علمي بودن پژوهش (گفتوگو با مرتضي کريمينيا و دکتر مهرداد عباسي)
علمي بودن پژوهش
گفت وگو با مرتضي کريمينيا و دکتر مهرداد عباسي
خردنامه همشهري شماره 21، آذر 1386، ص 44ـ48
توضيح: متن حاضر گفتگوي 5 سال پيش با مجلهي خردنامهي همشهري است که با اندک اشکالات املايي در اينجا ميآورم و سياق محاوره را در آن نميزدايم.
خردنامه: لطفا در ابتدا تلقی خود را از مفهوم پژوهش قرآنی یا مطالعات قرآن بیان کنید. به عبارتی از نظر شما پژوهش قرآنی باید چه شرایط و ویژگیهایی داشته باشد تا شایستگی اطلاق این عنوان را داشته باشد.
کریمینیا: مطالعات قرآنی همچون مطالعات انجیلی یا مطالعات ادبی میتواند به عنوان یک Discipline یعنی رشته علمی دانشگاهی مطرح شود و میتواند آنچنان که غالبا در کشور ما رایج است، موضوع یک برنامه و پروسه ترویج و گسترش معارف قرآنی باشد. ظاهرا به قرآن میتوان از 2 منظر نگاه کرد و آن را مورد مطالعه قرار داد. یکی نگاه به قرآن به مثابه متن یا پدیده یا امری خارجی برای تحقیق و شناسایی از جهات مختلف درباره ماهیت، فهم، پیدایش، تغییرات ظاهری و متنی و همه موضوعات مرتبط با تاریخ این کتاب که کمابیش در گذشته به شکلهای مختلفی وجود داشته است. در دورههای گذشته در قالب کتاب المصاحفها و در دورههای جدید با عنوان تاریخ القرآن یا طبقات المفسرین و نظایر آن این معنا از مطالعات قرآنی قابلیت آن را دارد که به رشتهای دانشگاهی بدل شود. البته هر کشوری اقتضائات خودش را دارد، فضای شیعی، فضای سنی و گاه فضای غیر اسلامی تأثیراتی بر این رشته خواهد داشت. نگاه دوم آن است که ما به قرآن به مثابه امری برای ترویج دین، ترویج معارف دینی و قرآنی بنگریم و همین نگاه را به دانشگاه منتقل کنیم و در قالبهای آکادمیک و چهارچوبهایی که مختص رشتههای دانشگاهی است، بگنجانیم.
خردنامه: پیش از آنکه وارد بحث درباره وضعیت دانشگاهی این رشته شویم، میخواهم تلقی خود را از مفهوم مطالعات قرآنی تبیین کنید. فارغ از اینکه در حال حاضر به چه سنخ فعالیتهایی، عنوان پژوهش قرآنی یا مطالعه قرآنی اطلاق میشود و فارغ از اینکه در حال حاضر رشتهای به نام علوم قرآن و حدیث در دانشگاهها وجود دارد که در مقاطع مختلف تحصیلی دانشجویان در آن تحصیل میکنند.
کریمینیا: وقتی درباره مطالعات قرآنی صحبت میشود، ناخودآگاه ذهن ما معطوف میشود به معادل غربی آن (Quranic Studies) که عبارت از هر نوع تحقیق ( research ) و مطالعه ( study ) است که به نحوی با این متن مرتبط است. البته همواره بین مطالعات قرآنی و مطالعات تفسیری تفکیک میشود؛ یعنی اگر کسی درباره تفسیر طبری کار میکند یا حتی راجع به دیدگاه طبری درباره قرآن تقحیق میکند، این دیگر مطالعات قرآنی محسوب نمیشود بلکه مطالعات تفسیری یا تفسیرپژوهی است.
مهرداد عباسی: اگر ما بخواهیم درباره تلقی خود از مطالعات قرآنی حرف بزنیم، کمی کار را دشوار میکند. ظاهرا باید همه چیز روشن شده باشد تا بتوانیم در اینباره بحث کنیم یا اینکه مجبور میشویم یک تعریف کلی و کلیشهای ارائه کنیم مثلا اینکه هرکس پرتوی بر تاریخ 14 قرنی مباحث پیرامون قرآن بیفکند و هر کاری که درباره قرآن انجام شود و ادبیات آن بحث را از نقطه الف به نقطه ب برساند، اعم از اینکه درباره نزول قرآن باشد یا. . . ، همگی مطالعه قرآنی محسوب میشود. نکته دیگر اینکه من آن تفکیک میان مطالعات قرآنی و مطالعات تفسیری را چندان جدی نمیدانم. شاید این موضوع در غرب به سبب آنکه حجم مطالعات تفسیری در آنجا خیلی زیاد شده، صورت گرفته باشد ولی چنین تفکیکی در ایران وجود ندارد. بههرحال تعریف مطالعات قرآنی به صورت کلی مشکلی را حل نمیکند. البته قبول دارم که منطقا تا تعریف روشن نباشد، نمیتوانیم مطالعات قرآنی را در غرب و شرق باهم مقایسه کنیم.
خردنامه: شاید من منظورم را درست بیان نکردهام. مراد من این نیست که یک تعریف شسته رفته منطقی ارائه کنیم بلکه صرفا میخواهم تلقی شما ازاین مفهوم روشن شود تا وقتی مخاطب این بحث را میخواند. بداند درباره چه چیزی صحبت میکنیم، به علاوه من فعلا با تعاریفی که از این بحث در محافل علمی ایران یا غرب مطرح است کاری ندارم بلکه میخواهم تلقی خود شما در این باره روشن شود؛ یعنی به چه نوع فعالیتی اطلاق عنوان پژوهش قرآنی میکنید هرچند که ممکن است در محافل علمی کنونی ما این تعریف متداول نباشد.
کریمینیا: آن بحث تفکیک مطالعات قرآنی و تفسیری بحثی حاشیهای بود. من میخواستم بگویم آنچه به عنوان مطالعات قرآنی و تفسیر در غرب مطرح است با آنچه به عنوان علوم قرآنی در ایران شناخته شده، متفاوت است. یعنی اگر به 84 نوععلوم قرآنی در کتاب الاتقان سیوطی نگاه بیندازید و آن را با فهرست مقاله در دایره المعارف اسلام ( EI ) مقایسه کنید ــ کاری که ارکون در کتاب قرائتهایی درباره قرآن انجام داده است ــ تفاوت 2 دیدگاه درباره قرآن کریم روشن میشود. به نظر میرسد اصلا این تفکیک ناشی از اختلاف این 2 دیدگاه است.
خردنامه: یعنی از نظر شما تفکیک میان علوم قرآنی رایج در ایران و مطالعات قرآنی در غرب، تفکیک ناشی از این 2 دیدگاه است؟ به عبارت دیگر یک مفهوم مطالعات قرآنی داریم که خاستگاه غربی دارد و در آنجا شکل گرفته و توسعه یافته است و یک عنوان علوم قرآنی و به تبع آن پژوهشهای قرآنی داریم که در ایران و احتمالا برخی کشورهای اسلامی شکل گرفته است. از کنار هم گذاشتن این دو مفهوم، تقابل آنها آشکار میشود ولی اینگونه نیست که این 2 نوع دیدگاه اصالتا باهم تقابل داشته باشند. اگر چنین است لطفا معیارهای خود را برای تفکیک این 2 نوع دیدگاه ذکر کنید تا بتوانیم آنها را از هم تمییز دهیم. یا به عبارتی شما چه فعالیت قرآنیای را مستحق نامگذاری به پژوهش قرآنی میدانید؟
کریمینیا: من 2 بحث مقدماتی دارم؛ اول آنکه در بحث خود بین مطالعه ( Study )و تحقیق ( Research ) فرق نمیگذارم با اینکه از نظر مفهومی باهم متفاوتند ولی برای سهولت کار ما هر دو را پژوهش قرآنی مینامیم. موضوع دوم این است که اولین قدم برای اینکه مطالعه قرآنش شکل بگیرد یا یک فعالیت قرآنی مستحق نامیدن به این عنوان شود، باید مقدماتی را گذرانده باشد که البته این مقدمات برای هر محققی در هر زمینه تحقیقی دیگر هم صادق است. مهمترین آنها تسلط زیاد و متبحرانه به زبان این متن است. اما پژوهش قرآنی به نظر من هر پژوهش و مطالعهای است که ماهیت این متن، پیشینه، زبان و مسائل فرهنگی آن و ارتباط درون متنی متن با متون دیگر و مسائلی نظیر آن را روشن کند و نیز هر مطالعه و پژوهشی که درباره دیدگاه این متن راجع به موضوعی خاص صورت بگیرد، مثلا دیدگاه این متن را در باب پیامبری ابراهیم یا پیامبر بودن و خدا نبودن عیسی و نظایر آن روشن کند. اما مهمترین مسئله این است که یک مطالعه قرآنی امروزین باید پیشرو باشد. یعنی باید بتواند مسئله تازهای را کشف کند و به پرسش جدیدی پاسخ دهد؛ مثلا اگر کسی پژوهشی انجام دهد که آیا واژگان دخیل در قرآن وجود دارد یا نه، یا قرآن از واژگانی حبشی تأثیر پذیرفته است یا نه و. . . اینها مطالعه قرآنی تکراری است. یعنی محقق مطالعات قرآنی امروز باید به ادبیات موضوعی که میخواهد درباره آن پژوهش انجام دهد، مسلط باشد و بتواند پرسش خود را ذیل این ادبیات مطرح کند. همچنین است اگر کسی بخواهد پژوهشی انجام دهد که 100 سال پیش هم درباره آن کار شده و مکرر به آن پاسخ داده شده و به جوابهایی که دیگران دادهاند چیزی نیفزاید یا روش جدیدی در پاسخ به آن پرسش به کار نبندد. باز هم باید بگویم که یافتن پرسش در مطالعات قرآنی امر دشواری است زیرا ذهن ما به آن عادت نکرده است. پرسش کردن ظرافتها و مواظبتهایی خاص میطلبد. اما در تفکیک میان دیدگاه غربیان و مسلمانان میتوان گفت مطالعه قرآنی در غرب به آن دسته از پژوهشها یا نوشتهها که صرفا به دنبال یک دیدگاه مؤمنانه است. اطلاق نمیشود؛ یعنی اگر بتوانیم قرآن را به مثابه یک پدیده مورد بررسی قرار دهیم فارغ از اینکه پدیدآورنده این متن کیست و چگونه منتقل شده است؟ آیا این سخنان از خداست و جبرئیل آنها را منتقل کرده یا پیامبر وحی را میگرفته و به زبان خودش بیان میکرده؟ فارغ از تمام این مطالب، چنین نگاهی به قرآن داشته باشیم، مطالعات قرآنی پدید میآیند.
