تكوين و تكامل تفسير در نخستين سدههاي اسلامي (2000)
تكوين و تكامل تفسير در نخستين سدههاي اسلامي
Herbert Berg, The Development of Exegesis in Early Islam, Richmond (UK): Curzon, 2000. xii+251pp. ISBN: 0700712240.
هِربِرت بِرْگ، تكوين و تكامل تفسير در نخستين سدههاي اسلامي، ريچموند (انگلستان): انتشارات كرزن، 2000. 251ص. شابک: ۰۷۰۰۷۱۲۲۴۹.
پژوهشهاي غربيان دربارهي تفسير قرآن، هرچند عمري كوتاهتر از قرآنپژوهي ايشان دارد، ليكن در دهههاي آخر قرن بيستم و امروزه، از محورهاي عمدهي در مطالعات قرآني شده است. قديمترين اثر غربي در اين باب، كتابي از گلدتسيهر است كه در آن به بررسي مكاتب و روشهاي تفسيري از روزگار كهن تا دورهي معاصر پرداخته است. اين كتاب با نام مذاهب التفسير الاسلامي (ترجمهي عبدالحليم نجار) به عربي ترجمه شده است. اما جديدترين كتاب كه در اينجا به معرفي آن ميپردازيم، اثري است از هربرت برْگ با عنوان تكوين و تكامل تفسير در نخستين سدههاي اسلامي، كه در سال 2000 ميلادي از سوي انتشارات كرزن در ريچموند (انگلستان) انتشار يافته است. اين دومين اثر از "مجموعه مطالعات قرآني انتشارات كرزن" است كه به سرويراستاري آقاي اَندرو ريپين، استاد پيشين مطالعات قرآني در دانشگاه كالگاري (كانادا)، و اكنون در دانشگاه ويكتوريا (كانادا)، به چاپ ميرسد، هربرت برْگ، مؤلف اين اثر، خود استاديار فلسفه و اديان در دانشگاه كاروليناي شمالي در آمريكا است كه فوق ليسانس و دكتري خويش را در زمينهي مطالعات اديان از دانشگاه تورنتو (كانادا) دريافت كرده است.
مطالعات و مكتوبات غربيان دربارهي تفسير قرآن از تنوّعي خاص برخوردار است. برخي مانند ژاك ژوميه، روژه آرنالدز و كلود ژيليو به تحقيق و انتشار آثاري دربارهي تفاسير كهن و جديد اسلامي پرداختهاند؛ دستهاي چون گلدتسيهر در 1920، باليون در 1968 و بَرْاَشِر در 1999 به بررسي مقطع خاصي از دوره تفسير پرداختهاند؛ و كساني چون پُل نويا و كُرنليوس ورْسْتيخ انواع خاصي از تفسير مانند عرفاني يا تفاسير ادبي را مورد پژوهش قرار دادهاند. اما كتاب تكوين و تكامل تفسير در نخستين سدههاي اسلامي پژوهشي يكسره متفاوت با تمام آثار پيش از خود است، چراكه موضوع آن پژوهش در وثاقت متون تفسيري اوليه اسلامي است. اين امري است كه شايد براي ما مسلمانان و اغلب پژوهشگران عرب و ايراني غريب بنمايد.
ميتوان گفت آقاي هربرت بِرْگ در كتاب خود، تكوين و تكامل تفسير در نخستين سدههاي اسلامي، موضوع تازهاي در مطالعات قرآني و تفسير مطرح نكرده است؛ مسألهي وثاقت متون و منابع اوليهي اسلامي در سراسر قرن بيستم، گاهگاه در نوشتههاي غربيان راجع به قرآن، حديث، سيره و تفسير مورد بررسي قرار گرفته است و ايشان در اين باره نظريات گوناگوني ابراز كردهاند. با اين همه، كتاب حاضر با دقت و جامعيت كمنظير خود، نخست آرا و نظريات مطرح شده درباب وثاقت متون در سدههاي نخست اسلامي را گردآوري و به تجزيه و تحليل آنها پرداخته، و سپس با روشهاي خاص خود، روايات تفسيري موجود در تفسير طبري و عليالخصوص تمامي روايات ابنعباس را از نظر اِسنادي و محتوايي بررسي كرده است.
