ترجمه فارسي قرآن كريم در گفتوگو با دكتر غلامعلي حدّاد عادل (قسمت سوم و پایانی)
ترجمه فارسي قرآن كريم در گفتوگو با دكتر غلامعلي حدّاد عادل گفتوگو کننده: مرتضي کريمينيا قسمت سوم و پاياني - شما تا چه ميزان آگاهانه به رعايت مقتضيات زبان فارسي ملتزم بوديد و حاضر شديد از ساختارها - اين مثالي كه شما آورديد يك تركيب بود - يا ظواهر نحوي و الگوي زبان عربي در ترجمه قرآن دست برداريد و آگاهانه هم اين كار را كرديد؟ گاهي برخي ميخواهند اين كار را بكنند اما هرچه تلاش ميكنند، در انبان ادب ضمير ناخودآگاه خودشان حتي الگوي فارسي پيدا نميكنند. دليلش اين است كه در ترجمه قرآن در همان پارادايم ثابت كهن هستند. دائماً شنيدهاند: ؛ همه اين ساختارها در ترجمه قرآن آنها باقي مانده است. براي برخي از الگوها هر چه ميگردند نميتوانند ساختار جديدي خلق كنند. من گاهي حس ميكنم براي اينكه اين الگوهاي فارسي خلق شوند، به تغيير پارادايم احتياج داريم؛ حالا شما ميفرماييد اسمش را بگذاريم تكامل ترجمه. در همان پارادايم فعلي، تكامل بيشتر يا اصلاح بيشتر در ظواهر نحوي و ساختارهاي نحوي را هم شما در نظر داشتيد يا نه؟ مثلاً ميدانيم كه در ترجمه قرآن و به طور كلي در زبان عربي، صفت و موصوف در تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث يكسان ميآيد، گاهي حتي ضميري به ما بعد خودش بر ميگردد. در فارسي اصلاً ما چنين چيزي نميگوييم اما مترجمان قديم ما نميتوانستند خلاف اين عمل كنند؛ يعني صفت و موصوف را گاهي مثل هم ميآوردند. حتي شما ميتوانيد تأثير اين امر را در شعر كهن فردوسي و حافظ و اينها هم ببينيد؛ گاهي چنين چيزهايي وجود داشته و امروز ديگر ما اين چنين حرف نميزنيم. فردوسي آن زمان ميگفت: ، صفت و موصوف را جمع ميآورد. يا حافظ ميگفت: هيچ آگهي ز عالم درويشياش نبود آن كس كه با تو گفت كه درويش را مپرس ضمير را به بعدش برميگرداند. ما امروزه به راحتي ميفهميم كه اين الگوها فارسي نيستند و نبايد صفت را جمع به كار ببريم، ولي در خيلي از چيزهاي ديگر چون براي ما عادت نشده، تعبيراتي را كه مناسب زبان فارسي نيست به كار ميبريم. من بيشترين تأكيدم روي آن نكتهاي است كه شما درباره الفاظ و تركيبات ميگوييد، حتي ميتوان درباره تمثيلها و استعارههاي قرآن هم مطرح كرد. اگر در قرآن ضرب المثل يا تشبيهي ميبينيم، بايد آن تشبيه را به صورت فارسي به كار ببريم. نمونه هم حتماً شما احياناً داريد. اما در مورد ساختارها چطور؟ در ادامه من ميتوانم مثالهايي بزنم؛ ساختارهايي كه ما هنوز در زبان فارسي دربند همان الگوي زبان عربي هستيم و رها نشدهايم. نمونه استعاره هم كه گفتم، مثلاً همين كاري است كه آقاي خرمشاهي در كردهاند. واقعاً در زبان فارسي نميگوييم كسي سرش از پيري شعلهور ميشود، ولي بعضي از مترجمان چنين ترجمه كردهاند. ابتكاراتي نظير كار ايشان خوب است، البته نميگويم كه اين ابتكارِ نهايي است ولي ابتكار خوبي است كه ما ببينيم زبان فارسي چه چيزي ميطلبد. اصلاً كلمه برف در آيه نيست ولي اين جرأت ترجمه است كه ميگويد: يعني واقعاً مترجم حس كرده كه اين يك كار ترجمه است. شما نميتوانيد در فارسي، عربي حرف بزنيد، بايد فارسي حرف بزنيد و به فارسي انشا كنيد. از اين نمونه استعارهها هم اگر باز شما در كارهايتان و در خاطرتان هست بيان بفرماييد. - البته من يك مطلب به شما بگويم كه ترجمه متون كلاسيك كه قرآن هم از آن جمله است، با ترجمه متون معمولي فرق دارد؛ يعني شما اگر مترجمي باشيد كه بخواهيد رماني را از يك نويسنده امروز انگليسي يا عرب به فارسي ترجمه كنيد كاملاً حق داريد به جاي ضرب المثلي كه او به كار برده، ضرب المثلي از زبان خودتان كه همان مفهوم را برساند بيان كنيد، اما استادان ما چنين كاري را در ترجمه متون كلاسيك جايز نميدانند، به عنوان مثال، من در ترجمه تمهيدات كانت از انگليسي به فارسي در موردي سعي كرده بودم به جاي مثلي كه كانت به كار برده بود، مثلي از زبان فارسي بياورم، مرحوم دكتر مهدوي كه استاد راهنماي بنده بودند و من ايشان را آيت عظماي ذوق و دقت در ترجمه ميدانم اجازه ندادند و گفتند شما بايد همان مثلي را كه مؤلف به كار برده ترجمه كنيد، حكم متون كلاسيك از متون معمولي جداست. مثلاً ما ميبينيم ميرزا حبيب اصفهاني معروف به دستان در ترجمه سرگذشت ژيل بلاس از فرانسه به فارسي تا توانسته از شعر فارسي و امثال فارسي و ضربالمثلهاي فارسي و استعارههاي فارسي استفاده كرده است. اين كار براي متني كه كلاسيك نيست، هم جايز است و هم مستحسن، ولي براي متون كلاسيك بايد احتياط كرد. مثلاً بنده معتقد نيستم كه ما ضرب المثل را در ترجمه به يك مثل فارسي برگردانيم. ما بايد به خواننده فارسي زبان بگوييم كه عرب اين مقصود را با اين تمثيل بيان ميكرده است، و اگر خواستيم برايش بيرون از ترجمه توضيح بدهيم، بگوييم اين نظير اين است كه كسي در فارسي اين طور بگويد. اين احتياطي است كه به نظر من رعايت آن لازم است. بنابراين بنده معتقد نيستم كه را بايد در فارسي به ترجمه كرد. من ميگويم بايد اجازه داد كه بعضي از شيوههاي گفتاري زبان اصلي به خاطر كلاسيك بودنشان و به خاطر اينكه خواننده بداند در زبان اصلي مقصود را با اين تمثيلها بيان ميكردند سر جاي خود بمانند. اجازه بفرماييد همين را از ترجمه خودم ببينم. من گفتهام: . براي اينكه ما ميتوانيم تصور كنيم همان طور كه آتش گندمزار را ميگيرد و شعلهها، خوشهها و ساقهها را در حالي كه راست ايستادهاند ميسوزانند و از بين ميبرند، بعضي پيرها هم اگر دقت كرده باشيد، موها روي سرشان بلند ايستاده و درست مثل گندمزاري است كه آتش گرفته و خوشهها و سنبلههاي آن در حال سوختن است. اين يك تشبيه