خردنامه: چه وجه تمایزی میان آن نگاه مؤمنانه و غیرمؤمنانه وجود دارد که یکی را پژوهش قرآنی میکند و دیگری را نه؟
کریمینیا: البته در مطالعه قرآنی میتوان به دیدگاه مؤمنانه هم رسید. اما ما یک دیدگاه مؤمنانه واحد نداریم. من مقصودم این است که اگر با نگاه مؤمنانه صرف و از پیش مشخص وارد پژوهش شوید، بیطرفی و عدم تعصب را در نتیجهگیری خود لحاظ نکردهاید. مسلم است فرد بیدین هم وقتی به این عرصه وارد میشود، ممکن است تعلق خاطر به دین دیگر داشته باشد یا پیشفرضهای دیگری داشته باشد. ولی وقتی به پژوهش قرآنی میپردازد باید همه آن تعلق خاطرها و پیشفرضها را کنار بگذارد.
خردنامه: به نظر میرسد تلقی آقای کریمینیا تا حدی روشن شد. ایشان 2 شرط اساسی نیز برای پژوهش قرآنی ترسیم کردند؛ یکی علمی بودن و دیگری طرح سؤال جدید. این نوع پژوهش میتواند ناظر به خود متن قرآن باشد یا دیدگاه متن درباره موضوعی خاص مورد بررسی قرار گیرد. جناب آقای دکتر عباسی، شما هم در صورت امکان، تلقی خود را از مفهوم پژوهش قرانی و معیارها و شرایط لازم برای آن بفرمایید.
مهرداد عباسی: من با بخش عمده سخنان آقای کریمینیا موافقم. اما درباره نوع اخیر پژوهش قرآنی باید بگویم، آیا خروجی چنین کاری، میتواند پژوهش قرآنی تلقی شود؟ به عبارت دیگر آیا باید فعالیتهای قرآنی را 2 سنخ کرد؛ یک سنخ که پژوهش قرآنی محسوب میشود و دیگری که شایسته نامگذاری به پژوهش نیست و یا اینکه پژوهش قرآنی یک طیف از فعالیتهای قرآنی را دربر میگیرد از قوی تا ضعیف؟ یعنی اگر کسی مسئلهای در پژوهش خود نداشته باشد، پژوهش قرآنی محسوب نمیشود؟ کریمینیا: چرا این نوع کار هم، پژوهش قرآنی است ولی یک قرآنشناس غربی وقتی چنین کاری میکند با آنچه یک مسلمان انجام میدهد یک تفاوت اساسی دارد. مثلا محقق ما وقتی میخواهد تصویر عیسی را در قرآن نشان دهد 2 مشکل دارد؛ یکی اینکه دائما در صدد اثبات حقانیت چیزی است و دوم اینکه همواره برای اثباتنظر خود از آزاد تفسیری خرج میکند. این آرای تفسیری ممکن است قول یک مفسر یا محدث متقدم باشد یا اقوال یکی از مراجع معاصر. چنین کاری دیگر پژوهش قرآنی نیست. مثلا میخواهیم بدانیم قرآن چه تصویری از ذوالقرنین ارائه کرده است. در حین چنین کاری چون قرآن یک متن است و مرتبط با متون دیگر که ممکن است همزمان با آن باشند، میتوان اینها را باهم مقایسه کرد و از شباهت آنها احتمال اقتباس داد و. . . این میتواند پژوهش قرآنی باشد ولی اگر برای تصویر ذوالقرنین مثلا به تفسیر پرتویی از قرآن مرحوم طالقاتی ارجاع دهید، دیگر مطالعه قرآنی نیست.
خردنامه: ممکن است پژوهشگر بخواهد به سخن فلان مفسر به عنوان شاهد بر نظر خویش استناد کند؛ این چه اشکالی دارد؟
کریمینیا: بله، اگر سخنی از ابوعبیده در قرن دوم در اینباره نقل کند تا نشان دهد فلان آیه در آن زمان چنین فهمیده میشده است، در اینجا میتوان به اقوال مفسران استناد کرد، یعنی ابوعبیده به خاطر قدمتش ویژگیای دارد که میتواند به فهم شما از متن قرآن کمک کند. حتی اگر به اقوال مفسران معاصر به عنوان شاهد استناد کند، اشکالی ندارد ولی اگر بخواهد نظر خود را با استناد به این اقوال موجه جلوه دهد و استدلال خود را این اقوال قرار دهد، این کار دیگر مطالعه قرآنی نیست.
عباسی: من هم با سخنان آقای کریمینیا موافقم. به نظر من رویکرد متکلمانه به قرآن ــ رویکردی که در مقام دفاع و ترویج باشد ــ پژوهش قرآنی محسوب نمیشود ولی اگر پژوهش به نتیجهای رسید که با آنچه مروجان و مبلغان دینی ترویج و تبلیغ میکنند، یکسان بود، اشکالی ندارد؛ یعنی نتیجه یکسان است ولی روشها متفاوت است. موضوع دیگر مسئله داشتن در پژوهش است که آقای کریمینیا بر آن تاکید کردند. به نظر من این موضوع صرفا به پژوهش قرآنی اختصاص ندارد و در هر پژوهش دیگری هم باید این مطلب رعایت شود. اما درباره مباحث تکراری، به نظر من اگر کسی مقالهای با روش علمی بنویسد که معیارهای پژوهش خوب در آن رعایت شده باشد اما موضوع تکراری باشد، باز هم میتوان به آن پژوهش قرآنی اطلاق کرد.
خردنامه: اما آقای کریمینیا میگویند پژوهش وقتی ارزش علمی دارد که پژوهشگر کار جدیدی انجام دهد و این لازمهاش آن است که با ادبیات موضوع آشنا باشد تا به تکرار مکررات نیفتد. اگر کار تکراری کرد هرچند دیگر موازین علمی را رعایت کرده باشد، چیزی به ادبیات علمی در آن موضوع نیفزوده و نمیتوان به آن پژوهش علمی گفت.
عباسی: بله، ایراد چنین شخصی این است که کارهای پیشین را ندیده و از این جهت کارش کامل نیست ولی اگر با اشراف به مطالب پیشین، یک جمعبندی کامل عرضه کند، پژوهش علمی خواهد بود. نکته دیگری که در سخنان آقای کریمینیا بود و من نیز بر آن تاکید میکنم این است که ذهن ما برای تولید سؤال تربیت نشده است. دانشجویان این رشته با کار عقلی بیگانهاند؛ چون هرچه را میبینند از سنخ نقلیات است. بنای این رشته نقل است و دانشجو فقط عادت میکند به نقل کردن؛ خواه از پیامبر و امامان، خواه صحابه و تابعین و دست آخر هم محدثان و مفسران.
