مستشرقان و اسلام؛ گفتگو با روزنامه اطلاعات (بخش دوم)
گفتگو با روزنامه اطلاعات
گفتگوکننده: زينب واعظ محرابي
یکشنبه 8 دی 1387، 29 ذی الحجه 1429، 28 دسامبر 2008، شماره 24372
اشاره:
گرچه اسلام شناسي بخشي از دانش عام شرق شناسي است، جمع زيادي از مستشرقان
در طول تاريخ هزار ساله استشراق و بلكه از قرن هفتم ميلادي تا عصر حاضر،
پژوهشهاي خويش را روي اسلام شناسي متمركز كردهاند. آنچه درپي ميآيد بخش
دوم گفتگوي ما با استاد مرتضي كريمينيا حول موضوع <مستشرقان و
اسلام> است.
***
مستشرقان در پژوهشهايشان، بيشتر به كدام يك از منابع اسلامي مراجعه ميكنند؟
يك نكته مهم درمطالعات تخصصي دانشگاهي وجود دارد وآن اينكه: دردرجه اول
محقق غربي درحوزه مطالعات اسلامي، بايد به تمام آنچه به نحوي منبعي است در
راه شناخت گذشته وحال مطالعات اسلامي، دسترسي داشته باشد وازآنها استفاده
كند، درغيراين صورت تحقيقش ناقص است ومورد توجه قرارنميگيرد. البته
درهنگام تحقيق برروي يك موضوع اسلامي، همان گونه كه منابع اسلامي به شما
كمك زيادي ميكند، دركنارش منابع غيراسلامي (جانبي) هم كمك ميكند واگر به
اين گونه منابع توجه نكنيد، تحقيق تان ناقص ميشود.
دراينجا بايد اين نكته را هم بگويم كه قديمي ترين چاپهاي كتب اسلامي،
درغرب انجام گرفته؛ ازخود قرآن گرفته - كه اولين چاپ آن درسال 1834 توسط
فلوگل انجام شد - تا معجم المفهرسهايي كه بر قرآن نوشته شد. همچنين حدود
90 درصد متون صحيح بخاري وصحاح سته اهل سنت، كتابهاي تاريخي، ديوانهاي شعر
شعراي كهن عرب، كتابهاي ادبي و...، براي اولين بار در غرب چاپ شده؛ زيرا
نسخههاي خطي اين متون وكتب در كتابخانههاي آنها وجود داشته است. غربيان
براي اينكه بتوانند از دقيق ترين وقديمي ترين منابع استفاده كنند، كتب
ومتون را تصحيح و سپس چاپ ميكردند و جالب است كه گاهي اوقات،ماهنوز
مجبوريم ازهمان چاپها استفاده كنيم، چون چاپ بهتري وجود ندارد. مثلا
<طبقات ابن سعد> كه صدسال پيش، زيرنظر ادوارد زاخاو وهشت نفرديگر،
در لايدن هلند چاپ شد، بهترين چاپي است كه هنوز مسلمانان درتمام كشورهاي
اسلامي ازآن استفاده ميكنند.
سوال بعدي من اين است كه آيا ما ميتوانيم در تحقيقاتمان، از يافتهها و پژوهشهاي مستشرقان استفاده كنيم؟
در سوالهاي قبلي توضيح دادم كه دانشمندان وعالمان اسلامي ازگذشته به توليد
علوم ودانشهاي اصلي اسلامي ميپرداختند وكمتر به موضوع تاريخ نگاري، تطور،
تكامل و عوامل تكوين علوم وهمچنين تغييرات ونظرياتي كه درعلوم
ايجادشده،توجه داشتند. ولي اين موضوعات ازمهم ترين مطالبي است كه غربيان
به آنها پرداختهاند. بنابراين ميتوان دراين زمينهها از نتيجه تحقيقات
غربيان استفاده كرد،به خصوص در دورههاي جديد كه حوزهها ودانشگاههاي
كشورهاي اسلامي توجه بيشتري به تاريخ علوم اسلامي داشته و دارند.
نكته ديگر اينكه برخي از تحقيقات غربيان به موضوع <>early
islam(اسلام اوليه يا آغاز اسلام يا آغازتكوين دين اسلام) مربوط ميشود.