كتاب حاوي 6 فصل است كه مؤلف، مقدمهي كوتاه خود را فصل نخست، و نتيجهگيري نهايي كتاب را فصل ششم به حساب آورده است. بنابراين عملاً با چهار فصل اصلي، يك مقدمه و يك نتيجهگيري سروكار داريم. اكنون لازم است كه جزئيات و محتواي هريك از فصول را مرور كنيم تا به اهميت موضوع و روش مؤلف در اين كتاب دست يابيم؛ اما بهتر است مقدمهي وي را با تفصيل بيشتري بكاويم.
فصل نخست (ص 5ـ1) همان مقدمهي كتاب است كه مؤلف در آن موضوع سخن و دغدغههاي خويش را باز ميگويد. پژوهش در منابع اسلامي ــ يعني متوني چون قرآن، تفسير، سيره، فقه و حتي نحو عربي ــ در دهههاي اخير به شكّاكيت فزايندهاي گرفتار آمده است. در يك سو، بسياري از پژوهشگران اسلام، نسبت به وثاقت متون اسلامي كهن ترديدي ندارند، اما در سوي ديگر، برخي در اين باره حرف و حديث بسيار دارند. محور اصلي اين نزاع، ارزش و اعتباري است كه اين محققان براي سلسلهي اَسانيد قائلاند. منابع اسلامي اين اِسنادها را براي اثبات وثاقت و نشاندادن منشأ حديث يا كتابي كه حاوي حديث است در نظر گرفتهاند. در اين ميان، برخي "اِسناد" را ضامن نسبتاً مطمئني ميدانند كه وثاقت تاريخي "متن" را نشان ميدهد و ديگران معتقدند كه راويان يا مدوّنان كتب اوليه، "اسناد" را بهكلّي ساخته و پرداختهاند تا تلويحاً بر تقدم تاريخي "متني متأخر" و، در نتيجه، بر وثاقت و اعتبار آن متن دلالت كند. كساني كه به ديدگاه دوم قائلاند، براي شناخت وثاقت و منشأ حديث، به جاي توجه به اِسناد، در متن آن مداقّه ميكنند. هريك از اين دو نگرش، رهيافت خاصي در پژوهش متون كهن اسلامي دارند. به نظر مؤلف، اگر حاصل اين همه نزاع تنها در اين بحث خلاصه شود كه فلان حديث يا متن موثّق است يانه، عملاً چندان فايدهاي بر آن مترتب نيست؛ اما متأسفانه اين نزاع نتايج جدي و ناگوارتري دارد. هريك از طرفين نزاع، منابع اسلامي را چنان صورتبندي و توصيف ميكند كه از اساس با ديگري مانعةالجمع است؛ به همين سبب، تفاوت جدي روشها و دستاوردهاي محققان شكّاك نسبت به روشها و دستاوردهاي محققان خوشبينتر، اين هر دو گروه را به بنبست كشانيده است.
بنابر آنچه گذشت، جاي شگفتي نيست كه مؤلف حجم زيادي از كتاب خود را به حلّ اين بنبست اختصاص ميدهد و در اين راه روشها و ادلّهي هريك از دو طرف نزاع بهدقت نقل و دستهبندي ميكند و گاه ميكوشد كه ميان تحليل اِسناد (روش دستهي اول) و تحليل ادبي متن (روش دستهي دوم) نوعي ارتباط و پيوستگي برقرار كند. حال مؤلف بايد به اين پرسش پاسخ دهد كه نقطهي شروع كجاست؟ اِسناد امر فراگير و رايجي در متون كهن تاريخي، فقهي و تفسير بوده است؛ اما به نظر مؤلف در تعيين وثاقت اِسناد و احاديث اسلامي، روايات تفسير از دو دستهي ديگر ارزش و اهميت بيشتري دارند، زيرا اولاً با مهمترين متن اسلامي يعني قرآن گره خوردهاند؛ ثانياً حاوي احاديث بيشماري هستند كه در اِسناد بسياري از آنها نام مهمترين راويان احاديث فقهي و تاريخي ذكر شده است؛ ثالثاً محتواي بسياري از آنها خود تاريخي يا فقهي (ناظر به نقلهاي تاريخي و احكام فقهي قرآن) است؛ و رابعاً در اينجا رواياتي وجود دارند كه عليالظاهر عاري از بحث و جدلهاي فرقهاي و اختلافات فقهياند و لذا، وثاقتشان جاي اعتماد بيشتري دارد.
