لغوي و نحوي، بيان نكات فني و بلاغي در لابلاي آيات قرآن است. به اعتقاد وي، اين قسم را نمي‌توان تفسير ناميد، بلكه بايد آن را نوعي تمرين علمي در نحو، معاني، بيان و مانند آن دانست. قسم دوم تفسيري است كه به دنبال فهم مراد و حكمت تشريع در عقايد و احكام است، آن‌گونه كه دل و جان آدميان را به سوي خود جذب كند و آنان را به عمل صالح و هدايت الهي رهنمون سازد. تفسير مطلوب بايد چنين باشد تا اوصافي چون هدايت و رحمت در آن متحقق شود (رشيدرضا، ج 1، ص 24ـ25). بنابراين عبده مي‌كوشد به دور از گرايش‌هاي كلامي و مذهبي، عقده‌گشايي‌هاي لغوي، صرفي، نحوي و بلاغي، تفاصيل فقهي، نكته‌سنجي‌هاي فلسفي و عرفاني و حتي بدون نقل قول از مفسران گذشته، از درون آيات قرآن جوانب هدايتي را بجويد و راه سعادت آدمي در دنيا و آخرت را بنمايد.

 

عبده در كار خود توفيق فراوان يافته است. دست‌كم بسياري از مفسران دوره‌ي جديد چون رشيدرضا، امين خولي، سيد قطب، محمد جمال‌الدين قاسمي،ابن‌باديس، محمدعزة دروزة, ابن‌عاشور و عبدالقادر مغربي به گونه‌ي مستقيم يا غيرمستقيم متأثر از سبك و روش اويند. مطالب تفسيري وي به کرات در ديگر متون تفسيري و قرآني معاصر نقل شده و مورد قبول قرار گرفته است (Jansen, p. 20؛ نيز نک. عبدالرحيم, ص 328ـ408). در ميان اغلب اين مفسران كه الگوي اوليه‌ي تمامي‌شان تفسير المنار بوده است دو اصل مهم به چشم مي‌خورد. نخست ضرورت ارزيابي, نقد و بازنگري در آراي تفسيري گذشتگان, با تکيه بر اين ادعا که تفاسير گذشته عموماً به مقصد و مقصود اصلي وحي يعني هدايت جُستن از قرآن توجه نکرده‌اند و دوم لزوم پي‌جويي وظايفي كه مفسر در عصر حاضر بايد انجام دهد؛ يعني تأكيد بر جنبه‌ي هدايتي قرآن براي انسان‌ها و تلاش براي يافتن پاسخي به پرسش‌هاي اجتماعي و سياسي جامعه (نيفر، ص 54).

 

 با اين همه، كوشش عبده براي دورماندن از گرايش كلامي خاص يا پيش‌داوري‌هاي شخصي در فهم و تفسير آيات قرآن را نمي‌توان يكسره موفق دانست. مي‌دانيم هيچ مفسري با ذهن خالي و بدون پيش‌فرض به سراغ تفسير متني نمي‌رود. روشن است كه حتي عبده نيز از پاره‌اي گرايش‌هاي مذهبي و جزميات معرفت‌شناختي عصر خود خالي نبوده است. همين امر في‌المثل او را در تفسير برخي آيات قرآن به معتزله نزديك مي‌كند. چراكه مي‌كوشد اموري چون حسد، سحر، ملائكه، جن، و طيراً أبابيل را بر پايه‌ي تئوري‌هاي علمي روزگار خود تفسير كند (عبدالرحيم, ص 248ـ258).[2]

 

امين خولي, زندگي و آثار

از مهم‌ترين شاگردان غيرمستقيم عبده، امين خولي است كه خود در فضاي ادبي و قرآني مصر بسيار تأثيرگذار بود. وي در اول ماه مه 1895 در (شوشاي) مصر متولد شد، در (مدرسة القضاء الشرعي) تحصيل كرد و پس از فارغ التحصيلي از آن در 1920، به تدريس در همانجا و سردبيري مجله‌ي آن مدرسه در دو سال نخست انتشار پرداخت. اين مدرسه، از مدارس طراز اول مصر بود كه مصلح معروف، شيخ محمد عبده آن را تاسيس كرده بود. هدف اين مدرسه آن بود كه قضات آينده‌ي مصر را علاوه بر تعليم دانش‌هاي سنتي، با مفاهيم و موضوعات دنياي مدرن آشنا كند. وي از سال 1923 به مدت چهار سال سركنسول مصر در امور مذهبي در دو شهر رم و برلين بود و در مدت اقامتش در اروپا با زبان‌هاي ايتاليايي و آلماني، پژوهش‌هاي مستشرقان درباره‌ي اسلام و نيز برخي از آثار ادبي غرب از مؤلفاني چون لوئيجي رنالدو و سليستينو چياپارتي از نزديك آشنايي يافت. در سال 1927 پس از بازگشت به مصر مجدداً به تدريس در (مدرسة القضاء ‌الشرعي) و همكاري با دپارتمان اصول‌الدين دانشگاه الازهر پرداخت. يك سال بعد با انتقال به دانشكدة ادبيات دانشگاه قاهره به تدريس در آنجا پرداخت و در همانجا به ترتيب به سمت استادياري، رياست دپارتمان زبان عربي و زبان‌هاي شرقي و استادي ادبيات مصري رسيد. دو سال بعد از كودتاي افسران آزاد، امين خولي همراه با تني چند از ديگر استادان دانشگاه‌هاي مصر در جريان پاكسازي فرهنگي (در 1954) از دانشگاه كنار گذاشته شدند. وي مدتي مستشار فني دارالكتب المصرية بود. سپس به مديريت امور فرهنگي در وزارت آموزش و پرورش رسيد و در 1955 بازنشسته شد. (سعفان, ص 87ـ100؛ خورشيد, ص 13ـ14؛p.  Setiawan,)

 

در سال 1943، امين خولي همراه با تني چند از شاگردان خود حلقه‌اي ادبي به نام الامناء تشكيل دادند كه در پي تحقيق و گسترش اهداف ادبي و هنري در مجامع علمي و مطبوعاتي مصر بود. اين گروه آرا، انديشه‌ها و مطالب ادبي خود را در مجله‌اي به نام مجلة الادب منتشر مي‌كردند كه مديريت آن را امين خولي خود تا زمان وفاتش در ماه مارس 1966 بر عهده داشت. وي همچنين همراه با دانشمنداني چون هميلتون گيب، محمود شلتوت، حامد عبدالقادر و برخي ديگر، عضو (مجمع اللغة العربية) بودند. وظيفه‌ي خاص اين گروه تدوين يك فرهنگ قرآني بود كه بعدها با نام معجم الفاظ القرآن الكريم منتشر شد. امين خولي تنها بخش چهارم اين مجموعه (از حرف صاد تا حرف فاء) را تدوين كرد،‌ چراكه پيش از تدوين بخش بعدي در نهم مارس 1966 درگذشت. (خورشيد, همان, ص 14ـ15؛p.  Setiawan,)

 

مقاله‌ي "تفسير" در دائرةالمعارف الاسلامية

امين خولي را مي‌توان از چهره‌هاي اصلاح‌طلب و نوانديش زمان خود به‌شمار آورد. وي هيچ اثر کامل و مستقلي در زمينه‌ي تفسير قرآن ننوشت, اما آثار وي درباب تاريخ و روش‌هاي تفسير قرآن تأثير فراواني بر مکاتب تفسيري معاصر در جهان اسلام به ويژه مصر گذاشت (Jansen, p. 65, 67). علاوه بر حيات علمي وي، مجموعه مقالاتش درباب نحو، تفسير، بلاغت كه در كتاب مناهج تجديد في النحو و البلاغة و التفسير و الأدب (چاپ اول، قاهره، 1951) به چاپ رسيد، گواه اين نكته است. از اين ميان دو مقاله‌ي "بلاغت" و "تفسير" وي شهرت بسيار دارند كه وي هر دو را در دائرة المعارف الإسلامية منتشر ساخت. اين دائرة المعارف ترجمه‌اي است از ويرايش نخست دايرة‌المعارف اسلام Encyclopaedia of Islamكه مترجمان آن، در برخي موارد مقالاتي تأليفي از محققان مسلمان عرب در آن گنجاندهاند. امين خولي در مقاله‌ي تفسير خود (دائرة‌المعارف الاسلامية، ج 9، ص 411ـ438) كه بعدها به صورت كتابي مستقل نيز به چاپ رسيده است,[3] نخست از پيدايش دانش تفسير و نيز از نخستين مفسران سخن مي‌گويد، سپس به تفصيل بحثي درباره‌ي تفسير مأثور و نقلي، و در پي آن،آراي موافقان و مخالفان تفسير علمي را ارائه مي‌كند. آخرين بخش مقاله‌ي ‌وي، <تفسير در روزگار كنوني> (= التفسير اليوم) نام دارد، كه در آنجا امين خولي نخستين بار انديشه و روش خود درباب تفسير را بيان مي‌كند که از آن پس به <مکتب ادبي در تفسير> شهرت يافته است (همان, ) گفتني است برخي از تاريخ نگاران مکاتب تفسيري دوره‌ي معاصر معتقدند بذرهاي نخستين اين مکتب را پيش از اين, طه حسين از معاصرانِ وي, در يکي از مقالات خود مطرح کرده بوده است (Wielandt, p. 131).

 

سرلوحه‌ي امين خولي در حيات علمي و فكري‌اش، اين شعار اوست: <اول التجديد قتل القديم فهماً؛ نخستين گام نوانديشي آن است كه فهم گذشته را سر ببري.> اما وي با اين شعار به سراغ مفسران سده‌هاي پيشين نمي‌رود، چه شيوه و فهم همه آنان در انديشه‌ي شيخ محمد عبده كشته شده بودند. وي نقد اصلي خود را اين‌چنين متوجه عبده مي‌كند:

 

<در سخنان پيشين راجع به انواع تفسير، پس از بيان اغراض مختلف مفسران، ديدگاه امام محمد عبده را نقل كرديم كه بر اغراض گوناگون ايراد مي‌گرفت و معتقد بود نخستين و مهم‌ترين هدف تفسير آن است كه جنبه‌ي هدايت و رحمت قرآن را محقق كند و حكمت اعتقادات، ‌اخلاقيات و احكام فقهي را به گونه‌اي تبيين كند كه جان و دل مومنان را به خود جذب كند. بنابراين مقصد و مقصود حقيقي در نظر عبده كسب هدايت از قرآن است و اين بي‌شك مقصدي بسيار مهم براي مسلمانان است. با اين همه، در همين نظريه‌ي عبده مي‌توان چون و چرا كرد و گفت اين امر نخستين هدف و مهم ترين مقصود از تفسير قرآن نيست. پيش از اين، هدف و مقصدي واجب‌تر قرار دارد كه اغراض و مقاصد گوناگون از آن جا سرچشمه مي‌گيرند و پيش از هر مقصدي ــ علمي باشد يا عملي،‌ دنيوي باشد يا اخروي ــ بايد آن هدف را به‌دست آورد. آن مقصد مقدم‌تر عبارت است از بررسي و فهم قرآن از آن جهت كه بزرگ‌ترين كتاب عربي و برترين اثر ادب عربي است. اين كتابي است كه زبان عربي را جاودانه ساخت، موجوديت آن را پاس داشت و همراه آن جاودانه ماند، فخر اين زبان و زينت ميراث آن شد. اين ويژگي خاص قرآن است كه هر عربي ــ از هر دين و ملتي كه باشد، تا زماني كه عربيّت خود را درك كند ــ آن را مي‌شناسد> (امين خولي، مقاله‌ي <تفسير> در دائرة‌المعارف الاسلامية، ج 9، ص 411-438؛ همو، مناهج تجديد، ص 304).

 

بنابراين به نظر امين خولي قرآن مقدس‌ترين كتاب هنري عربي است، خواه از منظر ديني بدان بنگريم خواه نه. وي مي‌گويد <پژوهش درباره‌ي قرآن با آن مرتبه والاي هنري، ‌با چشم‌پوشي از اعتبار ديني‌اش، ‌چيزي است كه ما و همه ملت‌هاي (اصيل يا غير اصيل) عرب، آن را اولين مقصد و هدف نهايي مي‌شماريم. آنگاه پس از انجام اين پژوهش ادبي،‌ هر كسي با هر مقصد و هدفي مي‌تواند به سراغ اين كتاب برود، آنچه مي‌خواهد بردارد، مطلوب خويش بر‌گيرد و در مسئله‌ي مورد علاقه‌اش، ‌خواه احكام فقهي باشد خواه اعتقادات و اخلاق و اصلاح اجتماعي و مانند آن، بدين كتاب رجوع كند. اما، هيچ‌يك از اين اهداف ثانوي، چنان كه بايد و شايد، حاصل نمي‌گردد, جز آنكه متكي بر آن پژوهش ادبي درست،‌ كامل و گويا در اين يگانه كتاب عربي باشد. به نظر من، چنين پژوهشي را مي‌توان امروز تفسير ناميد، ‌چراكه بيان اغراض قرآن و فهم معاني آن جز از اين طريق ممكن نيست. خلاصه آنكه تفسير امروزين ــ به گمان من ــ پژوهش ادبي،‌ با روش‌شناسي صحيح و جامع‌نگر در قرآن كريم است. نخستين هدف تفسير، ‌فهم ادبي خالص و محض اين كتاب است، بدون درنظرداشتن هيچ پيش شرط ديگر بر پايه همين برداشت، راه دستيابي و روش تحقيق در تفسير را ارائه خواهيم كرد> (امين خولي، مناهج تجديد، ص 304).

 

با اين سخنان امين خولي مي‌خواهد تفسير قرآن را از اسرائيليات، آثار تفكر يهودي، تأويلات كلامي معتزله و مخالفان ايشان، ‌غيب‌گويي‌هاي متصوفه و باطنيه، نزاع‌هاي لغويان وبلاغيان، و تفصيل‌هاي فقيهان و اصوليان پاك و پيراسته كند، به گونه‌اي كه قرآن بر اساس قرآن و با در نظر گرفتن مدركات و فهم نخستين گيرندگان در عصر نزول تفسير شود و، در آن، هيچ پيوندي ميان كشفيات جديد علمي و معاني قرآن برقرار نشود.

 

مباني تفسير ادبي در نظر امين خولي

مباني تفسير ادبي در نظر امين خولي را چنين مي‌توان برشمرد.

1.                   نخستين هدف تفسير، فهم ادبي خالص و محض قرآن بدون هيچ پيش شرط ديگر است. تحقق هر هدف و مقصود ديگري بر انجام اين امر متوقف است. اين اصل، همان نقطه‌ي جدايي وي از استادش عبده است، هرچند هر دوي ايشان به عكس قدما در اين نقطه متفق‌النظرند كه قرآن كتاب تاريخ يا علوم طبيعي، قوانين و احكام خشك حقوقي و مانند آن نيست، بلكه براي هدايت و ارشاد آدميان به سعادت دنيا و آخرتشان است.

 

2.                   تفسير ادبي دو مرحله دارد: يكي پژوهش پيرامون متن قرآني و ديگر پژوهش در خود متن قرآني.

 

3.                    پژوهش پيرامون متن قرآني دو مرحله دارد: خاص و عام. پژوهش خاص پيرامون متن قرآني به اموري مربوط مي‌شود كه آنها را غالبا علوم قر‌آن مي‌ناميم؛ اموري همانند تاريخ قرآن، قرائت، ‌نسخ اسباب نزول ومانند آن. اما در باب پژوهش عام پيرامون متن قرآني،‌ امين خولي تاكيد فراواني دارد بر شناخت فضا و محيط اجتماعي‌اي كه قرآن در آن نازل شده، تاثير گذارده، كتابت و قرائت شده، جمع و تدوين يافته، حفظ شد و نخستين بار به اهل آن جامعه خطاب گرديده است. به نظر امين خولي، <روح و مزاج قرآن عربي است، قرآناً عربياً غير ذي‌عوج (زمر, 28). فهم مقاصد و دريافت محتواي اصيل آن، تنها با شناخت كامل و شفاف‌سازي اين روح عربي و آن ذوق و مزاج عربي ممكن است هر آنچه اندك ارتباطي با اين جوانب مادي و اجتماعي عرب درآن روزگار دارد، از جمله ابزارهاي ضروري در فهم اين قرآن عربي مبين به شمار مي‌آيد. بر اين‌ها بايد بيفزاييم فضاي فرهنگي و معنوي آن عصر به تمام معناي كلمه، مرادم گذشته تاريخي آن قوم، نظام خانوادگي و نظام قبيله‌اي‌شان، با مجموعه‌ي تمام باورها، اعتقادات، هنرها و نوشته‌هاي برجامانده از آن دوره است. هر آنچه به حيات انساني و اجتماعي فرهنگ عربي صدر اسلام مربوط است، ابزاري لازم در فهم اين قرآن عربي مبين به شمار مي‌آيد.> گفتني است وي البته در عمل، هنگام تطبيق روش تفسيري خود چندان به پژوهش پيرامون نص قرآني با هر دو مرحله‌اش نمي‌پردازد (سعفان, ص 104ـ105).

 

4.                   پژوهش در خود متن قرآني داراي سه مرحله اصلي است

4. الف. تحقيق در مفردات قرآن با در نظر گرفتن تدرج و تطور دلالت الفاظ در ميان نسل‌هاي مختلف. بر اين اساس، هيچ‌يك از معاني جديد را نمي‌توان بر الفاظ قرآني حمل كرد، مگر آنكه راه دريافت آن معنا، احساس أصيل زباني عرب باشد و تنها با تكيه بر دلالت نخستين لفظ در عصر نزول قرآن، به آن معنا دست يافته باشيم.[4] اين نكته اخير، يكي از مباني و دلايل اصلي امين خولي در مخالفت با تفسير علمي قرآن است.

 

4.ب. تحقيق در باب ساختار نحوي آيات. اين امر البته در نظر امين خولي نيز بدان معنا نيست كه صنعت نحو و ظرايف آن، خود به تنهايي مقصود اصلي از تفسير قرآن است. وي نحو را صرفاً يكي از ابزارهاي مهم براي بيان معنا و تعيين دلالت جمله مي‌داند، نه آنكه همچون برخي از مفسران گذشته، ‌تفسير را با انبوهي از دقت‌هاي شخصي درباب نحو انباشته كند.[5]

 

4.ج. پژوهش بلاغي. پژوهش بلاغي نوعي كاوش ادبي و هنري است كه زيبايي بياني در اسلوب قرآن را نشان مي‌دهد و شناخت اين زيبايي را براي ما مقدور مي‌كند. بدين منظور مفسر قرآن لازم است ضمن برخورداري از فهم و تذوق بالاي هنر و ادب عربي، ‌ويژگي‌هاي خاص هريك از ساخت‌هاي زبان عربي را بشناسد و در ساخت‌ها و اسلوب‌هاي قرآني عميقاً تبحر و تامل داشته باشد تا بتواند مزاياي خاص بيان قرآني را در ميان ديگر نوشته‌هاي عربي دريابد. امين خولي خود چنين پژوهش بلاغي‌اي را درباب تعابير قرآني "خشية و خوف" انجام داده است.[6] نگاه بلاغي مورد نظر وي درباب ساخت‌ها و اسلوب‌هاي قرآن همانند نگرش توصيفي بلاغيان قديم نيست كه مي‌كوشيدند يكي از اصطلاحات بلاغي را عيناً بر آيه‌اي از قرآن تطبيق كنند و في‌المثل اثبات كنند كه فلان آيه در اين نوع بلاغي مي‌گنجد، نه آن (شريف, ص 505ـ509).

 

5.                   تفسير قرآن بايد به گونه‌ي موضوعي باشد، نه ترتيبي. ترتيب آيات قرآن در مصحف موجود، ‌نه از وحدت و ارتباط موضوعي برخوردار است و نه ترتيب زماني نزول قرآن را با خود نگه داشته است. گاه مي‌شود كه سخن از يك امر واحد و موضوع واحد در سياق‌ها و جايگاه‌هاي متعددي پراكنده شده است. همين ويژگي قرآن كريم بهترين دليل است كه بايد قرآن را به گونه‌ي موضوعي تفسير كرد،‌ نه به صورت ترتيبي، يعني بايد تمامي آيات هم موضوع را از سراسر قرآن گرد هم آورد و با توجه به ترتيب زماني، اسباب نزول و ويژگي‌هاي خاص هريك از آنها، آن موضوع كلي را تفسير و تبيين كرد. چنين تفسيري، ما را در فهم و دريافت معناي قرآن بيشتر ياري مي‌رساند. با اين همه، چنانچه مفسري در باب وحدت معنايي سوره اي يا تناسب آيات آن، ديدگاه خاصي داشته باشد، اين ديدگاه بايد پس از تفسير كامل موضوعات مختلف آن سوره آزمون شود كه در اين صورت از قوت و دقت بيشتري برخوردار خواهد بود (شريف, ص 501؛ براي چکيد‌ه‌اي از تفاسير موضوعي امين خولي نک. سعفان, ص 163ـ184؛ رومي, ج 3, ص 902ـ924). ذکر اين نکته در پايان اين بخش لازم است که امين خولي بعدها در مقدمه‌ي كتاب من هدي القرآن: القادة... الرسل (قاهره، 1987)، ص 10ـ12، دسته‌بندي ديگري از اصول و مبادي تفسير ادبي به دست مي‌دهد.

