فرهنگنگاري واژگان قرآني در زبان انگليسي: با نگاهي به اثر جديد عبدالحليم و بدوي (بخش دوم)
فرهنگنگاري واژگان قرآني در زبان انگليسي:
با نگاهي به اثر جديد عبدالحليم و بدوي
(بخش دوم)
مرتضي کريمينيا
***
انتشار يافته در ترجمان وحي، سال 13، ش 26، پاييز و زمستان 1388
درباب فرهنگهاي مختلف قرآني در زبان انگليسي و مقايسهي آنها به همين اندازه بسنده ميکنيم تا به مناسبت انتشار فرهنگي تازه درباب واژگان قرآن، به بررسي اثر جديد الانتشار السعيد بدوي و محمد عبدالحليم بپردازيم.
Elsaid M. Badawi & Muhammad Abdel Haleem, Arabic-English Dictionary of Quranic Usage, foreword by Kees Versteegh, Leiden: E.J. Brill, 2008. ISBN: 978 90 04 14948 9. xxvi+1089pp.
فرهنگ عربيـ انگليسي از واژگان و کاربردهاي قرآني، تأليف السعيد م بدوي و محمد عبدالحليم، مقدمه از کيس ورستيخ، لايدن، انتشارات بريل، 2008. شابک: 9789009149489. xxvi+1089ص.
اين اثر جديدترين و مفصلترين فرهنگ تخصصي واژگان قرآن به زبان انگليسي است که در سال 2008 ميلادي از سوي انتشارات بريل در لايدن (هلند) انتشار يافته است. هر دو مؤلف يا گردآورندهي اين اثر مسلمان و از فارغ التحصيلان الازهرند که تحصيلات عالي خود را در انگلستان انجام دادهاند: السعيد بدوي از مدرسهي مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن)[1] و محمد عبدالحليم از دانشگاه کمبريج دکتري خود را دريافت کردهاند. عبدالحليم که 4 سال پيش، انتشارات دانشگاه آکسفورد ترجمهاي انگليسي او از قرآن کريم را منتشر ساخت،[2] مدتهاست مدير <مرکز مطالعات اسلامي>، مدرس مطالعات اسلامي در مدرسهي مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن) و سردبير مجلهي مطالعات قرآني[3] در همانجاست. از وي پيش از اين، مقالات و کتب تأليفي يا ترجمهاي ديگري در زمينهي مطالعات قرآني انتشار يافته است.
ذکر برخي نکات در معرفي جزئيتر جوانب کار فرهنگنگاري و اشاره به نقائص اين اثر گرانسنگ لازم به ذکر است.
منابع تحقيق: کلاسيک يا معاصر
ترجمهي انگليسي واژگان، تعابير و اصطلاحات قرآني در اين کتاب، بر اساس متن ترجمهي انگليسي آقاي محمد عبدالحيليم است که در سال 2004 ميلادي از سوي انتشارات دانشگاه آکسفورد به بازار آمده است. البته به اقتضاي کار فرهنگنگاري، در صورت نياز، برخي عبارات در کتاب حاضر اندکي تعديل يا تغيير يافته است (مقدمهي مؤلفان، ص xxii). مؤلفان از منابع مختلفي در کار خود بهره بردهاند که فهرست آنها در پايان (ص 1065ـ1069) آمده است: از کتب تفسير لغوي و نحو قرآني کهن چون مجاز القرآن ابوعبيدة، معانيالقرآنِ فرّاء، معانيالقرآنِ زجّاج، کتاب الزينة ابوحاتم رازي، الاشباه و النظائر مقاتل بن سليمان؛ منابع تفسيري قديم چون تفسير عبدالرزاق صنعاني، تفسير طبري، الکشاف زمخشری، التفسير الکبير فخرالدين رازي، ؛ کتب و شروح نحو چون الکتاب سيبويه، مغني اللبیب ابنهشام، حاشيهي صبّان و شرح اشموني بر الفية ابنمالک؛ تا کتب اختلاف قرائات.
در اين ميان جاي مهمترين و قديمترين منابع لغوي عربي خالي است. از کتاب العين خليل بن احمد، تهذيب اللغة ازهري، الاشتقاق و جَمهرة اللغة ابندريد هيچ ذکري نيامده و بهجاي آنها تنها نام فرهنگنامهي متأخري چون لسان العرب آمده است. بهعلاوه در چنين اثري که اساساً نميبايد و نميخواهد به بيان تک تک اختلاف قرائات و اختلاف معاني آنها بپردازد، حجم و ميزان استفادهي مؤلفان از کتب قرائات از قبيل النشر فی القراءات العشر (ابنجزري)، مختصر في القراءات الشواذ (ابنخالويه)، معجم القراءات (عبداللطيف الخطيب) و معجم القراءات القرآنية (احمد مختار عمر) کمي زيادهروي و حتي خروج از موضوع بهشمار ميآيد.