تكيه اصلي مؤلف در ارزيابي روايات تفسيري، بر تفسير طبري است. طبري (متوفاي 311 ق) از بزرگترين مورخان و مفسّران متقدم جهان اسلام است و تفسير جامع البيان عن تأويل آي القرآنِ او غنيترين و قديمترين مجموعهي گردآوري شده از آراي صحابه، تابعين و تابعينِ تابعين است؛ گواينكه طبري به عنوان تدوينكنندهي اين اثر، غالباً آراي تفسيري خود را نيز ذكر ميكند. با اين همه، اعتماد مؤلّف بر اين تفسير بدان معنا نيست كه وي همچون اغلب علماي اسلامي يا محققان غربي بپذيرد كه تفسير طبري صد در صد حاوي منقولات موثق از آراي صحابه و تابعين است و، اگر نگوييم همه، دستكم بيشتر روايات تفسيري موجود در زمان طبري را در خود گردآورده است. اين ديدگاه با تشكيكهاي جان ونزْبرو درباب وثاقت منابع كهن اسلامي و نيز ترديدهاي گلدتسيهر و شاخْت در روايات فقهي صحاح سته، ديگر قابل دفاع نيست.
چگونه ميتوان 38397 روايت در تفسير طبري را (كه اكثراً اسنادهاي متعدد دارند) بررسي و تحليل كرد؟ راههاي متعددي براي گزينش احاديث وجود دارد:
الف) انتخاب تصادفي؛
ب) انتخاب حديث از چند سوره يا ذيل چند آيهي خاص؛
ج) انتخاب يك مفسّر (صحابي يا تابعي) خاص.
بهكارگيري هيچيك از اين روشها، بهخوبي سيماي كلّي و جامعي از تفسير طبري بهدست نميدهد؛ اما به هر حال، دو روشِ نخست ضعف نمايانتري دارند، چراكه بسياري از اِسنادها به طور يكنواخت در سراسر قرآن ذكر نشدهاند و از برخي از آنها در بخشهاي بزرگي از متن قرآن روايتي نيامده است. حال اگر بتوان مفسّري (صحابي يا تابعي) پيدا كرد كه روايات او با سلسله اِسنادهاي مختلف و در سراسر قرآن حضور داشته باشد، مشكل حل ميشود. او كسي نيست جز ابنعباس كه برخي از محققان تاريخ تفسير، وي را نخستين و مهمترين مفسّر قرآن دانسته و يا دستكم كسي را به اهميت جايگاه وي نيافتهاند. بدينسان مؤلف به بررسي تمام رواياتي ميپردازد كه در سلسلهي اِسناد آنها، نام ابنعباس به عنوان راوي يا مفسّر اصلي آمده است و، به گفتهي خود، روش و مكتب تفسيري ابنعباس (يا به تعبير دقيقتر روش تفسيري مجموعه روايات منسوب به ابنعباس) را "انگشتنگاري" ميكند. استنتاج نهايي وي اين است كه اسنادهاي خاصّي كه در ابتداي اين روايات آمدهاند، مرجع موثّق و قابل اعتمادي براي اطلاعات تاريخي نيستند. به همين ترتيب وي اين ديدگاه را تقويت ميكند كه شخصيت اسطورهاي كه چون هالهاي از تقدّس ابنعباس را دربر گرفته است، امري است كه احتمالاً توسط عباسيان به طرزي ماهرانه براي او جعل شده است.