 

نقد و ارزيابي

نخستين ايرادي كه مي‌توان بر امين خولي گرفت اين است كه وي هيچ گاه روش خود را به طور كامل بر قرآن تطبيق نكرد (رومي, ج 3, ص 902). تنها كتب تفسيري به‌جا مانده از وي، حاصل سخنراني‌هاي راديويي وي درباب تفسير آياتي از قرآن است.[7] با كمي مسامحه، مي‌توان تفسير‌هاي ارائه شده از سوي وي در اين كتاب‌ها را مشابه باسبك و روش عبده در تفسير المنار دانست. هرچند وي تاكيد دارد كه اين دروس تفسيري را بر مبناي مكتب ادبي در تفسير ارائه كرده است (من هدي القرآن: القادة الرسل، ص 8 و 10)، اما به جز در مواردي اندك، چندان پژوهشي در خود متن قرآني با اقسام سه‌گانه‌ي آن نيامده است. مهم‌تر از اين، اساساً امين خولي پيش از اقدام به تفسير، به پژوهش پيرامون متن قرآني نمي‌پردازد و با آنكه در مقاله‌ي تفسير خود همه‌ي لغويان و كتاب‌هاي لغت را در دسته‌بندي معاني الفاظ و توجه به تدرج و تطور معناي الفاظ قاصر مي‌داند، خود در اين تفاسير موضوعي اين نقص را جبران نمي‌كند. علت اصلي اين امر آن است كه وي اين مجموعه درس‌هاي تفسيري را به صورت شفاهي و در راديو مصر ارائه كرده و به اقتضاي راديويي بودن آن، نتوانسته است پژوهشي عميق و فني بر پايه‌ي مكتب ادبي در تفسير انجام دهد (شرقاوي, ص 328ـ332؛ براي پاره اي انتقادهاي ديگر نک. شريف, ص 510ـ540).

 

اما از همه مهم‌تر نبايد از ياد بريم كه بررسي قرآن به مثابه‌ي اثري ادبي با تفسير موضوعي و پاره پاره‌ي آن ناسازگار است. همه كساني كه كتاب مقدس را به مثابه‌ي ‌اثري ادبي پژوهش كرده‌اند، معترف‌اند كه كتاب مقدس با همين صورت كه امروزه در دست ماست،‌ اثري ادبي است،‌ يعني صورت و فرم كنوني كتاب مقدس را در پژوهش ادبي كنار نمي‌گذارند، و لذا به تدوين هر يك از بخش‌هاي آن در زمان‌هاي ‌مختلف كاري ندارند. به همين‌سان درباره‌ي ‌قرآن مي‌توان گفت اين كتاب در هيئت و ترتيب كنوني‌اش ــ مجموع بين الدفتين ــ در تاريخ و فرهنگ اسلامي حضور داشته و همين هيئت تأثير خود را در ذهن و ضمير مسلمانان گذارده است، بنابراين در تحليل ادبي قرآن، توجه به صورت و فرم آن بسيار مهم است. حال اگر بخواهيم ترتيب كنوني را بر هم زنيم و فقراتي از آن را از درون متن جدا كنيم، به نوعي باستان‌شناسي تاريخي دست زده‌ايم و به‌جاي تحليل ادبي، تحليل تاريخي كرده‌ايم كه اين خود رهيافتي غير از پژوهش ادبي است.

 

در پايان مناسب است كه برخي از پيروان مكتب ادبي در تفسير اشاره كنيم كه همگي در مصر به تاليف و تدريس مشغول بوده‌اند. از ميان شاگردان و پيروان مكتب ادبي در تفسير كه روش و مباني امين خولي را در پژوهش‌هاي قرآن خود برگرفته‌اند، نام چند تن مشهورتر از بقيه است. نخست عائشه عبدالرحمن بنت‌الشاطي، همسر و شاگرد امين خولي است كه كتاب التفسير البياني للقرآن الكريم (دو جلد، قاهره، 1962-1968) را در تفسير چند سوره از جزء آخر قرآن كريم تاليف كرد.[8] ديگري محمد احمد خلف‌الله، مؤلف كتاب الفن القصصي في القرآن الكريم[9] و نفر سوم شكري محمد عياد[10] مؤلف كتاب من وصف القرآن الكريم: يوم الدين و الحساب (چاپ اول، قاهره، 1980) است. اما از همه ‌متاخرتر به نام نصر حامد ابوزيد نويسنده‌ي جنجالي مصري در دهه‌ي 1990 برمي‌خوريم كه بررسي آرا و نظريات قرآني او غالبا به كشمكش‌هاي جدلي موافقان و مخالفان وي تبديل شده است (براي چکيده‌اي از آراي قرآني وي در حلقه‌ي مکتب ادبي در تفسير, نگاه کنيد به: مرتضي کريمي‌نيا, آرا و انديشه‌هاي دکتر نصر حامد ابوزيد, تهران, سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي, 1376).

 

منابع  و مآخذ

خورشيد, ابراهيم. <مقدمه>ي کتابِ امين خولي, التفسير: نشاته. تدرجه. تطوره, بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1982.

خولي, امين. التفسير: معالم حياته، ‌منهجه اليوم، قاهره, جماعة الكتاب، ‌1949.

خولي, امين. التفسير: نشاته. تدرجه. تطوره, چاپ ابراهيم خورشيد، بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1982.

خولي, امين. مقاله‌ي <تفسير> در دائرة المعارف الاسلامية، ‌ج 9، ص 411ـ438.

خولي, امين. مناهج تجديد في النحو و البلاغة و التفسير والأدب، قاهره, الهيئة المصرية العامة للکتاب, 1952.

خولي, امين. من هدي القرآن: القادة ... الرسل، قاهره, دارالمعرفة، 1968.

خولي, امين. من هدي القرآن: في رمضان،‌ قاهره، دارالمعرفة, 1968.

خولي, امين. من هدي القرآن: في أموالهم، قاهره, دارالمعرفة, 1978.

ذهبي, محمد حسين. التفسير و المفسرون، چاپ شيخ احمد زعبي, بيروت, شرکة دارالأرقم, بي‌تا.

رشيدرضا, محمد. تفسير القرآن الحکيم, المشتهر باسم تفسير المنار, قاهره, دارالمنار, 1373ق/ 1954م.

رومي, فهد بن عبدالرحمن بن سليمان. منهج المدرسة العقلية الحديثة في التفسير, بيروت, مؤسسة الرسالة, 1414.

سعفان, کامل علي. أمين الخولي في مناهج تجديده, قاهره, المجلس الأعلي لرعاية الفنون و الآداب و العلوم الاجتماعية, 1397ق/ 1977.

سعفان, کامل علي, المنهج البياني في تفسير القرآن الکريم, قاهره, مکتبة الانجلو المصرية, 1981.

شرقاوي, عفت محمد. إتجاهات التفسير في مصر الحديث, قاهره, مطبعة الکيلاني, 1972.

شريف, محمد ابراهيم. إتجاهات التجديد في تفسير القرآن في مصر, قاهره, دارالتراث, 1402 ق/ 1982 م.

عبدالرحيم, عبدالغفار. الإمام محمد عبده و منهجه في التفسير, بي‌جا, المرکز العربي للثقافة و العلوم, بي‌تا.

عبده, محمد. تفسير جزء عم، قاهره, 1322 ق.

کريمي‌نيا, مرتضي. <بنت الشاطي, عائشه عبدالرحمن>, در دانشنامه جهان اسلام, ج 4, زير نظر غلامعلي حداد عادل, تهران, بنياد دايرة المعارف اسلامي, 1380, ص 252ـ254.

کريمي‌نيا, مرتضي. آرا و انديشه‌هاي دکتر نصر حامد ابوزيد, تهران, سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي, 1376.

محتسب, عبدالحميد عبدالسلام. إتجاهات التفسير في العصر الراهن, عمان (اردن), منشورات مکتبة النهضة الإسلامية, 1402ق/ 1982م.

مخزومي, محمد باشا. خاطرات جمال الدين الأفغاني و فيها مجمل آرائه و افکاره و ..., بيروت, المطبعة العلمية ليوسف صادر, 1932.

نيفر, أحميدة. الإنسان و القرآن وجهاً لوجه, رباط, نثر الفنک, 1997.

 

Johannes M.S. Balijon, Modern Muslim Koran Interpretation, 1880-1960, Leiden: E.J. Brill, 1961.

Johannes Julius G. Jansen,The Interpretation of the Koran in Modern Egypt, Leiden: E.J. Brill, 1974.

Mohamad Nur Khulis Setiawan, “The Literary Interpretation of the Qur’Án; A Study of AmÐn al-KhÙlÐ’s Thought”, paper presented in the Leiden Symposium on “Qur’anic Studies on the Eve of the 21th Century, June, 10-12 1998”.

Rotraud Wielandt, “Exegesis: Modern and Contemporary Period”, in The Encyclopaedia of the Qur’Án, edited by Jane D. McAuliffe, vol. 2, Leiden: E.J. Brill, 2002, pp. 124-142.

 

 



[1]- ذهبي مكتب وي را با عنوان "تفسير ادبي اجتماعي" نام مي‌گذارد. التفسير والمفسرون، ج 2, ص 381.

[2]-براي تفصيل نگاه كنيد به عبده, تفسير جزء عم، ذيل آيات سوره‌ي‌ فيل، ‌مسد و انشقاق؛ رشيدرضا، ‌ذيل آيات 34، 102 و 275 سوره‌ي بقره. براي نقدي بر اين ديدگاه بنگريد به: محتسب, ص 148ـ161؛ رومي, ج 1, ص 616ـ649.

[3]-التفسير: معالم حياته، ‌منهجه اليوم، قاهره، جماعة الكتاب، ‌1949. نيز با عنوان التفسير: نشاته- تدرجه- تطوره، چاپ ابراهيم خورشيد، بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1982.

[4]- بر اين اساس امين خولي ديدگاه احمد امين در معناي "صدقه" را مورد انتقاد قرار مي‌دهد (في أموالهم، چاپ اول، دارالمعرفة, ص 51ـ57).

[5]-براي نمونه‌اي از آن نگاه كنيد به بحث و بررسي وي در باب كاربرد كلمه "ضعف" در قرآن (من هدي القرآن: القادة الرسل، دارالمعرفة، چاپ اول, ص 115) و نيز درباره‌ي تركيب قرآنيِ <لكل درجات مما عملوا> (في أموالهم، ‌ص 68 به بعد).

[6]- نگاه كنيد به پژوهش وي در کتاب من هدي القرآن: القادة الرسل، ص 51ـ52.

[7]- در اين سه كتاب: من هدي القرآن: القادة الرسل، قاهره, 1968؛ من هدي القرآن: في رمضان،‌ قاهره، 1968؛ من هدي القرآن: في أموالهم، قاهره, 1978.

[8]- براي مروري بر آرا و ديگر آثار قرآني وي نگاه كنيد به مقاله‌ي ‌من با عنوان <بنت‌الشاطي, عائشه عبدالرحمن>, در دانشنامه ‌جهان اسلام, ج 4، ص 252-254.

[9]- چاپ اول، قاهره، ‌1953. دارسينا (در قاهره) چاپ منقّحي از اين كتاب را همراه با تعليقات خليل عبدالكريم در 1999 منتشر ساخته است.

[10]- متولد 1921 در كفرشنوان (مصر)، استاد ادبيات عربي در دانشگاه‌هاي قاهره و رياض، طي سال‌هاي 1954-1977.

مقدمه‌اي بر کتاب القراءات سياري (محمدعلي اميرمعزّي و اتان کلبرگ, 2005)

 

 

مقدمه‌اي بر کتاب القراءات سياري (محمدعلي اميرمعزّي و اتان کلبرگ, 2005)

 

محمد علي اميرمعزي و اتان کُلبِرگ, <وحي و تحريف وحي: مقدمه‌اي بر کتاب القراءات سياري>, در مجله‌ي آسيايي (پاريس), سال 293, ش 2, (2005), ص 663ـ722.

 

Mohammad Ali Amir-Moezzi & Etan Kohlberg, “Révélation et falsification: introduction à l’édition du Kitāb al-Qirāāt d’al-Sayyārī”, .Journal Asiatique, 293 ii (2005), pp. 663-722

 

Journal Asiatique

 

کتاب القراءات از احمد بن محمد بن سيّار (ابوعبدالله الکاتب البصري), معروف به سيّاري (نجاشي, کتاب الرجال, ص 80) از قديم‌ترين آثار شيعي در زمينه‌ي تفسير و علوم قرآني است. شيخ طوسي اين اثر وي را کتاب القراءة (فهرست, ص 66) مي‌نامد. تقريباً تمام رجاليان شيعه در تضعيف احمد بن محمد سياري ــ که از اصحاب امام هادي (ع) و امام حسن عسکري (ع) به‌شمار مي‌آيد ــ متفق‌القول‌اند. از تاريخ ولادت و وفات او به درستي اطلاعي در دست نيست. تنها ابن‌حجر (لسان الميزان, ج 1, ص 252) وفات وي را در اواخر قرن سوم هجري دانسته است. اين تاريخ کمي نادرست مي‌نمايد. زيرا اولاً محمد بن حسن صفار قمي (متوفاي 290 ق) در بصائر الدرجات و احمد بن محمد بن خالد برقي (متوفاي 274 ق) در المحاسن گاه بدون واسطه از او نقل مي‌کنند. ثانياً بنا به نقل طوسي (اختيار معرفة الرجال, ج 2, ص 865), وقتي در نامه‌اي از امام جواد عليه‌السلام (195ـ220) راجع به سياري پرسيده مي‌شود, ايشان مي‌فرمايند <او در جايگاهي که براي خود ادعا مي‌کند قرار ندارد؛ به او چيزي نپردازيد.> اين نقل چنانچه صحيح باشد, نشان مي‌دهد که سياري در زمان وفات امام جواد (ع) به سال 220 هجري بايست در سني بالا (دست کم 30 ساله) باشد تا بتواند با ادعاي مرتبه‌اي قابل قبول در دانش, مرجع دريافت وجوهات از مردم باشد (من شخصاً در صحت انتساب اين نامه به امام جواد (ع) اندکي ترديد دارم. هيچ‌يک از رجاليان اماميه از هم‌عصري وي با امام جواد (ع) سخن نگفته, اما غالباً بر مصاحبت او با امام هادي (ع) و امام عسکري (ع) تصريح کرده‌اند).

 

طوسي (فهرست, ص 66) و نجاشي (کتاب الرجال, ص 80) به‌جز اين, اثر ديگري با عنوان ثواب القرآن را نيز به وي نسبت مي‌دهند. کتاب القراءات را گاه برخي با نام التنزيل و التحريف هم خوانده‌اند؛ از جمله حسن بن السليمان حلي در مختصر بصائر الدرجات, ص 204 (نيز نک. آقابزرگ طهراني, الذريعة, ج 17, ص 51). کتاب القراءات بنا به نقل آقابزرگ طهراني (الذريعة, ج 17, ص 51), در دست بسياري از عالمان شيعه بوده و برخي از ايشان به رغم تضعيف وي, از او بسيار نقل کرده و گاه بر آنها اعتماد کامل داشته‌اند. از جمله کليني در الکافي, ابن‌ادريس در مستطرفات السرائر, و محمد بن عباس بن ماهيار در تفسيرش (با عنوانِ ما نزل من القرآن في أهل البيت). (ذکر اين نکته لازم است که هيچ‌يک از نقل‌هاي کليني در کتاب کافي و ابن‌ادريس در کتاب السرائر از روايات سيّاري به حوزه‌ي تفسير و قرائات قرآن مربوط نيست). چنانکه در بالا گذشت, محمد بن حسن صفار قمي (متوفاي 290 ق) در بصائر الدرجات و احمد بن محمد بن خالد برقي (متوفاي 274 ق) در المحاسن نيز باواسطه و گاه بي‌واسطه از او نقل کرده‌اند. آقابزرگ (همانجا) از ديگر محدثان و اصحاب ائمه چون حميري [عبدالله بن جعفر م. بعد از 297] و ابوعلي أشعري [احمد بن ادريس قمي م. 306] و موسي بن الحسن أشعري و حسين بن محمد بن عامر نيز در شمار کساني نام مي‌برد که از او نقل روايت کرده‌اند. در سده‌هاي اخير نيز حاجي نوري در مستدرک الوسائل و مؤلفِ حاشية المدارک منقولات فراواني از آن آورده‌اند.

 

محتواي منقولاتي که از کتاب القراءات سياري, در لابلاي آثار ديگر عالمان شيعه به دست ما رسيده است نشان مي‌دهد اين اثر را نبايد در موضوع قرائات قرآن به معناي اصطلاحي آن دانست. اغلب اين روايات, توضيحاتي تفسيري درباب آيات قرآن, و مسائل مرتبط با جايگاه ائمه عليهم السلام است. البته گاه در لابلاي اين روايات, مواردي يافت مي‌شود که در آن نحوه‌ي خاصي از قرائت آيه به‌جاي شيوه‌ي رايج آن توصيه شده است. بنابراين, مناسب‌تر مي‌نمايد اين کتاب را بيشتر اثري تفسيري بدانيم.

 

Amir Moezza

 

در سال‌هاي اخير, محمدعلي اميرمعزي و اِتان کُلبِرگ کوشيده‌اند اين کتاب را بر اساس چند نسخه‌ي خطي تصحيح, و در انتشارات بريل منتشر کنند؛ اما به نظر مي‌رسد کتاب هنوز آماده‌ي انتشار نيست. مقاله‌اي که در پايان سال 2005 ميلادي در مجله‌ي آسيايي چاپ شده, درواقع مقدمه‌اي است که اين دو مصحح به زبان فرانسوي بر متنِ کتاب نگاشته‌اند. بخش اعظم اين مقدمه‌ي 60 صفحه‌اي را گزارشي از پژوهش‌هاي غربيان راجع به تاريخ تدوين قرآن, اختلاف روايات اسلامي در ارائه‌ي گزارشي دقيق راجع به اين موضوع, ديدگاه شيعيان نخست در عصر ائمه راجع به قرآن و جامعيت آن, و روايات تحريف قرآن در متون روايي کهن شيعه به خود اختصاص داده است. در بخش چهارم مقاله, امير معزي و کُلبِرگ به تفصيل به معرفي سياري و حيات وي مي‌پردازند و در بخش پنجم, ساختار و محتواي کتاب القراءاتِ سياري را تجزيه و تحليل مي‌کنند.

 

 

حديث‌پژوهي در غرب (نوشته‌ي هارالد موتسكي، 2004)


حديث‌پژوهي در غرب:
مقدمه‌اي درباب خاستگاه و تطور حديث
نوشته‌ي هارالد موتسكي
ترجمه‌ي مرتضي كريمي‌نيا
 
 
 
 
اين مقاله ترجمه‌اي است از مقدمه‌ي کتابي با همين عنوان که به سرويراستاري هارالد موتسکي, از معروف‌ترين حديث‌پژوهان غربي تدوين شده است. کتاب فوق حاوي 17 مقاله از حديث‌پژوهان غرب و با گرايش‌هاي مختلف علمي است که گزينش آنها در اين مجموعه به‌خوبي توانسته است جريان‌ها و گرايش‌هاي مختلف حديث‌پژوهي در مغرب زمين طي 2 سده‌ي اخير را نشان دهد. در مقدمه‌ي کتاب که ترجمه‌ي فارسي آن اکنون تقديم خوانندگان مي‌شود, موتسکي مي‌کوشد با معرفي مهم‌ترين مسائل و مباحث علمي در اين زمينه, مروري کامل بر تمام آراي موافق و مخالف در ميان حديث‌پژوهان غربي و گاه محققان مسلمان انجام دهد. به دليل بلندي مقاله, به ناگزير تمام پاورقي‌ها و توضيحات جانبي مؤلف و ارجاعات وي به اسامي مقالات, کتاب‌ها و مؤلفان غربي را حذف کرده‌ام و هرجا در برابر اصطلاح خاصي متعلق به يکي از مؤلفان غربي, معادلي در زبان فارسي جعل کرده‌ام, اصل فرنگي آن را در متن آورده‌ام. برخود لازم مي‌دانم از دوستان و همکاراني که متن اوليه‌ي اين ترجمه خوانده و با پيشنهادهاي اصلاحي خود مرا ياري دادند, به ويژه خانم‌ها دکتر ليلا هوشنگي, دکتر شادي نفيسي, و دکتر نصرت نيل‌ساز سپاس‌گزاري کنم. اميدوارم بتوانم به‌زودي ترجمه‌ي کاملي از کل کتاب همراه با ارزيابي و نقدهايي بر جوانب مختلف ديدگاه‌هاي قديم و جديد غربيان در اين زمينه تقديم علاقمندان و محققان حوزه‌ي حديث‌پژوهي کند.
مقاله‌ي حاضر در شماره‌ي 38ـ37 مجله‌ي علوم حديث (قم, پاييز و زمستان 1384) منتشر شده است (مترجم).
 