مؤلفان هيچگاه در متن کتاب نميگويند معاني مذکور (و گاه آراي تفسيري غيررايج و حتي شاذ) مستند به کداميک از منابعي است که فهرستشان در پايان کتاب آمده است. از سوي ديگر، حضور نام برخي ترجمههاي انگليسي قرآن در فهرست منابع غريب مينمايد. فيالمثل معلوم نيست که ترجمههايي با گرايش شاذ از قبيل ترجمهي مولانا محمدعلي لاهوري (از پيروان غلام احمد قادياني) يا ترجمهي محمد اسد (يهودي مسلمان شدهاي که به تفسير علمي قرآن اشتهار دارد) چگونه و تا چه اندازه به کار مولفان اين فرهنگ آمده است. بهعلاوه اگر مؤلفان فرهنگ حاضر قصد بهرهگيري از ديدگاههاي علمي و لغتشناسانهي معاصران داشتهاند، در ميان همين ترجمههاي قرآن به زبانهاي اروپايي، نمونههاي بسيار عالمانه و دقيقتري از قبيل تفسير[1] و ترجمهي انگليسي[2] ريچارد بِل (1876ـ1952) ، و تفسير[3] و ترجمهي آلماني[4] رودي پارت (1901_1983) يافت ميشد که جاي آنها در اين کتاب بهکلي خالي است.
هرچند از آراي خاص فرقهي قادياني نشانهاي واضح در اين کار نميتوان يافت، اما حضور برخي از اقوال علمگرايانهي خاص و متأثر از ترجمهي محمد اسد، سبب ميشود نتوانيم ادعاي مؤلفان فرهنگ را به آساني بپذيريم که <اين کتاب مبتني است بر آراي تفسيري مفسران قديم قرآن> (مقدمه، ص xvi). نمونهاش تفسير إبِل در آيهي 17 سورهي غاشيه به "ابرها"ست (ص 5ـ6) که تنها و تنها مدعاي محمد اسد در ترجمهي انگليسي قرآنش بود و او البته اين معنا را با توضيحاتي به منابع لغوي کهن همچون لسانالعرب، قاموس و تاج العروس منتسب ميکرد؛ اما در مجموعه تاريخ تفسير اسلامي، هيچ اثري از آن نميتوان يافت. وقتي مؤلفان به سراغ چنين تفسير و برداشت شاذي رفتهاند که احتمال صحت آن را درجاي خود البته نميتوان انکار کرد، از ايشان انتظار ميرود در مواضع ديگر، تفاسير دوگانه يا سهگانه معروف در بيان معناي واژهها، ترکيبات و اصطلاحات قرآني را ذکر کنند. مثلاً چرا در بيان تعبير <قلوبنا غلفٌ> (ص 772 و 673) تنها به مُهرزده بودن قلب و در پرده بودن آن (: معناي تحتاللفظي) بسنده کردهاند؛ حال آنکه در ميان متون لغوي و تفاسير قديم و جديد، کم نيستند کساني که به اصطلاحي بودن اين جمله در بيان نامختوني دلها و ناپاکي قلبها اشاره داشتهاند.[5] نمونهي ديگر، معناي ضرب در آيهي واضربوهنَّ (نساء، 34) است. مؤلفان فرهنگ حاضر تنها به معناي معروف زدن (hit) اشاره کردهاند (ص 548)، حال آنکه تفاسير ديگري هم از سوي برخي مفسران و مترجمان قديم و معاصر ارائه شده است.