خردنامه: خب اگر اجازه دهید به سراغ رشته علوم قرآن و حدیث برویم. تحلیل شما از این رشته به عنوان یک رشته دانشگاهی چیست؟ چه اشکالات و کاستیهایی وجود دارد؟ اگر قرار باشد رشته دانشگاهی مطلوبی داشته باشیم، چه تغییراتی باید در آن ایجاد شود؟
کریمینیا: من فکر میکنم از ابتدای تأسیس رشته علوم قرآن بیشتر نگاه دوم یعنی نگاه ترویجی و توسعه معارف دینی بر آن حاکم بوده است. البته این موضوع هم دلایلی از طرف بنیانگذاران داشته و هم از جانب کسانی که به این رشته میآیند و هم از سوی جامعه. هر 3 اینها باعث شده رشته دانشگاهی علوم قرآن و حدیث در کشور ما بیشتر یک رشته ترویجیـتبلیغی به چشم بیاید. البته مایههایی از عناصر رشتههای آکادمیک دانشگاهی هم همچون دیگر رشتهها در آن هست. اما از جانب بنیانگذاران کم نشنیدیم که چون الهیات پیش از انقلاب همیشه در ضعف بوده یا رشته سطح پایینی تلقی میشده و اجازه گسترش نداشته و صرفا در قالب رشتههای محدودی مثل فرهنگ عربی و علوم قرآنی در یکی دو دانشگاه مجوز داشته است، پس از انقلاب اقدام شده برای اینکه کسانی که علوم آل محمد، علوم قرآنی، تفسیر و به قول معروف خدا و پیغمبر به گوششان نمیخورده، در دانشگاهها این مطالب به آنها رسانده شود و بتوانند جزئیتر و با تأثیر بیشتر آنها را با دین آشنا کنند. این نوع نگاه مدتها تأثیر خود را داشته است. بسیاری از دانشجویان هم که امروزه با گسترش این رشته به سراغ آن میآیند، دانشجویان مسئلهدار و علاقهمند به پژوهش نیستند بلکه غالبا کسانی که در دین دارند و میخواهند دیندارتر شوند یا اعتقاداتشان را محکمتر کنند، به این رشته و رشتههای مشابه خصوصا در مقطع کارشناسی وارد میشوند. تعدادی هم طبیعتا همچون بسیاری رشتههای دیگر به دلیل قبول نشدن در رشتههای دیگر به این رشته وارد میشوند. به همین جهت ورودیهای این رشته غالبا بدون انگیزه تحقیق و بالا بردن سطع علمی و آکادمیک رشته به این رشته میآیند. این موضوع هماهنگ میشود با استادانی که تا حد زیادی بنابر حکمی یا قانونی موظفند برای شاگردان اصول عقاید بگویند تا اعتقادات آنها را تقویت کنند. آنها گاهی اوقات قادر نیستند درس سادهای مثل تاریخ قرآن را تدریس کنند؛ یعنی سرگذشت تحولات متن قرآن از زمان نزول تا تدوین، اعرابگذاری، نقطهگذاری، تحولاتی که در نگارش پدید آمده، قرائات تا دوره معاصر؛ حتی گاهی اوقات حس میشود تدریس این درس با تمام اجزایش برای دانشجویان مقبول نیست. با اینکه ای مطالب هیچ ربطی به اعتقادات ما ندارند ولی همین مقدار هم تحمل شنیدنش وجود ندارد. گاهی اوقات احساس میشود حتی استادان هم مایل نیستند به این حوزهها وارد شوند و گاه تدریس این مطالب به صورت جانبدارانه و با ذکر ضعیفتر ادله مخالفان برگزار میشود. گاه استاد از اینکه دانشجویی سؤالی در کلاس طرح بکند و ادله طرح شده توسط او را زیر سؤال برد، میرنجد چنانکه برخی اوقات دانشجویان از اینکه استاد اجزای سرگذشت قرآن و تنوعی را که در تفاسیر یا تاریخ فرهنگ اسلامی به وجود آمده بیان کند، رنجیده خاطر میشوند. این در واقع ریشه در مشکل سومی دارد که من فضای جامعه مینامم و این موجب میشود که نتوانیم فضای رشته را خیلی آکادمیک کنیم. به علاوه میدانیم رشته علوم قرآن یک رشته محض نیست بلکه امری بین رشتهای است. بنابراین دانشجوی این رشته باید به ادبیات عرب، صرف و نحو و. . . و حجم زیادی اطلاعات که به درد پژوهشگر میخورد، مسلط باشد؛ اطلاعاتی درباره تاریخ اسلام یعنی محیط پیدایش متن و محیط پیدایش متنهای پیرامونی آن و محیط پیدایش حدیث و متون مشابه داشته باشد و تاریخ جاهلیت، سیره پیامبر و. . . را بداند. به علاوه دانشجویان این رشته باید به خوبی به متن قرآن مسلط باشند. واقعا چیز غریبی نیست که بسیاری از دانشجویان این رشته نمیتوانند حتی در مقطع دکتری و کارشناسی ارشد از روی قرآن بخوانند من میخواهم بگویم فراتر از این، برای دانشجوی دکتری و کارشناسی ارشد نخواندن شعر جاهلی یا متون کهن رجالی و حدیثی و نظیر آن نیز اشکال دارد. دانشجوی این رشته باید اطلاع زیادی در حوزه فقه و اصول، حدیث و. . . هم داشته باشد. بنابراین ما با یک موضوع واحد مواجه نیستیم. در میان رشتههای الهیات شاید میان رشتهایترین آنها، علوم قرآن و حدیث است. این هم از دشواریها و موانع آکادمیک شدن این رشته حکایت دارد. البته وقتی درباره ضعفها و مشکلات رشته علوم قرآنی صحبت میکنیم به این معنا نیست که در سایر رشتههای الهیات یا حتی علوم انسانی چنین اشکالاتی نیست و آنها از هر نظر از عیوب و نواقص بری هستند. ولی رشته مطالعات قرآنی به خاطر پیچیدگیهایی که در آن هست و پیوستگیاش با کتاب آسمانی مسلمانان از جهانی بیشتر از این نارساییها در رنج است.
خردنامه: این رشته در سیستم دانشگاهی غرب چه جایگاهی دارد؟
کریمینیا: خب، در مقاطع ابتدایی که رشتهای با این عنوان وجود ندارد. غالبا رشتههایی مثل ادبیات عرب یا اسلامشناسی، یا شرقشناسی است که دانشجو با آموختن زبان عربی، تاریخ اسلام، تاریخ ملل اسلامی به خصوص صدر اسلام و آشنایی با علوم حدیث وارد این فضا میشود. در مقطع کارشناسی ارشد باید پایاننامهای بگذارند که اگر بخواهد میتواند درباره مطالعات قرآنی باشد. از اینجا به بعد دیگر به چنین فردی پژوهشگر قرآنی اطلاق میشود. او در دوره دکتری هم میتواند به صورت تخصصی بر روی یکی از موضوعات قرآنی مطالعه و تحقیق انجام بدهد.
خردنامه: جناب آقای دکتر عباسی! شما چه تلقیای از رشته آکادمیک علوم قرآنی دارید؟ به عبارت دیگر اگر قرار بود شما چنین رشتهای تاسیس کنید، چه معیارهایی را در نظر میگرفتید و چه سرفصلهای آموزشی را منظور میکردید؟
عباسی: من رشته علوم قرآنی تاسیس نمیکردم. آنچه من علاقهمندم به آن بپردازم همان مطالعات قرآنی یا پژوهش درباره قرآن به مثابه یک پدیده است. ما پدیدهای به نام قرآن داریم. این پدیده یک تاریخی دارد. مراد من تاریخ قرآن به معنای مصطلح نیست بلکه معنای عامتری موردنظر من است. این پدیده از بدو پیدایش تا امروز چه فرایندی را طی کرده و از چه مراحلی عبور کرده است؟ این موضوع مباحث درون قرآنی و برون قرآنی هر دو را دربرمیگیرد. این میشد موضوع رشته مطالعات قرآنی و سرفصلهای این رشته هم برمبنای طبقهبندی موضوعات مختلف در اینباره تعیین میشد. البته هرکدام از این موضوعات لوازم خاص خود را هم دارد؛ مثلا وقتی بحث از شکلگیری متن قرآن میکنیم باید با تاریخ اسلام، زبان و فرهنگهای پیرامونی آن آشنا باشیم وقتی به اعجاز قرآن میپردازیم به مباحث کلامی نیاز داریم وقس علی هذا.
خردنامه: اگر بخواهم بحث را تا اینجا جمعبندی کنم به نظر میرسد هر دو بزرگوار در این موضوع اتفاقنظر دارند که تفکیکی بین مطالعات قرآنی و رشته دانشگاهی آن وجود ندارد؛ یعنی دانشجو وقتی در دانشگاه درس میخواند قرار است ثمره این باشد که نهایتا بتواند مطالعه قرآنی انجام دهد. اگر بخواهیم تشبیه کنیم، مثل رابطه دانشگاه و صنعت است که گفته میشود رشتههای مهندسی باید مهندس تربیت کنند تا در خدمت صنعت قرار بگیرند. اگر هم تقابلی بین رشته دانشگاهی و آنچه واقعا به عنوان پژوهش قرآنی باید وجود داشته باشد. دیده میشود رشته در تفاوت ماهوی این دو ندارد بلکه این برگرفته از دو نوع طرز تقلی است که از یک سو رشته دانشگاهی تاسیس شده که بیشتر جنبه ترویجی و تبلیغی دارد و از سوی دیگر پژوهش قرآنی صحیح را چیزی میدانیم که فارغ از نگاه کلامی و جانبدارانه، به قرآن به مثابه یک متن یا پدیده بنگرد. از آنجا که در غرب این دو نوع تلقی وجود ندارد این پیوستگی میان فضای آکادمیک و خروجی آن یعنی مطالعات قرآنی دیده میشود ولی در ایران به دلیل نگاههای مختلف، ما با دو مفهوم متباین مواجه هستیم.