 
مسلمانان اصطلاح حديث (در لغت: خبر) را در اشاره به دو چيز به كار مي‌برند: نخست در اطلاق بر روايتي از پيامبر يا يكي از صحابه (جمعِ صحابي), و دوم بر نوع كلّي يا مجموعه‌ي تمام اين روايات. حديث در شكل كاملش متشكل است از يك متن و اطلاعاتي درباب طريق نقل آن كه اصطلاحاً اِسناد (در لغت: تأييد) ناميده مي‌شود. به عبارت ديگر، اِسناد حديث همان سلسله‌ي ناقلان است كه روايت را به شاهدي عيني يا دست‌كم مرجعي قديم‌تر بازمي‌گرداند. حديث عادتاً بر گزارش‌هاي مربوط به تابعين و افرادِ پس از ايشان نيز اطلاق مي‌شود و تمامي پرسش‌هايي كه حول و حوش حديث مطرح است، دامنگير اين‌گونه روايات هم مي‍شود.
 
مضامين احاديث بسيار متنوع است: گاه رويدادي تاريخي در زمان پيامبر، خلفا يا ديگر صحابه را گزارش مي‌كنند؛ و گاه اطلاعاتي درباب اعمال و آراي اعتقادي، عبادي، فقهي، اخلاقي، قرآني، تفسيري و جزآن به دست مي‌دهند. از اين رو، احاديث را نه فقط در جوامع به اصطلاح حديثي مي‌توان سراغ گرفت، بلكه در ديگر منابع نيز نمونه‌هاي آن فراوان هست؛ ازجمله در تأليفات مربوط به زندگي پيامبر (متون سيره و مغازي)، گزارش‌هاي تاريخ صدر اسلام، تفاسير قرآن، رسائل فقهي، و كتب تراجم و طبقات. تمركز اصلي ما در مقاله‌ي حاضر بر موضوع حديث به‌طور كلي خواهد بود. بااين همه، اين مرزبندي تصنعي و اعتباري است، چراكه مطالعات حديثي حتي اگر ظاهراً كلي باشند، غالباً بر نوع خاصي از حديث مبتني‌اند.
 
 

 
1ـ خاستگاه و نقل حديث
1ـ1ـ مبادي مطالعات حديثي جديد
ماهيت حديث، چگونگي نقل آن و مهم‌ترين ناقلان و نويسندگان جوامع حديثي دست‌كم از قرن هفدهم در اروپا شناخته شده بود, اما پژوهش اصيل علمي در اين باب از قرن نوزدهم آغاز شد. سبب اصلي اين امر شكوفايي دانش تاريخ به‌طور كلي و علاقه‌ي فزاينده به ديگر فرهنگ‌ها بود كه گسترش استعماري قدرت‌هاي اروپايي به توسعه‌ي بيشتر آن كمك كرد. بااين همه، رونق بيشتر علاقه‌ي اروپاييان به متون مذهبي اسلام در قرن نوزدهم وامدار سه چيز است: رشد و تحول الاهيات مسيحي، پيدايش مطالعات تاريخي‌ـ انتقادي درباب زندگي مسيح، و ظهور رهيافت نقدِ متن در مطالعات عهدين.
 
بدين‌سان چندان تصادفي نبود كه نخستين مطالعات حديثي به دست كساني پديد آمد كه پيش از هر چيز به تدوين سيره‌اي تاريخي‌ـ انتقادي از زندگي حضرت محمد (ص) دلمشغول بودند. اينان دريافته بودند كه پس از قرآن، حديث مهم‌ترين منبع شناخت زندگي پيامبر و تاريخ صدر اسلام است. اين امر آنان را به تحقيق در وثاقت تاريخيِ حديث كشانيد و در اين راه، محققان علاقمند به پژوهش در نهادها و انديشه‌هاي فقهي و مذهبي صدر اسلام كه اهميت حديث در اين امور را مي‌شناختند، دنباله‌روان بعدي بودند.
 
نخستين مطالعات مهم حديثي در غرب كه همگي در ربع سوم قرن نوزدهم انتشار يافتند كمابيش تصويري اينچنين از موضوع ارائه مي‌كردند: شخصيت، اقوال و افعال پيامبر اسلام و مؤسس دين جديد، به‌طور طبيعي موضوع محوري گفتگوها در زمان حيات وي بوده است. اين عادت عمومي پس از وفات وي ادامه و حتي افزايش يافت. علت امر را نبايد تنها در دلبستگي و احترام مسلمانان نسبت به آن عزيز از دست رفته دانست. مهم‌ترين سبب اين بود كه همگان دريافتند قرآن به عنوان منبع راهنمايي در شؤون و حيات عملي جامعه‌ي در حال گسترش به فراتر از شبه جزيره عربستان كافي نيست. اين خلأ با مراجعه به تصميمات و الگوي نبوي، يعني همان سنت پيامبر رفع مي‌شد. بنابراين مسلمانان كوشيدند تمام اطلاعات ممكن الحصول درباره‌ي پيامبر را گردآوري كنند؛ و هرجا لازم ‌افتاد، سنتي را برساخته و بدو نسبت دهند. قصه‌پردازان نيمه‌حرفه‌اي هم در غني‌سازي اين ميراث چشمگير حديثيِ متداول در قرن نخست هجري سهمي به‌سزا داشتند. محتواي احاديث را غالباً در حافظه ثبت، و شفاهاً نقل مي‌كردند. مع‌ذلك پيشتر در زمان حيات پيامبر و هم پس از رحلت او، معدودي از مسلمانان به‌رغم وجود مخالفت آشكار با نوشتن حديث، به ثبت و نگارش كتبي احاديث اشتغال داشتند. در اواخر قرن نخست هجري، ابتكار عمل خلفا و انگيزه‌هاي شخصي برخي از ناقلان زبردست را ترغيب كرد تا حجم فراواني از احاديث موجود در آن زمان را گردآوري و نگارش كنند. اين محدثان محتواي تأليفات خود را عمدتاً از طريق درس‌هاي شفاهي به شاگردان خود انتقال مي‌دادند. شاگردان نيز از درس‌گفتارها يادداشت برداشته و اين مطالب را به شاگردان خود منتقل مي‌كردند. بدين‌سان تأليفاتِ مهم‌ترين جامعان حديث فراهم آمد، اما متأسفانه امروزه از اين مجموعه‌هاي حديثي كه تا پيش از نيمه‌ي قرن دوم نگاشته شده‌اند، هيچ اثري باقي نمانده است. طي قرون بعدي، ميراث حديثي اسلام با گردآوري و جعل فربه‌تر شد و به صورت تأليفات بسيار حجيم‌تر درآمد.
 
در پرتو اين تصوير از نظام نقل حديث كه به رغم كتابت پراكنده و موردي، بنيادي شفاهي داشت، نخستين عالمان غربي درباب وثاقت تاريخي حديث ديدگاهي دوگانه داشتند. آنان از يك سو، بخشي از روايات نبوي (مثلاً آنهايي كه علماي اسلامي به دليل اَسانيد كامل و بي‌نقصشان پذيرفته بودند) و برخي از گزارش‌هاي مربوط به صحابه و ديگر مسلمانان قرن نخست و آغاز قرن دوم (مثل روايات مربوط به ديدگاه صحابه در مسأله‌ي كتابت حديث و اخبار مربوط به دفترها و نگاشته‌هاي حديثي) را صحيح تلقي مي‌كردند، گواينكه مي‌پذيرفتند اين روايات چه‌بسا در جريان نقل تاحدّي تحريف شده باشند. از سوي ديگر اما، عالمان غربي چنين مي‌پنداشتند كه عمده‌ي احاديث رايج در قرن سوم كه پس از آن هم رو به افزايش گذاشت، حاصل جعل و ابداع ناقلان بوده است. به نظر اين دسته از عالمان، دو عامل اساسي در تحريف و دستكاري روايات دخيل بوده‌اند. 1) يكي آنكه بيش از يك قرن مواد حديثي اساساً به شكل شفاهي منتقل مي‌شد. در اين دوره، كيفيت نقل حديث صرفاً متأثر از حافظه‌ي ناقلان نبود، بلكه تمايلات و غرض‌ورزي‌هاي پنهان نيز بدان سمت و سو مي‌بخشيد. اين بدان معناست كه تحولات جامعه‌ي اسلامي شرايطي پديد آورده بود كه در چگونگي فهم و نقل ناقلان نسبت به رواياتي كه دريافت مي‌كردند، ناخودآگاه تأثير مي‌گذاشت. 2) دوم آنكه منازعات سياسي و مذهبيِ موجود در جامعه زمينه را براي دستكاري در احاديث موجود و جعل روايات جديد مهيا مي‌ساخت.
 
محققان غربي نخست بار صرفاً از طريق بررسي‌هاي انتقادي‌شان در منابع اسلامي نبود كه دريافتند ميراث حديث اسلاميِ شكل‌گرفته در آغاز قرن سوم هجري آميخته‌اي از روايات صحيح، محرّف و جعلي است. آنان كار خود را بر روش‌هاي انتقادي نقد حديث در ميان مسلمانان متقدم بنا كردند كه خود پيشتر به تحقيق در مسئله‌ي وثاقت حديث پرداخته و براي تمايز احاديث صحيح از ديگر موارد تحريف‌شده و جعلي، روش‌هايي مخصوص به خود ابداع كرده بودند. بااين همه، اين شيوه‌ي نقد حديث، به نظر محققان غربي، بيشتر به بررسيِ سلسله‌ي اسانيد و راويان ذكرشده در آنها مي‌پرداخت، اما به تحقيق در شواهد درونيِ متن روايات كمترين توجهي نداشت. برخي از مؤلفان غربي به دست‌آوردهاي علماي اسلامي در اين زمينه به ديده‌ي اعجاب مي‌نگريستند, اما جملگي اتفاق نظر داشتند كه شيوه‌ي نقد حديث در ميان مسلمانان به قدر كافي سختگيرانه نبوده و تنها نتيجه‌ي آن پيدايش مجموعه‌هايي از احاديث با درجه‌هاي مختلف وثاقت ]موثق، حسن و ضعيف[بوده است. اگر بنا به تصور رايج، پديده‌ي جعل حديث به فاصله‌ي كوتاهي پس از رحلت پيامبر آغاز شده باشد، ديگر شناخت روايات جعلي تنها از طريق بررسي اتصال اسانيد و وثاقت ناقلانشان ميسر نخواهد بود. به‌علاوه مصونيت گروهيِ صحابه از نقد و نيز خودداري محدثان از بررسي‌هاي عقلاني ــ كه محتواي احاديث را فارغ از باورهاي مذهبي تحليل كند ــ مانع از پيدايش روشي نتيجه‌بخش در نقد حديث گرديد. نتيجتاً نخستين نسل از حديث‌پژوهان غربي شمار احاديث صحيح موجود در باصطلاح "جوامع صحيحه" را بسيار كمتر از علماي اسلامي برآورد مي‌كردند: از وايل، ميور و دوزي گرفته كه حداكثر نيمي از احاديث را اصيل مي‌دانستند، تا فُن‌كِرِمِر كه تنها چند صد تا را واقعي مي‌شمرد. ازاين رو، اينان اظهار مي‌داشتند كه وظيفه‌ي نقد حديث در دوره‌ي جديد آن است كه اندك احاديث صحيح را از ميان هزاران مورد جعلي جدا كند, اما اغلب خودشان اين امر را پي نگرفتند و روشي براي دستيابي به اين هدف پيش ننهادند.
 
در اولين مطالعات غربي انتشاريافته ميان 1850 تا 1875، پرسش‌هاي اصلي كه تحقيقات جديد تا روزگار حاضر را نيز به خود مشغول كرده، پرسش‌هايي قديمي بودند: كي، چگونه و چرا اين نوع خاص از احاديث پديد آمد؟ چگونه انتقال يافتند؟ ميزان وثاقت آنها چه اندازه است؟ تا چه اندازه و از چه راهي مي‌توان آنها را همچون منبعي در مطالعات تاريخي‌ـ‌انتقادي جديد به كار گرفت؟ چه روش‌هايي ما را قادر مي‌سازند احاديث صحيح را از روايات تحريف‌شده و مجعولات متأخر بازشناسيم؟ درست است كه اين پرسش‌ها به هم مرتبط‌اند, اما به منظور ايضاح بيشتر، در اينجا به طور جداگانه به موضوعات مختلف خواهيم پرداخت.
 
1ـ2ـ خاستگاه و ارزش تاريخي
تا چه اندازه مي‌توان حديث را به مثابه‌ي منبعي تاريخي به‌كار گرفت؟ نظر ميور معرّف ديدگاه متداول در ميان نخستين حديث‌پژوهان غربي است:
[مورّخ] بايد در برابر جانبداري‌هاي گمراه کننده‌ي [در روايات] موضع سرسختانه‌اي اتخاذ كند... و هرآنچه نشاني از آن جانبداري‌ها دارد، رد كند. آنگاه در آنچه باقي مي‌ماند، مطالب فراوان و قابل اعتمادي براي سيره‌نگاري پيامبر خواهد يافت.>
 
در اواخر قرن نوزدهم اين ديدگاه انتقادي و درعين حال خوش‌بينانه، راه را براي شكاكيتي بزرگ‌تر باز كرد. محققاني كه عمدتاً به پژوهش در روايات فقهي مي‌پرداختند، وثاقت حديث را به‌گونه‌ي افراطي‌تري زير سؤال بردند و در نتيجه ديدگاه‌هاي جديدي درباب خاستگاه‌ها و سير تطور حديث مطرح شد.
 
گلدتسيهر نيز در پژوهش جامعي كه در سال 1890 با عنوان "سير تطور حديث" (Über die Entwichelung des ÍadÐth) منتشر كرد، بر اين نكته صحّه مي‌گذاشت كه نقل اخبار درباره‌ي پيامبر در دوران حيات وي آغاز شده بود و صحابه بدنه‌ي اصلي روايات را فراهم آوردند كه نسل‌هاي بعدي آن را غنا بخشيدند. اما وي در اين امر ترديد مي‌كند كه بتوان درباب "بدنه‌ي اوليه و اصلي احاديث" داوري قطعي و مطمئني كرد. نتيجه‌گيري نهايي گلدتسيهر اين بود كه حديث را نمي‌توان چونان منبعي تاريخي در شناخت تاريخ صدر اسلام، يعني زمان پيامبر و صحابه به كار گرفت. حديث تنها در شناخت مراحل بعدي گسترش اسلام به كار مي‌آيد، چراكه بخش اعظم احاديث در اين دوره شكل گرفته است. بنابراين، اهداف پژوهش گلدتسيهر به‌كلي متفاوت از ديگر محققان بود كه مي‌كوشيدند سيره‌ي تاريخي پيامبر را بازسازي كنند. او به دنبال روايات صحيح نمي‌گشت، بلكه در جستجوي مجعولات بود. به عبارت كلي‌تر، گلدتسيهر بيشتر به بررسي رواياتي علاقمند بود كه مسائل و مشكلات دوران پس از پيامبر را منعكس كند. از نظر او روايات، منابع تاريخي به‌شمار مي‌آيند، اما نه براي شناخت دوره‌اي كه وانمود مي‌كنند به آن دوره متعلق‌اند، بلكه فقط و فقط به كار شناخت زمان‌هاي متأخري مي‌خورند كه در آن زمان پديد آمده‌اند.
 
گلدتسيهر علل جعل و تحريف حديث را ــ كه ميور و ديگران فرضيه و احتمال آن را مطرح كرده بودند ــ با ذكر مثال‌هاي فراواني از منابع متعدد تبيين مي‌كرد. في‌المثل وي نشان مي‌داد كه اختلاف ميان حاكمان اموي و عالمان "متقي" سبب توليد رواياتي شد كه اين دسته از عالمان با آنها دنياي مذهبي خود را مي‌ساختند و آن را به پيامبر و خلفاي راشدين نسبت مي‌دادند. حاكمان اموي در واكنش به اين مخالفت‌ها، با همين شيوه به مقابله پرداختند و سياست‌هاي خود را به كمك احاديثي مشروعيت بخشيدند كه عالمان طرفدارشان به نفع آنها مي‌ساختند. از همين جا، احاديثي پديد آمد كه خروج عليه حاكمان بني‌اميه و اصول سلطنتي آنها را تأييد مي‌كرد و در مقابل، احاديثي ساخته شد كه ضمن پشتيباني از حكومت بني‌اميه شورش عليه ايشان را تحريم مي‌كرد. سياست ديني عباسيان، پس از به قدرت رسيدن آن بود كه به گسترش مطالعات مذهبي و فقهي، و بالتبع به مطالعه و توليد حديث تحرك تازه‌اي بخشند. عيناً همچون دوره‌ي بني‌اميه، وابستگي شخصي عالمان به حاكمان در زمان خلفاي عباسي سبب پيدايش رواياتي با رنگ و بوي سياسي شد. در احاديث منسوب به پيامبر و صحابه، حتي تعابيري مرتبط با اختلاف نظرهاي مكاتب و علماي اسلامي را مي‌توان يافت؛ في‌المثل اختلافات ميان اهل رأي (كه آرا و نظرات خود را تعليم مي‌دادند) و اهل حديث (كه روايات را تعليم مي‌دادند)؛ و نيز اختلاف نظر ميان مراكز علمي مختلف اسلامي در مسائل فقهي. افراد و گروه‌هاي مختلف در رقابت‌هاي فردي و جناحي خود، از حديث بهره مي‌گرفتند كه اين رقابت‌ها عمدتاً ريشه در نزاع‌هاي شخصي، وابستگي‌هاي قبيله‌اي و پيمان‌هاي منطقه‌اي داشت. افزون بر اين، گلدتسيهر نشان مي‌دهد اين اختلافات في‌نفسه و به‌تنهايي سبب ظهور احاديث ساختگي نبوده‌اند؛ قصه‌هاي شگفت و پُرشور را اغلب از آن رو از زبان پيامبر و صحابه نقل مي‌كردند كه نكته‌اي اخلاقي را بيان كنند يا به حكمت‌هاي آموزنده و اخلاقي حجيت و اعتبار دهند.
 
نوشته‌هاي گلدتسيهر درباب حديث, تأثير بسياري بر اسلام‌شناسي غربيان گذارد و آنان همواره به ديده‌ي اعجاب و تحسين فراوان بدان نگريسته‌اند. با اين همه، محققان بعدي تفسيرهاي متفاوتي از نتايج كار وي به دست داده‌اند. برخي پنداشته‌اند وي ديدگاه آنان مبني بر عدم اصالت و وثاقت مجموعه احاديث متداول در قرن سوم هجري را تأييد مي‌كند. اما همينان در ادامه‌ي كار خود مي‌پنداشتند كه در اصل احاديث صحيح يا رواياتي با ريشه‌ي تاريخي صحيح وجود داشته كه كشف اين دسته از روايات وظيفه‌ي دانشمندان تاريخ است. ديگران موضعي افراطي‌تر برگرفتند و از مطالعات گلدتسيهر اين مبناي روش‌شناختي را استنتاج كردند كه حديث را به‌طور كلي بايد ساختگي دانست، بدين معنا كه حديث دقيقاً به همان مرجعي كه بدان منتسب است، بازنمي‌گردد.
 
برداشت‌هاي متفاوت از مطالعات گلدتسيهر به‌طور خاص نتيجه‌ي تناقضات دروني در كار وي بود. از يك سو، وي ادعا مي‌كرد كه درباب مجموعه‌ي اصلي احاديث منقول از پيامبر و صحابه هيچ سخني با قطع و يقين نمي‌توان گفت و اينكه قسمت عمده‌ي روايات منتسب به ايشان صرفاً بازتابي از تحولات مذهبي، سياسي و اجتماعي است كه مشخصه‌ي روشن دو قرن نخست پس از اسلام بوده است. اين سخن قابليت آن دارد كه به شكاكيتي تمام عيار درباب حديث تفسير و تعبير شود. از سوي ديگر، شواهد ارائه‌شده از سوي گلدتسيهر مبني بر اينكه شماري از احاديث اصيل نيستند، بلكه بيشتر انعكاس‌دهنده‌ي تحولات بعدي در جامعه‌ي اسلامي‌اند، لزوماً به اين استنتاج نمي‌انجامد كه اين حكم را بايد بر تمامي احاديث اسلامي صادق دانست. افزون بر اين، اگر قضاوت قطعي درباب مجموعه‌ي اصيل احاديث ممكن نباشد, در آن صورت رواياتي كه محقِّق مي‌تواند از آنها به عنوان منابع تاريخي استفاده كند، تنها منحصر به مواردي خواهد شد كه بتوان ــ في‌المثل با نشان دادنِ اشتباهات تاريخي‌شان* ــ اثبات كرد كه مجعولاتي متأخرند. اما بااين حساب، با آن تعداد نامعين, اما قطعاً فراوان رواياتي كه اثبات جعلي بودنشان به‌طور قطعي ممكن نيست، چه بايد كرد؟ آيا منطقي است كه با تعميم نظريه‌ي خود، اين دسته از روايات را نيز مجعولاتي متأخر از زمان پيامبر به‌شمار آوريم؟ از آنجا كه پيش‌فرض گلدتسيهر اين بود كه منابع موجود حاوي روايات قديمي (اصيل) و متأخر (جعلي)اند، استدلال وي به اين نتيجه‌ي نامعتبر از نظر تاريخي انجاميد كه هر روايت قديمي را ضرورتاً بايست متأخر به‌شمار آورد، آن‌هم صرفاً به اين دليل كه بنا به روش وي، نمي‌شد اين روايات را اصيل و قديمي دانست.
 