درجاييکه مبناي مؤلفان کتاب تنها بر رجوع به تفاسير کهن اسلامي است، ايشان عيبي در اين کار نميبينند که برخي معاني شاذّ، بسيار نادر و گاه خلاف عقل را (صرفاً به دليل آنکه در تفاسير کهن ذکر شدهاند)، به خواننده يادآوري کنند. خوانندهي عادي ناگهان متعجب ميشود وقتي در بيان معناي آيهي لا يَذُوقُونَ فيها بَرداً و لا شَرَاباً (نازعات، 24)، ميخواند که مفسري نامعلوم "برد" در اين آيه را نه به معناي خُنَکي، بل در معناي "خواب" دانسته است (ص 86). شايد بتوان گفت ذکر اين تفسير خاص و نادر براي اطلاع خواننده مفيد و حتي لازم است. اما در اينصورت عدم ذکر برخي از تفاسير مشهور براي برخي کلمات ديگر نقص بزرگي براي فرهنگ حاضر بهشمار ميآيد. مثلاً بدوي و عبدالحليم در بيان معناي آيهي حتي يلج الجمل في سمّ الخياط (اعراف، 40) مينويسند: <تا وقتي ريسمان کلفت از سوراخ سوزن رد شود> (ص 172) و اشاره نميکنند که اکثريت مفسران قديم و جديد جمل را در اين آيه به همان معناي متعارف يعني شتر دانستهاند.
نمونهي ديگر معناي واژهي "ضحک" در قرآن است. معناي سرراست آن در عربي خنده و خنديدن است. کمتر عرب يا آشنا با زبان عربي است که با شنيدن اين واژه به معناي قاعدگي و حيض شدن زنان بيفتد. اين معنايي است که معدود مفسراني در قديم، تحت تأثير دانستههاي اضافي خود از متن تورات در بيان معناي آيهي وامرأته قائمةٌ فَضَحِکَت فَبَشَّرنَاهَا بإسحق (هود، 71) گفتهاند. تنها مثالي که در تمام زبان و ادبيات عرب براي اين معنا ميتوان يافت همين يک آيه است و تعداد قائلان اين نظر در گذشته و حال بسيار اندک؛ اما با شگفتي تمام، ميبينيم مؤلّفان فرهنگ حاضر اين معنا (to menstruate) را براي ضحک ذکر کردهاند (ص 546).
معناي واژهها يا وجوه کلمات
روشن است که معناي هر واژه امري متفاوت با مقصود و کاربرد آن واژه (= وجه) در متن قرآني است. فرهنگهاي لغات و حتي آثاري چون مفردات الفاظ القرآن (راغب اصفهاني) اساساً به بيان معنا يا معاني مختلف هر واژه در قرآن ميپردازند و کمتر به وجوه مختلف کلمات اشاره ميکنند. اين امر بهويژه در بيان معناي افعال تفاوت خود را بيشتر نشان ميدهد. هر فعل ممکن يک يا چند معناي اصلي داشته باشد، اما در هنگام کاربرد همراه با مفعول خاص يا حروف جر مختلف، چه بسا انبوهي وجه معنايي پيدا ميکند. اين موارد و مقاصد مختلف تفسيري را که از کاربرد واژهاي در متن قرآن متصور است، غالباً در کتبِ وجوهالقرآن ذکر ميکنند. فيالمثل تفليسي در وجوه القرآن خود بيش از 70 وجه براي کاربرد واژهي شيء در قرآن ذکر ميکند که عمدهي آنها را در کتابهاي لغت و مفردات القرآنها نميتوان يافت.
نويسندگان فرهنگ عربيـ انگليسي از واژگان و کاربردهاي قرآني، هيچگاه معناي کلمه را از وجه آن جدا نميکنند. ايشان غالباً معاني و وجوه کاربردي هر واژه را به ترتيب اهميت در کنار هم ذکر ميکنند. مثلاً ذيل بَيت (ص 121)، چهار معناي خانه، اتاق، مسجد و ساختمان آمده است. معناي سوم يعني مسجد از آيهي في بيوت اذن الله أن ترفع (نور، 36) برداشت شده است که وجهي تفسيري است. هيچ منبع لغوي قديم يا جديد، مسجد را از جمله معاني بيت در زبان عربي نميشمارد. از همين رو تعجب نميکنيم اگر ميبينيم بنا بر استقصاي مؤلفان، فعل ضَرَبَ در قرآن يازده معنا دارد (ص )، جَعَلَ 10 معنا (ص 164ـ165)؛ کتاب 14 معنا (ص 796ـ798)، إمَام 6 معنا (ص 49)، و أمر 9 معنا (ص 45ـ46) دارد.