است ومطلب را ميرساند. - مسلماً در جايي كه ما در بيان تشبيه يا استعاره اين قدر در زبان توان داشته باشيم و بتوانيم تا حد زيادي آن مطلبي را كه در متن كلاسيك آمده بيان كنيم، خيلي ترجيح دارد. اما گاهي ما با ترجمه لفظ به لفظ، مطلب را نميرسانيم و خواننده زبان فارسي از فهم مطلب دور ميشود. - درست است، ولي بنده ميخواهم بگويم حتي الامكان بايد سعي كرد كه آن مقصود را بيان كرد. من فكر ميكنم اين معني را ميرساند، لازم نيست ما را به تشبيه كنيم و از گرما به سرما برويم. برميگرديم به اصل سؤال شما. در ترجمه، بنده فكر ميكنم در همين مسير تكاملي و رهايي از اين خصوصيات زبان عربي خيلي كارها ميشود انجام داد و خيلي كارها بايد كرد. اميدوارم اين تحولات در آينده تاريخ ترجمه قرآن به زبان فارسي صورت بگيرد. مثلاً براي من سؤال است كه اين را كه در ابتداي بسياري از آيات قرآن آمده، بالأخره در فارسي چطور ترجمه كنيم؟ همان طور كه شما گفتيد - و ويژگي خاص متن قرآني هم هست و در متون عربي ديگر خيلي كم و به ندرت ديده ميشود - قرآن جاهايي در شروع يك قصه و مطلب جديد با شروع ميكند. بعضي گفتهاند: كه اين ترجمه نيست. البته الان ما الگويي شايد مناسبتر از اين نداشته باشيم و خيلي جاها گفتهاند . نظير اين، آياتي است كه با شروع ميشود. ما هنوز يك الگوي مورد اتفاق كه در فارسي زيبا باشد و اين مفهوم را برساند براي ترجمه آن پيدا نكردهايم. هر مترجمي چيزي ميگويد. من اينها را استخراج كردهام كه مثلاً فلان مترجم چه گفته است. در ترجمه ، گاهي گفتهام ، ، ، و نميدانم كدام يك از اينها زيباتر و مناسبتر است. از جمله كارهايي كه در ترجمه قرآن بايد كرد و ميتوان بدون مخدوش كردن آن جنبه امانتداري، ترجمه را فارسيتر كرد اين است كه خيلي جاها ما به جاي ضمير، مرجع ضمير را بياوريم. من نمونههاي فراوان دارم و اين از چيزهايي بوده كه من خيلي دقت ميكردم و حس ميكردم خيلي جاها فهم آسانتر و عبارت فارسي روانتر ميشود. يا مثلاً استفاده از ضمير متصل به جاي ضمير منفصل در بسياري از موارد راه را براي خواننده فارسي زبان هموار ميكند. - يا استفاده از شناسه فاعلي به جاي ضمير منفصل فاعلي. به جاي بگوييم: يابه جاي: بگوييم: . - البته اين در صورتي است كه تأكيد روي فاعل نباشد. از نمونههاي رهايي از الگوي ساختاري زبان فارسي يك نمونه عرض ميكنم. مثلاً ، اين تعبير را چند جا در قرآن داريم. بنده فكر ميكنم در ترجمه اين تعبير ميشود گفت: آينده و گذشتهشان. ترجمه تحت اللفظي قديمي اين است كه آنچه پيش دستهاي آنهاست و آنچه پشت سرآنهاست. اين همان آينده و گذشته يا پيش رو و پشت سر را ميخواهد بگويد. اينهاست كه جايز است و ترجمه را فارسي ميكند. - ديدم كه شما هم در جايي اشاره كرده بوديد، بعضي مفعول مطلقهاي تأكيدي يا گاهي مفعول مطلقهاي نوعي از گرفتاريهاي دشوار برخي از مترجمان است. - اصلاً اين الگوي قرآني در فارسي نيست. - البته در آن شعر سعدي آمده: نگه كرد رنجيده در من فقيه نگه كردن عاقل اندر سفيه اين ساختار دقيقاً يك الگوي مفعول مطلق نوعي است ، اما اينها خيلي محدودند. يك مشكل ترجمه مفعول مطلقهاي قرآن اين است كه براي هيچ كدامشان در زبان ترجمه الگوي واحدي نميتوان ارائه داد. مفعول مطلقها گاهي فعلشان محذوف است، گاهي فاعلشان محذوف است؛ گاهي نوعي، گاهي عددي و گاهي تأكيدي هستند. من در ترجمه شما ديدم كه در مورد ابتكاري به خرج داده بوديد: . اين فارسيتر از آن است كه بگوييم: كه تأكيد مفعول مطلق هم ظاهر نيست. در اين نمونهها گاهي در زبان فارسي با (چه)، چه باراني، چه زدني، چه رفتني مثلاً همراه با خشم ميآوريم. - بله مفعول مطلق يك قيد است. حالا من مثال ديگري از اين تعبيراتي كه سعي كردم به كار ببرم و فكر ميكنم ميتوان در آينده روي اين نوع تغييرات كار كرد ميآورم. در كلمات پاياني آيات قرآن، ما يك نوع نظم و سجع ميبينيم. مثلاً بسياري از سورهها هستند كه آيات آنها به واو و نون يا يا و نون ختم شدهاند. كاملاً معلوم است كه اين آهنگِ اين سوره و موسيقي خاص اين سوره است. بعضي از آنها مثلاً با الف ختم شده و بعضي با حرف ديگري ختم شدهاند؛ مثلاً آيات سوره محمد عموماً با ميم ختم شدهاند. در آنجا كه با واو و نون ختم شدهاند، قرآن وقتي ميخواسته صفت يا اسمي بياورد، آخر آيه را به صورت جمع آورده و آن فرد را با جدا كرده است. بنده ميگويم كه ضرورت ندارد ما در زبان فارسي جمع بياوريم و بعد آن فرد را جدا كنيم؛ مثلاً بگوييم: تو از كافران خواهي بود. چه اشكالي دارد بگوييم: تو كافر خواهي بود؟ اگر بخواهيم عيناً ترجمه كنيم آن زيبايي را نميتوانيم منتقل كنيم و چون نميتوانيم منتقل كنيم، ميآييم آن اقتضا را هم كه لازمه آن زيبايي بود رها ميكنيم، چون وقتي آن رعايت ميشود كه نتيجه از آن حاصل شود و در اينجا نتيجه حاصل نميشود، بلكه زبان فارسي را هم زشت ميكند. يك مثال ساده اينكه آيا در ترجمه بايد بگوييم: يا ؟ اين يك سؤال است. چه فرقي ميكند در زبان فارسي كه ما به خدا بگوييم: تو بهترين روزي دهندهاي، يا اينكه از عربي متابعت كنيم و بگوييم: تو بهترين روزي دهندگاني>. به نظر من از نظر معنايي فرقي نميكند؛ براي اينكه تو بهترين روزي دهندهاي، معنايش اين است كه روزي دهندههاي ديگري هم هستند كه تو در ميان آنها بهترين هستي، و گرنه اگر يك روزي دهنده در دنيا وجود داشت كه معني نداشت. ما در فارسي وقتي بخواهيم بگوييم تو بهترين قهرماني، تو بهترين آدمي هستي كه من ديدهام، هيچ وقت آن كلمه بعد از صفت عالي را جمع نميبنديم؛ مثلاً ميگوييم: بهترين آدمي كه ديدم، زيباترينِ كودكي كه ديدم، نميگوييم زيباترين كودكاني كه ديدهام؛ البته معني دارد ولي جا نيفتاده است. اينها ظرافتهايي است كه كسي آنها را در ترجمه غلط و عيب نميداند. بنده ميخواهم بگويم كه همين بيتوجهيها و فاصلهگرفتنها از زبان ادبي فارسي، بر سر هم انباشته ميشود و ترجمه قرآني ما را از دلنشيني و دلپذيري و رواني دور ميكند. امثال اين طور دقتها در ترجمه قرآن را اگر بخواهيم استقصا كنيم و مشخص سازيم شايد به صدها مورد برسد كه مترجم بايد موقع ترجمه در آنها تأمل كند؛ نبايد مترجم همين طور بيتوجه به خصوصيات زبان فارسي، همه جمعها و ضميرها را عيناً به فارسي برگرداند. همان طور كه در شعر و شاعري اختيارات داريم، در ترجمه هم اختيارات داريم و ميتوانيم از اختيارات مترجمي استفاده كنيم، بيآنكه امانت و وفاداري به متن را مخدوش كرده باشيم. - يكي از مشكلات مترجمان ما است. مثلاً همه مترجمان جملهاي مثل را ترجمه ميكنند: با اينكه به راحتي ميتوان آن را به آگاهانه، دانسته و تعبيراتي از اين قبيل ترجمه كرد. ما در ساختار فارسي كلام يك اديب چه نظم يا نثرش سراغ نداريم كه گفته باشد: . در ادب فارسي اينها رايج نيست، ولي مترجمان به خاطر اينكه احساس ميكردند اين درست است و همه آن را ميفهمند، حاضر نبودند كه ساخت درست زبان فارسي را به كار ببرند. آنها سعي ميكردند از كلمه كلمه زبان قرآن تبعيت كنند. اين همان ايرادي است كه ما به مترجمان كهن خودمان ميگيريم و ميگوييم آنها ساختار زبان عربي را در برخي چيزهاي جزئي رعايت نميكردند. - اتفاقاً بيشتر مترجمان جديد اين نكته مورد نظر شما را رعايت كردهاند و من فكر ميكنم يكي از امتيازهاي ترجمههاي جديد نسبت به ترجمههاي گذشته همين است كه هر كسي سعي كرده تا حدي اين نكته را رعايت كند. مثلاً در مترجمان ميترسيدند كه را به حالت اسمي ترجمه كنند، بايد ميگفتند: در حالي كه ميگريستند، در حالي كه گريان بودند. حال آنكه ميتوانستند بگويند: گريهكنان شبانگاه نزد پدرشان آمدند، يا گريان آمدند. گريان خيلي ظرافت و زيبايي در آن هست و اصلاً ويژگي فعلي در آن نيست و اشكالي هم ندارد. بسياري از اين حالهايي كه با فعل مضارع آمده مانند: از همين قبيل است، بايد بگوييم: شادمان. يكي ديگر از خصوصياتي كه من فكر ميكنم نبايد در آن مقيد به شيوه بيان عربي باشيم و من در ترجمه خود در خيلي از موارد به كار بردهام، جانشين كردن مرجع ضمير به جاي ضمير است كه اين از قيود دست و پا گير و مزاحم ترجمه است و مترجم ميتواند با رهايي از آن ترجمه فارسياش را روان بكند. در سوره آل عمران آيه 165 آمده است: مترجمان معمولاً اين را ترجمه كردهاند: . آقاي خرمشاهي ترجمه كرده: . من اينجا را برداشتهام و به جاي آن خود مصيبت را دوباره گذاشتهام: . آيا اگر مترجمي به جاي ضمير، مرجع ضمير را بگذارد تصرفي در معني كرده است؟ مثال ديگر: در آيه 76 سوره انعام در داستان حضرت ابراهيم ميخوانيم: . من ترجمهام اين است: به جاي اينكه بگويم مثلاً آوردهام كه بهتر و رساتر ميشود. خيلي جاها اين كار را كردهام. اينها و امثال اينها ظريفكاريهايي است كه فارسي را روانتر ميكند، اينها خصوصيات زبان فارسي است. - تا همچنان در موضوع نثر ترجمه هستيم، من پرسش ديگري را مطرح كنم در باب استفادهاي كه شما به طور خاص از ظرف ادبي كهن در زبان فارسي بردهايد و آن را كه گاه در ذهنتان حاضر بوده در ترجمه قرآن منعكس كردهايد. صد البته اين موضوع - همچنان كه اشاره كرديد - نبايد آن قدر برجسته باشد كه ترجمه را تنها براي خواص از قدما جذاب و برجسته كند، اما برخي از اين الگوها و تعابير ادبي كهن در ذهن عامه مردم كتابخوان و اهل ادب جا گرفته و برخي از ضرب المثلهاي فارسي هم در ذهن آنها راه يافته است. چه نمونههايي از اين موارد را شما استفاده كردهايد كه ديگران نكردهاند؟ يا در كدام يك از ترجمه آيات قرآن بوده است كه در ذهنتان حس كردهايد ميتوان از ادب فارسي بهره برد و همان كليشه را عيناً در برابر آيهاي از قرآن آورد؟ مسلماً اينها تعدادشان زياد است اما آنچه كه الان در خاطرتان هست به عنوان نمونه مثال بزنيد. - به طور كلي نثر فارسي در زيبايي وامدار شعر فارسي است. قبلاً به طور مفصّل گفتم كه شعر در هر زباني عرصه جلوههاي هنري آن زبان است و اصولاً تفاوت كار شاعر با نويسنده اين است كه شاعر ميخواهد با استفاده از موسيقي كلام و ابداع زيباييها يك اثر زيبا خلق كند. در شعر زيبايي موضوعيت دارد. در گنجينه شعر فارسي زيباييهاي فراواني خلق شده و اين زيباييها در اذهان نويسندگان مانده و به طور طبيعي به نثر فارسي آنها منتقل شده است. اين مطلب را مرحوم دكتر حسين خطيبي در كتاب تاريخ نثر فارسي خود با تفصيل بيان كرده است. نثر فارسي ادباي ما امروز گرانبار از تعابيري است كه شاعران گذشته ما در اشعار خودشان به كار بردهاند. هركس كه با شعر فارسي بهتر آشنا باشد، بيشتر ميتواند نثر فارسي دلپذير و دلنشين و زيبا بنويسد. نثر فارسي ادبي بايد از شعر فارسي تغذيه كند، آن هم به صورت طبيعي نه به صورت تفنني و همراه با تكلفات. حافظ به اعتبار همه تواناييهايي كه دارد يك الگوي والاست و هركس بيشتر حافظ خوانده باشد بايد بتواند بهتر فارسي بنويسد. وقتي سخن از حافظ به ميان ميآيد، ما خصوصيتي در او ميبينيم كه در هيچ شاعر بزرگ ديگري نميبينيم و آن اينكه او حافظ قرآن بوده و به قول خودش قرآن را با چهارده روايت از بر داشته است. فردي مثل حافظ با آن ذوق و قدرت زيباييشناختي كه دارد، طبع لطيف شاعرانهاش مثل يك درياي زلال مواج لحظه به لحظه موجي زيبا پديد ميآورد. حالا شاعري با اين درجه از ذوق شاعرانه حافظ قرآن هم هست و با قرآن انس معنوي عميق دارد. مسلماً چنين كسي در شعر خودش آگاهانه و ناآگاهانه به تعابير قرآني نظر داشته است. در وجود يك آدم اين دو حقيقت جمع