از مطالعات گلدتسيهر مي‌توان نتيجه گرفت: 1) مورخ در كار خود نبايد حديث را به عنوان منبع شناخت صدر اسلام (زمان پيامبر و تقريباً كل قرن اول) به‌كار گيرد. 2) در شناخت دوره‌هاي بعدي، تنها از معدود رواياتي مي‌توان به عنوان منبع استفاده كرد كه امكان اثبات تأخر آنها وجود داشته باشد. اين امر بدان معناست که مواد و منابع موجود براي شناخت تاريخ صدر اسلام به‌شدت كاهش مي‌يابد. بسياري از محققان، به‌ويژه آنها كه ذهني تاريخي داشتند آماده‌ي رفتن تا اين مرحله نبودند. در هرحال، گلدتسيهر خود نيز در شكاكيت خويش انسجام كامل نداشت. درست است كه وي در توصيف حيات پيامبر، از احاديث استفاده نمي‌كرد, اما همو در پذيرش اخبار و روايات مربوط به صحابه و ديگر افراد تا دو سه نسل بعدي ترديد نمي‌كرد و آنها را از نظر تاريخي صحيح مي‌انگاشت. مشكل اينجا بود كه وي از يك سو دليل مي‌آورد در عصر پيامبر ممكن نيست اخبار صحيح را از روايات مجعول جدا كرد، اما وقتي به دوره‌هاي متأخر مي‌رسيد، هيچ‌گاه روشن نمي‌ساخت كه بر اساس چه معيار تازه‌اي اين امر امكان‌پذير مي‌شود.
 
مطالعات حديثي گلدتسيهر اين نتيجه را به‌بار آورد كه حديث‌پژوهان غربي، دست‌كم در برخورد با روايات فقهي نقّادتر و محتاط‌تر شوند. اما اين برداشت افراطي كه حديث را به‌طور كلي صرفاً محصول تحولات متأخر از عصر پيامبر قلمداد مي‌كرد، به‌ويژه در ميان محققان علاقمند به تاريخ مذهبي صدر اسلام طرفداراني پيدا نكرد. برخي چون يوهان فوك حتي به صراحت شكاكيت گلدتسيهري را مردود شناختند.
 
تا 60 سال پس از انتشار نوشته‌هاي تأثيرگذار گلدتسيهر، شكاكيت افراطي وي در حديث‌پژوهي مؤيّد تازه‌اي نيافت. در نيمه‌ي قرن بيستم، يوزف شاخت در آثار خود از اين نظريه جانبداري كرد كه هيچ‌يك از مجموعه روايت‌هاي رسيده از پيامبر و صحابه اصيل نيستند. وي در نخستين مقاله‌ي خود در اين باب مي‌نويسد: او در پژوهش چالش‌برانگيز خود، با عنوانِ خاستگاه فقه اسلامي كه در شُرُف تأثيرگذاري عميق بر تمام آثار پس از خود بود، ادله‌ي خويش را مشروح‌تر بيان كرد: ؛ با اين دعاوي، شاخت به‌روشني از موضع گلدتسيهر پا را فراتر نهاد.
 
شاخت نظريات خود را بر دو پايه بنا كرده بود: نخست، تحقيق درباب جايگاه و نقشي كه روايات منقول از پيامبر و صحابه نظراً و عملاً براي فقيهان قرن دوم داشتند، و دوم، بررسي سير رشد روايات فقهي. در بخش اول، وي استدلال مي‌آورد كه در هريك از مدارس و مكاتب فقهي اوليه، مشرب فقهي ويژه‌اي ظهور كرده بود كه آبشخور آن تا آن زمان منحصراً روايات منقول از پيامبر نبود. به‌عكس، اين مشرب‌هاي فقهي تا حد زيادي مبتني بر تأملات و استنتاج‌هاي فردي بودند كه در مرحله‌ي بعد در "كنف حمايت صحابه" درآمده بودند. به تدريج با احاديث نبوي كه محدثان از نيمه‌ي قرن دوم به اين سو رواج مي‌دادند، آن "سنت جاريه" در مدارس فقهي قديم آشفته و متأثر شد. مدارس فقهي قديم عليه اين دسته از احاديث به مخالفت شديد مي‌پرداختند, اما اين مخالفت‌ها به‌تدريج رو به كاستي نهاد و سرانجام به لطف تأثيرگذاري نظريه‌ي شافعي (م 206 ق) درباب منابع فقه ]كتاب، سنت، اجماع[ از بين رفت. شاخت از اين تحول نتيجه گرفت كه
 
شاخت در جانب دوم استدلال خود كوشيد با مقايسه‌ي مجموعه رواياتي پيرامون موضوعات مختلف برگرفته از قديم‌ترين آثار فقهي موجود (نيمه‌ي دوم قرن دوم)، جوامع حديثي كهن يا صحاح سته (نيمه‌ي دوم قرن سوم)، و تأليفات حديثي و فقهي متأخر (قرن چهارم به‌بعد)، تطور و تكامل روايات فقهي را به‌گونه‌اي دقيق‌تر ترسيم كند. نتيجه‌اي كه وي بدان رسيد اين بود كه مطالب موجود در اين آثار از مراحل متوالي رشد [روايات فقهي] حكايت مي‌كنند. در مرحله‌ي بعد، وي فرايند رشد مشابهي را براي "دوره‌ي ماقبل تدوين", يعني حدوداً دوره‌ي پيش از 150 هجري، مفروض گرفت و مدعي شد روايات فقهي منقول از پيامبر كه مالك بن انس (م. 179 ق)، مؤلف اولين مجموعه‌ي اساسي از روايات فقهي گرد آورده، يك نسل پيش از او شكل گرفته است. لذا به چنين قاعده‌اي مي‌رسيم:
 

 
اين سخن عيناً درباب روايات منقول از صحابه و تا حد بسيار زيادي، راجع به روايات تابعين نيز صادق است؛ با اين تفاوت كه جعل اين‌گونه روايات اندكي زودتر آغاز شده بود. بنابراين، نيمه‌ي نخست قرن دوم را بايد زماني دانست كه مجموعه روايات فقهي اوليه در آن دوره شكل گرفت و اين روايات به‌نوبه‌ي خود به نخستين جوامع حديثي‌اي راه يافته‌اند كه از نيمه‌ي دوم قرن دوم، يعني با آغاز دوره‌ي ادبي تدوين شده‌اند. اما بسياري از رواياتي كه در جوامع حديثي اوليه و مابعد آن يافت نمي‌شود، تنها از نيمه‌ي دوم قرن دوم به‌بعد ساخته شده‌اند. به‌نظر شاخت، نتايج پژوهش وي درباب احاديث فقهي بر ديگر حوزه‌هاي حديثي، ازجمله روايات كلامي و تاريخي نيز صدق مي‌كند. وي درباره‌ي روايات سيره چنين مي‌گويد:  بدان‌گونه كه در قرن دوم هجري پديد آمده‌اند، خاستگاهي بسيار تازه داشتند و از همين رو، مستقلاً ارزش تاريخي ندارند.>
 
نظريات شاخت هم مانند احتجاجات گلدتسيهر با واكنش‌هايي دوگانه روبرو شد. كتاب مباديِ فقه اسلاميِ وي به عنوان اثري تمام‌عيار، روشمند و بسيار اصيل مورد تحسين همگان قرار گرفت, اما ديدگاه محققان درباب نقطه‌ي اصلي احتجاج وي ــ مبني بر اينكه "جوهره‌ي اصلي" روايات منقول از پيامبر و صحابه هيچگاه وجود نداشته است ــ متفاوت بود. جدي‌ترين انتقاد از شاخت اين بود كه وي به قدر كافي ميان شكل حديث و محتواي آن تفاوت ننهاده است. شكل حديث صورتي [رسمي] است كه درواقع پيش از قرن دوم هجري بر تن روايات پوشانده نشده است؛ اما محتواي حديث به زماني بسيار قديم‌تر بازمي‌گردد. با اين همه، انديشه‌هاي شاخت عميقاً و براي مدتي مديد بر حديث‌پژوهي غربيان تأثير گذارد. هيچ بررسي جديد درباب حديث انجام نشد كه بتواند ديدگاه‌هاي وي را ناديده انگارد، و درواقع تمامي محققان بعدي ناگزير بودند موضع خود را نسبت به پژوهش شاخت مشخص كنند.
 
پژوهش‌هاي حديثي پس از شاخت را مي‌توان بر اساس رويكرد محققان به ديدگاه‌هاي شاخت به سه دسته تقسيم كرد: 1) محققاني كه آراي وي را به‌كلي مردود دانستند؛ 2) آنهايي كه نقاط اصلي ديدگاه‌هاي وي را پذيرفتند؛ 3) و كساني كه تلاش خود را به بهبود و اصلاح اين ديدگاه معطوف داشته‌اند.
 
گروه نخست در نخستين دهه‌ها پس از انتشار كتاب مباديِ فقه اسلاميِ شاخت به صحنه آمدند. به‌جز اندك غيرمسلماناني كه در اين گروه جاي داشتند, چهره‌ي نمايان گروه را محققان مسلماني تشكيل مي‌دادند كه با تحقيقات غربي آشنا بودند. نقطه‌ي عزيمت اين عالمان اين فرض بود كه نقل مستمر حديث نسبتاً زود و در قرن نخست هجري پس از وفات پيامبر وجود داشته كه گاه در مجموعه‌هاي شخصيِ افراد مكتوب مي‌شده است. اين مطالب كه از طريق درس، املاء، و استنساخِ متون مكتوب به شاگردان انتقال مي‌يافت، خود ميراثي را فراهم آورد تا مؤلفان جوامع حديثي در قرن دوم، بتوانند احاديث را از آنها استخراج كنند. اين جوامع مجدداً مورد استفاده‌ي مدوّنان بعدي قرار گرفت. از آنجا كه اين دسته از محققان به وجود شواهدي دال بر نظريه‌ي نقل مستمر حديث اطمينان داشتند، بي‌درنگ نتيجه گرفتند كه بخش اعظم رواياتي كه بعدها به جوامع حديثي درآمده‌اند لاجرم قديمي و اصيل‌اند. عمده‌ي شواهد اينان روايات سيره به معناي عام بود كه از مجموعه‌هاي حديثي، كتب تراجم و رجال، و فهرست‌هاي تدوين‌يافته از قرن سوم تا پنجم هجري استخراج مي‌شد. اين دسته از محققان وثاقت منابع خود را مفروض و مسلم مي‌انگاشتند و برخلاف رويكرد گلدتسيهر و شاخت، به ندرت خودِ احاديث را به محك هرگونه نقد و آزموني مي‌سپردند. بيشتر اين مؤلفان صرفاً به رد نظريات گلدتسيهر و شاخت و ارائه‌ي ديدگاه‌هاي خود به‌جاي آنها دلخوش بودند. تنها اندكي از اين عالمان شهامت مواجهه‌ي استدلالي با گلدتسيهر و شاخت را داشتند و مي‌كوشيدند احتجاجات آنان را ابطال كنند. نويسندگان اين گروه ــ غالباً بي‌آنكه تصريح كنند ــ از اين قاعده پيروي مي‌كردند كه هر حديث، تا وقتي خلافش اثبات نشده، اصيل و موثق است.
 
گروه دوم كه طرفدار نظريات شاخت بودند احتجاج گروه نخست را به دليل غيرانتقادي بودن، و شواهد ارائه‌شده را به دليل قانع‌كننده نبودن رد كردند. از دهه‌ي 70 به‌بعد، چندين مقاله و كتاب منتشر شد كه نقطه‌ي عزيمت همگي آنها اين ديدگاه شاخت بود كه احاديث منقول از پيامبر و صحابه تا پيش از قرن دوم هجري پديد نيامده بوده‌اند و لذا بايد آنها را جعلي دانست. در نظر آنها، اين امر حقيقتي اثبات‌شده بود كه ديگر ترديد در آن راه نداشت. اكنون آنان از اين اصل روش‌شناختي پيروي مي‌كردند كه هر حديث و روايت منتسب به تابعين و نسل‌هاي بعدي را بايد جعلي دانست، مگر آنكه خلافش به اثبات رسد. برخي از اين پژوهش‌گران از به‌كارگيري حديث به عنوان منبعي تاريخي در شناخت صدر اسلام به‌كلي خودداري مي‌كردند، چراكه متقاعد شده بودند ارائه‌ي هرگونه تصوير قانع‌كننده از احاديث صحيح و اصيل ناممكن است.
 
در گروه سوم محققاني جاي داشتند كه تنها برخي ــ و نه تمام ــ آراي شاخت درباب حديث را پذيرفته بودند و درپي آن بودند ديگر نكاتي را كه بسيار افراطي يا كلي مي‌ديدند اصلاح كنند. دو رهيافت متفاوت در ميان اينان به‌چشم مي‌خورد: 1) برخي از اين محققان ميان شكل و محتواي روايات تمايز قائل شدند. اينان در اين نكته با شاخت توافق داشتند كه شكل بسياري از احاديث آن‌گونه كه در جوامع مكتوب روايي آمده، جعلي و متأخر است، اما اين ادعاي شاخت را رد كردند كه هيچ‌گونه روايتي از پيامبر و صحابه در طول قرن نخست وجود نداشته است. كساني چون نوئل كولسون، خويتر يُنبُل، جان بِرتُن، و ديويد پاوِرز را مي‌توان در اين دسته جاي داد. 2) دسته‌ي ديگر كوشيدند با استفاده از برخي روش‌هاي شاخت، نتايج او را محك بزنند. آنان رهيافت انتقادي وي به متون را تكامل بيشتر بخشيدند تا احاديث را دقيق‌تر تاريخ‌گذاري كنند و به اين پرسش پاسخ دهند كه آيا واقعاً هيچ حديثي در قرن نخست هجري وجود نداشته است؟ اسلام‌شناساني چون يوزف فان‌اِس، گِرِگور شولر، و هارالد موتسكي در اين دسته‌اند.
 
به ديدگاه‌هاي برخي از نمايندگان اين دو دسته رويكرد از گروه سوم به اختصار اشاره مي‌كنم. يُنبُل در مقاله‌اي با عنوان "تاريخ‌گذاري تقريبي خاستگاه‌هاي حديث اسلامي", به ديدگاه ماقبل شاخت بازمي‌گردد كه مبادي حديث در زمان پيامبر شكل گرفته است. وي مي‌پنداشت كه نخستين بار قصه‌پردازان به سبب انگيزه‌هاي ديني خود به ترويج حكايت‌هاي آموزنده و اخلاقي درباب سيره و فضايل پيامبر و نخستين مسلمانان پرداختند. اما تنها در اواخر قرن نخست ــ و نه تا پيش از سال 670 يا680 ميلادي ــ بود كه نقل حديث به صورت رسمي‌تر و هماهنگ‌‌تري آغاز شد. يُنبُل اين فرضيه را برمبناي پژوهش در روايات مربوط به منشأ پيدايش اِسناد، مبادي نقد نقل حديث، و عرضه و رواج حديث در برخي مناطق استنباط كرد. اين بدان معناست كه يُنبُل همانند گلدتسيهر و برخلاف شاخت بر اين باور بود كه احاديث رسمي منقول از پيامبر در دو دهه‌ي پاياني قرن نخست هجري متداول شده بود. بااين حال، به‌دليل تأخير در يكسان‌شدن نظام نقل روايات، او نيز همانند گلدتسيهر در اين امر ترديد داشت كه به‌جز مواردي استثنايي، اساساً بتوان احاديث صحيح و اصيل نبوي را شناسايي كرد. يُنبُل در اين دعوي خود پيرو شاخت بود كه در قرن نخست هجري، هيچ حديث فقهي (احاديث حلال و حرام) وجود نداشته است. اين‌گونه احاديث تنها برآمده از آراي فقهيِ تابعين در قرن دوم بود كه ذهن و ضميري فقهي داشتند و هيچ‌گونه ارتباط مستقيمي با پيامبر ندارند. اما از سوي ديگر، وي بر خلاف شاخت اظهار داشت كه حتي اگر بيشتر روايات مربوط به قضاوت‌هاي فقهي صحابه و تابعين را بعدها به آنان نسبت داده باشند، نبايد آنها را يكجا به عنوان امور غيرتاريخي مردود دانست. به نظر يُنبُل، زمان و مكان شكل‌گيري حديث را با بررسي سلسله‌ي سند آن مي‌توان تعيين كرد، اما در بيشتر موارد، اين شيوه نقل حديث را جلوتر از زمان تابعين يعني پيش از دو دهه‌ي آخر قرن نخست نمي‌بَرد.
 
جان بِرتُن از اين تز جانبداري مي‌كرد كه بخش اعظم سنت اسلامي از تفسير قرآن ناشي شده است. او كه متون حديثي را بيشتر از جنس تمرين و تكاليف علمي مي‌ديد، دليل مي‌آورد كه اين احاديث به سنت عيني و تاريخي پيامبر و صحابه اشاره ندارند و به اين معنا غيراصيل‌اند. بااين حال، تا آنجا كه اين احاديث مباحثي مطرح مي‌كنند كه ريشه در قرآن دارد و به اين دليل كه نخستين شركت‌كنندگان در اين مباحث، كار خود را بر پايه‌ي مطالبي خام و ابتدايي از عصر پيامبر و صحابه بنا كردند، اين روايات ريشه در زمان خود داشته‌اند.
 
تا اينجا ديديم كه يُنبُل و بِرتُن همچنان عميقاً تحت تأثير پژوهش‌هاي شاخت بودند و ــ جدا از ملاحظاتي چند ــ اصولاً تشكيك كلّي وي درباب وثاقت تاريخي حديث را پذيرفته بودند. اما در اين ميان، يوزف فان‌اِس در كتابِ دركشاكش حديث و كلام، نظريات شاخت راجع به خاستگاه و گسترش روايات منقول از پيامبر، صحابه و تابعين را متزلزل ساخت. وي با تحليلي روايي‌ـ‌تاريخي نشان داد جوهره و هسته‌ي اصلي برخي از روايات كلامي منسوب به پيامبر و صحابه بسيار قديمي است كه در پاره‌اي اوقات مي‌توان ردّ پاي آن را تا نيمه‌ي قرن نخست جستجو كرد. هارالد موتسكي در پژوهشي راجع به جوامع حديثي غيررسمي و اوليه، به نتايجي بسيار مشابه با فان‌اِس رسيد، اما روش وي مبتني بر رهيافت نقد منبع (source-critical approach) و بسيار متفاوت از فان‌اِس بود. موتسكي تحليل خود از روايات فقهي را با بررسي‌هاي انتقادي از مفروضات، روش‌ها و نتايج شاخت درهم آميخت و به اين نتيجه رسيد كه نظريه‌هاي شاخت درباب خاستگاه و گسترش حديث برپايه‌ي مفروضاتي نامطمئن، روش‌هايي مسئله‌دار و مُشتي تعميم و كلي‌گويي بنا شده است. به نظر وي, بايد از داوري‌هاي کلّي درباب خاستگاه و وثاقت حديث پرهيز کرده، مسير پژوهش را به سمت روايات جزيي و موردي سوق دهيم. موتسكي استدلال مي‌كرد كه با روش‌هاي "نقدِ منبع" اصلاح‌شده‌تر, و استفاده از آثاري که تاكنون منتشرنشده‌اند، تاريخ‌گذاري مطمئن‌تر روايات ممكن خواهد بود. گِرِگور شولر، هارالد موتسكي و ديگران با بي‌توجهي به نظريات شاخت و به‌كارگيري روش‌هايي نظير فان‌اِس، به بررسي پاره‌اي از احاديث خاص پرداختند كه مي‌توان آنها را در قرن اول هجري تاريخ‌گذاري كرد.
 
اين دسته از محققان هم ادعاي شكّاكان را رد مي‌كردند كه حديث را بايد جعلي دانست تا زماني كه خلاف آن اثبات شود، و هم دعوي مخالفان آنان را كه به عكس اعتقاد داشتند. اينان از اظهارنظرهاي كلي درباب وثاقت تاريخي حديث خودداري مي‌كردند و تنها زماني راجع به روايات خاص و جزيي داوري مي‌كردند كه به بررسي كامل آنها پرداخته باشند. به‌نظر آنان، پيش از آنكه بتوانيم درباب خاستگاه بخش معيني از احاديث، قضاوت كلي‌تري ارائه دهيم، بايد احاديث و جوامع حديثي بسيار بيشتري را با شيوه‌ي نقدِ منابع تحليل كرده باشيم. روش‌هاي هريك از اين دو دسته محققان از گروه سوم در ادامه با تفصيل بيشتري خواهد آمد.
 