همينجا بايد اشاره کرد که بسياري از وجوه و حتي برخي از معاني کلمات قرآني در کتاب حاضر از قلم افتادهاند. مثلاً ذيل الدنيا (ص 315)، تنها به معناي اين جهاني دنيا اشاره، و براي آن به آيهاي استشهاد شده است، حال آنکه در آياتي چون زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنيا (صافات، 6؛ فصلت، 12؛ ملک، 5)، اين واژه در حالت وصفي و به معناي نزديکتر يا پايينتر بهکار رفته است. نمونهي ديگر المسجد الحرام (ص 422) است که تنها به معناي خانهي معهود و مقدس در شهر مکه معنا شده است، اما در بسياري از آيات قرآن، "المسجد الحرام" بر کل حرم امن الهي و تمام شهر مکه اطلاق شده است.[6] در بيان معناي أصحاب الجنة (ص 512) نيز تنها به ساکنان و اهل بهشت اشاره شده و به يگانه کاربرد خاص اين تعبير در سورهي قلم، آيهي 17 (إنا بلوناهم کما بلونا أصحاب الجنة) در معناي "باغداران" اشاره نشده است. گفتني است که مؤلفان به درستي به هر دو معنا يا وجهِ أصحاب النار (ص 513) يعني اهل دوزخ و نگهبانان دوزخ اشاره کردهاند.
توجه به نقش نحوي يا عدم لحاظ آن:
يکي از مشکلات در فرهنگنگاري واژگان و اصطلاحات قرآني، توضيح کلمات و ترکيبهاي قرآني (با يا) بدون لحاظ جايگاه نحويشان است. قاعدهي اوليه آن است که واژهها را صرف نظر از جايگاه نحويشان در قرآن معنا کنيم و ترکيبات را شرح دهيم. مثلاً تمام اسمهاي مفرد را در حالت رفعي (هودُ، سميعٌ، اللهُ) بنويسيم و افعال مضارع را نيز در حال رفعي (اول شخص: يرجعُ، ينصران، تنصرين) بياوريم. مؤلفان فرهنگ عربيـ انگليسي از واژگان و کاربردهاي قرآني، حتي برخي ترکيبهاي جاافتاده را که در قرآن کريم تنها در حالت نصبي (فيالمثل مفعول مطلق) بهکار رفتهاند، به صورت رفعي و مطابق قاعدهي فوق آورده و در انگليسي آوانگاري کردهاند. نمونهي آن بادئُ الرأي (ص 79) است که در قرآن منصوب آمده است. بُکِي (ص 109)، مُغاضِبٌ (ص 669)، علانيَةٌ (ص 638) مثالهاي ديگرند که در قرآن در حالت نصبي (بُکِيّاً، مُغاضِباً، علانيَةً) و در کتاب به صورت مرفوع آمدهاند. اين قاعده اما متأسفانه در بسياري مواضع رعايت نشده که نمونههاي زير از آن جمله است: صَبِيّاً (ص 511)، فَرِيّاً (ص 77)، لِوَاذاً (ص 856)، سَلَفاً (ص 449)، سَمِيّاً (ص 458)، تَارَةً (ص 138)، جَهرَةً و جِهَاراً (ص 187). آخرين نمونه، المغشِيِّ عليهِ (ص 667) است که در قرآن مجرور آمده و به همان صورت در کتاب حاضر مدخل قرار گرفته است.
توضيحِ اسمهاي جمع مذکر سالم که در حالت رفعي، نصبي و جرّي به دو صورت ـون و ـين ميآيند، آشفتگي بيشتري دارد. يک شيوه اين است که تنها به حالت مفرد بسنده کنيم و مثلا موقنين را ذيل موقِن و أخسرون را ذيل أخسَر بياوريم. راه ديگر اين است که تنها به کاربرد قرآني نظر داشته باشيم؛ يعني اگر با ـون در قرآن آمده، همان را مدخل قرار دهيم و چنانچه با ـين آمده، آن را. در اين شيوه، بايد براي کلماتي (مانند مؤمنون و مؤمنين) که در هر دو حالت در قرآن بهکار رفتهاند، حالت رفعي (ـون) را اختيار کرد. مؤلفان فرهنگ عربيـ انگليسي از واژگان و کاربردهاي قرآني، از هيچ يک از اين دو شيوه پيروي نکردهاند.
ـ گاه مفرد آوردهاند مانند مُخبِت (ص 251) براي مُخبِتِين (حج، 34)، حَاسِب (ص 206) براي حَاسبين (انبياء، 47)، مُفسِد (ص 710) براي مفسدون (بقره، 12) يا مفسدين(بقره، 60) ، مُنفَکّ (ص 720) براي مُنفَکِّين (بينة، 1)، سَمَّاع (ص 456) براي سمّاعون (مائده، 41)، سَاجِد (ص 421) براي ساجدون (توبه، 112) يا ساجدين (اعراف، 11)، مُصبِح (ص 508) براي مُصبِحِين (حجر، 66).