کریمینیا: البته رشته علوم قرآنی کارکرد خودش را دارد؛ عده زیادی را با دین آشنا میکند ولی آنچه حق رشته آکادمیک قرآنپژوهی است نه در ایران و نه در کشورهای اسلامی دیگر برآورده نمیشود.
عباسی: به نظر من جای علوم قرآنی در دانشگاه نیست چون دانشگاه یک پدیده مدرن است و باید فعالیت مدرن در آن انجام شود. در دانشگاه باید کار علمی صورت گیرد. به نظر من حوزه باید متقبل مسئولیت علوم قرآنی شود. اینکه رشته دانشگاهی علوم قرآنی دارم بیش از آنکه جنبه علمی داشته باشد دلایل جامعهشناختی دارد.
کریمینیا: من تأکید میکنم که چنین رشتهای از مقطع کارشناسی تا دکتری کارکرد خودش را دارد ولی آن انتظاری که از رشته آکادمیک دانشگاهی داریم را برآورده نمیکند. ما باید به نحوی این رشته علوم قرآنی و معارف را به رشته آکادمیک مطالعات قرآنی نزدیک کنیم زیرا ما در جهان جدید زندگی میکنیم؛ در جزیره نیستیم. حتی جدای از جهان عرب هم نیستیم. بنابراین نمیتوانیم صرفا مطالعات تفسیری شیعی انجام دهیم و ندانیم که نزدیک ما در عربستان صدها مطالعه ضدشیعی در حال انجام است چه برسد به اینکه ندانیم در بخش بزرگی از جهان یعنی غرب، هرچه میگذرد شتاب مطالعات از جامعهشناسی و روانشناسی و دیگر رشتههای علوم انسانی گرفته تا علوم پایه و فیزیک و شیمی تا مطالعه ادیان و اسلامشناسی، هر روز بیشتر میشود، کنفرانسهای بیشتری برگزار میشود، مجلات متعددی منتشر میشود و. . . ما نمیتوانیم فارغ از همه اینها در جزیرهای بنشینیم و همان رشته ترویجی خودمان را ادامه دهیم. البته باید راه آن را پیدا کنیم؛ ببینیم چگونه میشود در همین رشته علوم قرآنی کنونی با این دانشجویان و اساتید تغییراتی ایجاد شود تا کمکم رشته علمیتر شود و البته این اتفاق اندکی هم رخ داده است. همین چند سال قبل کم نبودند کسانی که برای اخذ مدرک دکتری بخشی از اتقان سیوطی را ترجمه میکردند و مقدمهای بر آن مینوشتند و به عنوان رساله تحویل میدادند. اما امروزه متولیان این رشته پذیرفتهاند که در مقطع دکتری دست کم باید به یک پرسش مهم جواب داده شود، شکل ظاهری آن رعایت شود و. . . همین نشان میدهد که ما در دنیای 15 سال پیش زندگی نمیکنیم. به نظر میرسد الان از ورودیهای رشته در مقاطع مختلف گرفته تا اساتید و مقالاتی که منتشر میشود در حوزه و دانشگاه، نشانههای خیلی خوبی از مطالعات جدی قرآنی دیده میشود ولی اینها در اقلیتاند. به نظر من نمیتوانیم رشته علوم قرآنی داشته باشیم که کارکردش بالا بردن سطح اعتقادات عموم مردم باشد ولی در کنار آن باید یک رشته مطالعاتی قرآنی (Quranic Studies) هم تاسیس شود. بلکه باید کمکم شرایط رشته علوم قرآنی را تغییر دهیم تا به علمی شدن و آکادمیکتر شدن رشته بینجامد.
عباسی: به نظر من برای آکادمیک شدن رشته باید لوازم آن ایجاد شود. واضح است که این رشته از بدو تاسیس ذاتا آکادمیک نبوده است. اساتیدی که به این رشته وارد شدهاند حوزوی بودهاند و این نشان میدهد که ماهیت رشته آکادمیک نبوده و همینطور هم پیش رفته است. و این نگاه همچنان هم بر رشته حاکم است. کسانی که از حوزه وارد این رشته میشوند، قاعدتا نگاه حوزوی دارند. من معتقدم رسالت حوزه همیشه در جای خود هست ولی این نباید با دانشگاه مخلوط شود. دانشگاه جای پرسش است. دانشگاه محصول دوره مدرن است و دوره مدرن شعارش پرسشگری و فردگرایی است. ما نمیتوانیم رشتهای را در دانشگاه تاسیس کنیم و ادا و اصولهای دانشگاهی در آن دربیاوریم و بگوییم مسئله داشته باشید، فرضیه داشته باشید، سؤال علمی داشته باشید، بعد دانشجو را کاملا از خط قرمزها منع کنیم. من به 3 موردی که آقای کریمینیا به عنوان مشکلات نظام دانشگاهی اشاره کردند، مورد چهارمی اضافه میکنم که تا حدی به سومی پهلو میزند؛ آن هم آتوریتههایی است که در این رشته وجود دارد. کسانی که در این رشته کتابهایش تدریس میشوند همه آیت اللّه و مرجع تقلید بوهاند. البیان آیت اللّه خویی و التمهید آیت اللّه معرفت و. . . خب اینها خط قرمز محسوب میشوند. ما باید به دانشجو اجازه بدهیم اینها را نقد کند نه اینکه خط قرمز داشته باشد. آسیب دیگری که در این رشته هست، آن است که قرآن چیزی است که همه دربارهاش صاحبنظرند و همه خود را نسبت به آن مسئول میدانند؛ از ریاست جمهوری و مجلس و سازمان تبلیغات گرفته تا برنامه پنجشنبه شبهای آقای قرائتی. اینطور تصور میشود که کسانی که در این رشته درس میخوانند باید سؤالات آقای قرائتی را جواب دهند و فلان جایزه را بگیرند. اگر این نوع نگاهها تغییر نکند و کسانی که در این رشته تدریس میکنند نگاهشان به قرآن این باشد که هدایتی انجام بدهند و ترویج و تبلیغی بکنند، عملا یک تریبون جدید به تریبونهای پیشین اضفه شده است و وضعیت، تغییر چندانی نخواهد کرد. یعنی دانشگاه مدرس تاسیس کردهایم و آنچه در سنت خود داشتهایم یعنی حوزه را به آن وارد کردهایم؛ این میشود شترمرغ. از یک طرف میخواهیم مدافع باشیم و از طرف دیگر کاری که در دانشگاه باید انجام شود، انتقاد است. این دو باهم قابل جمع نیستند. اگر در دانشگاه اجازه شک کردن و فرو ریختن اعتقادات را ندهیم، کجا باید این بحثها بیان شود؟ به نظر من کسی که وارد رشته الهیات میشود باید به خودش ببالد که جرات پیدا کرده راجع به اعتقاداتش شک کند، فکر کند، بحث کند.
کریمینیا: من برای اینکه صحبت آقای عباسی درستتر فهمیده شود نکتهای را اضافه کنم. وقتی میگوییم دانشگاه جای سؤال کردن است معنایش این نیست که باید قرآن را بیاعتبار کند بلکه بحث بر سر این است که سخن از بیاعتباری قرآن را فقط در دانشگاه میتوان مطرح کرد چون اگر در دانشگاه این حرفها زده نشود، دانشجو دکترایش را میگیرد و فارغ التحصیل میشود ولی نمیتواند یک کلمه حرف با مخالف بزند؛ درحالیکه این همه حرف و مطلب در سایتهای اینترنتی از طرف ملحدان، مسیحیان یا از سوی غیر شیعیان مطرح میشود علیه دیدگاههای قرآنی شیعیان. فارغ التحصیل دانشگاهی ما باید بتواند با اینها بحث کند. اما این مطلب هم درست نیست که از افراد در دانشگاه حرف از بیخدایی بزنیم. نه، این کار 30-20 سال طول میکشد ولی اگر این کار را به تدریج از الان شروع نکنیم، 30 سال بعد ما هیچ حرفی برای گفتن در جامعه جهانی نداریم. من یک مثال میزنم. من دوستی در دانشگاه تهران داشتم که استاد فلسفه است و علاقهمند به قرآن و مطالعات قرآنی. یک بار داشتم درباره نظریه ونزبرو راجع به شکلگیری قرآن در طور 200 سال پیش از پیامبر توضیح میدادم. پس از اتمام حرفم او گفت پاسخ این اشکال کاملا روشن است. معجزه کربلایی کاظم میتواند ثابت کند که قرآن موجود عین ما نزل اللّه است. من الان به خطای روششناختی در تمسک به کرامات و معجزات که همیشه معضل مباحث به کرامات و معجزات که همیشه معضل مباحث درون دینی است کاری ندارم. بر فرض درستی این روش، نمیتوان اینگونه به ونزبرو پاسخ داد. شما پایتان را از ایران بیرون بگذارید، این حرفها بیارزش میشوند. فارغ التحصیلان ما الان از همین قبیل استدلالها یاد میگیرند. ممکن است این رشته مبلغان خوبی تربیت کند اما نمیتواند پژوهشگری تربیت کند که حرف سنجیدهای در حوزه مطالعات قرآنی داشته باشد. در ایران دینپژوهی، فلسفه دین و رشتههای نظیر آن در دانشگاهها، رشتههای سکولاری هستند. ترجمههای آثار غربی، سرفصلهای دانشگاهی غربی و نظایر آن همگی به رشتههای اینچنینی وارد شدهاند. بسیاری از مقالات فلسفی در دانشگاههای ما قابل طرح و چاپ در مجامع آکادمیک غربی نیز هست اما چرا یکی از محصولات علوم قرآنی ما در مجلات اسلامشناسی غربی جایی پیدا نمیکند؟ این نشان میدهد که ما در این زمینه با دنیا تعامل نداریم. ما آخرین تکنولوژی روز دنیا را در اختیار داریم، اینترنت داریم، اطلاعرسانی به روز است، ابزارهای فرهنگیمان مدرن شده است اما رشته علوم قرآنی در همان قرن چهارم باقی مانده است و دلمان را خوش کردهایم که پاسخ همه شبهات را علمای ما در گذشته دادهاند.