اسلام اوليه يعني تمام حوادث، درون مايهها، اشخاص، تاريخ ومفاهيمي كه سبب
پيدايش وآغاز تكوين دين اسلام شدهاند. مفاهيمي مثل جاهليت كه پيش ازاسلام
بوده،مردماني كه با يك فرهنگ خاصي درآنجا زندگي ميكردند، تاريخ، باورها و
فرهنگ آن مردم، شخصيت خودپيامبر(ص)، اقوام، پدران، فرزندان ومخالفانش،
نخستين دعوتهاي او و نزول قرآن، جاگيري حضرت محمد(ص) درقالب پيامبر و حاكم
اسلامي در جامعه مدينه، رحلت او و حوادث پس از رحلت، به كل اين مجموعه كه
درآن فتوحات اسلامي، گسترش كشورهاي مملكت اسلامي، مسئله خلافت وجانشيني
پيامبر، سلسله خلفا، آمدن بني اميه، حكومت بني اميه وآغاز سلسله عباسيان
انجام گرفته، <>early islam ميگوييم. تحولاتي كه دراين دوقرن
اتفاق افتاده، ازخود تكوين دين اسلام گرفته تا مجموعه دانشهايي كه پديد
آمده (مثل علم قرائات، تفسير، حديث و رجال شناسي)، همه درهمان قرن اول شكل
گرفته است.
همچنين همه تلاشهايي كه براي شناخت وجوه مختلف اسلام اوليه هست ازقبيل
شناخت تاريخ يك تمدن با تمام اجزايش، يك كارتاريخي است؛ اما تاريخ يك علم
نيست، بلكه تاريخ يك پديده اجتماعي، يك دين، يك انقلاب فرهنگي و ديني جدي
كه سبب تحولات زيادي شده، ميباشد. ديگردراينجا نميتوان حد و مرزگذاشت و
گفت غربيها تاريخ نگاري علم را انجام ميدهند و مسلمانها خود آن علم را به
وجود ميآورند؛ چون مثلا غربيها به تحولات تاريخياي كه در ميان يهوديان
مدينه در عصر پيامبر(ص) رخ داده، توجه دارند ودرباره آن مقاله وكتاب
مينويسند، همچنين مسلمانها هم ممكن است درباره مسائل يهوديان مدينه
درعصرپيامبر(ص)، مقاله و كتاب بنويسند. منابعي كه محققان غربي و مسلمانها
استفاده ميكنند، تقريبا مشترك است. غربيان به هرآنچه كه ما را به
صدراسلام نزديك تركند، توجه بيشتري دارند، يعني آنها وقتي ميخواهند
early islam(آغازاسلام) را بشناسند، به اينگونه شواهد بيشترتوجه
ميكنند، ولي معنايش اين نيست كه به شواهد اسلامي، متون سيره، قرآن،
كتابهاي تاريخي، طبقات و... توجه نميكنند. اما شكل ونوع استفادهشان
متفاوت است. يك محقق مسلمان درميان اهل سنت، خيلي راحت به همه آنچه كه
دركتب صحاح آمده، اعتماد ميكند؛ مثلا او در صحيح بخاري، صحيح مسلم و...
درباره يك موضوع فقهي، رواياتي را مورد بررسي قرار ميدهد و از ميان آنها،
دو يا سه روايت و يا بيشتر را ترجيح ميدهد و آنها را به مثابه يك روايت
صحيح مورد عمل فقهياش قرار ميدهد. يك محقق غربي هم از همان منابع كهن
استفاده ميكند، اما به اين راحتي به آنها اعتماد نميكند.
محقق مسلمان شايد به محض پيداكردن ضعفي در متن يا سند يك روايت، آن را
ناصحيح دانسته و كنار ميگذارد، ولي براي محقق غربي اينجا تازه اول كار
است. او به دنبال كشف علل جعل يك روايت دريك دوره خاص ميگردد، براي او
مهم است كه اين روايت در چه دورهاي جعل شده،چه عواملي سبب رواج آن شده و
بسياري مسائل ديگر. اودرپي پيدا كردن اين مسائل، به كشف يك پديده تاريخي
درباره اسلام اوليه نائل ميگردد.
