مستشرقان و اسلام؛ گفتگو با روزنامه اطلاعات (بخش نخست)
بخش نخست ـ
گفتگو با روزنامه اطلاعات
گفتگوکننده: زينب واعظ محرابي
شنبه 7 دی 1387، 28 ذی الحجه 1429، 27 دسامبر 2008، شماره 24371
http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2008\12\12-27\13-50-54.htm&storytitle=%E3%D3%CA%D4%D1%DE%C7%E4%20%E6%20%C7%D3%E1%C7%E3%9D
اشاره:
از آنجا كه دين اسلام، آخرين دين آسماني است كه در شرق ظهور كرده و از
آنجا به مناطق مختلف جهان راه يافته است، گروهي از خاورشناسان به مطالعه
درباره عقيده، زبان، ادبيات، تاريخ و ديگر جنبههاي تمدن اسلامي و
مسلمانان پرداخته و علوم مختلف اسلامي همچون: علوم قرآني، علوم حديث، سيره
نبوي، زبان و علوم عربي، تاريخ ملل اسلامي و انتشار اسلام و تمدن اسلامي و
سرچشمههاي آن و تاثير هريك از اينها برانديشه بشري را مورد بررسي قرار
دادهاند و در واقع موضوعي از موضوعات اسلامي نيست كه مستشرقان به پژوهش و
مطالعه در آن نپرداخته و آثاري درباره آن پديد نياورده باشند. مرتضي
كريمينيا از شمار محققان و پژوهشگراني هستند كه بيشتر تحقيقاتشان را در
زمينه مستشرقان انجام دادهاند. آنچه درپي ميآيد گفتگويي است با ايشان كه
در موضوع <مستشرقان و اسلام> انجام دادهايم.
***
درآغاز بفرماييد كه استشراق به چه معناست و مستشرقان چه كساني هستند؟
اين واژه عربي است وعربها آن رادرمقابل واژهorientalism يا شناخت شرق وضع
كردند ودرفارسي هم خاورشناسي ازآن ساخته شده است. اين واژه نسبتا قديمي
است و به تلاشهاي نسبتا قديمي غربيان درشناخت شرق اطلاق ميشود. همچنين
اين واژه خيلي كلي است؛ يعني به همه آن تلاشهايي كه غربيان ازسدههاي
بسيار بسيار پيشين براي شناخت هرچه بيشترشرق، به معناي كلي و عامش انجام
دادهاند، خاورشناسي يا شرق شناسي گفته ميشود؛ ازشناخت خاورميانه،
پيشينههاي خاورميانه، تاريخ، ادبيات، خط وتمدن گرفته تا آسياي جنوب شرقي.
واژه orinetalism درغرب اين گونه پديد آمد: وقتي حدود سيصد چهارصد سال
پيش، دانشگاههاي غربي شكل خيلي امروزي به خود گرفتند، معاهد و مجامع
آكادميك درغرب به صورت مدرن (دانشگاهي) درآمدند، رشتهها ازهم تفكيك شدند
وتفكيكها خيلي ريزترشد، غربيان كم كم موضوعي را مورد توجه قراردادند كه
فقط درغرب معنا ميداد وآن شرق بود؛ يعني غربيان گويي ايستادند و ديدند كه
يك منطقه ديگري درعالم به نام شرق وجود دارد. شناخت هرچيزي ازاين منطقه
(محيط وفرهنگ)، از پيشينه تا امروزش، همه آنها درموضوع شرق شناسي قرارگرفت
و اين رشته از همان سالها استادان و شاگرداني پيدا كرد و كتابها،
مقالهها، پاياننامهها و مجلاتي انتشاريافت وشايد بسياري ازمجلاتي كه
امروزه درغرب درباره موضوع شرق شناسي چاپ ميشود (مجلات دانشگاهي كه
مخاطبانشان عالمان هستند) سابقههاي دويست، دويست وپنجاه ساله دارد.