اكنون چون مؤلف آهنگ ورود به بحث خويش را ميكند، با مشكلاتي مواجه ميشود. نخست آنكه بسياري با وي در اين نكته موافق نيستند كه بررسي روايات تفسيري ميتواند سيمايي دقيق از وضعيت اِسناد در تمامي روايات منابع كهن اسلامي (تاريخي، فقهي، تفسيري) بهدست دهد. دوم آنكه دربارهي نقش طبري در گزينش، تدوين و جهتدادن كلّي به مجموعهي روايات تفسيري منسوب به ابنعباس چون و چرا ميتوان كرد.اما مهمتر از همه، بايد بهياد آورد كه طرفداران هريك از دو ديدگاه شكاكانه و خوشبينانه درباب وثاقت منابع و متون اسلامي، نظريههاي خود را با دستاوردهاي مؤلف ناسازگار مييابند. مؤلف ناگزير است براي اقناع ايشان يا دستكم خوانندگان خود، فرضيههاي هريك از دو گروه را بهدقت بررسي كند. از اين رو، دو فصل (دوم و سوم) از كتاب خود را به بررسي ادلهي محققان مختلف غربي و اسلامي درباب مسألهي وثاقت حديث و نيز وثاقت احاديث تفسيري اختصاص ميدهد. اين كار كه براي مؤلف جنبهي تمهيدي دارد، بيش از نيمي از حجم كتاب را دربر ميگيرد، اما دو فايده دارد: نخست آنكه خواننده در اين دو فصل به كاملترين و جامعترين نظريات و فرضيههاي مستشرقان درباب وثاقت يا عدم وثاقت حديث و نيز روايات تفسيري دست مييابد و دوم آنكه مؤلف با مرور تفصيلي اين نظريات موضع خويش را در هر مورد تعيين ميكند و در فصول كتاب (فصلهاي چهارم و پنجم) در جاي خود، از آنها بهره ميبرد. بررسي اين نظريات همچنين نشان ميدهد كه چگونه موضع اوليه هريك از محققان غربي، تعيينكنندهي نتايج و جهتگيري نهايي وي بوده است.
پس از مرور مقدمهي كتاب و آشنايي با سيماي كلّي كتاب، هريك از فصول (دوم تا ششم) كتاب را بررسي ميكنيم تا جزئيات بيشتري از كتاب را بشناسيم. فصل دوم كتاب (ص 64ـ6)، «نقد حديث» نام دارد. هربرت برْگ در اين فصل، نخست ديدگاه رايج محققان قديم و جديد اهل سنت درباب تدوين حديث را بازگو ميكند. بر اساس اين ديدگاه، مسلمانان از روزگار نخست به نقل شفاهي و كتبي قول، فعل و تقرير پيامبر اهميت ميدادند، اما عمر بن عبدالعزيز (متوفاي 101 ق) نخستين كسي بود كه رسماً به تدوين سنّت پيابمر دستور داد و تحت فرمان او، محمد بن حزم (متوفاي 120 ق) و ابنشهاب زُهري (متوفاي 124 ق) اين مهم را تحقّق بخشيدند. علت تأخير در تدوين احاديث نبوي، نهي خليفهي اول [و، بيشتر از او، خليفهي دوم] از كتابت هر چيزي جز قرآن بود تا مبادا اين مكتوب با قرآن خلط و يكي شود. پس از آنكه با تلاشهاي شافعي (متوفاي 204 ق) سنّت به عنوان دوّمين منبع فقه اسلامي تثبيت يافت، روند تدوين حديث به شش مجموعهي مدوّن رسمي، يعني صحاح سته، انجاميد. مدوّنان صحاح سته با دقت و موشكافيهاي فراوان خود در اِسناد روايات، البته توانستند حجم گستردهاي از احاديث مجعول و مشكوك را حذف كنند.
نخستين روزنههاي شك و ترديد در اين ديدگاه اسلامي را گلدتسيهر با انتشار جلد دوم كتاب مطالعات اسلامي خويش ايجاد كرد. وي با بررسي روايات (عمدتاً فقهي) صحاح سته چنين نتيجه گرفت كه اين روايات بيش از آنكه اَسناد و مداركي از تاريخ صدر اسلام باشند، نشاندهندهي تمايلات و گرايشهاي مذهبي مختلفي است كه در روند تكامل اسلام در قرون اول و دوم پديد آمدهاند. مؤلف پس از وي، به طرح ديدگاه شكاكانهي يوزف شاخت در كتاب مباني فقه اسلامي ميپردازد كه او نيز همچون گلدتسيهر همين رأي را از منظري ديگر تأييد و تقويت ميكرد. از ميان مخالفان شكاكيت، مؤلف به ديدگاههاي خانم نبيّه عبّود، فؤاد سزگين و محمد مصطفي اعظمي اشاره ميكند. دو فرد نخست در آثار خود (كتابِ مطالعاتي درباب نخستين