ـ گاه در حالت رفعي و با ـون مانند: خازنون (ص 261)، مخسرون (ص 263)، أخسرون (ص 263)، نادمين (ص 923)، قسّيسون (ص 759) که در قرآن قسّيسين (مائده، 82) داريم، مذبذبون (ص 325) که در قرآن مذبذبين (نساء، 143) داريم، قانطون (ص 777) که در قرآن قانطين داريم (حجر، 55)، مذعنون (ص 328) که در قرآن مذعنين (نور، 49) داريم.
ـ در مقابل، موارد فراواني را نيز ميبينيم که چنين کلماتي با همان حالت نحوي بهکار رفته در قرآن يعني ـين آمدهاند. نمونههاي آن اينهايند: حافّين (ص222)، مُکَلِّبين (ص 815)، حاشِرين (ص 212)، جاثمين (ص 155)، فاصلين (ص 713)، فاتحين (ص 690)، مُعَوِّقين (ص 654)، عافين (ص 631)، مستأخِرين (ص 17)، مستأنسين (ص 58)، تابعين (ص 130)، مُحَلِّقين (ص 229)، حاکمين (ص 228)، غابرين (ص 658)، مُقرِنين و مُقترنين (ص 755)، حَامِلين (ص 237).
همين بينظمي در بيان اسامي مثنّي به چشم ميخورد. راه آسانتر اين است که تمامي علائم تثنيه (ـان ـَين) را از آخر کلمات تثنيه برداريم. درغير اينصورت، مناسبتر مينمايد که اين کلمات را در حالت رفعي (ـان) ذکر کنيم. مؤلفان در فرهنگ خود هر دو وجه را ذکر کردهاند:
ـ أبوان (ص 7) [که اساساً بدون اضافه به ضمير در قرآن نيامده است]، البحران (ص 77).
ـ کِفلين (ص 814)، دائبين (ص 296)، متتابعين (ص 130).
عجيبتر اينکه وقتي کلمات مثنّي به ضمير اضافه شدهاند، مؤلفان از روش واحدي براي بيان کلمات استفاده نکردهاند. فيالمثل نعلين (ص 949) و ذِرَاعَين (ص 327) در اشاره به نَعلَيکَ (طه، 12) و ذِرَاعَيهِ (کهف، 18) آمده است [يعني ضمير را حذف کرده و نون را اضافه کردهاند]، اما در کفّيه (ص 813)، عيناً همان کلمهي قرآنی را بدون حذف و اضافه مدخل قرار دادهاند.
ذکر افعال و بيان معناي افعال:
در آوردن افعال و ذکر معنا يا معاني مختلف آنها چه ملاکي بايد بهکار بست؟ سه روش اساسي متصور است:
الف ـ مصدر افعال را ذکر کنيم و معناي مصدري را بيان کنيم. اين کار در فرهنگ حاضر ممکن نبوده، چون مؤلفان قصد بيان معناي واژگان و کاربردهاي قرآني آنها را داشتهاند.
ب ـ صيغهي اول هر فعل (صيغهي نخست ماضي براي افعال ماضي و صيغهي نخست مضارع براي فعل مضارع) را ذکر کنيم. مثلاً براي معرفي و بيان معناي تَشکُرُونَ، فعل يشکُرُ را معنا کنيم و بهجاي نُبَشِّرُ، فعلِ يبَشِّرُ را مدخل قرار دهيم و به بيان معناي آن بپردازيم.
ج ـ روش سوم آن است که هر فعل را با هر صيغهاي که در قرآن آمده است، به همان صورت مدخل قرار دهيم و با توجه به معناي همان صيغه، به شرح و ترجمهاش بپردازيم.
بدوي و عبدالحليم در فرهنگ قرآني خود، بيآنکه هيچجا دليل يا مرجّحي ارائه دهند، گاه از روش دوم و گاه از روش سوم بهره بردهاند. مثلاً در بيان معناي تَستَقسِمُوا (مائده، 3)، واژهي يستَقسِمِ (ص 757) را مدخل کردهاند (روش دوم). عحيبتر اينکه گاه دربيان معناي يکي از صيغههاي مضارع، شکل نخست فعل ماضي را معرفي کردهاند؛ مثلاً استَنسَخَ (ص 933) در ترجمهي نَستَنسِخُ (جاثیه، 29). درمقابل، موارد فراواني را ميتوان يافت که مؤلفان روش سوم را رعايت کردهاند؛ نمونهاش: نُنشِزُ (ص 940) و أحتَنِکُ (ص 240).