آيا شرق شناسي به دورههاي زماني خاصي تعلق دارد؟
شرقشناسي دورههاي متعددي را دربرميگيرد، حتي ميتوان سابقه اين شرق
شناسي را به هزارسال پيش برد. از نخستين سالهايي كه اسلام شكل گرفت،
فتوحاتي انجام داد و وارد اروپا شد، اسلام به گوش غرب مسيحي يا اروپاي
مسيحي خورده بود و مسيحيان نزديكتر (شامات وسوريه) اسلام را به خوبي
ميشناختند ،وچه براي شناخت اسلام وچه براي مقابله با اسلام كارهايي
(رسالهها و رديههاي) انجام داده بودند. حتي ميتوان تلاشهاي شرق شناسي
به معناي اسلام شناسي و دين شناسي را خيلي خيلي قديمي تردانست، نشانههايي
ازاين نوع شرق شناسي يا مقابله با اسلام را ميتوان، خيلي راحت در قرنهاي
يازدهم و دوازدهم پيدا كرد. اكثر كتابهايي كه درآن دورهها نوشته ميشده،
قالب جدلي، رديهنويسي واثبات برتري مسيحيت براسلام دارد؛ اما نبايد تصور
كرد كه همه آنچه درقالب شرقشناسي ميشناسيم، به رد اسلام برمي گردد؛ چون
برخي از مسائل شرق شناسي به شناخت تمدن چين برميگرددكه اصلا ربطي به
اسلام ندارد؛ مثلا تمام آيينهاي كهن در چين، فرهنگ ،زبان وادبيات سنسكريت
وحتي تا آن دوردستها، درمنطقه شرقاند وهمهشان درفعاليتهاي شرق شناسي شكل
گرفته وپرورده شدهاند.
البته درقرون گذشته حوادث ياجهت گيريهايي بوده كه به شرق شناسي كمك
ميكرده، يا حتي جهت خاصي ميداده است، مثل استعمار، پديده استعمار يعني
كشورهاي غربي ازيك دورهاي براي تامين مواد اوليهشان نميتوانستند به
كشور خودشان بسنده كنند ومجبوربودند به كشورهاي ديگرمثل آفريقا، مالزي،
اندونزي و... بروند، به اشكال مختلف،آن كشورها و فرهنگشان را بشناسند و
تحت استعمار خود درآورند؛ يعني به تصورخودشان عمران و آباداني را به آنجا
ببرند و البته ازآنجا ذخايري را به كشورشان ببرند.اين پديده كه خيلي
ابتدايي و پيش پا افتاده تعريفش كردم، به موضوع شرق شناسي كمك شاياني كرد
و درمقابل شرق شناسي هم به استعماركمك بسياري كرد. دراينجا براي شما مثالي
ميآورم: وقتي هلنديها ميخواستند به مالزي يااندونزي بروند و يا وقتي
فرانسويهامي خواستند به سنگال و زئير بروند و ذخاير آنجا را براي خودشان
ببرند، لازم بود كه آنها از فرهنگ آفريقايي، مردم بدوي، اديان، آيينها،
سنتها و... آنجا آگاهي يابند. كساني كه به متوليان سياسي كمك ميكردند تا
آنجا را بشناسند، عموماً سفرا يا ادبا يا عالماني بودند كه ما امروزه
نامشان را شرق شناس ميگذاريم. درواقع بسياري از سفيران فرهنگي و سياسي
آنجا، نخستين شرق شناسان بودند. آنها ثبت و ضبطهايي كردهاند،
يادداشتهايي نوشتهاند، كشفياتي كردهاند كه درادبيات شرق شناسي غربي
باقي مانده و حداقل دانشجويان و محققان آن دوره ازآنها استفاده كردهاند و
سپس تبديل به آثار موزهاي وباستاني شده است.