پاپيروسهاي عربي، ج 2، روايات و تفاسير قرآني، از خانم نبيّه عبود و تاريخ ادبيات عرب، ج 1، علوم قرآني، حديث، تاريخ، فقه، كلام و عرفان تا 430 هجري، از فؤآد سزگين)، ديدگاههاي گلدتسيهر را مورد نقد قرار دادهاند و محمد مصطفي اعظمي در كتاب دراسات في تدوين السّنه النبويه و دو كتاب ديگر خود، آراي يوزف شاخت را نقض كرده است. عبّود بر سنت متداول صحابه در كتابت احاديث پيامبر تأكيد ميكرد و سزگين با تاريخ گذاري متون روايي و تفسيري كهن در سدهي نخست هجري، نشانههايي از متون موثق مكتوب در آن دوره را ميجست. اعظمي نيز از يك سو، فهرستي از صدها صحابي و تابعي را برميشمرد كه حديث نوشته بودند، و در اثبات قدمت كتابت حديث حتي به مستشرقاني چون هورويتس و رابسون استناد ميكرد، و از سوي ديگر ميكوشيد نشان دهد كه اِسناد ــ برخلاف رأي شاخت ــ امري مستحدث از قرن دوم به بعد نيست، بلكه حتي در زمان حيات پيامبر نيز رسمي متداول بوده بوده و تا اواخر قرن اول هجري به علم و فنّ خاصي مبدل شده است. به اعتقاد وي، شمار متعدد ناقلان روايت از يك فرد، نشان ميدهد كه نظريهي شاخْت مبني بر جعلِ قهقرايي اِسناد در دورههاي متأخر نادرست است.
در ادامه، مؤلف به موضع ميانهي چند تن از محققان مسلمان و غربي درباب وثاقت اِسناد احاديث اشاره ميكند. نخستينِ آنها خويتر يُنْبُل، حديث پژوه هلندي است كه تا اندازهاي با اعظمي همراهي ميكند، اما در نهايت خود را در مسير شاخْت و گلدتسيهر ميبيند. دومي فضلالرحمان، محقق پاكستاني است كه هرچند پارهاي از استنتاجات كلي گلدتسيهر را ميپذيرد، اما جعل اِسناد را دليل بر وضع و جعلِ متن احاديث نميداند، بلكه معتقد است مضمون روايات نبوي عمدتاً سالم و موثقاند.
افراد بعدي عبارتند از گرِگور شوئلر، هارالد موتسكي، يوزف هوروتيس، يوهان فوك، كه غالباً در شيوهي پژوهش و نيز نتايج خود متفاوت از شكاكاني چون گلدتسيهر و شاخْت هستند، اما توافق كاملي با سزگين، عبّود و اعظمي نيز ندارند. آخرين بخش از اين فصل مربوط به ديدگاههاي شكاكيت نو است كه مؤلف در آن آراي مورخاني چون پاتريشيا كرونه و مايكل كوك را طرح بررسي ميكند.
جمعبندي مؤلف در انتهاي فصل دوم چنين است: گلدتسيهر و شاخْت، هر دو اساساً رهيافت يا نگرشي خاص را در مواجهه با حديث مطرح كردهاند؛ گلدتسيهر بهجز پارهاي كليات دربارهي رشد قهقرايي اسناد، هيچگونه روش دقيق و روشني ارائه نميكند. اما شاخْت در ميان گفتههاي خويش ابزارهايي براي تحليل و تاريخگذاري اِسناد معرفي ميكند. وي همچنين نشان ميدهد كه چگونه ميتوان يك حديث را از نظر پيدايش، ربط و نسبتش با بحثهاي فقهي، و ملاحظات مربوط به متن و اسنادش تحليل كرد و به نتايجي درباب وثاقت، تاريخ و منشأ پيدايش آن دست يافت. از سوي ديگر، عبّود، سزگين و اعظمي بر اين نكته تأكيد ميكنند كه اِسنادها از نظر تاريخي قابل اعتمادند. اعظمي در اعتبار روشهاي شاخْت چون و چرا ميكند، اما خود هيچ جايگزيني براي سنجش اعتبار حديث ــ به جز آنچه عبّود و سزگين گفتهاند ــ ارائه نميدهد. مؤلف پس از جمعبندي ديدگاه ايشان و همهي كساني كه موضعي ميانه اختيار كردهاند ميگويد ادله و شواهد هريك از اين گروهها، دستكم با خود سازگاري كاملي دارند، چنانكه اگر فرضهاي اوليه و روشهاي هريك از آنان را بپذيريم، نتايج او را نيز بايد بپذيريم، اين امر، در فرضها، ادلّه، روشها و نتايج هريك از ايشان دور ايجاد ميكند. با اين همه، مؤلف اعتراف ميكند كه در حوزهي روايات تفسيري (و نه فقهي يا تاريخي)، نميتوان روش و ادلهي سزگين، عبّود و اعظمي را بهسادگي كنار نهاد.