نتيجه آنكه ما ميتوانيم ازتحقيقات غربيان استفاده كنيم؛ اما به شرط شناخت
تمام تفاوتها، روشها ومنابع آنهاوهمچنين شناخت تفاوت خوداين روشها؛ چون
گاهي روشها درميان محققان غربي كاملا متفاوت است. مثلا غربيان براي كشف
تاريخ يك روايت از روشهاي متفاوتي استفاده ميكنند؛ برخي به متن توجه
ميكنند وبرخي به اسناد، بعضي هم از تركيب روش متن واسناد استفاده
ميكنند، برخي ديگرهم به دنبال آن هستند تا كشف كنند روايت براي اولين بار
دركدام كتاب حديثي راه پيدا كرده و زمانش را ازآن موقع تاريخ گذاري
ميكنند. اما تنها همين چهار روش وجود ندارد، اگر ما داخل اين فضا برويم،
متوجه ميشويم كه شكلهاي اجراي اين روشها متفاوت است. پس اگر ما تمام
تفاوتهايي كه تحقيقات غربيان با ما دارند و همچنين همه تفاوتهايي كه
خودشان باهم دارند را بشناسيم و تمام پيش فرضهاي آنها را بپذيريم،
ميتوانيم از برخي دستاوردهاي غربيان استفاده كنيم. مثلا درتحليلهاي
زباني و زبان شناختي، بخش زيادي از تحقيقات مستشرقان برميگردد به مسئله
واژگان، زبان و زبانشناسي، فقه اللغه، ريشه شناسي، اشتقاق واژگان قرآن و
تايك حداندكي هم حديث. از قديم شناخت معناي برخي از واژگان سخت ودشوار
قرآن، براي مسلمانها پيش ميآمده، غربيها هم همواره درهنگام مطالعه وبررسي
قرآن به ريشه وساختار آيات وفقه اللغه كلمات قرآن، توجه بسياري
ميكردندواين امرحاصلش درطول قرون متعدد، انبوهي كتاب ومقاله در زمينه
تحقيقات زباني قرآن است. اما اين تحقيقات غربيان هم تنوع بسياردارد، مثلا
روشي كه <ايزوتسو>، محقق ژاپني، درتحليل وبررسي واژگان قرآني به كار
ميگيرد،روشي منتقدانه است نسبت به روش مستشرقان پيش ازخودش. به اين معنا
كه ايزوتسو براي اولين بار از معنا شناسي استفاده ميكند، او به ما
ميگويد صرفا كافي نيست براي يافتن معناي واژههاي قرآني، با دقت خيلي
ريزبينانه به عمق ريشه واژهها برويد وهمچنين به زبانهاي سامي ديگر و هم
خانوادههاي اين واژه درديگر زبانهاي سامي مثل عبري وسرياني و حبشي و...
سر بزنيد. شما صرفا با چنين كاري نميتوانيد معناي آيهاي از قرآن را
دريابيد، شما با اين كاريك باستان شناسي لغوي انجام دادهايد. مهمترين كار
معناشناسي است؛ يعني شما بايد ببينيد چه معنايي ازاين واژه درقرآن اراده
ميشود و مقصود خداوند از اينكه اين واژه را دريك شبكه معنايي،همراه با
تعدادي ديگر از واژگان قرآن، به كارمي برد چيست. من دراينجا مثالي ميزنم.
گاهي شما واژهاي مثل <تقوي> را ريشهيابي ميكنيد و صرفا به اين
نتيجه ميرسيد كه تقوا از وقايه و نگهداري و حفظ است وبه هميناندازه
بسنده ميكنيد.اما شما هنگامي به معناي دقيق واژه تقوا درقرآن دست
مييابيد كه تحقيق كنيد كه خداوند تقوا را در لسان قرآنش همراه با چه
عناصرمعنايي ديگر به كار برده؛ يعني دركناركدام اوصاف خوب وبه دورازكدام
اوصاف بد به كاربرده است. وقتي شما مجموعه اين واژهها را باهم نگاه
ميكنيد.
يك درك كلي نسبت به واژه تقوا پيدا ميكنيد.همه تلاش ايزوتسو هم همين است،
البته ايزوتسو هيچ گاه نميگويد زبان شناسي تاريخي يا تطبيقي كارعبثي است،
اومي گويد اين كار مقدمه است براي يافتن معناي واژهاي درقرآن.
آيا امروزه كه ما قرنها از شروع تحقيقات اسلام شناسي درغرب فاصله گرفتيم،
ميتوان گفت پديده اسلام شناسي يا استشراق، از روزگارنخست، تحول چشمگيري
داشته يا مقاطع خيلي مهمي را ازسرگذرانده است؟ ويا به تعبيرديگر، اسلام
شناسياي كه امروزه درمجامع علمي ومحيطهاي آكادميك غربي وجود دارد، با
اسلام شناسي اي كه درسيصد يا پانصد سال پيش بوده، چه تفاوتهايي دارد ؟
توجه به تغييرات وتحولات علوم، به محقق ما امكان ميدهدكه هرپديدهاي
ازجمله پديده استشراق را يك پديده درتحول ببيند. نظيراين مسئله درمورد
علوم ديگر هم هست؛ دانشها چاقتر و فربهتر ميشوند، بعضي مسئلههاكم كم
ازعلم بيرون رانده شده ودرحاشيه قرارمي گيرند، بعضي روشهادرعلم
تاثيرگذاشته وبخشي ازآن را متحول ميكنند. گاهي برخي مراودات وتعاملها
ميان عالمان توليدكننده آن علم با محيطهاي ديگر، سبب ميشود آن علم رنگ
وبوي ديگري، نسبت به آن علمي كه عالمان آن دونسل قبل توليد ميكردند،
بگيرد. اين مسئله به خصوص درعلوم اسلامي مثل فقه وكلام، درتعاملي كه شيعه
وسني درقرون با هم داشتند، تاثير خودش را بسيار نشان داده است.