به اين صورت شرق شناسي به استعمار كمك كرده و به عكس استعمار هم به شرق
شناسي كمك كرده است. وقتي استعمار جايي را فتح ميكرد و در آنجا نفوذ
ميكرد، منابع، سنگ نوشتهها و مخطوطات آنجا را به كشورخودش ميبرد و موزه
و كتابخانههايش را پرمي كرد، اين سبب ميشد محققان غربي، به راحتي در
دانشگاههاي خودشان به منابع شرقي دسترسي داشته و تحقيق كنند. بنابراين
استعمار هم درآن دورهها ميتوانست به شرق شناسي كمك كند. امروزه نيز
همچنان اين تاثير باقي است، يعني دربعضي زمينهها همچنان كتابخانهها و
موزههاي غربي است كه ما را بيشتربه خودمان ميشناساند، مثلا اگر امروزه
ما بخواهيم درزمينه شناخت گذشته مالزي و فرهنگاندونزي تحقيق كنيم، نبايد
به جاكارتا و كوالالامپور برويم، بلكه بايد به كتابخانه لايدن هلند برويم،
چون آنجا تحت استعمارهلند بود.
به غارت بردن منابع اسلامي كه مهمترين آنها مخطوطات هستند، سابقه بسيار
كهن تري هم دارد. معروف است كه ازدوره جنگهاي صليبي بسياري ازمنابع اسلامي
درمنطقه بين النهرين و عراق و شامات و فلسطين و... به اروپا رفت، مثل
كتابخانههاي رم، كتابخانه واتيكان و... صد افسوس كه گاهي يك نسخه خطي از
يك كتاب كهن، فقط و فقط دراروپا و دريك كتابخانه پيدا ميشود.
به هرحال استعمار و تلاشهاي استعماري دردورههايي به پژوهش در راه شناخت
شرق كمك كرده است. همچنين حوادث ديگري هم بوده كه پديده شرق شناسي راجهت
داده، پيش برده، سرعت داده و حتي باعث شده شرق شناسان و رشتههاي شرق
شناسي تجزيه و تفكيك شوند. پيشرفت علم، دانشگاهها و حوزههاي تخصصي شرق
شناسي باعث شده ديگركسي درقرن نوزدهم پيدانشود كه بگويد من هم هند شناسم،
هم بودايي شناس وهم اسلام شناس. مثلا كسي كه پژوهشگر فقه مالكي است،
نميتواند درفضاهاي علمي دانشگاههاي غربي درباره حوزههايي مثل قرآن
پژوهي، به راحتي اظهارنظر كند، مگراينكه نشان دهد اتفاقا براثرتحقيقات
خاصي كه درساليان خاصي انجام داده، حوزه تحقيقات فقهياش را به تحقيقات
خاص قرآني پيوند زده است. امروزه امكان ندارد يك كسي متخصص همه چيز در
قرآن وتفسير و حديث و پيامبر و سيره و تاريخ وشعر و ادبيات و تراجم و رجال
و... باشد.
بنابراين شرق شناسي بسيارتنوع داشته وما با يك پديده واحد درده قرن مواجه
نيستيم، حتي پديده شرق شناسي دراول قرن بيستم با آنچه الان دراول قرن بيست
ويكم داريم، بسيارمتفاوت است. حتي نميتوان گفت محققان مسلمان دركشورهاي
اسلامي همه يك جور بوده ويك مشرب داشتهاند، مثلا بگوييم درقرن سوم،
عالمان شيعه منطقه خراسان يا قم همان گونه فكرمي كردند ياهمان گونه كتاب
مينوشتند كه محققان ياعالمان شيعه در بغداد انجام ميدادند. من به همين
دليل خاص ميخواهم دردورههاي جديد از واژه شرق شناسي استفاده نكنم ( چون
شرق شناسي يك موضوع عام را دربرمي گرفته) و به جاي آن از واژه <اسلام
شناسي> استفاده كنم يا به جاي شرق شناس بگويم <محقق مطالعات
اسلامي.> مطالعات اسلامي شامل تمام بررسيهايي ميشود كه به تاريخ،
تمدن، فرهنگ،زبان، ادبيات، معماري، هنر و علوم اسلامي مربوط ميشود. اما
امروزه درغرب، شرق شناس به آن معنا نداريم، بلكه محققاني داريم كه تلاش
ميكنند در زمينه شناخت فرهنگ وتمدن اسلامي، پژوهشهايشان را با همكاران
ومحققانشان در ساير كشورهاي اسلامي به اشتراك بگذارند.