بيان افعال و صيغههاي امري خود قصهي ديگري دارند. بسياري از اين افعال، خود مدخل مستقلي نيستند و ذيلِ صيغههاي مضارع و گاه ماضي آورده شدهاند. در مواردي نيز اين افعال امري خود مدخل مستقل شدهاند. در اين موارد، قواعد فرهنگنگاري اقتضا ميکند معناي اين افعال امري را همواره به صورتي يکسان ذکر کنيم. متأسفانه بيان معناي افعال امري هم از يکدستي و قاعدهي واحد برخوردار نيست: گاه به صورت امري است مانند: سِيحُوا (ص 471)، هُزّي (ص 985) و ارتَقِب (ص 376)؛ و گاه به صورت مصدري از قبيلِ توضيحات ذيلِ استَشهِِد (ص 498)، اُجنُب (ص 173) و سَابِقُوا (ص 419).
به درستي نميدانيم چرا مؤلفان ناگهان در بيان برخي افعال قرآني، به نقش نحوي خاص آنها در قرآن توجهي خاص کردهاند. مثلاً نبتَهِلْ در آيهي ثمَّ نبتَهِلْ فَنَجعلْ لعنة الله علي الکاذبين (آلعمران، 61) به دليل قرار گرفتن در جواب امرِ تَعَالَوا مجزوم شده است. اين کلمه به همين صورتِ مجزوم در ص 118 مدخل قرار گرفته است (در موارد مشابه بسياري، صيغهي نخست فعل ماضي يا مضارع مدخل قرار گرفته است و در ذيل آن اين فعل مجزوم نيز بدون توجه به نقش نحوياش معنا شده است). نمونهي ديگر، فعل نَقتَبسْ (ص 732) است که در آيهي انظُرونا نَقتَبسْ مِن نورکم (حديد، 13) مجزوم شده و به همين صورت مدخل قرار گرفته است. براي مثالهاي ديگر نک. اُفرِغْ (ص 703)، تَلقَفْ (ص 846)، اُسَرِّح ْ (ص 430). در قرآن کريم، بيش از 70 بار افعال مضارع به دليل جايگاه نحويشان و قرار گرفتن در جواب فعل امر، مجزوم شدهاند که اغلب آنها در اين اثر با توجه به جايگاه نحويشان (بهصورت مجزوم) ذکر نشدهاند.
اسمهاي معرفه: معرفه يا نکره
يکي از مشکلات ذکر اسمهاي عربي در فرهنگي دوزبانه مانند فرهنگ عربيـ انگليسي از واژگان و کاربردهاي قرآني، توجه يا عدم توجه به ال (نشانهي تعريف) در آغاز اسمهاي معرفه است. اکنون قاعدهاي مسلّم و ترجيحي يقيني براي قبول يکي از دو روشِ ذکر يا عدم ذکرِ ال بر سر اين اسامي وجود ندارد که بخواهيم مؤلفان فرهنگ حاضر را ملزم به پذيرش آن بدانيم؛ اما دستکم ميتوان از ايشان انتظار داشت در فرهنگي چنين گستره و جامع، خود را ملتزم به رعايت يکي از اين دو صورت بدانند و چنين اسامياي را همواره يا معرفه يا نکره ذکر کنند که البته دومي صحيحتر است. فيالمثل معلوم نيست چرا الحيوان (ص 249)، الانسان (ص 57)، المغرب (ص 661)، الغيث (ص 681) السماء (ص 458)، السلوي (ص 453) و مانند آنها معرفهاند، اما کلماتي چون صُبح (ص 508) مأوي (ص 66)، أرضٌ (ص 25)، مَنّ (900) نکرهاند. چرا الشِّتاء (ص 476) معرفه و صَيف (ص 544) نکره است؛ به همين منوال، دليل معرفه بودنِ الْمَغشي عليه (ص 667) و نکره بودنِ مَغضُوب عَلَيهم (ص 668) روشن نيست. و از همين قبيل است تفاوت ميان اسما و صفات الهي در مثالهاي چون: اللطيف (ص 841) و خبير (ص 253).