استشراق يا پديده اسلام شناسي درغرب هم همين طور است، اين پديده در زماني
خيلي خام بوده است. دردوران قرون وسطي، تمام تلاش غربيان غرب مسيحي را
شامل ميشده، غرب مسيحياي كه به دلايل سياسي ومذهبي، نسبت به اسلام احساس
خطرمي كرده وتلاش ميكرده درآن قرون، كه همه چيزتحت سيطره كليسا بود و حتي
كسي جرات ترجمه متن انجيل به زبان ديگري غير از لاتين نداشت، براي جلوگيري
از نفوذ وعقب راندن اسلام، هرچه بيشتر به آن ضربه زنند. بنابراين آثاري كه
منتشرمي كردند، پربود از غرض ورزي واشتباه ونادرست فهمي. علتش آن بود كه
ما درآن دوره عالمان درجه اول دردانستن زبان عربي و منابع اسلامي نداشتيم.
پس يك تفاوت بزرگ اين است كه استشراق دردوران اوليه بچه وناكام بود و
مستشرقان تلاش ميكردند كه اسلام را هرچه بيشتر بدجلوه دهند و نقطه ضعفي
در چهره وسيماي پيامبر(ص) پيداكرده وآن را بزرگ جلوه دهند، وهمه اين مسائل
به تحقيقاتشان دامن ميزد.
اين تفاوت بسيارمهم است؛ ولي بايد بدانيم تحقيقات اسلام شناسي درغرب خيلي
متحول شدوازاين رنگ وبو درآمد. درقرن هيجدهم ونوزدهم وبه خصوص قرن نوزدهم
وبيستم، به طوركلي اين مسائل ازبين رفته وبه جاي آن تحقيقات خاص زباني
وتاريخي به وجود آمد كه آنها را صرفا افراد كليسايي انجام نميدهند، بلكه
دانشگاهها به وجود آمدوهركسي ميتوانست به دانشگاه برود وبه تحقيقات مورد
علاقه اش بپردازد. البته بسياري ازكساني كه اين تحقيقات را انجام ميدهند
يا مسيحياند يا يهودي و يا بي دين، وبالاخره دانشها و دين اوليه شان،
خيلي جاها تاثير خودش را ميگذارد؛ ولي به صورت پنهان تر.
دردورههاي جديد به دليل اينكه تماسهاي خيلي زيادي بين محققان اسلامي
وغربي برقرارشده ونيزبه دليل اينكه غربيان خيلي بيشتر اسلام را ازنزديك
وبه شكل ملموس، درخودكشورهاي اسلامي تجربه كردهاند (چون بسياري ازكساني
كه امروزه دردانشگاههاي غربي در رشتههاي اسلام شناسي درس ميخوانند،
حداقل چندين ماه دركشورهاي اسلامي به سرمي برند و ازنزديك با محيطها
ومحققان اسلامي سر و كاردارند) آمارنوشتههايي كه درميان غربيان منتشرمي
شود و در آنها حس همدلي (نه بي تفاوتي) با مسلمانان بيشتراست، خيلي زياد
ديده ميشود. يعني امروزه ما به راحتي ميتوانيم كساني را درميان غربيان
پيدا كنيم كه از شنيدن آواز وصوت قرآن متاثرمي شوندوزيباست برايشان تحقيق
دربارهزيبايي شناسي زباني وادبي قرآن. اين پديده خيلي جديدتراست وما به
آن تحول يك پديده ميگوييم. بنابراين ما نبايد تصوركنيم كه اولا درغرب
ودرميان اسلام شناسان غربي، بايك پديده واحد مواجه هستيم، وثانيا اين
پديده، تاريخچه اش هميشه يكسان بوده است. مابايد بدانيم كه امروزه اسلام
شناسي درغرب تنوع دارد، همچنان كه هرموضوع علمي درميان تمام جهان اسلام
تنوع دارد ،ثالثا آن چيزي كه امروزه تنوع دارد، صد و پانصد سال پيش به
گونهاي ديگربوده است و ويژگيهاي هردوره اش باهم متفاوت است وتحولات جهاني
وتحولات خود كشورهاي اسلامي وپيشرفت علوم،اسلام شناسي را تغيير دادهاند.