يك پديده ديگرهم در دوره جديد وجود دارد كه اسلام شناسي امروزي را از شرق
شناسي قديمي خيلي متفاوت ميكند. يكي مسئله تفاوت گذاشتن بين عرصه تحقيق
(پژوهش دانشگاهي) وحوزههاي عمومي شناخت اسلام است،يعني در دورههاي جديد
آنچه در دانشگاهها وفضاهاي آكادميك، گفته ونوشته ونقد و بررسي ميشود، فقط
متعلق به همان عرصه پژوهش دانشگاهي است وموضوع، آنقدر تخصصي است كه مردم
عادي نميتوانند ازآنها استفاده كنند، به همين خاطر هيچ مجله دانشگاهي
دركيوسك روزنامه فروشيها فروخته نميشود وهيچ كتاب دانشگاهي درزمينه
مطالعات اسلامي دركتابفروشيها پيدا نميشود. در كتابفروشيها فقط كتبي
فروخته ميشود كه يك روزنامه نگار يا محقق علاقه مند به اسلام، راجع به
اسلام، پيامبر، حزبالله، حماس، افغانستان امروز و... نوشته است، اين گونه
نوشتهها را مردم عادي زياد ميخوانند وخواندنش هم بسيار راحت است وبه
دانشهاي خاصي هم احتياج ندارد.
خاورشناسان ازتحقيقات و پژوهشهايي كه انجام ميدهند، چه اهداف وانگيزههايي دارند؟
ما با يك خاورشناس مواجه نيستيم، بنابراين نميتوان اهداف همه خاورشناسان
را يكي دانست؛ چون پديدههاي انساني به اين راحتي قابل تحويل نيستند، به
خصوص وقتي بهعرصه علم كشيده شود واقوام مختلف درآن مشاركت كنند.امروزه
حتي فاصلهها ومرزها برداشته شده وبرخي از شرق شناسان، خود
مسلمانهاشدهاند.امروزه حجم زيادي ازمحققان اسلام شناسي دانشگاههاي غربي
را خود مسلمانها تشكيل ميدهند، يعني همكار شد ه اند. درگذشته غربيها بايد
به كشورهاي اسلامي ميآمدند، تحقيق ميكردند، درس ميخواندند، به يمن
ميرفتند و باستان شناسي ميكردند، زبان ادبيات عرب ياد ميگرفتند، به چين
ميرفتند وزبان چيني ياد ميگرفتند؛ اما امروزه چينيها به آنجا ميروند
وهمان چيزهايي كه آنها ياد گرفتند، ياد ميگيرند وكلي چيز هم ازكشور
خودشان به آنجا ميبرند وبه آنها ياد ميدهند واستاد ودانشجوي آنجا
ميشوند.
من فكرمي كنم دردانشگاههاي غربي كه رشتههايي مثل شناخت خاورميانه، ادبيات
عرب واسلام شناسي دارند، حدود 20 تا 30 درصد وگاهي نزديك به 50 درصد
ازكساني كه درآن دانشگاهها همكاري ميكنند يا دركنفرانسهاي آنها شركت
ميكنند و يا درمجلههاي آنها مقاله مينويسند، كساني هستند كه ريشه وصبغه
اسلامي دارند( يعني ازكشورهاي اسلامي به آنجا رفتند) يا مسلماناني هستند
كه امروزه متولد آن كشورهاهستند. اين تفاوت خيلي بزرگي است كه امروزه ما
با آن مواجه هستيم.