بوده است. انس با قرآني كه خودش مظهر فصاحت و بلاغت است براي شاعري كه كارش جست وجوي فصاحت و بلاغت است نميتواند يك امر فرعي باشد. اين طور نيست كه مثلاً كسي - فرض كنيد - هم مهندس است و هم شاعر، ولي وقتي ميرود سراغ مهندسي، كاري به شعر ندارد و وقتي ميرود سراغ شعر، كاري به مهندسي ندارد. كسي مثل حافظ، دائم بر سر سفره قرآن نشسته و سينهاش از قرآن موج ميزند، چنان كه خودش ميگويد: نديدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآني كه اندر سينه داري در اين سينه، هم شعر هست و هم قرآن. اين دو حقيقت در ديوان حافظ خيلي با همديگر دست در گردن هستند. من تعبيري دارم كه قدري شايد افراطي به نظر ميرسد ولي خودم به آن معتقدم و آن اين است كه هر كسي با قرآن انس نداشته باشد مسلمانِ درست و حسابي نيست، و هر كس با حافظ انس نداشته باشد ايراني درست و حسابي نيست. اين ملاكي است براي من و در ترجمه قرآن به فارسي اين اعتقاد جاي خود را دارد. بنده - از اين مطلب كلي كه بگذريم - معتقدم كه در جاهايي ما ميتوانيم به صراحت بگوييم كه حافظ در شعر خودش قرآن ترجمه ميكند. مثال ميزنم: در قرآن داريم: (مائده، 110)، من اينجا به جاي كلمه تأييد از مدد استفاده كردهام. مترجمان عموماً تأييد گفتهاند: . اما حافظ ميگويد: فيض روح القدس اَر باز مدد فرمايد دگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد. من از همين جا استفاده كردم و در ترجمه گفتم: . درست همان را كه حافظ اينجا به كار برده، من براي به كار بردهام كه خدا به خودش نسبت ميدهد. يا مثلاً در ترجمه از حافظ كمك گرفتهام و احتمال ميدهم كلمه كه حافظ زياد به كار ميبرد شايد در زبان فارسي نزديكترين كلمه به باشد. ترجمه ولي به فارسي از مشكلات ترجمه قرآن است. در جاهايي ميگويند ، ولي سرپرست آن معني را نميرساند. به عنوان مثال يك وزارتخانه وزير ندارد، سرپرست براي آن ميگذارند؛ يا بچهاي بيسرپرست است براي او يك سرپرست تعيين ميكنند؛ اما اين سرپرست آن رابطه تنگاتنگ محبتآميز مندرج در مفهوم ولايت را معلوم نيست برساند؛ يعني سرپرست به تكفل بيشتر ميخورد. يعني خدا زكريا را به سرپرستي او گماشت. اما تكفل همه معناي ولي نيست. بعضي جاها را دوست ترجمه كردهاند. اهل سنت معمولاً اين طور گفتهاند. من ميگويم يار با دوست فرق دارد. دوستي فقط و فقط محبت است اما ياري، هم دوستي است، هم انس است، هم همراهي است و هم كمك است. درواقع اگر ما بگوييم مردم را به ياري دعوت كنيم، فرق دارد تا بگوييم كه مردم را به دوستي دعوت كنيم. مثلاً ميگويي: بياييد ياري كنيم، يعني چه؟ يعني هم از دل مايه بگذاريد و هم از جيبتان و هم از دستتان؛ هرچه در توان داريد براي كمك و محبت بياوريد. من كلمه يار را از نظر بار دروني معني از دوست غنيتر ميدانم. حافظ خيلي كلمه يار را به كار برده، مثلاً: يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم. يا ميگويد: جز من و يار نبوديم و... اين يار كه حافظ ميگويد، به نظرم در خيلي جاها - نه همه جا - ميتواند به ترجمه كمك بكند. يعني اگر كسي دوست كسي باشد، ممكن است عند اللزوم يارياش ندهد، ولي اگر يار باشد، حتماً بايد ياري دهد. وقتي شما ميگوييد: ياري از يار، اين طبيعيترين انتظاري است كه ميشود داشت. اين نوع دقتها و ظرافتهاست كه من فكر ميكنم براي كسي كه با حافظ سروكار دارد ميتواند در ترجمه قرآن مفيد باشد. - من هم اين را خيلي ميپسندم و علت ترجيحش بر دوست و سرپرست به نظرم روشن است. ولي اگر بخواهيم پيشتر برويم، گاهي بايد از مفهوم ولايت در شعر حافظ خارج بشويم؛ يعني يك يارهايي باشند كه ديگر يار نباشند؛ مثل آن شعري كه ميگويد: ياري اندر كس نميبينيم ياران را چه شد، كه در اينجا حافظ خيلي تعجب كرده است. - اينها همهاش آميختهاي از تمثيل و مجاز است، ولي حافظ به كلمه ولي و ولايت توجه داشته؛ آنجا كه ميگويد: بيمزد بود و منت هر خدمتي كه كردم يارب مباد كس را مخدوم بي عنايت بعد ميگويد: رندان تشنه لب را آبي نميدهد كس گويي وليشناسان رفتند از اين ولايت كه كاملاً معلوم است به بار معنايي ولي در معارف اسلامي و سنّت عرفاني توجه دارد كه اينجا كلمه ولي و وليشناس را به كار ميبرد. البته من در ترجمه در بازنگري، خيلي جاها دارم مولا را در فارسي به جاي ولي مينشانم؛ يعني ميبينم كه چون فارسيزبانها ديدند كلمهاي مناسب براي ولي پيدا نكردند از همين ريشه ولي - كه در خود قرآن هم مولا به كار رفته - مولا را بيانگر معناي ولي گرفتهاند. به نظرم عيبي ندارد كه ما خيلي جاها در صدد ترجمه ولي به فارسي نباشيم. البته موارد ديگري هم هستند كه من از حافظ استفاده كردم كه شايد ذكر همه آنها اين مصاحبه را طولاني كند؛ مثلاً در آيه 119 آلعمران آمده است: كه من ترجمه آن را عيناً از حافظ گرفتهام و گفتهام: چون به خلوت ميروند. يا در ترجمه گفتهام: مگر آنچه را كه خود دارند دگرگون كنند. اين را از حافظ گرفتهام. يا مثلاً در ترجمه اين آيه 148 سوره نساء گفتهام: خداوند بدگويي به بانگ بلند را دوست نميدارد. اين را از حافظ گرفتهام: سرم خوش است و به بانگ بلند ميگويم كه من نسيم حيات از پياله ميجويم اين در واقع همين است. يا مثلاً محيص را در آيه 121 نساء ترجمه كردهام با استفاده از اين شعر حافظ كه: بيرون شدي نماي ظلمات حيرتم. - توجه داريد كه عليالاصول، بسياري از واژههاي كليدي اينچنيني مثل ولايت و ولي كه بار مفهومياش در فرهنگ اسلامي خيلي خاص شده، رابطه تنگاتنگي با معناي لغوي آن واژه دارند و گاهي در قرآن، هم معناي لغوي و هم معناي اصطلاحي در دوره كوتاهي از نزول وحي هر دو به كار رفتهاند . من ديدم در ترجمه شما گاهي تقوا و اتقا و وقايت به معناي اصطلاحي