عنوان فصل سوم، (ص 105ـ65) «روايات تفسيري و خاستگاه تفسير» است. معضل اصلي چنين است: مسألهي وثاقت اِسناد و اعتبار روايات تفسير قرآن، مقياس كوچكي است از آنچه درباب وثاقت حديث و اسناد روايات گفته شده است. روايات تفسيري دستكم از سه جهت با روايات فقهي شباهت دارند. نخست آنكه هيچ نسخهي خطي قابل توجهي از دو قرن اول هجري در اختيار نيست. دوم آنكه متوني كه به اين دوره تعلق دارند، همگي با بهرهگيري از اِسنادهاي مشخص و توسط مدوّنان متأخر فراهم آمدهاند. سوم آنكه در ميان روايات فقهي و روايات تفسيري، ناقلان و راويان مشترك بسياري وجود دارند. بر اين اساس، محققان غربي درباب وثاقت روايات تفسيري مواضعي چون احاديث فقهي اختيار كردهاند. برخي از منظر شكاكيت تمام عيار، عمدهي روايات تفسيري را همچون روايات فقهي برساخته ميدانند؛ برخي ديگر بر نقل (غالباً مكتوب) اين روايات اعتماد كامل دارند و تنها ممكن است مضمون برخي رويات را مجعول بدانند؛ و دستهي سوم ميان اين دو نوع روايت تفاوت ميگذارند.
از آنجا كه صحاح سته چندان جامعيتي در نقل روايات تفسيري ندارند، مؤلف به سراغ تفسير طبري ميرود. هريبرت هورْست نخستين كسي است كه نزديك به 50 سال پيش، اِسناد بيش از 37000 روايت تفسير طبري را براي دريافت دامنهي تكرار هريك از اِسنادها شمارش كرد و سپس اسنادهاي با تواتر بيش از 100 بار را تجزيه و تحليل كرد. وي به اين نتيجه رسيد كه برخلاف روايات فقهي، كسي درباب روايات تفسيري نقش تعيينكنندهي شافعي را ايفا نكرده است و لذا افرادي چون طبري و مانند او همواره به آساني به اقوال صحابه و تابعين در تفسير قرآن استناد ميكنند. در نظر او، عمدهي روايات تفسير طبري پس از سال 100 هجري شكل گرفتهاند. دو شاگرد اصلي ابنعباس، يعني مجاهد و صحّاك هردو از تابعينِ تابعين، يعني از نسل سوماند و بنابراين بخش اعظم تفسير طبري را رواياتي با اِسنادهاي متأخر از سال 100 و حتي 150 هجري تشكيل ميدهند. بر اين اساس، هورْست نتيجه ميگيرد كه تشكيكهاي يوزف شاخت درباب اِسنادسازي قهقرايي در روايات فقهي، خللي در اِسناد روايات تفسيري ايجاد نميكند. ديگر محققان غربي كه كمابيش همين ديدگاه را تأييد و تقويت كردهاند عبارتند از: هريس بيركلند، نبيه عبود، فؤاد سزگين و اشعيا گُلدفِلد، اما از همه مهمتر بايد به گئورگ اشتاوْت اشاره كرد كه در رسالهي دكتري خود با عنوان «روايات تفسيري مجاهد بن جبر» (دانشگاه گيسن، 1969) به جنگ گُلدتسيهر و سزگين (از دو اردوگاه مخالف) رفته است. وي به عكس موتسكي كه براي اثبات وثاقت روايات، بر تفاوت محتواي آنها تكيه ميكرد، بر تشابه محتواي روايات تفسيري استناد ميكند تا همان وثاقت را نتيجه گيرد. همهي اين افراد با وجود تفاوت در موضوع، روش و نتايج تحقيقشان، در اين نكته همرأي بودند كه اسناد روايات تفسيري امري دستكم تا اين حد قابل اعتماد است كه با تكيه بر آنها ميتوان آراي تفسيري برخي مفسّران خاص چون ابنعباس و مجاهد را بازسازي كرد. اما اين ديدگاه نيز مورد چالش قرار گرفته است. مهمترين چالش و افراطيترين موضع را در دهههاي اخير جان وَنْزبرو و شاگردان او چون اَندرو ريپين مطرح كردهاند كه مؤلف به تفصيل آن را بازگو ميكند و در ادامه به ديدگاه ميانهي برخي محققان غربي چون ورستيخ، موراني, كلود ژيليو، و فِرِد ليمهاوس اشاره ميكند و در پايان فصل به جمعبندي مجموعهي اين نظريات ميپردازد.