به همين شكل دربسياري از كشورهاي اسلامي، مثل مصر، لبنان، سوريه، تركيه،
مالزي و... انبوهي از دانشجويان غربي حضوردارند كه حداقل دورههايي
ازشناخت اسلام وشرق و خاورميانه را ميگذرانند. اين هم يكي ازتفاوتهاي
امروز و ديروزاست وشايدهمين مسئله سبب شده امروز درنوشتهها و محصولاتي كه
درغرب راجع به اسلام نگاشته ميشود، همدليها خيلي بيشترشود. من نميگويم
امروزه آثاري با بغض وكينه وپيشداوري و يا عداوت نوشته نميشود(اگرچه اين
گونه آثارامروزه خريداري هم ندارد)، اما دركنارش، به صورت خيلي ملموس
ومتفاوت، همدلي ديده ميشود. امروزه، خيلي راحت برخي غربيان ومسيحيان به
حقانيت يا صداقت پيامبراعتراف ميكنند، صداقت به اين معنا كه پيامبر در
دريافتهايي كه ميكرد، صادق بود؛ يعني واقعا چنين دريافتهايي ميكرده
وخواب وخيال وجعل ودروغ نبوده است. اما مسيحيان قديمي كتاب كه مينوشتند،
اولين اصلشان اين بود كه اسلام وقرآن يك كپي ناقص از روي يهوديت ومسيحيت
است كه اين هم ازجمله تفاوتهاست.
بنابراين من اصلا نميتوانم به اين سوال كلي (خاورشناسان از تحقيقاتشان چه
اهداف و انگيزههايي داشتند) پاسخ دهم. البته ميتوان گفت دريك دورههايي،
مثل قرون اوليهودرفضاي قرون وسطاي مسيحي كه كليسا سيطره تام وتمامي بركل
اروپا داشته، هيچ كس نميتوانسته درباره قرآن مطلبي بنويسد وآن را رد
نكند. درآن زمان بايد قرآن رد ميشد واشكالات ونقايص آن ونقطه ضعفهاي
پيامبر(!) مشخص ميشد تا نشان داده شود قرآن كتاب بدي است وپيامبرشخصيتي
منفي دارد! مسلم است كه درآن دوره، انگيزههابسيار واضح بود، امادر
دورههاي جديد كه دانشگاه به معناي مدرنش شكل گرفته وعلم وپژوهش دانشگاهي
با عرصههاي جدلي رسانهها ومطبوعات بسيارمتفاوت شده، نميتوان گفت مثلا
محققي كه درباره يك واژه قرآني يا يك حديث تاريخي درتاريخ طبري تحقيق
ميكند، دقيقا آن انگيزهاي را دارد كه يك كشيش مسيحي درقرن دوازدهم داشته
است. يكسان كردن آنها خيلي ساده نيست.
رويكرد و نگرش مستشرقان به اسلام چگونه است ؟
وقتي ميگوييم رويكرد مستشرقان به اسلام چگونه است، بايد تفاوت گذاشت بين
تلاشي كه عالمان اسلامي درمجامع وحوزههاي اسلامي انجام ميدهند با آنچه
غربيان انجام ميدهند. پرسشها و رويكردها متفاوت است واين خيلي مهم است.
ما نبايد انتظاري كه ازيك عالم وفقيه اسلامي داريم، عينا ازيك مستشرق هم
داشته باشيم، وبگوييم چون مستشرق مثل عالم جواب نميدهد، راهش اشتباه است.
مثلا يك عالم اسلامي درحوزه فقه سعي ميكند با قبول حجيت تعدادي از منابع
اسلامي (مثل قرآن، حديث، عقل، اجماع و...) براساس يك سلسله اصول، به
استنباط احكام بپردازد؛ اما چنين ديدگاهي درميان مستشرقان وجود ندارد، هيچ
مستشرقي، از هزار سال پيش تاكنون، درپي استخراج حكم الهي ازقرآن يا سنت
نبوده، اصلا سوالش،وظيفه وكاركردش اين نبوده است. رويكرد اسلام شناسان
غربي تاريخي است، آنها اولا به دنبال پديدههايي هستند كه سبب تاريخي
پيدايش يك مسئله علمي درميان مسلمانان شده است،ثانيا اينكه تاريخ تحولات
نظرياتي كه حول آن مسئله شكل گرفته، چگونه بوده است؛ يعني مثلا چه شده كه
فقهاي ماوراءالنهر به يك مسئله يك جور نگاه ميكنند وفقيهان يمن يا شيعي
در قم و... يك جورديگر. به همين دليل نوع پرسشهاي مطرح شده درميان اسلام
شناسان غربي با پرسشهاي مطرح شده درحوزه عالمان اسلامي، متفاوت است.