 
1ـ3ـ شيوه‌هاي حفظ و نقل حديث
يكي از مسائل مطرح در بحث از خاستگاه و وثاقت تاريخي حديث اين بوده است كه تا چه مدت، احاديث شفاهي نقل شده و درچه زماني به شکل مكتوب درآمده‌اند؟ اهميت اين پرسش پرواضح است، چراكه هر روايتي طي فرايند نقل در معرض خطر تغيير است. نقل شفاهي فوق‌العاده حساس و شكننده است. لذا هرچه دوران نقل شفاهي بيشتر ادامه يابد، احتمال تحريف اطلاعات اصيل اوليه بيشتر مي‌شود، مگر در صورتي كه فنون و روش‌هايي براي دريافت و انتقال مطالب وجود داشته باشد. از آنجا كه ثبت اطلاعات به صورت مكتوب، ضعف بسيار مهم نقل شفاهي، و به‌تعبير ديگر كاستي‌هاي حافظه‌ي انساني را برطرف مي‌كند، براي بالابردن دقت در حفظ اطلاعات، كتابت فوق‌العاده مؤثر است. از سوي ديگر اما، نقل مكتوب هم نمي‌تواند از هرگونه تغيير و تحريف جلوگيري كند؛ چراكه اشتباه در خواندن متن و استنساخ آن، غفلت از نگهداري، يا دست‌كاري عمدي آن را نمي‌توان ناديده گرفت.
 
تصور نخستين محققان غربي در زمينه‌ي روايات اسلامي اين بود كه حديث اساساً به صورت شفاهي نقل شده است و اولين مجموعه‌هاي حديثي كه به دست ما نرسيده، اما پايه‌گذار معروف‌ترين جوامع حديثي بعدي بوده‌اند، خود در نيمه‌ي نخست قرن دوم تأليف شده‌اند. اين رأي بازتابي از ديدگاه رايج در ميان عالمان اسلامي قديم است. از زمان انتشار پژوهش‌هاي گلدتسيهر درباب حديث، بسياري بدين نظر رسيدند كه دوران نقل شفاهي تا پايان قرن دوم هجري به طول انجاميده است. علت آن بود كه از يك سو گلدتسيهر حجم فراواني از روايات اسلامي داير بر مخالفت شديد مسلمانان با كتابت حديث را گردآورده بود و از سوي ديگر، وي آغاز تدوين متون حديثي را در نيمه‌ي نخست قرن سوم هجري تاريخ‌گذاري كرده بود.
 
 در دهه‌ي 1960، برخي از محققان و در صدر ايشان، پژوهش‌گران مسلمان كوشيدند اين حكم رايج غربي را ابطال كنند كه مي‌گفت نقل حديث به صورت شفاهي دوره‌اي بسيار طولاني را پشت سر گذاشته است. آنان مجموعه‌اي عظيم از اخبار و روايات منابع اسلامي را گرد آوردند كه همگي از كتابت حديث در قرن نخست و تدوين مجموعه‌هاي حديثي در قرن دوم هجري سخن مي‌گفتند. آنان همچنين با يافتن قطعه‌هايي از نُسخ خطي قديمي از اين مجموعه‌ها، چنين استدلال كردند كه اين مجموعه‌ها را مي‌توان برپايه‌ي اَسنادِ رواياتشان از درون تأليفات بعدي بازسازي كرد. اين دسته از علما مي‌كوشيدند رواياتي كه دالّ بر ممنوعيت يا مخالفت با كتابت حديث بود يا تأكيد مي‌كرد برخي افراد معروف كتابي نداشته يا از كتابي در معرض عموم استفاده نمي‌كرده‌اند، نسبي بينگارند. اينان براي مخالفت با ديدگاهي كه به نقل شفاهي حديث تا يكي دو قرن نخست قائل بود، اين رأي را مطرح مي‌كردند كه مسلمانان از همان روزهاي نخست پيوسته عادت به كتابت عمومي احاديث و روايات داشتند.
 
طرفداران نظريه‌ي "شفاهي‌بودنِ نقل حديث" در واكنش به اين رأي پژوهش‌هايي منتشر كردند كه برخي اختلافات ميان نقل‌هاي يكسان در نخستين مدوّنات حديثي را نشان مي‌داد. بنا به استدلال آنان، اين امر هم با نظريه‌ي كتابت زودهنگام حديث در تضاد است و هم بازسازي متون اصلي و اوليه را ناممكن مي‌سازد.
 
به‌عكس، شولِر در مقالات متعدد خود چنين استدلال آورده است كه كساني كه بر سر نقل شفاهي يا مكتوب حديث بحث و جدل كرده‌اند، از نظام آموزش و فراگيري علم در نخستين سده‌هاي اسلام تصور درستي نداشته‌اند. به نظر وي، جوامع بزرگ حديثي كه در قرون سوم و چهارم فراهم آمدند، منابع اوليه‌شان ضرورتاً كتاب‌هاي صحيح (و مدوّن) يا صرفاً نقل شفاهي نبوده، بلكه عمدتاً دست‌نوشته‌هايي از درس‌ها بوده است كه استادان براي استفاده‌ي شخصي خود نوشته بوده‌اند. شاگردان اين درس‌گفتارهاي حديثي را كه به صورت شفاهي دريافت مي‌‌كردند يا بلافاصله مي‌نوشتند و يا بعداً از روي دفاتر استادان مكتوب مي‌كردند. [بنابراين كتابت صرف احاديث بدون درس و سماع ارزش چنداني نداشت.] اما بعدها ديگر به‌ندرت كسي دست‌رسي به مطالب مكتوب محدثان، بدون سماع مستقيم از آنان را عيب و عار مي‌دانست.
 
بنابراين، نمي‌توان ادعا كرد وجود اختلاف ميان نقل‌هاي مختلف آثار حديثي منسوب به مؤلفان قديمي صرفاً ناشي از نقل شفاهي آنهاست. براي تبيين و توجيه اين امر اولاً بايد شيوه‌اي مركب از نقل مكتوب و نقل شفاهي/سماعي را فرض كنيم و ثانياً به آزادي عمل شاگردان در تلخيص، تركيب و حتي تغيير متون در هنگام نقل مطالب استادان‌شان توجه كنيم. بحث و مشاجره‌اي كه در دو قرن نخست بر سر جواز يا ممنوعيت كتابت حديث درگرفته بود، احتمالاً در اصل عمل نقل حديث اهميت و تأثير چنداني نداشته است.
 
1ـ4ـ احاديث غير سنّي
حديث‌پژوهي غربيان عمدتاً بر احاديث سني متمركز بوده است. صرف نظر از مباحثي كه با انتشار كتاب مجموع الفقه منسوب به زيد بن علي ــ از نوادگان حضرت علي كه قيام وي سرآغاز شكل‌گيري شاخه‌ي زيديه‌ي به‌شمار مي‌آيد ــ در سال 1919 ميلادي مطرح شد, توجه به حديث شيعي بسيار اندك بوده است. ژِرار لوكُنت در مقاله‌اي در سال 1970، نشان مي‌دهد كه آگاهي غربيان از حديث شيعه‌ي اماميه تا چه اندازه اندك است. اما اوضاع و احوال از دهه‌ي 1970 به اين سو تغيير كرد. در اين زمان اِتان كُلبِرگ كوشيد به ايضاح بيشتر اين موضوع كمك كند. ديگر محققان همه دنباله‌روي وي‌اند. حديث خوارج نيز در سال‌هاي اخير مورد توجه قرار گرفته است. نتيجه‌اي كه از بررسي اين نوشته‌ها دستگير مي‌شود اين است كه آغاز تدوين احاديث غيرسنّي را نيز مي‌توان به قرن دوم هجري بازگرداند، گواينكه فرايند يكسان‌سازي (Standardization) آن، طولاني‌تر از روايات اهل سنت بوده است. بديهي است محققان حوزه‌ي حديث غيرسنّي، عيناً با همان پرسش‌هايي مواجه‌اند كه در احاديث اهل سنت مطرح است؛ از قبيل اينكه: خاستگاه مجموعه‌هاي خاص روايات چه بوده است؟ آيا شناسايي يا بازسازي منابعي كه قديمي‌ترين مجموعه‌هاي حديثي براساس آنها تدوين شده‌اند ممكن است؟ از چه روش‌هايي در نقل حديث استفاده مي‌شد؟ جايگاه و كاركرد اِسناد چه بوده است؟ چنانچه معياري در نقد و گزينش حديث وجود داشته، چه تحولاتي را پشت سر گذاشته و روش‌هاي آن چه بوده است؟ آيا در ميان مذاهب مختلف اسلامي تبادل احاديث رايج بوده است؟ اين پرسش‌ها همچنان نيازمند بررسي عميق‌ترند.
 
 
2ـ خاستگاه و وثاقت (اعتبار) اِسناد
2ـ1ـ اِسناد در مطالعات اسلامي و غربي
به‌نظر مسلمانان، نقش سلسله سندي كه در آغاز هر حديث كاملي ذكر مي‌شود اين است كه طريق نقل حديث را مستند كند و از اين راه، خاستگاه متن آن حديث را تأييد و تثبيت بخشد. هم معناي لغوي اِسناد و سَند (= تأييد و پشتيباني) و هم معناي اصطلاحي آن (= ثبت و تثبيت) اين نقش را بازگو مي‌كنند. اما اين امر تنها وقتي محقق مي‌شود كه سلسله سند متصل، و تك‌تك راويان موثق باشند. با توجه به چنين كاربردي براي سَند، تعجبي نيست كه محور اصلي نقد حديث در ميان عالمان اسلامي, و تلاش آنان در تفاوت گذاردن ميان روايات موثّق از غيرموثّق تنها بر سند احاديث استوار بوده است. اگر معلوم شود كه سند حديث ضعفي ندارد و اگر هيچ دليل ديگري چون مخالفت با قرآن يا اصول اعتقادي مقبول در جامعه‌ي اسلامي وجود نداشته باشد، در آن صورت حديث را صحيح و موثق مي‌شمارند. منابع اسلامي ادعا مي‌كنند كه نقد سند روايات خيلي زود از قرن دوم هجري آغاز شد و، از نظر محققان سنّي مذهب، جوامع بزرگ حديثي كه در قرن سوم تهيه شده‌اند محصول همين حديث‌پژوهي انتقادي‌اند. اين مدوّنات حديثي جايگاهي تقريباً رسمي (canonical) يافتند. بااين همه، مسلمانان مباني و صور مختلف نقد حديث را تنها در فاصله‌ي قرن پنجم تا ششم به‌گونه‌اي روشمند تنقيح كردند.
 
شيوه‌ي نقد حديث در ميان مسلمانان از نظر بيشتر محققان غربي بسيار نازل و ابتدايي بود، چه اينان تصور مي‌كردند مسلمانان در كار نقد حديث يكسره به بررسي سند توجه داشته و متن روايات را فراموش كرده‌اند. در مقابل، غربيان خود سند را از نظر تاريخي نامعتبر مي‌شمردند. اين داوريِ ايشان مبتني بر بررسي كامل سندها يا مباني نقد حديث اسلامي نبود، بلكه بيشتر به اين سبب بود كه آنان احاديثي يافته بودند كه جانبداري يا اشتباهات تاريخي‌شان بسيار آشکار بود و از اين رو، نمي‌شد آنها را اصيل دانست. معذالك، عالمان مسلمان اين روايات را كه در كتب صحاح ستّه نيز فراوان يافت مي‌شوند، عالي‌ترين محصول نقّادي حديث در ميان محدثان اسلامي مي‌شمردند. اين بدان معناست كه ناقدان حديث مسلمان هيچ‌گونه ايراد و اعتراضي نسبت به چنين رواياتي نداشته‌اند، زيرا سندهاي روايات را موثق و معتبر مي‌انگاشتند. محققان غربي از اين پديده چنين نتيجه گرفتند كه نظام اِسناد علي‌الاصول امري مشكوك و نامعتبر است و نقد حديثي كه صرفاً برپايه‌ي بررسي سند صورت پذيرفته باشد، قادر به شناسايي روايات جعلي نيست. اين استنتاج با نظريه‌ي گلدتسيهر و شاخت هماهنگ بود كه اعتقاد داشتند اغلب احاديث اصيل نيستند و سند آنها نيز ــ دست‌كم در مواردي كه به پيامبر و صحابه نسبت داده مي‌شود ــ بايد جعلي باشد.
 
بحث درباب اعتبار اِسناد به‌طور كلي و شناخت قديم‌ترين بخش سند به‌طور خاص ناگزير به اين پرسش انجاميد كه خاستگاه يا منشأ اِسناد چيست؟ به عبارت ديگر، از كي اين رسم در ميان ناقلان حديث متداول شد كه منبع خبر خود را ذكر كنند؟ بحث‌هاي مفصلي حول اين مسئله مطرح شد كه مسلمانان نيز در آنها مشاركت داشتند و در مجموع سه تاريخ زماني براي پيدايش اِسناد ارائه كردند: 1) بسيار قديم، در زمان حيات صحابه (تا حدود سال 60 هجري)؛ 2) در زمان تابعين (تقريباً در فاصله‌ي سال 60 تا 120 هجري)؛ 3) در دوره‌ي نسل بعدي (حدوداً 120 تا 180 هجري). عوامل و ملاحظات مختلفي از جمله تأملات تاريخي، اخبار موجود در منابع اسلامي راجع به خاستگاه سند، و/يا تحقيقاتي در خود سندها مبناي استنتاج هريك از اين سه تاريخ‌گذاري بوده است. چكيده‌اي از اين ديدگاه‌ها را در ادامه خواهم آورد.
 
تصور كساني كه از نظريه‌ي آغاز زودهنگام سنت ناقلان در اشاره به نام محدثان قبل از خود طرفداري مي‌كنند اين است كه مسلمانان پس از وفات پيامبر اكرم، درصدد اِبتناي زندگي خود برپايه‌ي الگوي نبوي بودند و از همين زمان نقل اخبار مربوط به پيامبر رايج شد. از ظواهر چنين پيداست وقتي كسي كه پيامبر را ملاقات نكرده بود سخني درباره‌ي پيامبر يا به نقل از وي گزارش مي‌كرد، احتمالاً از او مي‌خواستند منبع خبر خود را اعلام كند، به‌ويژه وقتي مسئله‌اي حساس يا موضوعي نزاع‌انگيز در ميان بود. به نظر اينان، دودستگي و اختلافات جامعه‌ي اسلامي پس از قتل عثمان، خليفه‌ي سوم (در سال 35 هجري)، يكي از اسباب بسيار مهم در پيدايش اِسناد بوده است.
 
آنهايي كه به شكل‌گيري سند در دوره‌ي تابعين اعتقاد دارند، چنين استدلال مي‌كنند كه با درگذشت اكثر صحابه، ديگر اطلاعات بي‌واسطه درباره‌ي پيامبر وجود نداشت. اين وضع همگان را مجبور ساخت كه هرگاه كسي خبري درباره‌ي پيامبر دهد، منبع و مأخذ سخنش را مطالبه كنند. گاه برخي محققان اين تاريخ‌گذاري را به عامل تاريخي خاصي پيوند مي‌دهند: فزونيِ منازعات در جامعه‌ي اسلامي پس از مرگ معاويه، پنجمين خليفه و سرسلسله‌ي امويان (در سال 60 هجري) كه از آن با عنوان "فتنه‌ي دوم" ياد مي‌كنند. احتجاج ديگر به نفع وجود اِسناد در دوره‌ي تابعين برگرفته از خود برخي روايات بوده است. في‌المثل يوزف هوروويتس از روايتي كه در سند آن گفته شده زُهري (متوفاي 124 ق) برخي از منابع و راويان خود را نام برده است، چنين نتيجه گرفته كه در نسل پيش از زُهري، يعني در دوره‌ي تابعين متقدم در پايان قرن نخست هجري، اِسناد به‌كار مي‌رفته است. مطالعات جديد هم نشان داده است كه رواياتي با سندهاي قديمي از نيمه‌ي دوم قرن نخست هجري وجود دارد.
 
در ميان غربيان، كسي كه منشأ اِسناد را بسيار متأخر مي‌داند، شاخت است. وي به كاربرد سند پيش از آغاز قرن دوم اعتقاد نداشت و ظهور اِسناد را با آشوب‌هاي اجتماعي‌اي مرتبط مي‌دانست كه طي آن، امويان خلافت را به بني‌عباس واگذار كردند (126ـ132 هجري). شاخت اين ديدگاه هوروويتس را صريحاً رد مي‌كند كه معتقد بود استفاده از سند در ميان راويان و مدوّنان خبره، دست‌كم از ربع آخر قرن اول هجري متداول بوده است. ديدگاه شاخت درباب شكل‌گيري متأخر و ديرهنگام اِسناد با اين اعتقاد وي پيوند مي‌خورد كه رواياتي كه به شخصيت‌هاي قديمي در قرن نخست هجري بازمي‌گردند، تنها و تنها در قرن دوم ساخته شده‌اند. وَنزبرو هم رواج سند را چندان زودتر از پايان قرن دوم هجري تاريخ‌گذاري نمي‌كند.
 
برخي از مدافعان هريك از اين نظريه‌هاي سه‌گانه درباب خاستگاه و پيدايش اِسناد، به حوادثي تاريخي ــ به‌ويژه فتنه‌ها و جنگ‌هاي داخلي در ميان مسلمانان ــ استناد مي‌كنند كه گمان مي‌رود سبب به‌كارگيري و رواج اِسناد شده‌اند. شگفت اينكه همگان به منبعي واحد، يعني خبري منسوب به ابن‌سيرين (م 110 ق) استناد مي‌كنند كه مي‌گويد "پس از فتنه"، مردم ديگر از سند روايات سراغ مي‌گرفتند. محققاني كه خاستگاهي بسيار قديم براي اِسناد قائلند، اين جمله‌ي ابن‌سيرين را به "فتنه‌ي نخست" تفسير مي‌كنند كه پس از قتل عثمان پديد آمد. دسته‌ي دوم كه دهه‌هاي پاياني قرن نخست را زمان آغاز اِسناد مي‌دانند، گمان دارند كه مقصود ابن‌سيرين "فتنه‌ي دوم" بوده است كه در پي مرگ معاويه روي داد. شاخت هم مراد از فتنه در كلام ابن‌سيرين را منازعات بني‌اميه و بني‌عباس مي‌داند كه به سقوط خلافت امويان انجاميد.
 
 
2ـ2ـ تاريخ‌گذاري از روي سندها
تا دهه‌ي 1970 ميلادي، اغلب محققان غربي با شك و ترديد بسيار به سند روايات مي‌نگريستند و آنها را منبعي براي اطلاعات تاريخي نمي‌دانستند. اما اين بدان معنا نيست كه در نگاه آنان سندها به‌كلي مجعول بوده و هيچ نقشي در انتقال متون نداشته‌اند. بحث و بررسي راجع به اعتبار و منشأ سند نشان داده بود كه تنها بخش معيّني از سندها مسئله‌دار يا از نظر تاريخي بي‌اعتبارند: يعني قديم‌ترين بخش سند كه شامل نام مراجعي از قرن نخست هجري، از قبيل پيامبر، صحابه و تابعين بود. ايشان اما احتمال اصالت قسمت‌هاي جديدتر سندها را مي‌پذيرفتند. تقسيم سند به دو بخش اصيل و مجعول را نخستين بار شاخت صريح‌تر از هركسي مطرح كرد. از آنجا كه به باور وي، رواياتي كه سند كامل دارند، زودتر از نيمه‌ي اول قرن دوم ساخته و پرداخته نشده‌اند، نتيجتاً وي چنين فرض مي‌كرد كه لاجرم بايست نام تابعين اوليه، صحابه و پيامبر در اين سندها جعلي باشد. بنابراين، در احاديثي كه در دوره‌هاي متأخر، مثلاً نيمه‌ي دوم قرن دوم يا حتي بعد از آن ساخته شده‌اند، به همين ميزان بخش جعليِ سلسله سند طولاني‌تر مي‌شود.
 
شاخت و به‌تبع او يُنبُل، اين برداشت خود را با تجربه‌ي ديگرشان تركيب كردند كه مي‌ديدند بسياري احاديث صرفاً با يك سلسله سند واحد نقل نشده‌اند، بلكه گاه چندين سند مختلف و متعدد دارند و اين سندها غالباً به ناقل مشتركي در نسل سوم يا چهارم پس از پيامبر مي‌رسند. شاخت اين راوي مشترك را "(پايين‌ترين) حلقه‌ي مشترك" ناميد. همچنان‌كه وي حقاً خاطرنشان مي‌كند، حديث‌پژوهان مسلمان قديم از آغاز پديده‌ي راوي مشترك را مي‌شناختند و برخي از محققان غربي نيز با آن آشنا بوده‌اند. آنچه در اين ميان تازه مي‌نمود، اين ديدگاه بود كه پايين‌ترين حلقه‌ي مشترك را مي‌توان محل اتصال قسمت‌هاي مجعول و بخش اصيل در سندهاي يك روايت واحد دانست. چنين ديدگاهي با اين يافته‌ي شاخت كاملاً هماهنگ بود كه تكه‌هاي مجعول در سندهاي مختلف يك روايت غالباً يكسانند: يعني نام راويان در اين بخش از سندهاي مختلف يك روايت واحد عيناً تكرار مي‌شود. يُنبُل اين بخش سند را رشته‌ي منفرد (single strand) ناميد. براين اساس، شاخت و يُنبُل اين پايين‌ترين حلقه‌ي مشترك در هر حديث را پديدآورنده يا جاعِل آن حديث خواندند كه متن حديث و رشته‌ي منفردِ سند آن نيك نشان مي‌دهند اين شخص را نمي‌توان از نسل پيامبر، صحابه يا كبارِ تابعين دانست. تحليل سند حديث و پديده‌ي حلقه‌ي مشترك به‌نظر مي‌‌رسد كه روش مناسبي براي تعيين زمان و مكان پيدايش احاديث خاص باشد. يُنبُل با بررسي احاديث تحقير زنان، مباني اين تحليل سندي را به‌خوبي تشريح كرده است.
 