خردنامه: خب اگر کسی اشکال کند که چه ضروری دارد این مباحث را وارد جامعه مذهبی و دینی بکنیم؟ تکنولوژی، ارتباطات، اینترنت و. . . با عقاید مذهبی جامعه تعارضی ندارد ولی در مورد مسائل اعتقادی و دینی خود نباید به سراغ حرفهای نادرست و باطلی برویم که در غرب طرح میشود و به آنها بپردازیم و خود را به آنها مشغول کنیم. چه پاسخی به این اشکال میدهید؟ به عبارت دیگر سؤال این است که ضرورت مطالعات قرآنی در ایران چیست؟
کریمینیا: به نظر من، ما در دنیایی جدید زندگی میکنیم. وقتی میگوییم با دیگران ارتباط داشته باشیم، معنایش این نیست که حرفهای دیگران همگی باطل است و حرفهای ما همگی صحیح و به همین دلیل نباید به سراغ حرفهای دیگران برویم. ما در دنیایی زندگی میکنیم که دیگر هیچ مرزی ندارد. مسلمانان و غیر مسلمانان در کنار هم زندگی میکنند و همه باهم تولید علم میکنند؛ چه علوم دینی و چه علوم غیر دینی. شاید زمانی در قرن چهارم و پنجم میشد بین عالمان اسلام که در دار الاسلام زندگی میکردند و یهودیان که خارج از آن و علیه اسلام مطلب مینوشتند، چنین تفکیکی انجام داد ولی الان این تفکیک بیمعناست؛ ما الان با غربی مواجه هستیم که درون خود، مسلمانانی میپروراند و یکی از محیطهای بزرگ زندگی مسلمانان غرب است و طبیعتا در غرب، جامعه آکادمیک مسلمانان هم وجود دارد. حد اقل 30 درصد از کسانی که در رشتههای اسلامشناسی در غرب تحصیل یا تدریس میکنند و در کنفرانسها حاضر میشوند، مسلمان هستند که یا از کشورهای اسلامی به آنجا مهاجرت کردهاند یا در همان کشورها بزرگ شدهاند. تولیدات این افراد، آنجا منتشر میشود. ما نمیتوانیم تنها از غرب، تکنولوژی و فلسفه و دینپژوهی را اخذ کنیم. مطالعات اسلامی هم بخشی از مطالبی است که در خارج از کشور تولید میشود و پارهای از روشها، مسئلهها و نظریات که آنجا مطرح میشود، برای ما مفیدند. علم اصلا چیزی نیست که بتوان آن را منطقهای کرد. چرا، شاید بتوان گفت اعتقادات، باورهای درست و آموزههای اساسی اسلام را از غرب بگیریم؛ این صحیح است و ما همچنین قصدی نداریم. اما علم به معنای آکادمیک، روشها، مسائل، منابع و ابزارهایی دارد که همیشه ثابت نمیمانند و با گذر زمان و شرایط تاریخی و منطقهای اشکال مختلفی پیدا میکنند. در جزیره ماندن خلاف عقل است. به عنوان مثال، به مجلهای قرآنی اشاره کنم به نام Journal of Quranic Studies که در لندن چاپ میشود و نیمی از هیأت تحریریه آن، از مسلمانان برجسته و راست کیش هستند، بسیاری از نویسندگان آنها مسلمانانی بسیار معتقد و متصلب در اعتقادات خویشاند ولی با روشهای نوین مطالعات اسلامی آشنا هستند. 9 سال از انتشار این مجله که به 2 زبان انگلیسی و عربی چاپ میشود میگذرد ولی در حوزههای مطالعات قرآنی در ایران آنقدر ناآشنا و غریب است که میتوان گفت شاید تنها یک درصد از کسانی که با این حوزهها ارتباط دارند، این مجله را بشناسند و بسیار کمترند کسانی که اصلا از این مجله استفاده کرده باشند. حال شما به این موضوع اضافه کنید کنفرانسهایی که در غرب یا کشورهای اسلامی برگزار میشوند و ما از آنها بیخبریم. خب، در این صورت، رشد علم ما در این زمینهها بسیار کند و یکنواخت باقی ماند. من تاکید دارم که باید علم را از اعتقادات تفکیک کرد. قطعا ما نمیخواهیم اعتقادات خود را از یک مسیحی اخذ کنیم اما اگر کسی تحقیقی انجام داد مثلا درباره طبری و از مطلبی پیرامون آن به ما خبری داد که بر ما روشن نبود، چنین کاری باید در جامعه علمی بسیار مغتنم شمرده شود و این قطعا ربطی به اعتقادات ما نخواهد داشت.
عباسی: من سخن آقای کریمینیا را با یک مثال تکمیل میکنم؛ انتشار دایره المعارف قرآن( EQ ) در سالهای اخیر، خود شاهدی است مناسب برای اینکه آنگاه سنتی درباره شرقشناسی را تغییر دهیم؛ اینکه خاورشناسان کسانی هستند که قصد دارند جوامع اسلامی را استعمار و استثمار کنند یا مقاصد تبلیغی دارند که میخواهند مسلمانان را به کیش خود دعوت کنند یا قرآن را از پایه از بین ببرند و در اعتبارش خدشه ایجاد کنند. ظاهرا دوران چنین تلقیای از خاورشناسی گذشته است. زمانی از بزرگی نقل میکردند که اگر خاورشناسی گفت: «ماست سفید است» به آن شک کنید ولی ظاهرا دوران این حرفها حد اقل در مطالعات قرآنی گذشته است. اگر دایره المعارف قرآن را باز کنید و اسامی مؤلفان را نگاه کنید، از مسیحی و یهودی و مسلمان و حتی ایرانیان در میان این نامها دیده میشود؛ ایرانیانی که بعضا اگر نام آنها در آنجا نمیآمد، هیچگاه درنمییافتیم که چنین کسانی در این حوزهها مشغول به کار علمی هستند. در واقع، وجه فارق برای گردانندگان دایره المعارف در انتخاب مؤلف، مسلمان یا یهودی یا مسیحی بودن آنها نبوده است بلکه بحث فرادینی شده و کسی که مجهز به آن ابزار است و حداقلهای پژوهش در این زمینه را دارد، به عنوان مؤلف انتخاب شده است. به کسی مثل مستنصر میر نمیشود نسبت بیدینی داد؛ آثارش کاملا این را نشان میدهد؛ چه بسا به غرب رفته است تا قرآنپژوهی در پاکستان و شبه قاره را به غربیان معرفی کند و مقالات مهمی در دایره المعارف قرآن به او سپرده شده است. این یک نمونه از چنین افرادی است. اما آنچه شما به آن اشاره کردید، شاید ریشه در واقعیتی در جامعه ما دارد و آن اینکه تا وقتی تعریف علم در جامعه ما این باشد که«العلم نقطه کثرة الجاهلون» یا روایاتی نظیر اینکه «من عمل بما علم علمه ما لا یعلم»، این حاکی از آن است که علم چیزی است که با پژوهش بیشتر حاصل نمیشود بلکه آن چیزی است که خداوند در قلب کسی میاندازد و این لازمهاش تخلیه و تحلیه درونی است. درحالیکه آنچه آقای کریمینیا گفتند، درباره علم به معنای Science بود و شرایط فلسفی آن از جمله ابطالپذیری و. . . این شاید عاملی باشد که در ایران برخی با پژوهش به معنای علمی مخالفند و این باز تاکید مجددی است بر همان تفکیک ابتدای بحث، زیرا 2 نگاه کاملا متفاوت در مورد علوم قرآنی وجود دارد؛ مطالعه قرآن به مثابه کتاب مقدس و دینی مسلمانان و از زاویه دید یک فرد مؤمن و معتقد به آن و مطالعه قرآن به مثابه یک متن با پدیده و فارغ از آنکه فرد پژوهشگر به آن اعتقاد و ایمان دارد یا نه. به نظر من، اینکه گزارهای علمی را گزاره بدانیم که ابطالپذیر باشد، به هیچ عنوان در شرایط کنونی در رشته علوم قرآنی قابل پیادهسازی نیست، زیرا به یقین گزارههایی ابطالپذیر نیستند حتی به این دلیل ساده که فلان عالم چنین گفته است و پیگیری چنین دیدگاهی، مشکلات جامعهشناختی و روانشناختی بسیاری در پی خواهد داشت. البته این در حالی است که این موضوع در غرب کاملا حل شده است.