بنابراين نبايد كاركرد يك محقق اسلام شناس غربي را با وظيفه وكاركردي كه
يك عالم اسلامي درمحيط اسلامي، علي العموم، داشته ودارد، يكي بگيريم.
اينكه ميگويم علي العموم، به اين دليل است كه اين مسئله عموما اين گونه
است؛ ولي گاهي هم عالمان اسلام درمحيطهاي اسلامي، همان كاري را ميكنند
كه محققان مطالعات اسلامي درغرب انجام ميدهند؛ البته اين كمتر اتفاق
ميافتد. گاهي اوقات هم ممكن است يك محقق غربي راهي را برود كه نتيجهاش
سبب استنباط يك حكم فقهي شود و اين دقيقاً دخالت كردن در همان استنباط
فقهي است.
جا دارد در اينجا ازمطالعات وپژوهشهايي كه غربيان درباره اسلام انجام دادهاند، برايمان بگوييد.
غربيان مطالعات و پژوهشهاي بسياري درباره اسلام انجام دادهاندو نميتوان
آنها را دريك صفحه، بيست صفحه و يا بيشتر گنجاند. فقط ميتوان گفت كه دانش
ما در اين زمينه بسياركم است و شايسته است حوزهها و دانشگاههاي ما،
دراين جهت بيشتر تلاش كنند.نگاه مستشرقان به اسلام، خيلي عام ، و فعاليتها
وپژوهشهايشان هم بسيار متنوع وفراوان است. هر مستشرقي به يك موضوعي علاقه
پيدا ميكند؛ يكي به نسخ خطي، ديگري به تاريخ قرآن وقراءات و... وبسياري
ازمواقع اين علاقهمنديها حوزههاي جديدي خلق ميكند.
اگر امكان دارد به برخي ازپژوهشهاي ممتاز آنها اشاره كنيد.
تلاشهايي كه غربيان در زمينه اسلام شناسي انجام دادهاند، مال امروز و
ديروز نيست. بخشي ازتلاشهاي آنها به تصحيح متون مربوط ميشود. اين امرممكن
است امروزه خيلي پيش پاافتاده وعادي تلقي شود؛ اما در روزگار خودش تلاش
بسيارمهمي بوده است واين تلاشها اگرچه حاصلش يك تحقيق آكادميك، يعني يك
كتاب نظريه پردازانه نبوده؛ ولي خودتصحيح وتحقيق متون باروشهاي
علمي،ودراختيارقرار دادن كتابهايي كه درگذشته همه نميتوانستند به آنها
دسترسي يابند، براي ما يك تلاش بسيارمهم وسودآور بوده است.
بخشي از تلاشهاي غربيان،ازقديم، اين بوده كه مهمترين متون كهن اسلامي را
از كتابخانهها ونسخههاي خطي بيرون آورند ودر قالب كتاب، درنسخههاي
فراوان چاپ كنند، نه چاپهاي سنگين بلكه چاپهاي حروف چيني شده وتحقيق شده
همراه با بررسي نسخ متعدد وذكراختلاف نسخ. حجم زيادي از منابع اسلامي
دراواخرقرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، به دست غربيان و دركشورهاي غربي
انتشاريافت. من در اينجا فقط به يك ناشر به نام <بريل> درشهر لايدن
هلند اشاره ميكنم. الان حدود 315 سال ازتاسيس اين انتشارات ميگذرد.
اهتمام اين ناشر بيشتر به نشر متون وتحقيقات ديني مربوط ميشود، همچنين
برخي از خودمتون اسلامي را منتشر كرده كه به صدسال پيش مربوط ميشود.