شاخت و يُنبُل با طرح فرضيه‌اي ديگر، اعتبار روش تازه‌ي خود براي تاريخ‌گذاري اسانيد را به موارد خاصي محدود ساختند. به‌نظر آنان، هم در روايات جعلي و هم در روايات اصيل، نام راويان كمابيش به‌صورت روشمندي ساخته و پرداخته شده‌اند. از يك سو، افراد مي‌توانستند سند روايات را با افزودن مراجع قديمي‌تر ترقي دهند. مثلاً نام پيامبر را به سند روايتي اضافه كنند كه در اصل به يكي از صحابه مي‌رسيده است. شاخت اين كار را "رشد وارونه‌ي اَسانيد" (backward growth of isnÁds) ناميد. از سوي ديگر، جعل شاخ و برگ‌هاي اضافي براي سند روايت، به اين منظور صورت مي‌پذيرفت كه نام حلقه‌ي مشترك را پنهان كنند يا بر اين حقيقت سرپوش نهند كه نقل آن روايت تنها يكي دو سند با رشته‌ي منفرد (single strand) داشته است. شاخت اين احتمال را مطرح مي‌كرد كه فردي روايتي را با استفاده از نام كسي ديگر رواج داده باشد, و يُنبُل حتي مدعي بود كه رُوات حديث در همه‌ي دوره‌ها، از جمله مؤلفان جوامع بزرگ حديثي، خود در ايجاد رشته‌هاي جعلي سند دست داشته‌اند. شاخت اين‌گونه اعمال مورد ادعا را "تکثير اسانيد و طرق" (spread of isnÁds) ناميد.
 
شيوه‌ي مفروض جعل يا دستكاري سند سبب ‌شد اعتبار روش تحليل سند در تاريخ‌گذاري احاديث به مخاطره‌ي جدي افتد. مايكل كوك با پي‌بردن به اين معضِل، نتيجه‌بخش بودنِ روش تحليل سند را زير سؤال برد. احتجاج وي چنين است كه اگر تکثير اسانيد اساساً بر بخشي از سند احاديث تأثير گذاشته باشد، و چنان‌چه تکثير اسانيد از نظر تاريخي در سطحي گسترده (significant scale) روي داده باشد، در آن صورت ديگر نمي‌توان روايات را از روي سندشان تاريخ‌گذاري كرد. كوك با نگارش مقاله‌اي راجع به روايات آخرالزمان ــ كه تاريخ‌گذاري آنها بر اساس شواهد خارجي ممكن است ــ روش شاخت در تاريخ‌گذاريِ احاديث بر اساس حلقه‌ي مشترك را به محك آزمون گذاشته و نشان داده است كه اين روش مي‌تواند به‌سادگي به استنتاج‌هاي نادرستي بيانجامد.
 
انتقادهاي مايكل كوك از تاريخ‌گذاري احاديث بر اساس سندشان ‌نتيجه‌بخش بود. يُنبُل اين معيار را به "پايين‌ترين حلقه‌ي مشتركِ اصيل" گره زد كه داراي مقبوليت تاريخي است. وي احتجاج مي‌کند كه چنين حلقه‌ي مشتركي به تعداد زيادي (معقولش سه تا يا بيشتر) حلقه‌ي مشترك جزيي (partial common link) نياز دارد. مراد وي از حلقه‌ي مشترك جزيي، راوي‌اي است كه خود شاگرداني داشته و آنها روايت را از او نقل مي‌كنند. حال اگر پايين‌ترين حلقه‌ي مشترك تنها داراي يك حلقه‌ي مشترك جزيي باشد كه روايت را از وي نقل مي‌كند، و در كنار آن، ناقلان منفردي تنها با يكي دو شاگرد وجود داشته باشند، در آن صورت، پايين‌ترين حلقه‌ي مشترك را بايد "حلقه‌ي مشترك ظاهري"(seeming common link) دانستكه مي‌توان او را در تاريخ‌گذاري روايت ناديده گرفت. در چنين موردي پيدايشِ حديث را بايد به حلقه‌ي مشترك جزيي از طبقات بعدي نسبت داد.
 
فرضيات شاخت و يُنبُل در باب سند و روش‌هاي آنان در تاريخ‌گذاري احاديث برپايه‌ي سلسله‌ي روات، تنها با شكاكاني تندرو مانند مايكل كوك مواجه نبود. محققان مسلمان و برخي شكاكان معتدل نيز به اين روش اعتراض داشتند. محمد (مصطفي) اعظمي از منظر محققان و حديث‌پژوهان اسلامي، رديه‌ي مفصلي عليه ديدگاه‌هاي شاخت درباب اِسناد به رشته‌ي تحرير درآورد. هارالد موتسكي هم تعميم‌هاي شاخت و يُنبُل در فرضياتشان راجع به رشد وارونه‌ي اسانيد، تکثير اسانيد و حلقه‌ي مشترك را مورد ترديد قرار داد. بنا به استدلال وي، علل مختلفي ممكن است سبب پيدايش حلقه‌ي مشترك در سندها شده باشند. كلّيت اين استنتاج نادرست است كه بگوييم پايين‌ترين حلقه‌ي مشترك در نسل تابعين يا پس از آن، پديدآورنده يا جاعل آن حديث است. در بسياري موارد، بهتر است اين راوي [= حلقه‌ي مشترك] را يكي از اولين مدوّنان روشمند حديث بدانيم كه مطالب را به‌طور حرفه‌اي در حلقه‌اي علمي به شاگردانش القا مي‌كرده است. با اين فرض، مي‌توان پذيرفت كه منشأ روايت قديمي‌تر از زمان حلقه‌ي مشترك باشد. درست است كه نمي‌توان انكار كرد برخي حلقه‌هاي مشترك را با جعل يا دستكاري در سند روايت به‌وجود آورده‌اند، اما مدارك و شواهد كافي براي تعميم اين حكم جزيي در دست نداريم. در روش تاريخ‌گذاري حديث بر پايه‌ي تحليل سند، اموري چون پايين‌ترين حلقه‌ي مشترك را مي‌توان به مانعِ مسابقات دو يا نوار مرزي تشبيه كرد [كه گذر از آنها دشوار, اما ممكن است]، اما نمي‌توان آن را خط فاصل و قاطع ميان نقل جعلي و اصيل دانست. ديگر احتجاج موتسكي اين است كه مي‌توان در سودمنديِ فرضيات و روش‌هاي يُنبُل ترديد افكند كه وي مدعي است با اين روش‌ها, قادر است حلقه‌هاي مشترك اصيل را از حلقه‌هاي مشترك ظاهري تشخيص دهد. حتي وي پيشنهاد مي‌كند كه بايد امكان وجود حلقه‌هاي مشترك در ميان افراد قرن نخست هجري را جدي بگيريم، همچنان‌كه اين امر را لورنس كُنراد قاطعانه در طبقه‌ي صحابه اثبات كرده است, و گِرِگور شولِر و آندرياس گُركِه نيز آن را نسبت به عروة بن زبير از طبقه‌ي تابعين اوليه نشان داده‌اند.
 

 
موتسكي همچنين در برابر انتقادات مايكل كوك از تاريخ‌گذاري روايات برپايه‌ي سند سه دليل به قرار زير آورده است: 1) اين ادعا كه ابداع و جعل سند سنت رايج و عمومي بوده، حدسي بيش نيست. مي‌توان پذيرفت كه تمام يا بخشي از سند ابداع يا جعل مي‌شده است؛ اما اين مدعاي كوك را تأييد نمي‌كند كه چنين مسئله‌اي واقعاً در "سطحي گسترده" (significant scale) صورت مي‌پذيرفته است. 2) معقوليت جعل در "فرهنگي سنت‌زده" (traditionist culture) كه مورد ادعاي مايكل كوك است و نتيجه‌ي حاصل از آن، يعني رواجِ تکثير اسانيد در سطحي گسترده، غرض اصلي و كاركرد نظام اِسناد را نقض مي‌كند و آن را به امري بي‌خاصيت تبديل مي‌كند. 3) علت اينكه ارزيابيِ مايكل كوك از روش‌هاي شاخت در تاريخ‌گذاري روايات به نتايجي منفي منجر شد، اين است كه وي تنها تفسير شاخت از پديده‌ي حلقه‌ي مشترك را بررسي مي‌كرد. اگر وي به اين احتمال توجه داشت كه حلقه‌ي مشترك چه‌بسا يكي از اولين مدوّنان روشمند حديث باشد، نتايج بهتري به دست مي‌آورد.
 
3ـ روش‌هاي تحليل و تاريخ‌گذاري احاديث
 
3ـ1ـ تاريخ‌گذاري احاديث
همچنان‌كه از مباحث گفته‌شده تا اينجا خوب پيداست، محققاني كه عموماً به اِسناد بدبين بوده و بااين حال درصدد استفاده از روايات اسلامي براي رسيدن به نظريه‌اي درباب خاستگاه و تحولات اوليه‌ي دين اسلام بوده‌اند، همواره تنگناي دشواري را روياروي خود داشته‌اند. براي تعيين دوره‌ي زماني شكل‌گيري احاديث، چه معيار ديگري جز حديث در اختيار داريم؟ نخستين قرينه يا شاهدي كه به ذهن مي‌رسد اين است كه ببينيم هر روايت اولين بار كي به منابع حديثي راه يافته است. شاخت، يُنبُل و بسياري ديگر اين شيوه‌ي تاريخ‌گذاري را به‌كار گرفته‌اند. قديمي‌ترين منبعي كه روايتي را در آن مي‌يابيم، حد نهايي زماني (terminus ante quem) است، يعني اين روايت دست‌كم در زمان تأليف يا تدوين آن كتاب بايست وجود مي‌داشته است. اما شاخت و يُنبُل از اين هم فراتر رفتند و مدعي شدند زمان و مكان تأليف اين قديمي‌ترين منبع، مهد پيدايشِ (breeding ground) روايت مورد بحث بوده است؛ يعني به‌نظر آنان، اين روايت پيش از تأليف آن منبع [= حد اوليه‌ي زمانيterminus post quem] وجود نداشته است. اين استنتاج مبتني بر برهان خُلف (an argument from silence) است. شاخت كه تنها به روايات فقهي توجه و اهتمام داشت، چنين احتجاج مي‌آورد: يُنبُل حتي دامنه‌ي استفاده از اين برهان خلف را به آن دسته از جوامع حديثي مي‌كشاند كه در آنها هيچ‌گونه بحث فقهي نمي‌توان يافت. وي در دفاع از رأي خود استدلال مي‌كند: عادت مدوّنان مسلمان اين بود كه تمام آنچه از پيشينيانِ خود به‌دست آورده بودند در مجموعه‌هاي تأليفي خود بگنجانند؛ لذا هريك از اين جوامع را بايد حاوي تمام روايات موجود در زمان و منطقه‌ي خود به‌شمار آورد. اين استنتاج كه ، از سوي آن دسته از محققان غربي مورد نقد قرار گرفت كه معتقد بودند مقدمات و فرضيه‌هاي شاخت و يُنبُل در اين راه خود محل ترديد است و اساساً كمبود منابع كهن، راه ما را براي رسيدن به چنين استنتاجي بسته است.
 
برخي از غربيان بدون توسل به برهان خلف، از روش تاريخ‌گذاري روايات برپايه‌ي قديمي‌ترين منبعي كه اين روايات در آن آمده‌اند، بهره برده‌اند. في‌المثل آقاي م. يعقوب قسطر در مقالات متعددش راجع به سنت اسلامي، روايتي را "قديم" مي‌شمارد كه در منابع قرن دوم آمده باشد, اما از اينجا نتيجه نمي‌گيرد كه روايت مورد بحث درست همزمان با تأليف آن منابع پديد آمده است. به همين نحو، چنان‌چه روايتي را تنها در منبعي متأخر بيابد، نتيجه نمي‌گيرد كه لابد روايت مورد بحث متأخر بوده و نمي‌توان آن را قديمي دانست. قِسطِر در دادن تاريخ براي روايات بسيار محتاط است و در غالباً فاصله‌ي زماني طولاني‌اي را پيشنهاد مي‌كند. او بيشتر درصدد گردآوري شواهد و استناداتي از درون روايات براي مباحثي خاص است، و در اين راه مي‌خواهد تا حد ممكن از هر آنچه در منابع قديم و جديد و از منظر تمامي فرق و مذاهب اسلامي آمده است، بررسي كاملي ارائه دهد. به‌طور كلي، وي هيچ‌گاه در پيِ ارائه‌ي تحولات تاريخي مسئله‌ي مورد بحث در متون مختلف اسلامي نبوده است.
 
دسته‌اي از محققان تاريخ‌گذاري روايات برپايه‌ي قديم‌ترين منابع حاوي اين روايات را به‌كلي مردود شمرده‌اند. اينان از اساس انكار مي‌كنند كه منابع موجود و منتسب به نويسندگاني از قرن دوم و سوم را واقعاً خود آن افراد تدوين كرده باشند، و درمقابل مدعي‌اند اين آثار محصول فرايندي طولاني از گردآوري, تصحيح و تهذيب بوده و به دست عالماني وابسته به مدارسِ نوظهور فراهم آمده است. وقتي كتابي به درجه‌اي از كمال و استواري مي‌رسيد، آن را به مراجع قديمي‌تري نسبت مي‌دادند كه آموزه‌هايشان اساسِ نظريات و مضامين اين كتاب را شكل داده بود. بنابراين، تاريخ پيدايش روايات موجود در اين كتاب‌ها را نمي‌توان مساوي با زمان حيات نويسندگانِ ادعايي آنها دانست، و هم از اين رو، دوره‌ي زندگي اين افراد را نبايد ابتدا يا انتهاي حدّ زماني (terminus ante or post quem) روايات كُتب‌شان انگاشت. براي اين مدعيات سه دليل زير را ارائه كرده‌اند: 1) رسم اين است كه هر كتاب را بنابر سند يا روايتِ آن كتاب به مؤلفي نسبت مي‌دهند. يعني با توجه به نام سلسله روات ابتداي كتاب، يا ابتداي فصلي از كتاب يا حتي ابتداي دسته‌ي خاصي از روايات كتاب، مؤلف آن را تعيين مي‌كنند. اما سندها عموماً قابل اعتماد نيستند و لذا در تعيين تاريخ روايت و كتاب به‌كار نمي‌آيند. 2) مدوّنات اوليه و روايات موجود در آنها خود نشانه‌هايي آشكار از نقل، اقتباس و تغيير دارند. 3) پاره‌اي فرضيّات درباب تاريخ تطوّر علوم اسلامي در قرون دوم و سوم هجري نيز اين استنتاج را تأييد مي‌كنند.
 
آن دسته از محققان كه از يك سو با احساس بي‌اعتمادي به سندها, آنها را در كارِ تاريخ‌گذاري روايات بي‌فايده مي‌شمردند، و از سوي ديگر نمي‌توانستند روايات اسلامي را به عنوان منبعي تاريخي به‌كلي كنار گذارند، دو راه پيش روي خود داشتند: يا از فكر تاريخ‌گذاري روايات به‌كلي دست بردارند و به داشتن تصوراتي اجمالي و ابتدايي از تحولات تاريخي صدر اسلام دلخوش بمانند، و يا به دنبال شواهد ديگري جز سند بگردند كه با آن بتوان تاريخ پيدايش روايات را تعيين كرد. در كنار سند روايات و مجموعه‌هاي حديثي تاريخ‌بَردار، تنها شاهدِ باقي‌مانده متنِ خود روايات است. مشكل كساني كه اين روش جايگزين را انتخاب مي‌كنند اين است كه چگونه با اتكاي صرف به محتوا و شكل روايات، آنها را تاريخ‌گذاري كنند. اين رهيافت متن‌ـ‌محور نسبت به اخبار و احاديث را نخستين بار گلدتسيهر به‌كار گرفت كه خود عموماً به سند روايات بي‌اعتنا بود. هرچند وي هيچ‌گاه ملاك خود در تفكيك روايات قديمي از جديد را به صراحت ذكر نكرده است، مباني روش‌شناختي وي را از برخي مثال‌هايش مي‌توان دريافت. چهار اصل زير در مواضع مختلف كتاب وي آمده است: 1) اشتباهات تاريخيِ (anachronisms) راه‌يافته به روايت نشان مي‌دهند آن روايت متعلق به دوره‌اي متأخر از زمان ادعا شده است. 2) رواياتي كه مضمونشان فروعات و مراحل ثانوي در رشد و تطوّر يك مسئله را نشان مي‌دهند، زمانشان جديدتر از آنهايي است محتواي كمتر پرورده دارند. 3) رواياتي كه تصويري نامناسب از پيامبر و نخستين مسلمانان ارائه مي‌دهند، قديمي و موثق‌اند. 4) سرزنش‌ها و انتقادهاي متقابل در ميانِ گروه‌هاي رقيب، احتمالاً ريشه‌اي تاريخي داشته‌اند.
 
شاخت نيز در تعيين زمان پيدايش احاديث از روشي مبتني بر متون روايات استفاده مي‌كرد. باآنكه وي در اين كار به امور ديگري همچون سند و كتابي كه نخستين بار روايت در آن آمده است، توجه مي‌كرد، اما متن حديث در نظر وي بر سند آن تقدم داشت. چنانچه روايتي را برپايه‌ي متنش تاريخ‌گذاري مي‌كرد و اين تاريخ با ظاهرِ سند آن روايت متفاوت بود، وي متن را بر سند ترجيح مي‌داد. مهم‌ترين مباني شاخت در تاريخ‌گذاري روايات برپايه‌ي متن به قرار زير است: 1) براي تعيين تاريخ يك روايت نخست بايد محتواي آن (كه عبارت است از مسئله‌اي فقهي و پاسخ آن) را در جريان كلي تاريخ تطوّر فقه ــ آن‌گونه که شاخت بازسازي کرده است ــ قرار دهيم. 2) رواياتي كه به صورت اقوال و احكام كوتاه فقهي درآمده‌اند، قديمي‌تر از رواياتي‌اند كه حالت نقل و حكايت دارند. 3) اقوال و احكام فقهي كه گوينده‌شان نامعلوم است، قديمي‌تر از آنهايي‌اند كه به فرد معيّني نسبت داده مي‌شوند. 4) بيانات كوتاه و فشرده از اظهارات مشروح و مفصّل قديمي‌ترند. 5) متوني كه مسئله‌اي [فقهي] را تلويحاً بيان مي‌كنند، قديمي‌تر از متوني‌اند كه به روشني هرچه تمام آن را شرح و بسط مي‌دهند.
 
در دهه‌ي 1970، "روش تحليل صوري" (form analysis method) كه سالها پيش در پژوهش‌هاي تورات و انجيل پرورش يافته بود، به حوزه‌ي مطالعات اسلامي هم راه يافت و مارستون اِشپايت اين روش را در بررسي روايات اسلامي به‌كار گرفت. وي در مقاله‌اي كه راجع به روايتي بسيار معروف و منسوب به پيامبر نوشته است، كوشيد با مقايسه‌ي نسخه‌هاي مختلف از متن روايت، سير تحولات تاريخي آن را بازسازي كند. اشپايت كار خود را با اين فرضيه آغاز كرد كه تمام اختلافات متني پيش از آنكه در مدوّناتِ مكتوب ثبت و ضبط شوند، جزو سنت شفاهي بوده‌اند. آنگاه وي با استفاده از مقدماتي مشابه با كار شاخت، مي‌كوشد صورت‌هاي اوليه و متأخر اين متن را بازشناسي كند. روش وي از اين مراحل تشكيل يافته است:1) نخست مجموعه‌اي از نوزده متن را گردآوري مي‌كند كه آنها را صُوَر مختلف يك روايت و مضمونشان را مرتبط با هم مي‌شمارد. 2) اين متون را برحسب پيچيدگي‌شان مرتب مي‌كند. 3) در هريك از متون، سه نكته مورد تحليل قرار مي‌گيرد: الف) ميزانِ تطوّر متن؛ ب) پيوند درونيِ اجزاي متن؛ ج) شواهد ساختاري و واژگاني كه نشان‌دهنده‌ي تحولات اوليه يا متأخّرِ روايت‌اند.4) در نهايت اين متون را با توجه مضامين مرتبطشان دسته‌بندي كرده؛ براين اساس، ترتيبي زماني از سير تحولات روايت ارائه مي‌دهد.
 