کریمینیا: مسلمانانی که در غرب زندگی میکنند و آنجا محیط آکادمیک و پژوهشیشان است، به هیچ عنوان با نظریات علمی اینچنینی مشکل ندارند. نمونههای فراوانی هست که در باب نظریات بسیار تندروانه در حوزه مطالعات اسلامی وارد شدهاند و بحث کردهاند و البته با همان تلقی ابطالپذیر از علم یا پایبندی به روشها و متدهای علمی، نه با استناد به یک قول ایمانی با اصل اعتقادی و در همان محیطها توانستهاند مدارج دانشگاهی کسب کرده و دانشجویانی تربیت کنند. جالب اینکه حتی گاهی اوقات کرسی یک رشته اسلامشناسی یا شرقشناسی از یک استاد دین ــ که گاه برخی نظریاتاش خلاف اعتقادات دینی مسلمانان بوده است ــ به یک استاد مسلمان رسیده که کاملا با نظریه فرد قبلی در آن بحث مخالف بوده و باورهای دیگری در آن زمینه داشته است. این اتفاق، در سطح پایینتری در برخی کشورهای اسلامی رخ داده است ولی در ایران نه. مثلا در ترکیه نمونههای بهتری داریم. در برخی نوشتهها که در ترکیه، مالزی، مصر، لبنان، مغرب (مراکش) و. . . چاپ میشود. نشانههایی از تلاشها و مساهمتهای عالمان مسلمان در رقابت با نظریههای علمی که در غرب تولید میشود، وجود دارد.
خردنامه: ما میخواهیم وضعیت فعلی مطالعات قرآنی و به تبع آن شرایط دانشگاهی رشته علوم قرآنی را تغییر دهیم که البته در بحث ما روشن شد. وضعیت مطلوبی ندارند. میخواهیم مسیری، روشی، راهی یا ایدهای طرح کنیم که وضعیت نامطلوب فعلی را به سوی شرایط مطلوب پیش ببریم. لازمه چنین کاری، 2 چیز است؛ اولا شرایط لازم برای رسیدن به وضعیت مطلوب و ثانیا موانعی که از رسیدن به آن باز میدارند را، بشناسیم. این شرایط و موانع از نظر شما چیست؟
عباسی: وضعیتی که الان در دانشگاهها وجود دارد، بسیار ناامیدکننده است. شاید 70 درصد دانشجویانی که به این رشته وارد میشوند، از سر اجبار است؛ اینکه در هیچ رشتهای قبول نشدهاند. البته هرچه مقطع دانشگاهی بالاتر میرود، کمی این وضعیت بهتر میشود. ولی بههرحال در دانشگاه، بیشتر با کسانی مواجهایم که گویی میخواهند مبلغ خوبی شوند تا اینکه اگر بعدها شبهاتی طرح شد، بتوانند آنها را پاسخ دهند و پایههای دین را محکم کنند؛ اولا برای خود و ثانیا برای دیگران. عدهای هم که اصلا از بحث ما خارجاند؛ یعنی صرفا آمدهاند که مدرک بگیرند. بنابراین فکر میکنم زیاد به دانشگاه دل خوش نکنیم. من فکر میکنم پژوهش قرآنی با نگاه به مثابه پدیده به قرآن فعلا در کشور ما در حد مختصر وجود دارد و به عبارتی میتوان گفت چنین کارهایی در حال حاضر استثنا محسوب میشود. قاعدتا کسانی که چنین کارهایی را انجام میدهند هم انگشتشمارند. به نظر من، این افراد اندک که احتمالا همه همدیگر را هم میشناسند، باید فکری بلندمدت داشته باشند و با داشتههای خود افرادی را تربیت کنند. و اگر در دانشگاه میسر نیست، در خارج از دانشگاه، شخصی یا گروهی، با برگزاری کارگاه، از طریق همین قبیل گفتوگوها و. . . ؛ یعنی باید نهال نوپای پژوهش قرآنی را به درخت تنومندی بدل کنند که بتواند خود را بشناساند. اگر قرار است جامعه ما چند صدایی باشد، لازمهاش آن است که این دیدگاهها هم بتواند در جامعه طرح شود. البته میدانم که شرایط در جوامع اسلامی چندان آماده نیست؛ چنانکه در برد ویراستاری دایره المعارف قرآن 2 نفر مسلمان هستند که در جامعه اسلامی خود چندان افراد مقبولی نیستند؛ یعنی ابوزید و ارکون. طبیعتا کسانی که به این کارها میپردازند، در جوامع اسلامی مطرود میشوند و همینکه در جای دیگری مشغول به این نوع پژوهشها هستند، خود حاکی از آن است که نمیتوانستهاند در جامعه خود فعالیت کنند بههرحال، آنچه انجامشدنی است، کاری تدریجی است. کلاسهایی برگزار شود، جملاتی منتشر شود، بحثها و گفتگوهایی صورت بگیرد تا حد اقل 15-10 سال بعد، به شرایط مطلوبی برسیم. آنچه الان در کشور ما حضور خارجی دارد، کارهایی تبلیغی و ترویجی است برای آوردن قرآن به متن اجتماع و اینکه مردم، مستمسک ایمانی داشته باشند خب، اگر 30 سال طول کشیده تا این شرایط ایجاد شود، دستکم 30 سال هم باید صبر کنیم تا شرایط جدیدی جایگزین شود، با این پیشفرض که درباره اولی تمام امکانات دولتی و غیر دولتی بسیح شدهاند ولی کار دوم را قرار است عدهای قلیل برمبنای علایق شخصی خود پیگیری کنند.