به كار رفته در حالي كه اينها را خيلي آسانتر ميشود به معناي لغويشان گرفت؛ يعني لزوماً تمام تقواها، ولايتها يا وليها در قرآن به معناي خاصي كه ما در فرهنگ اسلامي الان ميشناسيم، به مفهوم اخلاقي يا عرفاني به كار نرفتهاند. - نه، من هم چنين عقيدهاي ندارم و به همين جهت هم اعتقاد به تجويز يك معادل براي همه الفاظ واحد در قرآن ندارم و به وجوه قرآن به صورت جدي معتقدم؛ يعني معتقدم كه ما همه جا را در فارسي نبايد به يك كلمه ترجمه كنيم، يا همه جا نبايد را به يك كلمه فارسي ترجمه كنيم، حالا ممكن است در مصاديقش اختلافي باشد ولي در كبراي قضيه با شما موافقم. - اين هم نكته خوبي است كه شما الان اشاره كرديد. يك نمونه را مثال بزنم: در آيه 63 سوره بقره شما ترجمه كردهايد: . در اينجا تعبير در امان ماندن، براي واژه شايد مناسبتر باشد از معناي تقوا پيشه كردن و مانند اينها. - ببينيد، اگر اينجا مجهول بود، با اين معني كه شما ميگوييد تناسبي داشت ولي اينجا كاري است كه از خود اينها انتظار دارد. يعني ما اين كار را كرديم شايد شما خودتان را نگه داريد، خودتان را از گناه حفظ كنيد؛ يعني ما اين معجزات را به شما داديم كه شما ايمان بياوريد نه اينكه در امان بمانيد. اينجا نبايد به آن معناي لغوي مراجعه كنيم. - يعني فعل را در قرآن به دليل اينكه نميشود مجهول معني كرد، همواره بايد به معناي تقواپيشگي بگيريم؟ - بله، اين فعلي است كه بايد مخاطب انجام دهد؛ يعني ما اين كار را كرديم كه شما خويشتندار بشويد و مراقب خودتان باشيد و خودتان را از گناه حفظ كنيد. - در آيه چطور؟ يعني اين قصاص كه براي شما قرار داديم در آن زندگي هست، كه شما از جنگ و خونريزي و كشت و كشتار در امان بمانيد، يا نه، بلكه شما تقوا پيشه كنيد؟ - به نظر من همهاش به همين معناست كه تقوا پيشه كنيد؛ يعني زيادهروي نكنيد كه قصاص را جانشين رفتارهاي افراطي جاهليت كنيد كه مثلاً اگر يكي كشته ميشد به انتقام او قبيلهاي را ميكشتند. - خوب، حالا بياييم سراغ آن موضوع هماهنگي و يكساني در ترجمه. شما اشاره كرديد كه به يكدستي و يكساني و انتخاب يك معادل براي كاربردهاي يك واژه قائل نيستيد و در عوض به وجوه قرآن قائليد. كساني كه تأكيد ميكنند بر امر يكساني و هماهنگي در ترجمه قرآن مسلماً بايد اين را پذيرفته باشند. خود من يك بار مقالهاي در اين باب نوشتم و تأكيد داشتم كه تنها در مواردي كه ما اطمينان داريم يك معني يا يك كاربرد يا يك وجه از آن واژه مراد است، نبايد خواننده را با معادلهاي متنوع و مختلف مواجه كنيم، بلكه بايد اجازه دهيم كه خواننده ترجمه با همان يكساني كه در متن آيه ميبيند، مواجه باشد نه با تفاسير متعدد و گوناگون. مسلماً اگر واژهاي مشترك لفظي باشد يا واژهاي يك جا به شكل حقيقي به كار رفته و يك جا به شكل مجازي، يا يك جا به شكل لغوي به كار رفته و يك جا به معناي اصطلاحي، مثل صلاة، زكات و غيره، در اينجاها هيچ لزومي بر اين رعايت يكساني و هماهنگي نيست. حال اگر چنين شرطي را بپذيريم، آيا شما تلاش كردهايد در ترجمه واژهها و تعابير و اصطلاحات، تعبيرهاي يكسان به كار ببريد، مثلاً تا جايي كه جنات به معناي جنت بهشتي باشد نه به معناي باغ دنيايي، شما يك معني به كار ببريد و ديگر تعبيرات مختلف، (يك جا باغ، يك جا بوستان، يك جا جنت، يك جا بهشت) به كار نبريد؟ - بله، در واقع پاسخ سؤال شما در خود سؤالتان مندرج بود؛ يعني هم رعايت يكدستي ضرورت دارد هم عدم رعايت آن، و اين بر حسب مورد فرق ميكند. ملاك، فهم از آيه بايد باشد. مثالي ميزنم: ما در قرآن در سه چهار جا تعبير داريم. بايد براي اين تعبير يك قالب مناسب فارسي پيدا كنيم. براي دين چند معني ذكر ميكنند: يكي دينداري، يكي اعتقاد و يكي جزا و داوري است. البته بايد ببينيم كدام يك مناسب است. يا مثلاً در تعبير اگر اين الگوي بياني بيشتر از يك جا در قرآن تكرار شده باشد بهتر است مترجم در ترجمه آن الگوي واحدي به كار ببرد، ولي خلاف اين هم هست؛ مثلاً در مورد كلمه حق در فارسي، معادلي كه معناي حق را برساند و در كاربردهاي گوناگون كفايت كند شايد نداشته باشيم، لذا يك جا خود حق را به كار ميبريم؛ مثلاً در در فارسي ميگوييم پيامبران را به ناحق ميكشند؛ يك جايي بايد كلمه راست را به كار ببريم و يك جايي واژه درست را به كار ببريم و يك جايي راست و درست را با هم به كار ببريم. اتفاقاً هنر مترجم اين است كه بداند كجا از كدام يك از معادلها استفاده كند؛ يعني همان اندازه كه بايد هنرمندي به خرج دهد و آنجايي كه ضرورت ندارد تنوع به كار نبرد، بيش از آن بايد هنرمندي به كار ببرد و آنجايي كه ضرورت دارد از تنوع استفاده كند. اين دومي از اولي دشوارتر است، چون اولي يك كار مكانيكي است ولي دومي يك كار ذوقي و فكري است. - من اين كار ذوقي و فكري را قبول دارم، اما گاهي مترجم نميخواهد اين زحمت را به خودش بدهد و ببيند كه همين كار را در مورد چه آيهاي و در كجا و چگونه انجام داده است؛ مثلاً يك جا را مينويسد: و يك جا مينويسد: در حالي كه اينها با هم فرق ندارند. - البته اين مقداري به موسيقي كلام مربوط ميشود. - صد در صد، آن هم يكي از چيزهايي است كه در ترجمه مهم است. - در مواردي اگر شما بخواهيد الگوي واحد را رعايت كنيد، ممكن است كلام خوشآهنگ نشود. به طور كلي اين حرف درست است كه ما در ترجمه پراكندگي نبايد داشته باشيم. - بله، ميخواهيد نمونهاي ياد كنيد از مترجمان يا ترجمههاي قديم كه چنين امري را ناآگاهانه يا آگاهانه به راحتي سهل ميگرفتند. - من حالا در مقام نقد ترجمههاي ديگر نيستم. گفتهاند و يا گفتهاند . من نمونهاي ديگر از ترجمه قديمي قرآن چاپ فرهنگستان نقل ميكنم تا معلوم شود چطور زبان ترجمه قرآن عوض شده است. شما آيه 71 سوره انعام را در نظر بياوريد: ببينيد اين ترجمه خوبِ اين مترجم قديمي چطور از نظر ساختاري با زبان امروز فاصله گرفته است: نهيم مر پروردگار جهانيان>. ترجمه بنده از اين آيه چنين است: . مترجم قديم در ، را عيناً فرود ترجمه كرده است. درحالي كه ما را ميدانيم. بگو آيا رواست به جاي خدا به درگاه چيزي دعا كنيم كه هيچ نفع و ضرري براي ما ندارد؟ و حال كه خدا ما را هدايت كرده به گذشته باز گرديم و مثل آن كسي شويم كه ديوان در بيابان گمراه و سرگردانش ساخته باشند و دوستاني داشته باشد كه او را راهنمايي كنند (و بگويند) به سوي ما بيا. بگو هدايت، هدايت خداست و به ما فرمان دادهاند كه در برابر پروردگار جهانيان سر تسليم فرود آريم>. اين تحولي است كه در يك فرآيند هزار ساله در ترجمه قرآن به فارسي صورت گرفته است. كسي نميتواند بگويد اين ترجمه امروز منطبق بر عربي نيست. آن قبلي هم ميخواسته منطبق با ترجمه بكند ولي با حفظ اين مطابقت ما آمدهايم اين را به الگوي زبان و متعارف فارسي برگرداندهايم. اين نمونهاي است از تحولي كه در ترجمه زبان قرآن صورت گرفته كه بايد تكامل در اين مسير باشد. - خوب، با خواندن اين آيه، من به سؤال بعديام ميرسم. وقتي شما متن آيه را ميخوانديد، متوجه شدم كه شما هم در پرانتز تكهها يا واژهها و جملاتي را آوردهايد، مانند رسمي كه امروز در ميان ترجمههاي معاصر رايج است. ميزان به كارگيري اين موارد تا چه اندازه است و آيا اين كار را صحيح ميدانيد؟ خوانندهاي كه دوست دارد متن كتاب آسماني را بخواند و پيام آن را دريابد، مسلماً رنج ميبرد از اينكه با موانعي مثل پرانتز و كروشه و قلاب روبهرو شود؛ اگرچه امروز اين رايج شده و حتي گاهي افراطي هم شده است. گاهي چيزي مثل واو كه معناي استدراك را ميرساند، وقتي مترجمان ترجمهاش ميكنند مينويسند: ولي، و لام و ياء را داخل قلاب ميگذارند. آيا اين تا چه حد لزوم دارد و آيا اساساً اين متأثر از همان ديدگاه كهن نيست كه مبادا چيزي را به كلام الهي بيفزاييم يا جابهجايي رخ دهد؟ آيا نميتوانيم برخي از اين موارد را مثل اين آيهاي كه شما خوانديد و اين اضافهاي كه حس ميكنيد خواننده فارسي به آن نياز دارد بدون پرانتز بياوريم؟ شما در آغاز اين گفتوگو طوري صحبت كرديد كه گويي ميخواهيد اين پرانتزها را كم كنيد يا به صفر برسانيد. - طبعاً اين يكي از مسائلي است كه يك مترجم قرآن با آن سروكار دارد و بايد بگوييم كه از اين نوع اضافات داخل پرانتز و قلاب در ترجمه چارهاي نيست؛ يعني به صورت مطلق نميشود كه مترجم هيچ چيزي از خودش نياورد. اين ناشي از اختلاف ساختارهاي زبانها با يكديگر است. گاه يك بياني با استفاده از چند كلمه در يك زبان ممكن است ولي در زبان ديگر با استفاده از ترجمه آن كلمات ممكن نيست؛ يعني موانع ساختاري گاهي مترجم را به استفاده از يك پرانتز ناگزير ميكند. - گاهي ايجاز يا تقديري كه در متن مبدأ به كار رفته به نحوي بوده كه گوينده متن دوست داشته است خيلي موجز و كوتاه بگويد، ولي احساس تفسير به مترجم دست ميدهد و مترجم ميخواهد با تفصيل بيشتر كاملترش را بگويد. - گاهي هم كلماتي است كه ميتواند در زبان اصلي مفيد ايجاز باشد ولي نظير آن كلمات در زبان مقصد وجود ندارد. در اين گونه موارد مترجم چارهاي ندارد جز اينكه از خودش چيزي اضافه كند. بنده معتقدم كه بايد نگاه ما براي استفاده از پرانتز نگاه حداقلي باشد؛ يعني بايد سعي كنيم پرانتز نياوريم مگر در جايي كه واقعاً حجت داشته باشيم كه پرانتز مفهوم را روانتر و رساتر و جمله را زيباتر و دلنشينتر ميكند و مقصود را بهتر ميرساند؛ و نبايد از پرانتز براي مقاصد تفسيري استفاده كنيم. اگر ميخواهيم قرآن را تفسير كنيم تفسير بكنيم، و اگر ميخواهيم ترجمه بكنيم، ترجمه بكنيم؛ خلط تفسير و ترجمه را نميپسندم. عيبي ندارد اگر كسي قرآن را همراه با ترجمه تفسير كند، ترجمه را در متن بياورد و در پانوشت مراد تفسيرياش را بيان كند، ولي آوردن پرانتزهاي طولاني و در واقع گشودن بال معاني و ذكر مصداق و امثال اينها و بيان نتايج ترجمه را خراب ميكند. پرانتز معمولاً در حد يك يا دو كلمه به ندرت ضرورت پيدا ميكند و بيش از آن ترجمه خراب را ميكند، و ترجمه هم بايد طوري باشد كه اگر خوانندهاي نخواست افزوده مترجم را بخواند (حتي يك كلمه را) آن ترجمه صحيح باشد. اين خيلي مهم است. ما پرانتز را بايد به نحوي بگذاريم كه بدون آن هم جمله درست باشد و با آيه تطبيق داشته باشد؛ پرانتز فقط بايد كمك كند، نه اينكه پرانتز به صورت جدي دخيل در ترجمه باشد به طوري كه اگر پرانتز نباشد ترجمه درست نباشد. بدون پرانتز هم بايد ترجمه، ترجمه باشد. بايد معلوم باشد كه پرانتز نقش فرعي دارد. در ترجمه گاهي نيز به اين علت از پرانتز استفاده كردهام كه يقين ندارم اين استنباط منِ مترجم است يا همه مترجمان اين را ميفهمند. ممكن است مترجمي چيز ديگر را اينجا مناسب ببيند و بگذارد. بنده ميخواهم بگويم كه اين سليقه منِ مترجم است براي اينكه اين آيه بهتر فهميده شود. حالا مثال بارزتري بزنم. بنده - همان طور كه پيشتر عرض كردم - كلمهاي در عربي قرآن پيدا نكردم كه معادل يا فارسي باشد و اين تعبير را در ترجمه فراوان آوردهام، بدون اينكه آن را داخل پرانتز بگذارم. مثلاً ببينيد (آيه 92 سوره انعام). بنده ترجمه كردهام: . من اينجا دو تا آوردهام كه هيچ كدامش در اصل آيه نيست، داخل پرانتز هم نگذاشتم؛ براي اينكه فكر ميكنم اين ديگر سليقه مترجم نيست، اين براي بيان مقصود لازم است. خداوند ميخواهد بفرمايد اين قرآن دو خصوصيت دارد؛ يكي مبارك بودنش و ديگري مصدق بودنش. ما در فارسي هم اين تعبير را ميآوريم و ميگوييم: هم اين