به فصل چهارم (ص 172ـ112) با عنوان «متدلوژي: اِسنادها و صنايع تفسيري» ميرسيم. اكنون نوبت مؤلف است تا پس از اين مقدمات او نيز فرضيهها و ويژگيهاي روش خود را (در فصل چهارم) بازگويد و با تطبيق آن بر مكتب تفسيري ابنعباس نتايج خويش را (در فصل پنجم) ارائه كند. ادعاي مؤلف اين است كه تمامي محققان غربي پيش از او (از هر دو اردوگاه مخالف)، روشهاي خويش را با گزينش پارهاي احاديث خاص اعمال كرده و سپس نتايج بدست آمده را بر تمام روايات تفسيري تعميم دادهاند. ايراد ديگر ايشان آن است كه در پژوهش راجع به اعتبار اِسناد و وثاقت روايات تفسيري، غالباً يكي از دو روش اسنادـمحوري يا متنـمحوري را برگزيدهاند. مؤلف درصدد است اين هر دو نقيصه را جبران كند: اولاً در روش تحقيق خود، شيوهاي مركب از پژوهش متن و اِسناد رابهكار ميبرد. ثانيا مجموعه رواياتي را براي تحقيق انتخاب ميكند كه تا حد زيادي مشت نمونه خروار باشند.
حجم روايات تفسيري بسيار زياد است. حال كه مجبور به گزينش هستيم، تفسير طبري را برميگزينيم كه قديمترين كتاب موجود و جامع بخش اعظم روايات تفسيري پيش از خود است. خوشبختانه تنوع خاصي در اين تفسير بهچشم ميخورد كه جامعيت آن را تضمين ميكند، چه طبري خود در شهرهاي مختلفي چون ري، بصره، كوفه، واسط و مصر حديث شنيده است و انواع مختلف روايات تفسيري ـ يعني تفاسير فقهي، روايي داستاني، متني و ادبي ـ در كتاب او بهچشم ميخورد. در يك سوي اِسناد تمام روايات تفسير طبري، خود طبري ايستاده است و در انتهاي آن، يكي از مفسران طبقهي نخست كه معروفترين آنها عبارتند از: عبدالرحمان بن زيد، السّدّي، سفيان ثوري، قتاده بن دعامه، معمر بن راشد، ضحّاك بن مزاحم، ربيع بن انس، مجاهد بن جبر، عكرمه، ابنجريح، عبدالله بنعباس، عبدالله بنمسعود و مهمتر از همه، خود پيامبر اكرم (ص). رواياتي كه به خود پيامبر ختم ميشوند بسيار اندكاند و نميتوانند سيماي كامل و دقيقي از تفسير طبري بهدست دهند. روايات ابنمسعود نيز چندان پردامنه نيست. بهجز ابنعباس، هيچيك از مفسران ديگر نيز كه نامشان در بالا آمده است، مناسب نيستند، زيرا برخي از آنان خود شاگرد ابنعباس بهشمار ميآيند و برخي ديگر از نظر زماني بسيار متأخر از سدهي نخست هستند. بدينسان، مؤلف، مفسر مناسب را مييابد: او كسي جز ابنعباس نيست. وي تمام رواياتي را برميگزيند كه ابنعباس در آنها، يا مفسر اصلي است، يعني رأي تفسيري خود را بيان ميكند، و يا راوي و ناقل روايت تفسيري از پيامبر اكرم (ص) يا صحابي ديگري مافوق خود است. پس از مقايسههاي مفصل ميان راويان ابنعباس و روايات مختلف منسوب به وي، مؤلف 997 روايت را برميگزيند و تك تك راويان در اِسناد هريك از اين روايات را از جهات مختلف دستهبندي و مقايسه ميكند. از سوي ديگر، وي تحليل و پژوهش متن اين روايات را با استفاده از ابزارهاي دوازدهگانهي وَنزبرو در