کریمینیا: آقای دکتر عباسی اشاره کردند که مسلمانانی که در غرب به مطالعات قرآنی به شیوه غربی میپردازند، افراد چندان مقبولی در جامعه اسلامی نیستند و برای این حکم کلی مثالهایی زدند به نظر من، این حکم کلیت و عمومیت ندارد. امروزه در غرب برعکس مواردی که ایشان اشاره کردند، مسلمانانی را میشناسیم که در جوامع آکادمیک غربی بهطور جدی حضور دارند و بسیار هم در اصول اعتقادی خود معتقد و متصلب هستند. مثلا در همان دانشگاه SOASــ جایی که روزگاری ونزبرو رادیکالترین آرای مطالعات قرآنی دوره معاصر را مطرح کرده ــ امروزه کسانی مثل محمد عبد الحلیم تدریس میکنند. در دانشگاه ادینبرو که روزی آقای ریچارد بل و مونتگمری وات حوزه مطالعات قرآنی را آنجا رونق دادند، امروزه کسانی چون آقای یاسین داتن ــ که مسلمان بسیار مؤمن و راست کیشی هستند ــ حضور دارند. جالب اینکه در غرب بسیاری از غربیان که مسلمان شدهاند، در حوزه مطالعات قرآنی مشغول به کارند. در دانشگاه آکسفورد، آقای تیموتی وینتر ــ که نام پس از اسلامش عبدالحکیم مراد است و امام جماعت آنجا محسوب میشود ــ در شکل و شمایل ظاهری اگر به طنز بگوییم چندان فرقی با بن لادن ندارد ولی در همان محیط آکادمیک و با همان روشها و ابزارهای آکادمیک مطالعات قرآنی و اسلامی را ادامه میدهد با این تفاوت که تنها وصفی که میشود بر محصولات فکری آنها نهاد، مطالعات اسلامی است نه غربی. آقای حسین عبد الرئوف و خانم سلوی عواء و. . . بسیاری از اینها شکل ظاهری اسلامی خود را حفظ کردهاند و به عنوانهایی چون پروفسور و. . . دست پیدا کردهاند. حال اگر این وضعیت را با 50-40 سال پیش در قرآنپژوهی غرب مقایسه کنیم، شاهد تحولی جدید در این زمینه هستیم و مرزها به این شکل شکسته شده و آن تفکیک ذهنی غربی و اسلامی امروزه عملا از بین رفته است. به نظر من جامعه ما از آنچه ما مطالعات قرآنی مینامیم، خالی نبوده است. بدیهی است که مطالعات قرآنی، همواره سیر ثابتی نداشته است. نظریههای متن شناسانه بدون توجه به تقدس متن، وجود داشته است. مثلا در جامعه شیعی ما، آن تقدسی که راجع به متن قرآن در جوامع اهل سنت وجود دارد، نیست و به همین دلیل نظریه مرحوم آیت اللّه معرفت درباره اغلاط املایی قرآن و عدم تقدس برای نگارش متن قرآن به شیوه رایج، خیلی راحت در جامعه شیعی مطرح شده و هیچ نوع واکنشی ایجاد نکرده است. سالهای سال است که آثار ایشان به فارسی و عربی منتشر شده و نظریه ایشان به اجمال یا تفصیل طرح شده است. من یک بار این مطلب را به یکی از دوستان عرب خودم که تابعیت فلسطینی- اردنی داشت، نشان دادم، او که در همین زمینهها فعالیت میکرد و البته از اهل سنت بود، وقتی این نوشته را دید، پرسید: «آیت اللّه معرفت در کشور شما آزاد زندگی میکند؟». گفتم بلکه گفت: «اگر چنین کسی در کشور ما چنین نظریهای داده باشد، اصلا نمیتواند آزاد زندگی کند و بیشک به زندان میافتد. نظریه او درباره اغلاط املایی قرآن بسیار کفرآمیز است». تلاش آقای معرفت، در واقع یک تلاش متن شناسانه بوده است و بدون در نظر گرفتن تقدس قرآن. میتوان کارهای زیاد دیگری درباره رسم الخط، تعدد قرائات متن، تاریخ تدوین قرآن و. . . انجام داد. مثلا کاری که مرحوم آیت اللّه خویی در البیان درباره روایات حرف سبعه 3 یا زیر سؤال بردن تمامی روایات جمع قرآن انجام دادند، این کاری است که میشود از همان سنخ پژوهشهای قرآنی موردنظر تلقی کرد. سالهای سال بوده است که عالمان شیعه درباره این روایات هیچ حرفی نزده بودهاند و آنها را تلقی به قبول کرده و خیلی راحت روایات را در کتابهای خود آوردهاند؛ نمونههای اینچنینی بسیار میشود یافت. بنابراین بررسیهای فراوانی از منظر قرآن به مثابه یک متن جدای از دیگر مطالعات قرآنی که در میان مسلمانان رواج دارد، وجود داشته است. به نظر من، مسئله دانشگاه را نباید کماهمیت انگاشت. بخش عمدهای از ضعفی که در رشته دانشگاهی علوم قرآنی دیده میشود، ناشی از وجود کاستیها و ضعف بهطور کلی در امر آموزش عالی است که به دلیل گسترش بیرویه این تحصیلات، به تضعیف علوم انسانی و مطالعات اسلامی انجامیده است. به همین جهت، دانشجویان در مقطع کارشناسی تعادشان بسیار زیاد است و اکثرا شرایط لازم برای ورود به این رشته را ندارند و یا سطح دانستههای بسیار اندکی وارد میشوند. به دلیل همین ضعف، استادان-که غالبا خود هم ضعیف هستند- نمیکوشند با سختگیری زیاد، دانشجو را به همه ابزارها و علوم مورد نیاز آن علم مسلح کنند تا وقتی از دانشگاه خارج میشود، به سطح مقبول علمی رسیده باشد. اولیهترین دانشها فرا گرفته نمیشوند، از جمله تسلط کامل به زبان عربی، تاریخ اسلام، متن قرآن، ادبیات و متون مرجع. همین دانشجو وقتی به مقطع کارشناسی ارشد و دکتری وارد میشود، هیچوقت پژوهشگر نمیشود؛ فقط یک مبلغ دینی میشود که قادر به پژوهش نیست. مبلغ دینی در جامعه ما، جایگاه مهم و شایستهای دارد ولی کارکرد دانشگاه نباید فقط تربیت مبلغ باشد. این دیگر عادی شده که دانشجوی دکتری اطلاعی از منابع مرجع این رشته ندارد. به علاوه، ضعف شدید در زبان عربی اعم از متون قدیم و جدید و ضعف جدی در آگاهی از زبان خارجی بیداد میکند. این در هیچ کجای دنیا معنا ندارد که دانشجوی دکتری، زبان نداند. وضع رشتههای دیگر مطالعات اسلامی هم از این بهتر نیست. به نظر میرسد رشته علمی را شوخی گرفتهایم. برخلاف همه دنیا، دانشجوی دکتری ما علاوه بر درس، چندین کار هم انجام میدهد؛ درحالیکه این در دنیا بیمعناست که دانشجوی دکتری علاوه بر تحصیل، یک شغل هم داشته باشد. حالا همین دانشجو وقتی دفاع میکند. هیأت علمی دانشگاه دیگری میشود و زیردست او دانشجویان در مقاطع مختلف تربیت میشوند؛ یعنی یک سیکل معیوب.
خردنامه: پیشنهاد شما برای اصلاح این مشکلات چیست؟
کریمینیا: به نظر من، امثال ما که درد را میشناسیم، وظیفه داریم روش علمی را اولا بشناسیم و ثانیا بشناسانیم. نمیخواهم یکدفعه انقلاب کنیم، اصلا چنین چیزی در محیط علمی معنا ندارد ولی میشود کمکم به دانشجو نیازهایش را نشان داد؛ اینکه ادبیات مرجع چیست و تسلط بر متن قرآن چقدر حیاتی است. واقعا جای تاسف است که دانشجوی ما گاهی نمیتواند تشخیص بدهد عبارتی که خوانده میشود، آیه قرآن است یا نه این چیزی است که در جهان عرب و گاهی اوقات در غرب در مقطع لیسانس رخ میدهد. لازم هم نیست عینا از مصنوعات دیگران کپیبرداری کنیم؛ عینا روشهایی که در کشورهای عربی یا غربی پیاده شده، کپی کرده و در اینجا تدریس کنیم؛ ما باید روشها را بشناسیم و آنطور که محیط ما اقتضا میکند، آنها را پیاده کنیم باید بین مقطع کارشناسی و مقاطع بالاتر تفکیک کنیم. در مقطع کارشناسی باید سختگیری بسیار زیاد شود تا اینکه دانشجو به تمام ابزارها و علوم مورد نیاز این رشته مسلح شود. فارغ التحصیل کارشناسی باید بتواند متن عربی را بخواند و از تمام متون فارسی بینیاز شود؛ اعم از متون قدیم و جدید، اگر نگوییم که باید بتواند به عربی بنویسد. سایر لوازم مقطع کارشناسی نیز همینطور؛ یعنی باید آرامآرام با سختگیریهایی که میشود، دانشجوی کارشناسی از همین رشته که سمت و سوی بیشتر تبلیغی دارد، فارغ التحصیل شود که آماده بهرهبرداری از متون پژوهشی، طرح سؤال، فکر و نگاه جدید شده باشد. اگر این به مرور انجام شده و به او فهمانده شود که تا به حد و اندازههای لازم نرسیده، نمیتواند از این مقطع فارغ التحصیل شود، آنوقت کارشناس ما آمادهتر خواهد بود که در مقاطع بالاتر به پژوهش بپردازد. یک لیسانس ادبیت دانشگاه تهران در 50 سال پیش، به جرأت برابری میکند با دهها کارشناس ارشد فعلی در برخی زمینهها اگر استثنا کنیم تسلط دانشجوی فعلی را به برخی ابزارهای امروزی مثل اینترنت، رایانه، نرمافزارها و. . . واقعا در فکر و اندیشه، دانشجوی لیسانسی که آن زمان سختگیری فارغ التحصیل میشد، بسیار توانمندتر از دانشجویان فعلی بود.