قرائت حفص از عاصم يا قرائات شاذ
برخي ترکيبات اضافه و غيرموجود در قرآن در اين فرهنگ به عنوان کلمات قرآني آمدهاند. مثلاً کلمهي عُشِيّ (ص 623) اينگونه معرفي شده است: <مصغَّرِ عُشَي، بهمعناي نابينا، بيبصيرت (در يکي از قرائات آيهي 16 سورهي يوسف): و جاءوا أباهم عُشِيّاً يَبکُون: آنان اشکريزان و [تقريباً] نابينا نزد پدرشان بازگشتند.> اساساً روشن نيست چنين فرهنگي که براي کاربران و محققان قرآني تأليف شده است، چگونه ميتواند آنهمه وجوه مختلف قرائات معروف و شاذ را در خود بگنجاند. بهنظر ميرسد ذکر مواردي معدود از اين قبيل فرهنگ حاضر را حالت استاندار خارج ميکند؛ چه روشن است که در سراسر اين کتاب، حتي يک صدم قرائات مختلف و معاني متفاوتشان هم استقصا و بيان نشده است. از سوي ديگر اگر قرار باشد به گردآوري موارد اختلاف قرائات رسمي و حتي شاذ در اين فرهنگ بپردازيم، محصول کار ديگر فرهنگ قرآني نخواهد بود، بلکه فرهنگ اختلاف قرائات خواهد شد. در اين صورت لازم است در آغاز هر مدخل، علاوه بر ذکر تمام کاربردهاي قرآني آن ماده در قرآن رسمي (قرائت حفص)، تمام أشکال و اشتقاقات ديگر آن را نيز گردآور و معنا کنيم. با کمال تعجب بايد گفت مؤلفان گاه البته در مواردي بسيار معدود اين کار را انجام دادهاند. فيالمثل ذيل مادهي ن/ک/ر مينويسند: <از اين ماده، يازده شکل، همراه با يک اختلاف قرائت، مجموعاً 35 بار در قرآن بهکار رفته است!> (ص 963). ايشان در ادامه هم نُکِرَ و هم نُکُرٍ (دو قرائت مختلف در يک آيه) را در شمار کاربردهاي قرآني اين ماده ذکر ميکنند. در جايي ديگر، در بيان معاني أيّ، مؤلفان اشاره ميکنند که مؤنث اين کلمه، يعني أيّة قبل از کلمات مؤنث بهکار رفته است. تنها مثال ايشان قرائت ابنمسعود در آيهي ماتدري نفس بأي أرض تموت (لقمان، 34) که وي آن را أية أرض خوانده است (ص 69).
نمونههايي ديگر از ذکر اختلاف قرائات اينهايند: أمَّرنَا (ص 45) به جای أمَرْنَا (اسراء، 16)؛ بَادِئَ الرَّأی (ص 79) به جای بَادِیَ الرَّأی (هود، 27)؛ بينُکُم (ص 126) بهجاي بَينَکُم (انعام، 96)؛ خَلْقُ الأوَّلينَ (ص 283) به جاي خُلُقُ الأوَّلِينَ (شعراء، 137)؛ دَرَسَتْ (ص 303) به جاي دَرَسْتَ (انعام، 105)؛ أدْرَکَ (ص 304) به جاي ادَّارَکَ (نمل، 66)؛ نُکِرَ (ص 963) به جاي نُکُرٍ (قمر، 6).
واژگان و ترکيبات مفقود:
رسم مؤلفان ــ چنانکه پيشتر هم بدان اشاره کرديم ــ اين است که در ابتداي مدخل اصلي ميگويند که از اين ماده، چند صورت مختلف اسمي يا فعلي، و هريک چند بار در قرآن بهکار رفته است. مثلاً ذيل مدخل ذ/ ب/ ح (ص 325)، اشاره ميکنند که از اين ماده، 4 صورتِ ذَبَحَ، ذُبِحَ، يذَبّّحُ و ذِبحٌ، مجموعاً 9 بار بهکار رفته است. نمونههاي فراواني ميتوان يافت که برخي مشقات افعال قرآني در فرهنگ حاضر از قلم افتادهاند. فيالمثل:
در مدخل قوم (ص 782) و ادامهي آن، هيچ اشارهاي به مشتقات امري قُم و قوموا نشده است.
در مدخل قول (ص 780) و ادامهي آن، اشارهاي به مشتقاتي از قبيل قُل، قُولُوا و لاتَقُولُوا نشده است.
نَکتَلْ (يوسف، 63) و يخُوضُوا (معارج، 42) نمونههاي ديگرند که ذيل کيل (ص 827ـ828) و خوض (ص 288ـ289) نيامدهاند.