از آن زمان، توجه به متن احاديث براي تاريخ‌گذاري آنها بهتر و بيشتر شده است. از اين پس، نقطه‌ي عزيمت بسياري از پژوهش‌ها اين فرض بسيار حياتي در روش تاريخ‌گذاري شاخت بود كه: روايات بخشي از يك منظومه‌ي فكري ‌(= گفتمان،discourse )اند كه در جريان نخستين سده‌هاي تاريخ اسلام بسط و تكامل يافته است. گمان مي‌رود مراحل و سطوح مختلف اين منظومه‌ي فكري در روايات منعكس شده است. هرچه محتواي روايت پيچيده‌تر باشد و در مقايسه با ديگر متون كه به همان موضوع پرداخته‌اند، به پرسش‌هاي بيشتري پاسخ ‌دهد، روايت متأخرتر است. اين رهيافت را لورنس كُنراد در دو مقاله‌ي خود به‌وضوح تشريح و اثبات كرده است.
 
در برابر روش‌هاي مختلف تاريخ‌گذاري احاديث برپايه‌ي متن، كه گلدتسيهر، شاخت و اشپايت به‌كار گرفته‌اند، اين ايراد مطرح شده كه مباني و پيش‌فرض‌هاي اين افراد به اندازه‌ي كافي دقيق و باريك‌بينانه نيست. همچنين برخي اعتبار اين مباني و فرضيات را زير سؤال برده و نشان داده‌اند كه در نتايج به‌دست آمده از تحقيقات اين سه محقق غربي، استدلال‌هاي دوري بسياري وجود دارد. به‌نظر مي‌رسد با اين روش، تنها به‌طور نسبي و تقريبي و صرفاً در مواردي خاص مي‌توان احاديث را تاريخ‌گذاري كرد. اين امر به‌طور كلي محل ترديد است كه تنها با تكيه بر متنِ حديث بتوان تاريخ نسبتاً دقيقي از پيدايش آن ارائه داد.
 
در اواخر دهه‌ي 1940 ميلادي، برخي از محققان غربي به دنبال روش‌هايي در تاريخ‌گذاري احاديث بودند كه كامل‌تر و دقيق‌تر از شيوه‌ي اتكا بر متن حديث يا جوامع حديثي باشد. همچنان‌كه پيشتر اشاره شد، شاخت در تلاش‌هاي خود، كوشيد در كنار بررسيِ متن حديث، از سند آن نيز در تاريخ‌گذاري استفاده كند. در همين دوره، يوهانس كرامرز با رجوع به شيوه‌اي كه پيشتر در قرن نوزدهم از سوي كساني چون آلويز اشپِرِنگِر به‌كار رفته بود, كوشيد تركيب متوازن و جامع‌تري از اين دو روش ارائه كند. كرامرز در مقاله‌ي تقريباً فراموش‌شده‌اي كه به زبان فرانسوي نگاشته است، دوازده صورت مختلف از حديثي منسوب به پيامبر را با مقايسه‌ي متون و سندهاي هريك از آنها تجزيه و تحليل مي‌كند. وي به دقت تمام ارتباط‌هاي درونيِ متون و سندهاي اين روايات را استخراج مي‌كند و از اين راه، نتايجي بسيار جامع درباب خاستگاه و تطوّراتِ حديث مورد بحث و عناصر اصلي متن آن به‌دست مي‌آورد. قريب 25 سال بعد، يوزف فان‌اِس با استفاده از روشي مشابه، به بررسي منشأ رواياتِ قضا و قدر پرداخت. وي در فصلِ نخست كتابِ در كشاكش حديث و كلام، رهيافتي مركب از تحليل متن و سند را تشريح، و اشكالات اين روش را بررسي مي‌كند. در جانب ديگر، مايكل كوك در بررسي انتقادي خود از كتاب فان‌اِس، ضمن مردود شمردن اين روش، چنين استدلال مي‌کرد كه احتمال مجعول بودن سند روايت، به سبب پديده‌ي تکثير اسانيد، مانع از به‌كارگيريِ آن در تاريخ‌گذاري روايات مي‌شود. بعيد نيست انتقادات فرضي، انتزاعي و كليِ مايكل كوك از روش فان‌اِس، و آلماني بودن كتاب فان‌اِس سبب شده باشند اين روش پشتيبانانِ زيادي پيدا نكند.
 
رهيافتِ كرامِرز و فان‌اِس اما، بار ديگر در اواخر دهه‌ي 1980 ميلادي از سر گرفته شد. گِرِگور شولر به بررسي محتوا و سند رواياتِ جواز و عدم جوازِ كتابت حديث پرداخت, لورنس كُنراد يكي از احاديث ملاحم/ آخرالزمان را تجزيه و تحليل كرد, و هارالد موتسكي در بررسي مبادي فقه اسلامي، به كاوش در چندين حديث فقهي از اين منظر پرداخت. ماهر جرّار نيز در مقاله‌ي مهمي كه راجع به مفهوم شهادت در جهاد و ارتباط آن با حوريان بهشتي تأليف كرده, نقطه‌ي شروع کار خود را شماري از روايات موجود در مجموعه‌ي منسوب به عبدالله بن مبارك (متوفاي 181 ق) قرار داده و كوشيده است با بررسي اَسناد روايات و مقايسه‌ي متون مختلف آنها از نظر ساختار و مضمون، تاريخ پيدايش اين روايات را به‌دست آورَد. وي همچنين با بررسي روايات مشابه كه در كتاب‌هاي حديثي متأخر آمده، توانسته است سير تحولات بعديِ اين دسته روايات در قالب يك نوع ادبي را نشان دهد. در پاره‌اي از ديگر مطالعات جديد، به موضوع تفاوت‌هاي متني و سنديِ روايات توجه شده است؛ في‌المثل در مقاله‌ي اُري رُبين راجع به روايت فقهيِ "الوَلَد لِلفِراش"؛ كتاب لودويگ اَمان درباب خنده و شوخي در اسلام؛ پژوهش فرانتس رُزِنتال در حديثِ أُم‌زَرع؛ تحقيق ماركو شُلِر در روايات تفسيري يكي از آيات قرآن؛ پژوهش سليمان بشير درباب اَعراب و غيراعراب؛ و تجزيه و تحليل خانمِ ايرِنه شِنايدِر از موضوع سُرّاق حديث. فان‌اِس هم در اثري كه به تازگي نوشته، رهيافت پيشين خود در تحليل حديث را مجدداً پي‌گرفته است. وي با مقايسه‌ي متن‌ها و سندهاي مختلف از يك روايت كلامي، سير تحول آن از آغازِ پيدايش در منطقه‌ي شام در نيمه‌ي نخست قرن اول هجري تا پذيرش آن در جوامع حديثي قرن سوم و پس از آن را بازسازي مي‌كند. فان‌اِس در جاي‌جاي اين كتاب خود، دائماً به بررسي زمينه‌هاي مختلف ادبي، تاريخي، سياسي‌ـ‌اجتماعي و كلاميِ روايتِ مورد بحث مي‌پردازد.
 
با پژوهش‌هاي گِرِگور شولِر و هارالد موتسكي، كه از تحليل متن و سند، به‌عنوان روشي در شناخت نقلِ صحيح و مواردي از تکثير سندها استفاده مي‌كردند، اين رهيافت ــ كه تحليل متني‌ـ‌اِسنادي ناميده مي‌شد ــ رشد و تكامل بيشتري يافت. اين دو با بررسي احاديثي كه علي‌الظاهر با نقل‌هاي متعدد روايت شده‌اند، نشان دادند كه تحقيق در متن‌هاي مختلف روايات در تمام سطوح مختلفِ نقل، مي‌تواند به يافتن پاسخ اين پرسش كمك كند كه آيا اين متون به هم وابسته‌اند (و بالتبع حاکي از پديده‌ي تکثير سَنَدند) يا نه؟ از آن زمان، برخي ديگر از محققان غربي نيز اين روش را در مطالعات خود به‌كار بسته‌اند. اين روش نه تنها امكان تاريخ‌گذاري دقيق‌تر روايات را فراهم مي‌سازد، بلكه به بازسازي تاريخ نقل احاديث و تغييرات پيداشده در متن آنها در جريان نقل نيز كمك مي‌كند. برپايه‌ي يافته‌هاي محققاني كه اكنون با اين روش كار مي‌كنند, "تکثير سندها" امري است كه در گذشته روي داده است، اما ــ دست‌كم در احاديثي كه آنان بررسي كرده‌اند ــ نه در "سطحي چنان گسترده" كه مورد ادعاي مايكل كوك بود. افتخار زمان نيز از همين روش در ارزيابي وثاقت رُوات حديث [در علم رجال] استفاده كرده است.
 
روش‌هاي تاريخ‌گذاري كه تاكنون مطرح شد، تنها به بررسي يك روايت منفرد (single tradition) توجه داشته‌اند. منظور از روايت منفرد، حديثي است راجع به موضوعي خاص كه تمام نقل‌هاي مختلف آن در منابع اسلامي، متن واحد و يكساني دارند و، از همين رو، مي‌توان آن را روايتي واحد و يکسان دانست. درست به عكس، مي‌توان با استفاده از اين روش تمام مجموعه روايات منسوب به يك راوي واحد را بررسي كرد. همچنان‌كه پيشتر اشاره كردم، مجموعه‌هاي روايي يا آثاري كه روايات نخستين بار در آنها نقل شده‌اند، نقشي بسيار مهم در تاريخ‌گذاري روايات منفرد دارند. بااين حال، محققان غربي به بررسيِ خودِ اين جوامع حديثي هم پرداخته‌اند تا بتوانند تمام رواياتي را که آن مدوِّن به مشايخش منسوب ساخته است, تاريخ‌گذاري كنند. در اين روش از سند روايات براي شناسايي منابعِ مدوِّنِ کتاب استفاده مي‌كنند. پيشتر در اواخر قرن نوزدهم ميلادي، برخي از غربيان اين روش را در بررسي روايات تاريخي به‌كار گرفته بودند؛ در حوزه‌ي حديث‌پژوهي اما، تنها در دهه‌ي 1960 و پس از انتشار آثار فؤاد سِزگين درباب جوامع حديثي، اين روش از شهرت و توجه عامّ برخوردار شد. رهيافت سزگين تماماً بر سند روايات متمركز بود. وي مدعي بود كه تمامي منابعِ مدوِّنان حديث و منابعِ منابعِ آنان تا ابتداي صدور حديث همه‌جا مكتوب بوده است. اين ادعا سرآغاز بحثي علمي بود كه هم سندها و هم متون اين منابعِ "بازسازي شده" در آن جايگاهي اساسي داشتند. چكيده‌ي اين بحث و نتايجِ حاصله از آن پيشتر در همين مقاله گذشت. سباستين گونتِر در كتاب خود [راجع به مقاتل الطالبيين]، صورت كامل‌تر و اصلاح‌شده‌اي از روش سزگين را در بررسي روايات تراجم و طبقات به‌كار برد. ناگفته پيداست كه شناخت و بازسازي منابعِ [روايي] كهن‌تر كه امروزه به‌صورت مستقل برجاي نمانده‌اند، بلكه تنها و تنها از لابلاي منابع متأخّر به‌دست مي‌آيند، بي‌اندازه در كار تاريخ‌گذاري روايات اهميت دارد.
 
موتسكي كوشيده است روش سِزگين, يعني "بازسازيِ منابعِ كهن" را بيشتر اصلاح كند. در اين راه وي علاوه بر سند, در جستجوي معياري ديگر بود كه بتوان با آن, نقل صحيح را از جعلي متمايز كرد. وي با پژوهشي كه راجع به يكي از متون حديثيِ پيش‌ـ‌رسمي* (قديمي pre-canonical) متعلق به نيمه‌ي دوم قرن دوم انجام داد، نشان داد چندين معيار اينچنيني در دست است كه شناسايي مهم‌ترين منابعِ آن كتاب و نيز منابعِ منابعِ آن را براي ما ممكن مي‌سازد. با اين روش حجم فراواني از روايات منسوب به يك راوي يا ناقلِ واحد را مي‌توان تا يكي دو نسل پيشتر از خودِ كتاب تاريخ‌گذاري كرد. موتسكي از نتايج به‌دست آمده از اين روشِ تاريخ‌گذاري، براي كنترل يا اصلاح تاريخ‌گذاري روايات منفرد كه از روش‌هاي ديگر حاصل شده بود استفاده كرد.
 
 
3ـ2ـ رهيافت‌هاي ديگر در تحليل احاديث
مفاهيم و تئوري‌هاي ادبي جديد تاكنون بسيار به ندرت در پژوهش‌هاي حديثي مطرح شده‌اند. از باب نمونه، دو رساله‌ي دكتري كه در دهه‌ي 1960 ميلادي با اين رويكرد نگاشته شده‌اند، تا همين اواخر هيچ اقبال و ادامه‌اي پيدا نكردند. ارزشمندي و فوايد اين رهيافت را دو محقق غربي به نام‌هاي دانيل بومُنت و سباستين گونتِر در مقالات خود نشان داده‌اند. بومُنت مفاهيم و تئوري‌هاي جرالد جِنِت درباب گفتمانِ نقلي‌ـ‌روايي (Narrative Discourse) را در تحليل ساختار و سبك خبرِ نقلي‌ـ‌داستاني به‌كار برد. گونتِر نيز استدلال آورد كه روايات مورد بحث را بهتر است حكايت‌پردازي‌هاي غيرواقعي بشماريم. به نظر وي، استفاده از يافته‌هاي حكايت‌شناسي استفاده از تحليل ادبي در رواياتي كه به صورت‌هاي مختلف نقل شده‌اند، حتي ما را به رديابي و كشف سير نقل آن حديث رهنمون مي‌كند.
 
محققان غربي در پژوهش‌هاي خود به موضوع نقد حديث در ميان مسلمانان توجه و اعتناي اندك داشته‌اند. در حقيقت تاكنون هيچ اثري منتشر نشده است كه روش‌هاي اسلامي در نقد حديث را مورد بررسي و ارزيابي قرار دهد، يا تحقيق كند كه نخستين مدوّنان حديث در قرن سوم هجري براي تفكيك روايات موثّق از موارد جعلي يا محرّف از چه روش‌هايي استفاده كرده‌اند. اين بي‌توجهي و فقر مطالعاتي چه‌بسا نتيجه‌ي داوري‌هاي تند و خشن گلدتسيهر درباب نقد حديث مسلمانان بوده است. به عقيده‌ي وي، سيستم نقد حديث اسلامي تقريباًً به طور کلي بر ملاك‌هايي شكلي, از قبيل سند مبتني بوده است. متن يا محتواي احاديث فراموش‌شده يا صرفاً جايگاهي بسيار حاشيه‌اي داشته‌اند. نقد حديث در ميان مسلمانان كارآمديِ بسيار اندكي داشته، و از نظر گلدتسيهر، اين روش‌ها قادر نبوده‌اند حتي رواياتي را شناسايي كنند كه حاوي "عيان‌ترين اشتباهات تاريخي" (crudest anachronisms) بوده‌اند. پس از گلدتسيهر، اين ديدگاه مورد قبول بسياري از محققان غربي، و حتي برخي از متخصصان حديث‌پژوهي اسلامي واقع شد. آلبرِشت نُت، هرچند خود به سيطره‌ي بحث سندي در نظام نقد حديث مسلمانان اذعان داشت، كوشيد تصويري معقول‌تر و متوازن‌تر از اهداف، سير تحول و عملكرد نقد حديث مسلمانان به‌دست دهد و جايگاه نقد متن در حديث‌پژوهي اسلامي را با رهيافت‌هاي انتقادي غربيان مقايسه كند. مقاله‌ي وي  نيك نشان مي‌دهد كه در شناخت سير تطوّر نقد حديث اسلامي و روش‌هاي انتقادي مدوّنان جوامعِ حديثي در قرن سوم هجري، تاچه اندازه به مطالعات جزيي و موردي نيازمنديم.
 
*   *   *
 
از مجموع مطالب فوق‌الذكر خوب پيداست كه مقالات اين كتاب به مضامين خاصي از احاديث نمي‌پردازند، بلكه بيشتر به مسائل انتقادي كلي‌تري از قبيل شكل، خاستگاه/ منشأ، نقل، حفظ و وثاقت حديث توجه دارند. به گواهيِ مقالات اين كتاب و ديگر كتا‌ب‌هاي مجموعه‌ي حاضر، متون حديثي بر جوانب مختلفي از عقلانيت و فرهنگ اسلامي تأثير گذارده‌‌اند. در اين مجال اندك، فرصت آن نيست كه حق مطلب را ادا كرده، به درستي نشان دهيم اين متون و منابع چه تأثير عظيمي بر شناخت ما از شكل‌گيري دنياي كهن اسلام دارند.
 
اما چنين استفاده‌هايي از حديث مستلزم داشتنِ روش‌شناسي‌اي است كه در برخورد با مشكلات فراوان تاريخي، رهيافتي انتقادي و منسجم برگزيند، و از اين طريق به روشي بيانجامد كه بر مطالعات و پژوهش‌هاي حديثي در غرب حاكم شود. هنوز بسيار زود است كه با قطع و يقين به اين پرسش پاسخ دهيم كه آيا بحث و جدل‌هاي كنوني سرانجام به نتيجه خواهد رسيد. بسياري از محققان تا همين چند دهه‌ي اخير به متون و منابع حديثيِ موجود، توجه علمي و پژوهشيِ چنداني نداشتند، و بخش اعظم اين منابع هنوز هم به‌ندرت توجه انتقادي كسي را به خود جلب كرده يا اصلاً نكرده است. بيفزاييم كه در اين ميان، وسايل كمك پژوهشي و منابع تازه‌تر با سرعت فراوان در دسترس ما قرار مي‌گيرند.
 
با تمام اين احوال، موضوعات و مباحثِ مطرح‌شده در اين كتاب، خود سنگ‌بناي تحقيقات بعدي خواهد بود، و هر پژوهشي در آينده ناگزير از رويارويي و جدي‌گرفتن اين پرسش‌هاست. هر پژوهش مهمي كه درصدد استفاده از مبحثِ حديثي خاصي ــ در فقه، تاريخ، مناسك، كلام يا اعتقادات ــ است، ناگزير بايد نسبت به مسائل انتقادي كه در اين مقاله مطرح شد، ديدگاهي خاص برگزيند و آينده نيز جز اين نخواهد بود.
 
*- مؤلف در اينجا و مواضع ديگري از مقاله‌ي خود به اصطلاحِ anachronism يا  anachronisticاشاره مي‌کند.anachronism  را مترجمان و فرهنگ‌نگاران ايراني به (داريوش آشوري) و (محمدرضا باطني) و (علي‌محمد حق‌شناس) ترجمه کرده‌اند. برخي از مترجمان عرب نيز آن را به (منير البعلبکي) يا (هاشم صالح) برگردانده‌اند. اين اصطلاح به ويژه در تاريخ نگاري بدين معناي خاص به کار مي‌رود و مراد از آن توجه به رويدادها و منظومه‌ي فکري يک دوره از منظر باورها و ارزش‌هاي دوران ديگر است. نمونه‌‌هاي فراواني براي اين پديده مي‌توان يافت. عجالتاً مثالي مرتبط با بحث حاضر اين است که روايتي از پيامبر بيابيم که در آن به مفاهيم و نزاع‌هاي متأخر اسلامي چون جبر و اختيار, قدريّه, يا حدوث و قدم قرآن اشاره شده باشد (مترجم).
*- منظور متون حديثي موجود پيش از جوامع رسمي حديثي است (مترجم).

روشنفکران متجدّد مسلمان و قرآن (2004)

 

روشنفکران متجدّد مسلمان و قرآن (۲۰۰۴)
 

روشنفکران متجدد مسلمان و قرآن، از مجموعه مطالعات قرآنی ۱، ویراسته ی سها تاجی فاروقی، آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد با همکاری مؤسسه‌ی مطالعات اسماعیلی، ۲۰۰۴، ۳۴۲ ص. شابک: ۱۸۵۰۴۳۴۲۲۰.

این کتاب منبعی مهم برای کسانی است که به جایگاه قرآن در جهانی متغیر علاقه‌مندند. در دنیای معاصر، میلیون‌ها مسلمان هر روز با قرآن سر و کار دارند. آنها برای توجیه آرمان‌ها، و چنانکه در دوران اخیر به قدرت تصویر مشاهده کرده‌ایم برای بیان اعمال خویش به آن مراجعه می‌کنند. این چنین حجم مراجعه‌ی‌ مستقیمی به قرآن در تاریخ تجارب اسلامی بی سابقه است، و گستره‌ی وسیعی از خوانندگان و قرائت‌ها را نیز به دنبال داشته است. اگر مباحث دانشگاهی به صورت انتزاعی از عدم امکان ذاتی معانی ثابت و مشخص متون مقدس سخن به میان می‌آورند، تفکرات اسلامی اخیر در رابطه با قرآن مدارک عینی و عملی این امر را نمایان نموده است.