عباسی: اگر انگیزههای دانشجویان در انتخاب رشته دانشگاهی را بررسی کنیم، قطعا یکی از پارامترهای مؤثر، بازار کار آن رشته است؛ یعنی دانشجو مطمئن باشد پس از فارغ التحصیلی، کار مناسبی خواهد داشت. پارامتر دیگر، اعتبار اجتماعی است؛ به این معنا که اگر کسی از رشته تحصیلیاش سؤال کرد، به آن افتخار کند و مورد تشویش سایران قرار گیرد. قطعا در این رشته هیچیک از این 2 پارامتر وجود ندارد. ظاهرا این رشته جزء آخرین رشتههای فهرست صدتایی انتخاب رشته دانشجویان است، چون معلوم است که فارغ التحصیل کارشناسی یا کارشناسی ارشد این رشته به چه نوع کارهایی باید فکر کند ضمن اینکه این رشته اعتبار اجتماعی دیگر رشتههای علوم انسانی را هم ندارد. بنابراین میتوانیم درک کنیم چرا دانشجویان ورودی این رشته، از سطح کیفی مطلوبی برخوردار نیستند خب، وقتی ما با دانشجوی ضعیف مواجه میشویم، ناخودآگاه سطح خواسته خود را پایین میآوریم که این خود چشماداز بیرونی این رشته به لحاظ شغلی و جایگاه اجتماعیاش را تشدید میکند؛ در واقع، در سیکل معیوبی قرار گرفتهایم که نتیجهاش را الان شاهدیم. اگر الان سطح رشته را بالا ببریم و سختگیری کنیم تا این شرایط اصلاح شود، باید به این تن دهیم که ممکن است عده قلیلی بتوانند از پس آن بربیایند. البته اگر همین عده قلیل خوب تربیت شوند، به گونهای که بتوانند کارهای اثرگذاری انجام دهند، میتوان به این امید بست که پس از یک دوره گذار، آن 2 پارامتر پیش گفته و در نتیجه تلقی جامعه از این رشته، اصلاح شود و دانشجوی ورودی این رشته نیز از کیفیت بختری برخوردار شود. اما این مطالب بستگی زیادی به سیاستهای کلان نظام آموزشی عالی ما دارد و فرایند آن بسیار تدریجی و طولانی است. اما آنچه درباره خارج از محیط دانشگاهی مورد نظر من است، سهل الوصولتر و دستیافتنیتر است، علاوه بر اینکه همان نخبگان چه بسا با ورود به نظام دانشگاهی با ایجاد خوراک فکری و منابع علمی برای این رشته، نظام دانشگاهی را نیز اصلاح کنند. یکی از اشکالات اساسی در این رشته، آن است که ادبیات موضوع در حوزه مطالعات قرآنی، شناخته شده نیست؛ به این معنا که وقتی استاد در کلاس موضوعی را طرح میکند، این امکان را داشته باشد که دهها کتاب و مقاله به عنوان مرجع به دانشجو معرفی کند. در این رشته، ما در برخی زمینهها فقط منابع به زبان عربی و گاه تنها به زبان غربی داریم و به زبان فارسی اصلا چیزی برای ارجاع نداریم، ضمن اینکه دانشجو، زبان عربی یا غربی نمیداند. بنابراین یکی از کارهایی که خارج از نظام دانشگاهی قابل پیگیری است، ایجاد منابع علمی برای موضوعات مختلف این رشته است که البته این خود زمانبر است.
کریمینیا: من پیش از این به نظریه آیت اللّه معرفت درباره رسم الخط قرآن اشاره کردم. مراد من آنجا این بود که تئوری آیت اللّه معرفت در زمینه اغلاط نگارشی و رسم الخطی قرآن، یک نظریه و طرح متن شناسانه است که میتواند در مقابل برخی نظریههای رایج در میان اهل سنت در جهان اسلام، نظریهای رادیکال محسوب شود. من در ماههای آخر عمر که با ایشان ارتباط داشتم، یک بار وقتی درباره نظریه ایشان گفتوگو شد، 2 نسخه از قرآنهای کهنی ــ که در خارج از کشور منتشر شده که به خط کوفی نیستند بلکه به خط پیشکوفی یا خط حجاری نگارش شدهاند و در موزههای لندن و پاریس نگهداری میشوند ــ نسخههای عکسی اینها را که به صورت کتاب چاپ شده، خدمت ایشان برده بودم، بسیار متعجب شدند و اشاره میکردند که نظریهای که من سالها پیش در این باره داده بودم، تنها با مقایسه با متن قرآن با رسم الخط موجود بوده و به هیچ وجه آن را با منابع خارج از متن تطبیق نکردهام و اگر امروز میخواستم چنین کاری انجام دهم، با استفاده از منابع جدیدی که من نمونهای از آنها را در اختیار ایشان قرار داده بودم، با تسلط بیشتر و توسعه بیشتر نظریه خود را مطرح میکردم. در آن نسخههای کهن که رسم الخطی بسیار ابتداییتر از متن کنونی داشتند و همگی مؤید نظریه ایشان بود که این رسم الخط به هیچ وجه تقدس ندارد و میتوان به شکل امروزی رسم الخط قرآن را تصحیح کرد و رسم الخطی مدرن برای قرآن ایجاد کرد، چنین کتابهایی برای ایشان بسیار مغتنم بود و آرزو میکردند کاش میتوانستند دوباره با استفاده از چنین مواد و مطالبی، این کار را تکرار کنند. منظور من این بود که یکی از مشکلات محقق در فضای مطالعات قرآنی ما این است که خیلی از وضع مطالعات قرآنی در جهان مطلع نیست. کم نیستند مطالبی که محققان ما درباره حروف مقطعه، واژگان دخیل، تاریخ قرآن و. . . پژوهش کرده و نگاشتهاند و اصلا سبک و سیاق تبلیغی ندارند بلکه کاملا قیافه و شکل تحقیقی دارند ولی توجه نداریم که پژوهش در زمینهای که دیگران هم در آن کار کردهاند، وقتی نام است که بر تمام ادبیات و تحقیقات و پیشینه تحقیقی در آن زمینه اشراف وجود داشته باشد و بدانیم که در مهمترین زبانها و فرهنگهای موجود دنیا، چه کارهای مشابهی قبلا انجام شده و چه کارهایی میتواند به پژوهش ما کمک کند. یکی از ضعفهای عمده عدم پیشرفت مطالعات قرآنی در کشور ما، نبود اطلاعات و ابزارهای لازم برای استفاده از منابعی است که در داخل ایران موجود نیست. کتابخانههای قرآنی که در قم ایجاد شدهاند و هر ساله حجم زیادی کتاب به ذخیره خود اضافه میکنند، در زمینه مطالعات قرآنی در جهان بسیار فقیرند و مهمترین مجلات و ژورنالهای اسلامشناسی یا کتابهایی که در این زمینه نوشته میشوند، به دستشان نمیرسد اصلا انگیزهای هم برای تهیه آنها ندارند و فکر میکنند با چند کتاب عربی و فارسی، پژوهش پژوهشگر کامل میشود. عجیبتر آن است که همین کتابخانهها تمام سعی خودشان را میکنند برای اینکه حتی یک کتاب 40-30 صفحهای بسیار سطح پایین را درباره موضوعات بسیار پیش پاافتاده از قلم نیندازند ولو در دورترین نقاط جهان در کشورهای عرب چاپ شده باشد. استادانی که در دانشگاهها و مراکز پژوهشی به دانشجویان خود مشاوره میدهند، باز دچار همین مشکل هستند؛ ضعف اطلاعیابی، ضعف اطلاعرسانی و ضعف روششناسی در تحقیق مهمترین مشکلات در این زمینه محسوب میشود. البته بر این نکته تاکید میکنیم که نه همه آنچه در فضای مطالعات قرآنی در غرب هست، برخاسته از نوعی ادبیات علمی است و مطالعات آکادمیک و روشمند علمی محسوب میشود و نه اینکه در میان ما هیچ مثالی از ادبیات آکادمیگ و علمی در پژوهشهای قرآنی یافت نشود؛ کلیت هر دو حکم اشتباه است ولی ضعف این موضوع در میان ما بیشتر احساس میشود. وقتی در میان ما کاری غیر علمی با رنگ و لعاب علمی به بازار میآید، کمتر کسی حس میکند این کار به هیچوجه بر انبان علمی ما چیزی نمیافزاید و صرفا ما را دلخوش کرده است و یکی از مهمترین موانع در فهم آن این موضوع، نبود شناخت دقیق نسبت به منابع و مسئلههای اصلی در این زمینه است. کم نیستند در میان ما ــ به خصوص امروزه که قرآنپژوهی در غرب و مطالعات خاورشناسان و قرآن مد شده است ــ مواردی که نویسندگان و محققانی در حوزه و دانشگاه به بازار میآیند و نویسندگان آنها به خودشان زحمت ندادهاند که حد اقل یک کتاب به زبان انگلیسی از ابتدا تا انتها بخوانند و بررسی و نقد کنند در عوض به انبوهی از کتابهای عربی و فارسی دست سوم و چهارم ــ که در گزارش آرای غیر مسلمانان یا مسلمانان به زبانهای خارجی دستی دور بر آتش دارند و آرای آنان را نادرست یا ناقص مطرح میکنند ــ استناد میکنند و کتابی در نقد و بررسی و شبههشناسی و نظیر آن روانه بازار میکنند. چنین آثاری محیطهای آکادمیک ما را فریب خورده و مغرور میکند که ما مطالعات اسلامی در غرب را به درستی شناختهایم و جواب آنها را نیز دادهایم. از آن بدتر اینکه به دلیل ضعف اطلاعرسانی، مشکلات خود را خیلی دیر متوجه میشویم. مثلا در سال 1386 شمسی، به دنبال شناخت آثار و متونی در خارج از فضای خود هستیم که صدها سال یا دهها سال کهنه شده یا از بین رفته است؛ حال آنکه تازه ترجمهای فارسی یا عربی از آن آثار به دست ما رسیده است. شناخت اینگونه آثار، امروزه دیگر برای محیطهای آکادمیک ارزشی ندارد مگر برای کسانی که بخواهند تاریخچه این مطالعات را بشناسند. متاسفانه مراکز پژوهشی ما در حوزه و دانشگاه به اشتباه به سراغ ترجمه این آثار میروند.