هرچه گذشته وبه اواخر قرن بيستم نزديك شديم، به دليل گسترش اين علوم وپيدا
شدن مصححان وتصحيحهاي انتقادي، خودمسلمانها به اين كاردست زدندوبسياري از
متون كهنشان را دركتابخانههاي خودشان پيدا كردند وحتي گاهي هم به برخي از
نسخههاي آنها درغرب دست يافتند، لذا مجموعه آنها را درقالب يك كتاب تصحيح
كرده وبه دست ما رساندهاند.
اما ما بسياري ازاين تلاشها راوامدارنخستين كاري ميدانيم كه غربيان انجام
دادهاند، حتي درمورد خود قرآن. ما درقرن نوزدهم،قرآن چاپياي كه براي
تمام جهان اسلام يك دست وباشماره گذاري آيات واحد وعلمي انجام شده باشد،
نداشتيم. اولين بار حدود دويست سال پيش، كسي به نام <گوستاو فلوگل>
درآلمان اين كار را انجام داد. او قرآني را تصحيح كرد وبه صورت حروف چيني
شده وچاپ شده، دراختيارمحققان آلماني قرارداد تا همه بتوانند به آن قرآن
آدرس دهند؛ هم درشكل خواندنش وهم در شماره گذاري آياتش. البته فلوگل يك
معجم المفهرس هم برقرآنش نوشت واين كاري بود كه هنوزمسلمانها انجام نداده
بودند. همين چاپ فلوگل ازقرآن سبب شد كه چند دهه بعد، مسلمانها دردوره ملك
فواد درمصر، <مصحف قاهره> رابنويسند. مصحف قاهره قرآني بود كه ازآن
زمان به بعد، تمام جهان اسلام شماره گذاري آيات ورسم الخط شان را براساس
آن قراردادند. پس نتيجه ميگيريم اسلام شناسان غربي درچاپ وانتشار خودمتون
اسلامي (قرآن، حديث، كتب تاريخي، معجم المفهرسها، فرهنگهاي لغت و...) كمك
زيادي به مسلمانها كردهاند. حتي جالب است بدانيم كه كتاب <معجم
المفهرس حديث نبوي> را اولين بار يك آلماني به نام <ونسينك>
درهشت جلد نوشت وهنوز هم اين كتاب چاپ ميشود. همچنين بايد گفت اين دسته
از آثار، آثار خنثايي هستند و نميتوان گفت درآنها غرض ورزي بوده يا نه.
امادسته ديگري ازتحقيقات غربيان، كه درمورد مضامين و موضوعات انجام شده،
صرف وخنثي نيستند. البته همان طوركه گفتم هيچ محقق غربي دانش فقه وكلام
توليد نكرده است، پژوهشهاي آنها يا مربوط ميشود به تاريخ اين علوم يا به
تحقيقات زباني وزبان شناختي ويا به شناخت تاريخ صدراسلام. دراين زمينهها
ديگرنميتوان گفت همه آنچه آنها منتشركردهاند، لاجرم و صد در صد خنثي است
وما به راحتي ميتوانيم ازآنها استفاده كنيم. دراينجا ديگرخوب وبد وجود
دارد.من دراينجا مثالهايي ميزنم كه درميان محققان اسلامي و به خصوص
درايران ترجمه شدهاست. معروفترين آنها تحقيقات ايزوتسو است. تحقيقات اوهم
درميان غربيان با استقبال روبرو شد وهم درميان محققان اسلامي كشورهاي
اسلامي؛ يعني آثارش به فارسي، عربي وديگرزبانها ترجمه شدوهيچ نوع
انكارشديدي ايجاد نكرد. دربين ديگرمحققان غربي، اگرچه بااين حد استقبال
ازسوي مسلمانان روبرونيستيم؛ اما آثارشان مورد استفاده بوده است، مثل كتاب
<واژگان دخيل درقرآن مجيد> كه آن را آرتورجفري (محقق استراليايي
الاصل) به انگليسي نوشته است. اين كتاب تحقيقي است درمورد واژگان قرآنيي
كه درطول تاريخ تمدن اسلامي درباره آنها حرف وحديث زيادبوده و ادعا ميشده
آنها از زبان غيرعربي به زبان عربي راه پيدا كردند و واژه اصيل عربي
نيستند. اين كتاب در زمينه واژگان قرآن وتحقيقات زبان شناختي كمك زيادي به
ما ميكند.