تحليل تفاسير قديمي قرآن انجام ميدهد و البته خود نيز سه ابزار ديگر را نيز بر آنها ميافزايد. ونْزْبرو در فصل چهارم كتاب مطالعات قرآني خويش، پس از آنكه تفاسير دو قرن نخست هجري به پنح دستهي فقهي، نقلي و داستاني، متني و نحوي، بلاغي، و تمثيلي تقسيم ميكند، دوازده فن يا صنعت تفسيري را در اين منقولات تفسيري به تفكيك معرفي ميكند. اين موارد عبارتند از: 1ـ ذكر اختلاف قرائات؛ 2ـ ذكر شعري از عرب در شرح معناي آيه؛ 3ـ تبيين ريشهشناختي و واژگاني؛ 4ـ تبيين نحوي؛ 5ـ تبيين بلاغي؛ 6ـ ذكر امر محذوف يا مقدر؛ 7ـ تشبيه و تمثيل 8ـ بيان ناسخ و منسوخ؛ 9ـ ذكر سبب نزول؛ 10ـ تعيين امور مبهم؛ 11ـ منقولات نبوي؛ 12ـ ذكر حكايت. هربرت برگ، مؤلف كتاب حاضر نيز خود اين سه صنعت را ميافزايد: 13ـ شرح و بيان صِرف؛ 14ـ تفسير قرآن با قرآن؛ 15ـ عدم تفسير. هريك از اين پانزده ابزار يا صنعت تفسيري خود مثالها و نمونههاي متعددي در ميان 997 روايت تفسيري ابنعباس دارد كه مؤلف در انتهاي فصل چهارم پارهاي از آنها را ذكر ميكند.
فصل پنجم (ص 218ـ173) با عنوان «وثاقت روايات ابنعباس در تفسير طبري» تماماً به تطبيق آماري و بررسيهاي جزئي درباب روايات تفسيري ابنعباس اختصاص دارد. در اينجا مؤلف به مقايسه هريك از 15 صنعت تفسيري بهكار رفته دراين روايات، مقايسه هريك از هشت راوي و شيوخ مهم طبري (يعني ابوكريب بن العلاء، سفيان بن وكيع، محمد بن حميد، محمد بن بشّار، محمد بن مثني، المثني ابراهيم، يعقوب بن ابراهيم و قاسم بن الحسن)، و مقايسه صنايع تفسيري سه شاگرد مهم ابنعباس (يعني سعيد بن جبير، عكرمه و مجاهد) ميپردازد و با شمارش تعداد روايات هريك و نيز ارائه درصد آنها در 35 جدول مختلف، وضعيت هريك از راويان ابنعباس و محتواي روايات تفسيري وي را بهگونه آماري نشان ميدهد.
و سرانجام در فصل ششم و آخر (ص 231ـ291)، مؤلف نتايج تحقيق خود را بيان ميكند و آنها را از نظر محتوي و روش تحقيق، با نظريهپردازان پيش از خود مقايسه ميكند.
شايد بتوان گفت اين كتاب براي دانشجويان شرقشناسي در غرب و نيز براي قرآن پژوهان مسلمان در غرب، جامعترين اطلاعات درباب تاريخ تفسير قرآن را ــ البته از منظر پژوهشهاي غربي ــ ارائه ميدهد. جامعيت كتاب چنان است كه مؤلف حتي به آثار چاپنشدهي نظريهپردازان غربي چون هارالد موتْسكي، خوتير يُنْبُل، ويلي براوْن و اَندرو ريپين نيز رجوع كرده و جديدترين نظريات يا انتقادات ايشان بر پيشينيان را با بهترين دستهبنديها ارائه كرده است. همين ويژگي به كتاب وي جنبهي آموزشي و اطلاعرساني بخشيده است. نثر كتاب بسيار روان و خوشخوان است، اما انبوهي اطلاعات اسلامي و غربي از مستشرقان قديم و جديد و نيز از مدافعان مسلمان و غير مسلمان در دانشگاههاي غربي، كتاب را براي ناآشنايان و مبتديان اين حوزه دشوارياب كرده است.
نقل مطالب تنها با ذکر مأخذ بلامانع است