برخي از مهمترين ترکيبات قرآني که در زبان عربي نيز مصطلح و متداول شدهاند، در فرهنگ حاضر مفقودند. مؤلفان فرهنگ، اين گونه تعابير اصطلاحي را با علامت ستاره (*) مشخص ميکنند.
قول الزور نه در قول (ص 781) آمده است نه در ذيل زور (ص 407).
من دون الله در هيچ جا، ازجمله در ذيل دون (ص 317ـ318) نيامده است.
در ذيل مادهي رأي، خبري از ترکيب مهم و دقيق أرأيتک، أرأيتم، و نظائر آن نيست.
حق اليقين در حق نيست، در يقين هم نيست؛ حال آنکه عين اليقين در يقين نيست، اما در عين آمده است.
تکرار ترکيبات: برخي ترکيبات در دوجا آمدهاند؛ فيالمثل حمّالة الحطب با توضيحي تقريباً يکسان هم در حمّالة (ص 237) آمده است، هم در حطب (ص 218). الرکّع السجود نيز هم در ذيل سُجَّد (ص 422) آمده و هم در رُکَّع (ص 381) که اولي لاجرم نادرست و اشتباه است.
اشتباهات حروفچيني
در پايان نمونههايي از اشتباه در تايپ کلمات عربي، اعراب گذاري آنها يا حرفنگاري انگليسي را ذکر ميکنيم.
نادرست |
درست |
مصانع maṣāʻni (ص 538) |
مصانع maṣāniʻ |
الات allāta (ص 859) |
اللّات allāta (نک. ص 834 و 855) |
القيامةِ al-qiyamātu (ص 787) |
القيامةُ |
قَوّامَا qawāma (ص 786) |
قَوَاماً qawāman |
قَلَّبّ qallaba (ص 770) |
قَلَّبَ qallaba |
قَاطْعَةٌ qāṭiʻatun (ص 767) |
قَاطِعَةٌ qāṭiʻatun |
قاصرات الطرف qāṣirāt ’al-ṭarf (ص 760) |
قاصرات الطرف qāṣirāt al-ṭarf |
قَثّاء qaththā’ (ص 738) |
قِثّاء qiththā’ |
يفْتَر yafturūn (ص 691) |
يفْتُرون yafturūn |
مَشَيدةٍ mushayyadatin (ص 505) |
مَشَيدةٌ mushayyadatin |
تَسْمِيةَ tasmiyatun (ص 458) |
تَسْمِيةٌ tasmiyatun |
|
|
لماّ (ص 851) |
لمّا |
غَبِرَةٌ (ص 659) |
غَبَرَةٌ |
رُومٌ (ص 390) |
رُومُ يا الرُّومُ (غيرمنصرف است) |
فَهَّّمَ (ص 723) |
فَهَّمَ |
تبديلاٌ (ص 79) |
تبديلٌ |
قُتُور (ص 736) |
قَتُور |
اولي النَّعْمِةِ (ص 950) |
اولي النَّعْمَةِ |
مَصْرِفً/ مَصْروفً (ص 523) |
مَصْرِفٌ/ مَصْروفٌ |
ابيلهب (ص 853) |
ابولهب |
[1]- Richard Bell, A commentary to the Qur’ān, edited by C.E. Bosworth and M.E.J. Richardson. Manchester: University of Manchester, 1991. Vol. 1: Sūrahs I-XXIV, 608pp. Vol. 2: Sūrahs XXV-CXIV, 603pp.
[2]- Richard Bell, The Qur’ān, translated with a critical rearrangement of the surahs, 2 vols. Edinburgh: T & T. Clark, 1937-1939.
[3]- Rudi Paret, Der Koran: Kommentar und Konkordanz, Stuttgart: W. Kohlhammer, 1971. 559pp. 2ed ed. 1977. 567pp.
[4]- Rudi Paret, Der Koran: Übersetzung, Stuttgart: W. Kohlhammer, 1962. Rev. ed. 1972. 521pp.
[5]ـ مفسراني چون هود بن مُحَکَّم (يا مُحکِم) هُواري و ابنأبيحاتم به اين ديدگاه توجه داشتهاند. نک. عليقلي قرايي، <دلهاي ناپاک: تحقيقي درباره عبارت قلوبنا غلف>، ترجمان وحي، ش 9، شهريور 1380، ص 16ـ17.
[6]ـ مانند آيات زير: ذلک لمن لم يکن أهله حاضري المسجد الحرام (بقره، 196)؛ إلا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام (توبه، 7)؛ فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا (توبه، 28)؛