Intelectuals

در دهه‌های اخیر، صداهای تازه‌ای در عرصه‌ی تفکر اسلامی معاصر ظاهر گشته است که برای کسب جایگاه، با رویکرد کنونی و شدیداً تأثیر گذار سَلَفی به اسلام، به عنوان ویژگی عام اسلام‌گرایی، و مخالفان سنت‌گرای آن به رقابت برخاسته است. این صدای روشنفکران جدید مسلمان است که به اتفاق یکدیگر گرایش نوظهوری را در تفسیر اسلامی پدید می‌آورند. این گرایش موضوع این کتاب است. مقالات نوشته شده توسط محققان ممتاز بین‌المللی به بررسی آثار ده متفکر از سراسر جهان می‌پردازند و مطالبی درباره‌ی زندگی و سیاق تحلیل آنان عرضه می‌دارند. در مقدمه‌ی این کتاب، جایگاه تفکر این اندیشمندان مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته، و به توضیح و بررسی پاسخ‌هایی پرداخته شده است که مخاطبان مسلمان و غیر مسلمان به این تفکّرات داده‌اند.

قرآن و پیام آن در زندگی مسلمانان معاصر از نقشی محوری در فعالیت‌های علمی این روشنفکران برخوردار است. آنها غالباً در تحلیل مواجهه و رویارویی خویش با فرهنگ غرب و مباحث عقلانی آن، رویکردی را نسبت به قرآن برمی‌گزینند که به وسیله‌ی گرایشات و روش‌های انتقادی دوران جدید شکل گرفته است. هدف‌ آنها آن است تا قرآن را به عنوان منبعی از دستورالعمل‌ها و اصولی عام ارايه نمایند، نه آن که آن را پاسخی سریع به تمام مسايل انسانی بدانند. در حالی که اکثر آنان به بحث درباره مواجهه پربار اسلام و مدرنیته می‌پردازند، دیگران فراتر از آن رفته، شیوه‌ای پست مدرن از نقد ساختارشکنانه در رویکرد خویش به متون مقدس اتخاذ می‌نمایند و اجماع قرن‌های گذشته مسلمانان را به چالش می‌کشند. به عنوان تلاشی برای تحقق رنسانسی در زندگی فرهنگی و عقلانی اسلام، و پیشرفت و اصلاح در کشورهای اسلامی، آرای سیاسی آنان برای حمایت از دموکراسی، غالباً به بنیان سنت لیبرالی نزدیک شده است. این روشنفکران غالباً پرورانده شده در نظام تحصیلی سکولارند. برخی از آنها عناصری از آموزه‌های اسلامی «سنتی» را در آرای خویش می‌آمیزند، در حالی که دیگران در موضوعات علوم اسلامی «صاحب روش‌های مستقلی» هستند. اکثر آنها متخصّصان دانشگاهی هستند، اما در میان آنها مهندسی سوری، ادیبی لبنانی، و یک فعال اجتماعی اندونزیایی نیز وجود دارند.

احتمالاً در سال‌های آینده بر صداهای برخاسته از این گرایشات افزوده خواهد شد، چرا که بیش از پیش مسلمانان گروه‌هایی از مخاطبان متنوع را تشکیل میدهند، و در عین حال، همراه با رشد سریع جهانی‌شدن فرهنگی، به نحو روزافزونی جایگاه خویش را در نهادهای آکادمیک غربی استحکام می‌بخشند. این یکی از دلایل مطالعه این گرایش است. دلیل دیگر این حقیقت است که این گرایش به موجب طبیعت آن، تبلور مسايل حیاتی مباحث اسلامی معاصر است. به طور مشخص سه مسأله در این کتاب مورد توجه قرار گرفته است. اول: مسأله‌ی اسلام و مدرنیته غربی. دوم: سردرگمی روزافزون درباره‌ی این که چه کسی سخنگوی اسلام است، و سوم، غیاب اجماع در رابطه با حدود اصلاح و رفرم اسلامی است. دیدگاه‌ها حول این گرایش عمیقاً پراکنده است. هنگامی که آن را با فرمول‌گذاری‌های متنازع اسلامی مقایسه می‌کنیم، طرفداران این گرایش محدود به اقلیت‌های کوچکی از مسلمانان می‌گردد، و بسیاری مطلقاً هیچ سهمی برای آن قائل نیستند. از طرف دیگر، در مجامع غربی با مهیا ساختن سکّویی برای این متفکران، از خدمات آنان استقبال نموده‌اند. چند نفر از آنان به عنوان «مارتین لوترِ اسلام» که مدت‌ها در انتظار وی بوده‌اند شناخته شده‌اند. برخی از شاهدان غربی بر این اعتقادند که در این گروه از متفکران، صدایی از یک اسلام معتدل یافته‌اند که باید به منظور حصول نتیجه‌ای مثبت از آنچه که «جنگ درونی اسلام» نامیده می‌شود به گسترش و حمایت از آن پرداخت.

علی‌رغم این علاقه، نوشته‌های چنین متفکرانی دور از دسترس جمعیت بزرگ انگلیسی زبان قرار گرفته است. در این کتاب این فاصله با تمرکز بر موضوع بنیادی معانی قرآن بر طرف می‌شود. برای اولین بار، این کتاب به بحث درباره‌ی پیدایش وحدت نظر جدیدی در تفسیر اسلامی می‌پردازد، که مواجهه‌ی مستقیم با کلام خدا از ویژگی‌های آن است، و در عین حال به استقبال عقلانیت مدرنیته در دنیایی بیش از پیش جهانی شده می‌رود. همچنین این کتاب نشان می‌دهد که این روشنفکران، قرآن و معنای آن را در زمینه‌ای از چالش‌های تحلیلی متنوع، و در عرصه‌های متعدد مورد بحث و گفتگو قرار داده‌اند. این زمینه‌ها به عنوان مثال، شامل مخالفت با گفتمان اسلام‌گرایی، رژیم‌های اقتدارگرا، و شیوه‌های غالب مردسالارانه، و پاسخ‌هایی به خطرات کشمکش‌های درون جوامع، رکود فرهنگی و عقب‌ماندگی می‌گردد.

متفکرانی که در این کتاب مورد مطالعه قرار گرفته‌اند، هر یک در عرصه‌ خاص خویش، مرکزیت فرهنگی مداوم قرآن، و جایگاه بنیادیی که این متن در تحقق آرمان‌های جوامع مسلمان در اختیار دارد را در تفکر خویش متذکر می‌شوند. با در دسترس قرار دادن آثار آنان، امید آن است که مباحث مربوط به مسايل ژرفی همچون تغییر و سنت، قدرت و مرجعیت، مدیریتِ کثرت‌گرایی و تنوع، فرهنگ، هویت و بازار که مورد توجه همه ما به عنوان اعضای جامعه‌ی‌ جهانی جدید است پر بارتر گردد.

فهرست مطالب کتاب:

مقدمه سها تاجی فاروقی

فضل الرحمان: چارچوبی برای تفسير محتوای اخلاقی- قانونی قرآن عبدالله سعيد

نورچالش مجيد و تفسير قرآن: کثرت‌گرايی و بردباری مذهبی آنتونی ه.جونز و عبدالله سعيد

تأويل متن (هرمنوتيک) قرآنی امينه ودود: بازخوانی متون مقدس توسط زنان اسماء برلس

محمد ارکون: به سوی يک بازانديشی راديکال از تفکر اسلامی اورسالا گونتر

از وحی تا تفسير: نصر حامد ابوزيد و مطالعه لغوی قرآن نويد کرمانی

مدرنيته اسلامی پس از انقلاب ايران: هرمنوتيک ميان موضوعی محمد مجتهد شبستری فرزين وحدت

محمد طالبی و شناخت قرآن رنالد ل. نتلر

رويکرد حسين آتای در شناخت قرآن عثمان تستان

«قالب دائمی، اما محتوی متغيّر است»: متن قرآن و تفاسيرش در الکتاب و القرآنِ محمد شهرور آندرياس کريستمان

روشنفکران متجدد، اسلام و قرآن: نمونه صادق نيهوم سها تاجی فاروقی

 

برگرفته از سایت رسمی موسسه ی مطالعات اسماعیلی

پيش‌فرض‌هاي فلسفي علامه طباطبايي در تفسير سوره توحيد

پيش‌فرض‌هاي فلسفي علامه طباطبايي در تفسير سوره توحيد

سعيد عدالت نژاد

امروز نوشته ای از دوست دانشورم سعيد عدالت نژاد می آورم با اين توضيح که اين مقاله پيشتر در بيست و چهارم آبان 84 با عنوان "جمع پريشان" در خردنامه همشهري به چاپ رسيده است.

 

الميزان

 

 

شادروان علامه طباطبايي در مقدمه‌ي تفسير دائرةالمعارف‌گونه خود، روشِ تفسير خود را "روش تفسير قرآن با قرآن" ناميده‌اند. ايشان با نگاه به آثار مفسّران فبلي، آنها را داراي اين نقطه ضعف مشترک مي‌دانند که همواره کوشيده‌اند نظريات کلامي علمي و فلسفي دوره‌ي خود را برمعاني و مفاهيم قرآن تحميل کنند و درواقع به جاي تفسير کار تطبيق انجام داده‌اند. به نظر ايشان، اين کار مناسب و در شأن قرآن نيست؛ چرا که در آن صورت، علوم و فلسفه "راهنما" و "هادي" خواهند بود به جاي آنکه قرآن، راهنما، نور و مبيّن هر چيزي باشد. اگر قرآن خود را مبيّن هر چيزي مي‌داند، انتظار اين است که به طور طبيعي مبيّن خود هم باشد(ج1، مقدمه ص 9، 11). از اين رو، ايشان روش تفسير قرآن با قرآن را پذيرفته‌اند و هر جا که نياز به توضيح بيشتري هم بوده، در قالب بحث‌هاي روايي به سراغ روايات پيامبر اکرم و امامان شيعه عليهم السلام نيز رفته‌اند. ايشان روايات منسوب به صحابه و تابعين را نيز گاهي نقل و در عين حال آنها را غالبا به دليل کلامي فاقد حجيت دانسته اند.

 

بسياري از عالمان و فرهيختگان معاصر، الميزان في تفسير القرآن را تفسير شيعي، مهم، ارزنده و قابل توجهي پس از تفسير مجمع البيان طبرسي دانسته‌اند. اينک پس از حدود بيست و پنج سال از رحلت آن بزرگوار هنوز فضاي علمي فرهنگي جامعه‌ي ما به گونه‌اي نيست که بتوان الميزان و به‌ويژه روش تفسير قرآن با قرآن را آن گونه که بايد و شايد معرفي و نقد کرد. اما در مقابل اين رأي مشهور، نقدهايي نيز در عالم اسلامي بر تفسير الميزان وجود دارد. يکي از مهم‌ترين اين نقدها آن است که همان طور که مفسّران و محققان علوم قرآني تفسير کشّاف را يکي از بهترين تفسيرها دانسته‌اند، مشروط بر آنکه تأثير مستقيم ديدگاه‌هاي کلامي معتزلي زمخشري بر اين تفسير را نبينيم، همان‌طور الميزان را مي‌توان يکي از بهترين تفسيرها دانست مشروط بر آنکه از تأثير ديدگاه‌هاي کلامي شيعي او بر تفسير غفلت کنيم.

 

طباطبايي

 

از طرف ديگر، همه مي‌دانيم که مرحوم علامه طباطبايي در ايران علاوه بر آنکه مفسّر قرآن است، فيلسوف مَدرسي نيز هست و آثاري چون نهاية الحکمه، بداية الحکمه و اصول و فلسفه‌ي روش رئاليسم براي همه خوانندگان، نام‌هاي آشنايي هستند. ايشان در منش فلسفي خود بسيار تحت تأثير افلاطون و فلوطين بوده‌اند و و حتي همانند پاره‌اي از مورخان و متفکران اسلامي گذشته چون شهرستاني و ملاصدرا، افلاطون را از پيامبران يا حکيمان الهي دانسته‌اند و از آنها همواره با گونه‌اي عظمت و قداست ديني (نه صرفا فلسفي) ياد مي‌کنند. از اين رو در تفسير خويش گاهي مطالبي فلسفي از اين دست را با عنواني مستقل در تفسير آيات ذکر کرده‌اند و گاهي هم به صورت تفسير در ذيل آياتي که جنبه‌هاي عقلاني از آن استنباط مي‌شود، به بيان ديدگاه‌هاي فلسفي خود پرداخته‌اند. در ميان اين مطالب فلسفي، فراتر از مطالب فلسفي متعلق به دوره‌ي  قرون وسطي ، مطلبي يافت نمي‌شود جز مطالبي که به فلسفه‌ي مارکس منسوب است. البته طبيعي است که چنين باشد، زيرا در دوره‌ي ايشان از کل فلسفه‌ي غرب، صرفاً اطلاعات اندکي در قالب کتاب ارزشمند سير حکمت در اروپا، محمد علي فروغي، وجود داشت و اگر کسي نمي‌توانست از منابع غير فارسي و عربي استفاده کند، مطالب فلسفي بيشتري هم نمي‌يافت. اما به نظر مي‌رسد مرحوم علامه در تفسير خويش، در پاره‌اي از موارد، روش تفسيري خود را با مطالب فلسفي آميخته‌اند و به آنچه در مقدمه‌ي تفسير وعده داده بودند، پاي بند نمانده‌اند. برخلاف روش ايشان در باب مطالب علمي، که بر روش تفسيري خود پافشاري کرده‌اند و کمتر درصدد آن برآمده‌اند که دستآوردهاي جديد علمي درباره‌ي خلقت انسان، کيهان و پديده هايي از اين دست را با آيات قرآن مطابقت يا آشتي دهند و صرفاً به همان روش تفسيري خود بسنده کرده‌اند، هرچند ممکن است خواننده با نتايج بدست آمده از اين روش تفسير موافق نباشد.

 

نگارنده در اين مقاله کوتاه با بازخواني سوره‌ي توحيد در صدد بيان اين نکته است که الميزان نيز از آميختن با مطالب فلسفه‌ي خاصي مصون نمانده است؛ اما اين گونه آميختگي را عيب ندانسته بلکه آن را مقتضاي هر تفسيري مي‌داند. فرآيند تفسيرِ هر متني همواره به مولفه‌هايي از جمله نوع نگاه مفسر وابستگي دارد.

 

 سوره توحيد بر اساس پاره‌اي از رواياتي که مرحوم طباطبايي نيز آنها را ذکر کرده‌اند، معادل يک سوم قرآن است و در الهيات اسلامي از اهميت ويژه‌اي برخوردار است.اگر اصول دين اسلام را توحيد، نبوت، و معاد بدانيم، سوره اخلاص يا توحيد بيانگر يکي از اين سه اصل است و شايد از اين رو معادل يک سوم قرآن دانسته شده است. بر اساس نظر مرحوم طباطبايي،"احد" و "واحد" به لحاظ لغوي به معناي يک و يکتا از کلمه "وحدت" ريشه گرفته‌اند جز آن که "احد" بيانگر و دلالت کننده بر چيزي است که قابليت هيچ گونه تکثر و تعددي را، چه داخلي و چه خارجي، ندارد. اما "واحد" دلالت بر موجودي مي‌کند که قابليت تکرار دارد و مي‌توان دومي يا سومي براي آن در نظر گرفت، خواه اين دومي يا سومي در قلمرو ذهن باشد و خواه در قلمرو جهان خارج از ذهن (ج20، ص8-387). مرحوم طباطبايي بدون آن که از افلاطون يا فلوطين نامي ببرند، مانند پاره‌اي از عرفاي اسلامي ميان "احديت" و"واحديت" تفکيک قائل شده‌اند (همانجا و نيز اصطلاحات صوفيه، عبدالرزاق کاشاني، ص149).

 

 اين تقسيم را مي‌توان در فلسفه‌ي يونان باستان در آراي افلاطون يافت. افلاطون در پارمنيدس ميان دو گونه "احد" تفاوت قائل مي‌شود. يکي احد ( يا به تعبير او to hen hen) من حيث احد يا احد في نفسه که همواره احد باقي مي‌ماند و در مراتب وجود ظاهر نمي‌شود. اين احد نه متحرک است و نه ساکن، نه عين خود است و نه عين چيز ديگر، در عين حال نه غير از خود است ونه غير از چيز ديگر (افلاطون، ترجمه‌ي لطفي،  ص 1666، 1670،1703). اين احد در زمان هم نيست زيرا چيزي که در زمان قرار دارد، با گذشت زمان هم تغيير مي‌کند. ديگري احدي (يا به تعبير او to hen on) است که در مراحل وجود ظهور مي‌کند و از اين رو از مرتبه احديت ذاتي خود سر ريز و به تعبير فلوطيني آن فيضان مي‌کند و در شمار اعداد قرار مي‌گيرد و در عين حال که در خود قرار دارد در همه چيزهاي ديگر هم هست (همان،1687). اين تفکيک در فلوطين بسط بيشتري هم يافته است (فلوطين، اِناد پنجم، رساله 8/1).

 

مرحوم طباطبايي پس از اين توضيح در باب احد و واحد به سراغ معناي "صمد" مي‌روند. ايشان در ميان معاني صمد معناي "هدف و غايت" را بر معاني ديگر ترجيح مي‌دهند. وجه مشترک اين معاني به صفت موجودي باز مي‌گردد که مي‌تواند نيازها را رفع کند. در الهيات اسلامي، از انجا که خدا علت غايي همه موجودات است، هر موجودي در اين هدف وابسته به اوست و به سوي او در حرکت است و ان الي ربک المنتهي (نجم/42). اما آدمي در رفع نياز‌هاي خويش ممکن است به ديگري هم رجوع کند و از اين رو صمد در حق موجودات ديگر نيز ممکن است بکار رود. بنا به نظر ايشان "ال" در الصمد حاکي از انحصار است تا اين گمان را که مي‌توان در رفع نياز به ديگري هم مراجعه کرد، بزدايد. اما در "احد" که چنين گماني وجود ندارد و صفتي است که فقط براي خدا بکار مي‌رود، " ال" هم بکار نرفته است و نياز به علائم حصر هم ندارد (ج20،ص 388).      

 

آنگاه مرحوم طباطبايي از توصيف احد و صمد ونيز با استفاده از تفکيک صفات ذاتي و صفات فعلي خدا که متکلمان و فيلسوفان اسلامي تحت تاثير همان تفکيک احد و واحد بيان کرده‌اند، نتيجه مي‌گيرند که "احد" صفت ذات است و "صمد"صفت فعل (همانجا). صفات ذاتي از مقام ذات انتزاع مي‌شود و براي فهم آن نيازي به به مقايسه نيست ولي صفات فعلي در ارتباط و در مقايسه عمل و فعل آدمي و فعل خداوند معنا پيدا مي‌کند.تا وقتي موجودي نباشد، نياز او به خداوند معنا پيدا نمي کند، شکرگزاري و روزي خوردن او معنا ندارد و در نتيجه با فرض چنين موجودي است که صفات صمد، مجيب و رازق در حق خداوند معنادار وقابل انتزاعند.

 

معناي ديگر "صمد" در نظر مرحوم طباطبايي مبرا بودن از هر گونه عيب و نقص است و لذا افعالي چون خوردن، نوشيدن، زائيدن و زاده شدن که مستلزم گونه‌اي نقص و وابستگي است در حق او منتفي است. به نظر ايشان بر اساس اين معنا بقيه سوره يعني لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا احد درصدد تفسير "الله الصمد" است و با اين بيان در پي نفي اعتقاد مسيحيان و پاره اي از ثنويان است (ج20، ص389).

 

با اين مرور کوتاه بر تفسير سوره توحيد مي‌توان گفت در نظر آقاي طباطبايي سوره توحيد حاوي دو نکته‌ي مهم است يکي احديت خداوند که در هو الله احد گفته شده و ديگري واحديت او که در قالب الله الصمد گفته شده است. به تعبير ديگر، گويا در سوره‌ي توحيد مي‌خوانيم الله احد و واحد. حال جاي اين پرسش هست که اگر آن مبناي فلسفي در کار نمي‌آمد و مفسري درصدد آن بود که صرفا با اتکا به قرآن اين سوره را تفسير کند، چه مطالبي را مطرح مي‌کرد؟ آيا قرآن در مساله‌ي توحيد درصدد بيان همان ايده‌ي فلسفي است که ابتداي قرن سوم در سايه‌ي ترجمه‌ي آثار يونانيان در ميان مسلمانان پديد آمد؟يا اين که مفسري چون مرحوم علامه با استفاده از چنين مبنايي در پي فهم بهتر مراد شارع از سوره توحيد بوده‌اند. اگر چنين باشد به اين روش، روش تفسير قرآن با قرآن نمي‌توان گفت؛ هرچند ميزان کارآمدي، محاسن و معايب اين روش که مفسري نه فقط در تفسير که در فهم معناي متن از داده‌هاي ديگر هم استفاده کند، در جاي خود محل گفتگوست.    

 

نقل مطالب تنها با ذكر مأخذ مجاز است