دسته سوم ازتحقيقات غربيان به شناخت اسلام اوليه مربوط ميشود. ما
مسلمانان در اين گونه تحقيقات با مشكلات زيادي مواجه هستيم، يعني آثارخوبي
كه به سرعت وسهولت بتوانيم ازآنها استفاده كنيم، خيلي كم پيدامي شود. مشكل
اينجاست كه محققان غربي درشناخت اسلام اوليه دو روش كاملا متفاوت دارند؛
يك روش به مانزديك است ويك روش فوق العاده دور. اين دو روش درمطالعات
وتحقيقات غربيان كاملا روبروي هم هستند وهمديگر را نفي ميكنند؛ ولي
محصولاتي كه باهركدام ازاين روش شناسيها منتشرمي شود، درميان مجامع علمي
و آكادميك حضورداشته ومورد بررسي قرارمي گيرند. اما به طوركلي تفاوتهاي
اين دو روش بدين قراراست: روش نخست كه روشي كلاسيك تصورمي شود، روش سنتي
است وبه روش مسلمانان خيلي نزديك است، و مبنايش براين اصل استواراست كه
منابعي كه امروزه دراختيار داريم، عمدتا صحيح هستند ومي توانند ما را
دردريافت وشناخت تاريخ صدراسلام كمك كنند. براي اين روش نمونههاي زيادي
ميتوان ذكركرد، معروفترين آن در دورههاي جديد، آقاي <مونتگمري
وات> است كه برخي ازكتابهايش به فارسي ترجمه شده است. او دوكتاب به
نامهاي <پيامبر درمكه> و <پيامبر در مدينه> دارد. اين دوكتاب
مجموعهاي است ازتاريخ زندگي پيامبر(ص). او دراين دوكتاب به منابع اسلامي
اتكا دارد.
اما دسته دوم كساني هستند كه مبنايشان درشناخت اسلام اوليه، مانند محققان
كلاسيك درغرب نيست. ايندسته كه به آنها تجديدنظرطلب ميگوييم،
ميخواهنددر روش كلاسيك وكهن زلزله ايجادكرده ومبنايش را ازبين ببرند.آنها
ميگويند روش شما ابتروساده لوحانه است، شما اگر ميخواهيد اسلام را جدي
بگيريد، بايد به تمام فرآيندي كه منجر به تثبيت وتبديل يك دين ميشود،
توجه كنيد. اسلام اولين دين نبوده، بنابراين بايد ببينيد اديان ديگرچطوربه
وجود آمدهاند. اين دسته ازمحققان معتقدند منابع اسلامي، تاريخ نجات هستند
نه تاريخ واقعي. تاريخهايي هستند كه درصدد ثبت آنچه كه واقعا رخ داده،
نيستند. بنابراين ازنظراين دسته كسي نميتواند به اسلام اوليه آنچنان كه
واقعا بوده، دسترسي پيداكند. منابع و روش كار اين دسته از تحقيقات براي
بررسي اسلام اوليه، صرفاً ادبي است، بنابراين به هيچوجه نميتوانند براي
ما مسلمانان مفيد باشند.
اما يك نكته دوسويه هم دراينجا وجود دارد: اولا اگرچه ما مسلمانان
نميتوانيم مستقيما ازاين روشها استفاده كنيم، اما بايد به درستي ازآنها
خبرداشته باشيم. ثانيا بايد پرسشهايي را كه به پيدايش اين روشهاي جديد در
غرب منتهي شده، بشناسيم و جدي بگيريم وسعي كنيم پرسشها را با روش خودمان
جواب دهيم. پس به اين معنا ميتوان گفت تحقيقات غربيان درباره اسلام
اوليه، براي ما مفيد است؛ ما ميتوانيم پرسشهايشان را درفضاهاي علمي
وتحقيقي مان از نومطرح كرده ورونق دهيم وحتي پاسخي متفاوت از پاسخ آنها
بدهيم.