طور هم آن طور. اين از جمله نكاتي است كه من از اول تا آخر قرآن آگاهانه به آن توجه داشتهام؛ يعني تصادفي نبوده كه موقع ترجمه در جايي يادم باشد و در جايي از يادم برود. اينها دغدغههاي دائمي من بوده و تصور ميكنم تفاوت اين ترجمه با ترجمههاي ديگر در همين چيزها باشد. از خصوصيات ديگري كه در جاي ديگر هم به آن اشاره كردم، تبديل وجه فعل در زبان فارسي است. من ماضيهاي بسيط را در جاهايي به ماضي بسيط ترجمه كردهام و در جاهايي به ماضي نقلي، و فكر ميكنم يكي از اموري كه ترجمه را زيبا و فارسيتر ميكند همين تفاوتهاست. مثلاً در ترجمه آيه اول سوره انعام ميتوانيم بگوييم كه خلق كرد، آفريد و قرار داد، ولي بنده اين را فارسيتر ميدانم كه بگوييم: ستايش از آنِ خداوندي است كه آسمانها و زمين را آفريده و تاريكيها و نور را پديد آورده است. من كه اينجا اين اختيار را جايز ميدانم، حتماً خودم را مقيد ميدانم كه ظلمات را به صورت جمع ترجمه كنم، ولو اينكه اگر تاريكي و نور بگوييم موسيقي بهتري دارد؛ چون ما در فارسي ميگوييم تاريكي و نور، نور و ظلمت، نميگوييم نور و ظلمات، اما وقتي كه قرآن ميگويد: من از خودم ميپرسم كه خدا اگر ميخواست اين را مفرد به كار ببرد ميتوانست، لابد حكمتي است كه ظلمات را جمع و نور را مفرد به كار برده است. همين طور است كلمه صراط كه در قرآن جمع بسته نشده ولي سبيل به صورت جمع بسته شده است. نمونه ديگري از ماضي نقلي، آيه 144 سوره اعراف است: . خداوند گفت: اي موسي، من تو را با پيامهاي خويش و با كلام خويش برمردم برگزيدهام. اما بسياري از مترجمان بزرگ و محترم به جاي گفتهاند: . سليقه من اين است. يا مثلاً در ترجمه: (اعراف، 171) آوردهام: و آنگاه كه آن كوه را بر بالاي سرشان همچنان سايباني كه ميپنداشتند بر سرشان فرود خواهد آمد بالا برديم. معناي تحت اللفظي اين است كه پنداشتند، ولي بنده به صورت ماضي استمراري ترجمه كرده و گفتهام: براي اينكه قبل از آن، فعل ديگري بوده: و اينها ميپنداشتند كه بر سرشان فرود ميآيد. در قرآن نگفته ،اما در فارسي بنده فكر ميكنم اين وجه مقتضاي اين معني و مفهوم است. از اين قبيل تغييرات در وجوه افعال بنده زياد دادهام. - در ترجمه قرآن به فارسي، تكيه شما بر تفاسير گذشته تا چه اندازه است؟ - شك نيست كه هر چه مترجم با تفسير آشناتر باشد بهتر ميتواند ترجمه كند و بسياري از آيات قرآن هست كه فهم آنها مستلزم مراجعه به تفسير است، (مانند آيه 22 سوره اسراء، كه مترجمان برحسب تفاسير مختلف در فهم عبارت دچار اختلاف شدهاند) ولي چند نكته اينجا قابل ذكر است: اولاً مترجم بايد از ميان سليقههاي تفسيري خودش يكي را انتخاب كند؛ يعني مراجعه به تفسير نبايد چنان باشد كه مترجم را گيج كند. اگر مترجمي در مراجعه به تفاسير، افراط كند، آن تنوعي كه در تفسير هست ممكن است او را از ترجمه باز دارد. بايد بنا بر اين باشد كه ترجمه، ترجمه باشد، تفسير تفسير، و مترجم مرز ميان ترجمه و تفسير را حفظ كند، در عين حال كه در مواردي ناگزير است براي ترجمه دقيق و صحيح به تفاسير مراجعه كند تا مراد آيه را بفهمد. ترجمه خوب آن ترجمهاي است كه همان طور كه مفسران مختلف ميتوانند تفسيرهاي مختلف را از اصل عربي آيه دربياورند، از فارسي آن هم بتوانند دربياورند. ما نبايد وقتي كه يك آيه چند تفسير را برميتابد آن را به گونهاي ترجمه كنيم كه قابليت خودش را از دست بدهد. بگذاريد يك مثال از غير قرآن بزنم. وقتي از ابنجريج پرسيدند كه چه كسي بايد خليفه پيامبر (ص) ميشد؟ او پاسخي داد كه دو پهلو بود؛ گفت: . سنيها گفتند اين همان ابوبكر است كه دخترش در خانه پيامبر بود. شيعهها گفتند اين حضرت علي(ع) است كه دختر پيغمبر در خانه او بود. در ترجمه ما بايد چه كار كنيم؟ بايد آن را طوري ترجمه كنيم كه اين خاصيت از دست نرود. بايد بگوييم: آن كه دخترش در خانه اوست. اگر ما اين طور ترجمه كنيم، همان خاصيت ايهام يا چيزي كه فرنگيها به آن ميگويند آمفي بولي، حفظ ميشود. در ترجمه قرآن هم ما بايد سعي كنيم خاصيت اصلي آيه به ترجمه منتقل بشود مگر اينكه در جايي ببينيم كه واقعاً مفهوم را نميرساند كه آنجا بايد پرانتزي باز كنيم يا توضيحي بدهيم كه برگرفته از تفسير باشد. خلاصه اينكه رابطه ما با تفسير بايد يك رابطه حساب شده دقيق باشد و به نظر من مقام ترجمه را بايد از مقام تفسير تفكيك كنيم در عين حال كه بايد رابطه اين دو را هم حفظ كنيم. - لازم نيست تمام مشكلات علمي، فلسفي، تفسيري و كلامي را در ترجمه به طور كامل براي خواننده حل كنيم. متن ترجمه مثل متن قرآن ممكن است در آن ايهامي باشد. همان طور كه خواننده عرب زبان ممكن است وقتي با متن قرآن برخورد ميكند ايهامي ببيند و حتي آيهاي از نظر كلامي برايش جا نيفتد كه ناچار بايد به تفسير مراجعه كند، ترجمه فارسي هم ميتواند واجد اين ويژگيهاي قرآن از جمله ايهام، تشابه و شبهات و مسائل كلامي باشد. نكته ديگر در توضيحات شما اين بود كه مرز ميان ترجمه و تفسير بايد حفظ بشود. آيا مرادتان از تفسير، تفسير به معناي رايج، يعني مجموعه تفاسير مكتوب و آرا و اقوال مختلف است؟ آيا ميپذيريد كه خود اين اثري كه ما به عنوان ترجمه ايجاد ميكنيم، اين هم به معناي دقيقتر، يك تفسير است، يعني يك فهم و برداشتي است كه از لغت گرفته شده است. همين كه ما يك واژه را از روي فرهنگ لغت يا از استاد خودمان ميفهميم كه آن را چگونه بايد ترجمه كنيم و بعداً ميفهميم كه بهتر از اين هم ميتوان ترجمه كرد، هر دو ترجمه است ولي در آن دو فهم، دو برداشت يا تفسير مختلف به كار رفته است. - بله، اين نوع تفاوتي كه شما به آن اشاره ميكنيد از اختيار مترجم بيرون است، ولي من مرادم ترجمههايي است كه مترجمي مثلاً درباره رحمت خدا ميآيد پرانتز باز ميكند و مصاديق آن را ذكر ميكند. - يعني آنچه در تفاسير آمده يا اقوال مختلف يا شأن نزولهاي مختلف را كه اقوال مختلف دارد ذكر ميكند؟ - بله، من فكر ميكنم يكي از معايب ترجمهها آوردن پرانتزهاي بيحد است. مثلاً پرانتزهايي كه مرحوم الهي قمشهاي باز كرده مقداري از آنها زايد است. از همين قبيل است بيان مصاديق و توضيحاتي كه بدون آنها هم ترجمه كافي بود. - در پايان اين گفت و گو، چنانچه مناسب ميدانيد، كمي در باب شروع ترجمهتان، تاريخچه، مقاطع آن و اينكه اكنون در چه مرحلهاي است، توضيح دهيد. - اما راجع به تاريخچه اين ترجمه، همان طوري كه قبلاً هم گفتم، بنده حداقل از حدود 30 سال پيش دغدغه ترجمه قرآن را داشتم. يادم هست كه يك شب تابستاني بود، به نظرم تابستان 56 بود كه شهيد مطهري به منزل ما آمده بود و راجع به ترجمه قرآن بحث ميكرديم. ايشان در عين حال كه براي آقاي الهي قمشهاي احترام فراوان قائل بودند، ترجمه قرآن ايشان را كافي نميدانستند و معتقد بودند كه در مواردي عيب و اشكال دارد و بهتر از اين هم ميشود ترجمه كرد؛ يعني آن را خالي از ايراد نميدانستند و اين از قديميترين نمونههاي نقد ترجمه الهي قمشهاي است كه من در خاطر دارم كه به قبل از انقلاب بر ميگردد. - مرحوم مطهري نقد مكتوبي هم بر ترجمه پاينده دارند. - من نديدهام، البته نقد فرزان بر ترجمه پاينده خيلي معروف بود. ـ علاوه بر آن، بعدها نقد شهيد مطهري در مجله بينات مجدداً چاپ شد. - شنيدهام اما آن را نخواندهام. در هر حال با آقاي مطهري صحبت ميكرديم و من هم چون علاقهمند به ترجمه قرآن بودم در اين بحث با ايشان شركت داشتم و از ايشان استفاده ميكردم. از همان زمانها بنده چون با نسل جوان هم غالباً سروكار داشتم، در استفاده از قرآن در صدد بودم كه ترجمه يك آيه يا چند آيه را شفاهاً يا كتباً بيان كنم. بعد از انقلاب هم شاهد تحولي كه در ترجمه قرآن صورت گرفت بودم و هنگام تأليف 4 كتاب درسهايي از قرآن پايههاي اول تا چهارم دبيرستانها، چنان كه گفتم، چند صد آيه قرآن را ترجمه كردم و اين درواقع يك تمرين مقدماتي شد براي ترجمهاي كه بعداً تصميم به انجام آن گرفتم. همين ترجمه در نظر بعضي از دوستان مثل آقاي خرمشاهي پسنديده آمد و ايشان و بعضي دوستان ديگر بارها و بارها كتباً و شفاهاً مرا تشويق و ترغيب به ترجمه قرآن كردند. در نهايت من حدود شش سال پيش، اول بار 25 آيه اول سوره بقره را ترجمه كردم و براي استادم آقاي دكتر محمد خوانساري فرستادم كه آن زمان بيشتر ايشان را در فرهنگستان ميديدم و بعد از آن مترصد فرصتي بودم كه كار را شروع كنم. و بالأخره در سال 82 به فكر افتادم كه به صورت جدي ترجمه قرآن را ادامه بدهم. اين ترجمه بيوقفه تا اوايل سوره هود پيش رفت كه مقارن بود با آذرماه 83. در آن زمان من گرفتار كارهاي سياسي و اجتماعي شدم و بيش از يك سال اين ترجمه متوقف ماند. - شروعش از تابستان 82 بود؟ - شروعش از تابستان 82 بود و آذرماه 82 تقريباً كند شد و به اسفند و فروردين 83 كه رسيد متوقف شد تا تيرماه 84. از تيرماه 84 دوباره از سوره يوسف يا قبل از آن، شروع كردم و ديگر بيوقفه شب و روز و در ايام تعطيل و سفر و حضر ادامه ميدادم، حتي اگر مثلاً 3 روز براي استراحت به مسافرتي ميرفتم با خودم قرآن و ترجمههاي قرآن را ميبردم و تا از اتومبيل پياده ميشدم، در گوشهاي كتابها را منظم ميكردم و صبح زود بلند ميشدم و مثل ساعت كار ميكردم. بعد از ظهر هم كه ديگران استراحت ميكردند كار ميكردم تا سرانجام موفق شدم در شهريور ماه 85 يعني دقيقاً روز مبارك سوم شعبان 85 اين ترجمه را به پايان برسانم. بعد از آن شروع كردم به بازنگاري و ويرايش و پيرايش و بعضي ترجمهها مثل ترجمه آقاي موسوي گرمارودي از ميانه راه به دستم رسيد و ترجمه آقاي طاهري قزويني و بعد از آن ترجمه آقاي استادولي در اواخر كار به دستم رسيد. اينها را هم باز از اول پيش چشم گشودم و در اين بازنگري به دو سه ترجمه جديد از اول مراجعه كردم و مطابقت دادم و امروز كه روز دهم اسفند 85 است، اوايل سوره يونس جزء يازدهم هستم و تصميم دارم به حول و قوه خداوند اگر اين بازنگري به پايان رسيد اين ترجمه را قبل از انتشار براي حداقل 30 نفر از كساني كه براي آنها نسبت به خودم، هم تقدم فضل قائلم و هم فضل تقدم، بفرستم و از آنها بخواهم كه اگر در جايي خطايي ميبينند به من يادآوري كنند. البته حساب سليقه حساب ديگري است، و هر مترجمي خويش را در سليقه خودش آشكار ميكند. از سليقه گذشته اگر در جايي ميبينند كه در بيان مقصود قرآن قصوري روي داده آن را ذكر كنند، يا حتي اگر فكر ميكنند چيزي بهتر ميشود آن را پيشنهاد بكنند. پذيرفتن اولي بر من واجب است اما خود را در پذيرفتن دومي مختار ميدانم. - من از طرف دوستان و همكارانم در مجله از شما تشكر ميكنم و خوشحالم از اينكه اين گفتوگو را انجام دادم. آرزو ميكنم كه بقيه مراحلي كه شما براي نهايي كردن كار ترجمه قرآنتان در پيش داريد با سرعت و موفقيت طي بشود. نميگويم به زودي، چون در اين كار شتاب واقعاً يك آفت است. اما ان شاءاللَّه در زمان خودش، صاحب يك ترجمه خوب، خواندني، شيوا و زيبا باشيم و بهره ببريم و اميدواريم اين ترجمه يكي از نقاط عطف ترجمههاي فارسي ما بشود، ان شاءاللَّه. - ان شاءاللَّه! من هم از جناب عالي تشكر ميكنم و از وقتي كه صرف كرديد و محبتي كه كرديد. با اين كار خودتان به من مجال داديد تا بعضي از مطالب پراكندهاي كه در طول اين چند سال به خاطرم گذشته بود در طول چند ساعت به يادم بيايد و نظم ونسقي پيدا كند. سپاسگزارم.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶ ساعت 10:45 توسط مرتضی کریمی نیا
|